گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروبها مي گيردچشمهايم را فراموش مي كنم اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساندمن از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسدو يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داندبا اين همه ، اين تمام واقعه نيست از دل هر كوه كوره راهي مي گذردو هر اقيانوس به ساحلي مي رسدو شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشداز چهل فصل دست كم يكي كه بهار است من هنــوز تورا دارم.دلم می خواهد ........
دراغوش تو .......
طولانی بمیرم ........