رباعی و دو بیتی

fairy a

عضو جدید
از روز ازل نهاد من شاد نبود
در جوهر من عادت فریاد نبود
جستیم همان دام که بودیم پی اش
افسوس که دانه بود و صیاد نبود


م.صمد پور
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن علم که نافع است آموختنی است
هر سکه که رایج است اندوختنی است

آن زنده که کاری نکند مرده به است
آن شاخه که باری ندهد سوختنی است
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار امید عمر ما پودی کو

چندین سروپای نازنینان جهان

می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو

خیام
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

واگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست

داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟
سعدی
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا

هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
سعدی
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
از چرخ به هر گونه همی​دار امید
وز گردش روزگار می​لرز چو بید

گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
حافظ
 

fairy a

عضو جدید
ز آن جلوه ی جانبخش خبر کن ما را
فارغ ز هوای سیم و زر کن ما را
بنواز بگوش خفته ناقوس وصال
از مقصد کاروان خبر کن ما را

م.صمدپور
 

نسیم-سحر

عضو جدید
صد خنجر اگر به پشت داریم ز دوست

کی شکوه به پیش دشمن آریم ز دوست

صد زخم دگر نیز گر از دوست رسد

در دیده بجز مهر نداریم ز دوست

----------------------------------
نسیم


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=courier new, courier, mono]دلا خوبان دل خونین پسندند[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]دلا خون شو که خوبان این پسندند[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]گروهی آن گروهی این پسندند[/FONT]​
 

نسیم-سحر

عضو جدید
دل می گوید زعشق بی تابم من

گم گشته به رویای تو تا خوابم من

آخر تو بگو که هر صبا من چه کنم

با گم شده دل که باز می یابم من

---------------------------------
نسیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
* نگاه
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سايبانم بود و گم شد
به زير آسمان در سايه تو
جهان در ديدگانم بود و گم شد...
 

fairy a

عضو جدید
حالیست مرا که شور می بارد از او
خورشید خوشم که نور می بارد از او
این چیست به جز عشق که بر جانم زد؟
بنگر به رخم سرور می بارد از او

م.اوجی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند ســر زلف نــگاری بــوده است
ايــن دسته کــه بر گردن او می بـینی
دستی است که بر گردن ياری بوده است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در دل کردی قصد بد اندیشی ما

ظاهر کردی عیب کما بیشی ما



ای جسته به اختیار خود خویشی ما

بگرفت ملالتت ز درویشی ما



- سنایی غزنوی
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد

منت دارم ازو که بس برجا کرد


تاج سر من خاک سر پای کسیست

کو چشم مرا به عیب من بینا کرد
 

نسیم-سحر

عضو جدید
بر برگ دلت گر زده ام پا تو ببخش

رنجیده شد ار خاطرت از ما تو ببخش

شرمنده ام از گفته و از کرده ی خویش

محیام تو ببخش جان محیا تو ببخش

نسیم
----------------------------------
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر دست دهد دولت ایام وصال

ور سر برود در سر سودای محال

یک بوسه برین نیمه خالی دهمش

از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند

بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند



من شیشه نیم که بشکند سنگ توام

مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند


- وحشی بافقی
 

Similar threads

بالا