ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صدبار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صدبار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی است...رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی استدر طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست ...
توبه کردم که دگر می نخورم در همه شب
به جز امشب و فرداشب و شبهای دگر ...
روزی که نیامده و روزی که گذشتتوبه کردم که دگر می نخورم در همه شب
به جز امشب و فرداشب و شبهای دگر ...
امروز که نوبت جوانی من استروزی که کند دوست قبولم به غلامی
آن روز کنم خواجگی روی زمین را ....
امروز که نوبت جوانی من است
می نوشم ازآنکه کامرانی من است
عیبم نکنید..گرچه تلخ است..خوش است
تلخ است...از آنکه زندگانی من است
یاربیگانه مشوتانبری ازخویشمتا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
یاربیگانه مشوتانبری ازخویشم
غم اغیارمخورتانکنی ناشادم
شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج
نتوان به گریه شست خط سرنوشت را
شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج
نتوان به گریه شست خط سرنوشت را
ای انکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخورتو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
ای جونم، خزونم بی تو ابرِ پُرِ بارونم
بیا جونم، بیا که قدر بودنت رو میدونم
میدونی اگه بگی که می مونی
منو به هرچی میخوای میرسونی
تو که جونی، بیا بگو که می مونی
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند
بلکه آن نیز خیالیست که می پندارند
درگیر رویـای تـــ ــــوام ، منو دوبـــ ــــاره خواب کن
دنیا اگه تنــــــهام گذاشت، تو منـــــــو انتخاب کن
دلت از آرزوی من ، انــــــ ـــــــگار بی خبـــــــر نبود
حتی تو تصمیمای من ، چشــــــمات بی اثــر نبود
دعوی درست نیست گر از دست نازنیندر این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
عشق آدمیتست گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را
دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
عشق آدمیتست گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را
از در درآمدی و من از خود بدر شدم
گفتی کزین جهان بجهان دگر شدم
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید.
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
داروی دل نمیکنم کانکه مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز باستقامتش
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
اين سفر راه قيامت ميروي تنها چرا ؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |