- آرزوی خم گیسوی تو خم کرد قدم
- باز انگـشت نمای سر بـازار شدم
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی ....
(رودکی)
- آرزوی خم گیسوی تو خم کرد قدم
- باز انگـشت نمای سر بـازار شدم
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی ....
(رودکی)
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یا رب به خدایی خداییت وان که به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم کاو ماند اگر چه من نمانم
مدعی خواست که اید به تماشاگه راز.....دست غیب امد و بر سینه نامحرم زد
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
معلوم نشد که در طربخانه ی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
دوش میگفت که سحر دهم کام دلتانان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشخه چشمي نظر به ما كنند
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشخه چشمي نظر به ما كنند
دوش میگفت که سحر دهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود..
دیدی دلا که اخر پیری و زهد وعلم....بامن چه کرد دیده معشوقه باز من
نه رومم نه زنگم من همان بی رنگ بیرنگم
من ان گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی ابی....ولی با خفت وخاری پی شبنم نمیگردم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر.......
دریای خزر گردم خواهی تو اگر جونمروز هجران وشب فرقت یار اخر شد...زدم این فال و گذشت اختر و کار اخر شد
دریای خزر گردم خواهی تو اگر جونم
صد سینه سپر گردم خواهی تو اگر جونم
میدهد هرکسش افسونی ومعلوم نشد....که دل نازک او مایل افسانه کیست
تو به من گفتی که از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش که فردا دلت با دگران است
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شددر آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
من از نا باوری آنجا محبت آرزو کردم
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داددل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالمک شب به شتاب رفتنم را دیدی
دل را به افق سپردنم را دیدی
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
یاران چه غریبانه رفتند از این خانهدر همه دير مغان نيست و من شيدايي
خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |