من به مرگم راضيم ، اما نمي آيد اجل
بخت بد بين كز اجل هم ناز مي بايد كشيد
بخت بد بين كز اجل هم ناز مي بايد كشيد
دوش حورازادهای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران میگفت یار خویش را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
مغبچهای میگذشت راه زن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باششهریارا بی رفیق خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می رود تنها چرا
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |