منوچهر نیستانی
منوچهر نیستانی
هر لحظه خیال روی او با ما
ماییم و چه مایه آرزو با ما
مرگ است، خیال مرگ در هر گام،
این دیو عبوس زشترو با ما !
ما شمع فسرده ، نذر معرابیم،
در نزع و هنوز،کورسو با ما !
آن در یتیم- کش ربود ایام
با حلیت و حال ، جست و جو با ما !
ما خواب نه ایم و قصه ،بل هیچیم !
هم ، بر سر « هیچ » های و هو با ما !
ای کاش که حرف تازه ای می بود
تا هست مجال گفت و گو با ما !
-زین خالی بی سخن دلم فرسود
از خلوت خود ، بگو،بگو ! با ما –
مهمان طلوع دیگری هستیم ،
با هر چه نشسته رو به رو با ما
منوچهر نیستانی
هر لحظه خیال روی او با ما
ماییم و چه مایه آرزو با ما
مرگ است، خیال مرگ در هر گام،
این دیو عبوس زشترو با ما !
ما شمع فسرده ، نذر معرابیم،
در نزع و هنوز،کورسو با ما !
آن در یتیم- کش ربود ایام
با حلیت و حال ، جست و جو با ما !
ما خواب نه ایم و قصه ،بل هیچیم !
هم ، بر سر « هیچ » های و هو با ما !
ای کاش که حرف تازه ای می بود
تا هست مجال گفت و گو با ما !
-زین خالی بی سخن دلم فرسود
از خلوت خود ، بگو،بگو ! با ما –
مهمان طلوع دیگری هستیم ،
با هر چه نشسته رو به رو با ما