آرزو !

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خون خورم بيچشم مستت گر شرابم آرزوست

اهلي شيرازي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آرزو

آرزو

سیـــر نمــــــی شود دلم ، هرچه نظر به تو کنم
دور مشــــو ز منظـــــرم ، جز تو چه آرزو کنم
روی تو را چو دیده ام ، بوی خوشت شنیده ام
از همـــه دل بــریــده ام، جـــز تو چه آرزو کنم
گرچه زمن گسسته ای،عهد و وفا شکسته ای
عشق مرا زدل برون ،دل به خسان تو بسته ای
تیــــغ جفـــا بر دل من ، پشت مـرا تو خسته ی
بــا تـــن زار و خستــه ام، جز تو چه آرزو کنم
در طلبت چـــه شادمان ، بی سر و پا شدم دوان
سینـــه سپــر مقــــابـــــل تیـــر و کمان دشمنان
آه چـــرا تــــو بسته ای ، راه بــه یارخسته جان
از تــــــو نشان ندیده ام ، جــز تـو چه آرزو کنم
ای مــــه بــــا وفای من ، دلبـــر خوش ادای من
خود تو بگو چه کرده ام ،چیست گنه خطای من
گـــر گنهم شــــد عاشقی ، ایـــن نبود سزای من
از تـــــــو به جان رسیده ام جز تو چه آرزو کنم
دیـر تـــــو را گـــزیده ام همچـو کمان خمیده ام
گوش کشـــــان بــه راه تو در شب تار و تیره ام
هرچه نشـــانـــه شد مرا گــــم شده بی نشانه ام
نــــور دو چشـــم و دیده ام ، جز تو چه آرزو کنم


شمس الدین عراقی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را

آرزو می کندم شمع صفت ییش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و یا را

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی بینند و عارف قلم صنع خدا را

مهربانی زمن آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهر گیا را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
او پیش رویش راه ها صد آرزو آمالها

من پا به گل در بحر غم ماندم به جا با یادها

ای ساربان با او بگو حال من دیوانه را

بر گوش آن جانان بخوان خود سوزی پروانه را



**غزل تاران**


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
( آن سوی آرزوها )


در زلف مشکبویت ، هر شب نسیم خفته


در خال و خطّ رویت ، سحری عظیم خفته


نرگس ز چشم مستت ، درس فریب خوانده


سوسن ز هجر رویت ، با ، غم مقیم خفته


یاربّ چه می توان کرد، جایی که از تحیّر


در تار و پود هستی ، فکری حکیم خفته


رفتم به باده جایی ، کز غم نشان نباشد


آری در این ولایت ، غم از قدیم خفته


بیدار شو که گردون ، پُر خون کند دلش را


هر کس که همچو سوری ، در فکر سیم خفته


آن سوی آرزوها ، رفتیم و بر نگشتیم


ما را دگر چه حاجت ، با بخت نیم خفته


بعد از من اندرین شهر ، کَس شعر تَر، نگوید


این خطّه بعد من نیز ، تا حشر عقیم خفته


ای آنکه می نویسی ، سنگ مزار ما را


فریاد کن که اینجا ، طبعی سلیم خفته


دوریم گر چه از " او "، لیکن به همّت عشق


با ما " رضا " خیالش ، در یک گلیم خفته !!




( رضا پارسی پور دامغاني )
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زینل بیک

زینل بیک

ز غنچۀ دهنت بوسه ای به خواب گرفتم

نمردم و ز گلِ آرزو گلاب گرفتم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کلیم کاشانی

کلیم کاشانی

آرزویِ بوسه از ساقی نه حدّ چون منی است

مستم و با ترس می بوسم لبِ پیمانه را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی
زکارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی مگر ای ماه دریایی ؟
چه می کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی
گهی با من همآغوشی گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها نه خاموشی نه گویایی
گهی از دیده پنهانی پریزادی پریروی
گهی در جان هویدایی فرح بخشی فریبایی
به رخ گیسو فروریزی که دل ها را برانگیزی
از این بازیگری بگذر به هر صورت دلارایی
چرا زلف سیاهت را حجاب چهره می سازی
تو ماهی در دل شب ها نه پنهانی که پیدایی
زبانت را نمی دانم نه بی شوقی نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی





مهدي سهيلي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوالحسن ورزی

ابوالحسن ورزی

چون مست از نوازشِ چشمانِ او شدم

دیدم که زندگانیِ من از یرایِ اوست

هر حرفِ او ترانۀ پر شورِ آرزو

هر کارِ او نشانۀ عشق و وفایِ اوست:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پله ها در پيش رويم يك به يك ديوار شد
زير هر سقفي كه رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت كردم اما بر عليه خويشتن
تا به گرد گردنم پيچد ، عصايم مار شد
اژدهاي خفته اي بود آن زمين استوار
زير پايم ناگه از خواب قرون بيدار شد
مرغ دست آموز خوشخوان كركسي شد لاشه خوار
وآن غزال خانگي برگشت و گرگي هار شد
گل فراموشي و هر گلبانگ خاموشي گرفت
بسكه در گلشن شبيخون خزان تكرار شد
تا بياويزند از اينان آرزوهاي مرا
جا به جا در باغ ويران هر درختي دار شد
زندگي با تو چه كرد اي عاشق شاعر ! مگر؟
كان دل پر آرزو از آرزو بيزار شد
بسته خواهد ماند اين در همچنان تا جاودان
گرچه بر وي كوبه هاي مشتمان رگبار شد
زهره ي سقراط با ما نيست روياروي مرگ
ورنه جام روزگار از شوكران سرشار شد



"حسين منزوي"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی سهیلی

مهدی سهیلی

چو عاشق از نگارش کام گیرد

چراغِ آرزوهایش بمیرد

اگر می داد لیلی کامِ مجنون

کجا افسانه می شد نامِ مجنون ؟

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعیدابوالخیر

ابوسعیدابوالخیر

از بیم رقیب طوف کویت نکنم

وز طعنهٔ خلق گفتگویت نکنم

لب بستم و از پای نشستم اما

این نتوانم که آرزویت نکنم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آرزو


سیـــر نمــــــی شود دلم ، هرچه نظر به تو کنم
دور مشــــو ز منظـــــرم ، جز تو چه آرزو کنم

روی تو را چو دیده ام ، بوی خوشت شنیده ام
از همـــه دل بــریــده ام، جـــز تو چه آرزو کنم

گرچه زمن گسسته ای،عهد و وفا شکسته ای
عشق مرا زدل برون ،دل به خسان تو بسته ای

تیــــغ جفـــا بر دل من ، پشت مـرا تو خسته ی
بــا تـــن زار و خستــه ام، جز تو چه آرزو کنم

در طلبت چـــه شادمان ، بی سر و پا شدم دوان
سینـــه سپــر مقــــابـــــل تیـــر و کمان دشمنان

آه چـــرا تــــو بسته ای ، راه بــه یارخسته جان
از تــــــو نشان ندیده ام ، جــز تـو چه آرزو کنم

ای مــــه بــــا وفای من ، دلبـــر خوش ادای من
خود تو بگو چه کرده ام ،چیست گنه خطای من

گـــر گنهم شــــد عاشقی ، ایـــن نبود سزای من
از تـــــــو به جان رسیده ام جز تو چه آرزو کنم

دیـر تـــــو را گـــزیده ام همچـو کمان خمیده ام
گوش کشـــــان بــه راه تو در شب تار و تیره ام

هرچه نشـــانـــه شد مرا گــــم شده بی نشانه ام
نــــور دو چشـــم و دیده ام ، جز تو چه آرزو کنم

شمس الدین عراقی اردکان 5/4/86
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم

دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است
بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم

دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم، نیست تمنا بجز اینم

آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم

از بهر عراقی، به درت آمده‌ام باز
فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آنقدر آمدنت را آرزو کردم
تا آمدی !
آمدی از دور های دور آنجا که چشم ها را در آن میبندند.
آمدی همراه با غباری از خاطرات سالهای دور.
شناختمت !
مهربانی چشمان سیاهت را
نوازش صدای مخملیت را
آری تو خود عشق بودی و من ماندنت را آرزو کردم .

اما!هنوز در حسرت آنم که آنقدر نماندی که حتی گرمای
دستانت رادر دستانم حس کنم.

افسوس !

افسوس وصد افسوس !که فرصت آرزویی دگر برایم به پایان رسیده بود!
ای کاش
ای کاش !آمدنت را انتظار می کشیدم وماندنت را آرزو میکردم.

نازنینم! تورفتی و ندانستی که چه کسی تو را آرزو کرد وکدامین نفرین تو رابا خود برد!
حمید علی پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز دلم عیش و طرب می‌کند
هیچ ندانم چه سبب می‌کند؟

از می عشق تو مگر مست شد
کین همه شادی و طرب می‌کند؟

تا سر زلف تو پریشان بدید
شیفته شد ، شور و شغب می کند

تا دل من در سر زلف تو شد
عیش همه در دل شب می‌کند

برد به بازی دل جمله جهان
زلف تو بازی چه عجب می‌کند؟

طرهٔ طرار تو کرد آن چه کرد
فتنه نگر باز که لب می‌کند

می‌برد از من دل و گوید به طنز:
باز فلانی چه طلب می‌کند؟

از لب لعلش چه عجب گر مرا
آرزوی قند و طرب می‌کند

گر طلبد بوسه، عراقی مرنج،
گرچه همه ترک ادب می‌کند
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است
یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست
عشقت به همه جهان دریغ است
زان است که از جهان نهان است
اندوه تو کوه بی‌قرار است
سودای تو بحر بی کران است
شادی دل کسی که دایم
با درد غم تو شادمان است
با تو نفسی نشسته بودم
دیری است کم آرزوی آن است
گر دست دهد دمی وصالت
پیش از اجل آرزوی آن است
جانا چو تو از جهان فزونی
خود جان ز چه بستهٔ جهان است
بی صبر و قرار جان عطار
بر بوی وصال جاودان است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همایون کرمانی

همایون کرمانی

آرزو دارم چو می در جامِ لبهایت بخندم

با شکوفا خنده هایِ مستی افزایت بخندم

تیرگی گردم به گیسویِ دل آویزت نشینم

روشنی باشم ز چشمانِ فریبایت بخندم:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ارفع کرمانی

ارفع کرمانی

مست می محبتم , می زده از سبوی تو
از همه كس بريده ام , آمده ام به سوی تو
همچو كبوتر حرم , بام به بام می پرم
يا به رهت رود سرم يا برسم به كوی تو
ای همه انتظار من در كفت اختيار من
جوركشی است كار من , يار كشی است خوی تو
نقش زن قضا تويی , جلوه تويی جلا تويی
آينه و نما تويی , در تو فتاده روی تو
معنی عشق ذات تو , صدق و صفا صفات تو
واعظ عقل مات تو , مانده ز گفتگوی تو
نای تويی نوا تويی , نغمه تويی صدا تويی
بانگ خدا خدا تويی‌ , خود تو سرود گوی تو
هست شرار آه من , مشعله دار راه من
در دلم ای پناه من , نيست جز آرزوی تو
ای همه صنع كبريا , رشحه رحمت خدا
معني سوره ضحی , وصف رخ نكوی تو
اين من و های و هوی تو , مست و خراب روی تو
خاك نشين كوی تو , می زده از سبوی تو
ارفع و دست التجا , نيمه شب و خدا خدا
تا كه ز خود شود فنا , زنده شود به بوی تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پژمان بختیاری

پژمان بختیاری

در دلِ چشم و چشمۀ نگهش

موجِ دریایِ آرزو دیدم

چه بگویم ؟زبانِ هر مژه را

با دلِ خود به گفتگو دیدم

نتوان گفت با هزار زبان

آنچه من در نگاهِ او دیدم....:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
علیرضا میثمی (پروانه)

علیرضا میثمی (پروانه)

رفتم که در سراچۀ امید و آرزو

آن را که یافت می نشود آرزو کنم

با آن که عشق را ندهی رنگی از فریب

از عشق و از حقیقتِ آن گفتگو کنم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند
در بزم طرب بی می و بی‌جام بماند
در آرزوی یار بسی سودا پخت
سوداش بپخت و آرزو خام بماند

عراقي
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عافیت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای ساربان ....از غزل تاران

ای ساربان ....از غزل تاران

ای ساربان محمل مران کاشفته حالم من ز غم

یار مرا با خود مبر شوریده حالم من ز غم

کان یاور مه روی من بر دل نهاده داغ غم

او میرود با آرزو من مانده با یادش به غم

او پیش رویش راه ها صد آرزو آمالها

من پا به گل در بحر غم ماندم به جا با یادها

ای ساربان با او بگو حال من دیوانه را

بر گوش آن جانان بخوان خود سوزی پروانه را

با او بگو مجنون شده آن عاشق دلسوخته

گرد بیابان گشته و دیده به ره ها دوخته

با او بگو مجنون تو اسمت به شن ها نقشه کرد

آنگه سرش را روی آن شن ها نهاده سجده کرد

ای بی خبر ازسوز من یکدم نظر کن روز من

بی روشنای روی تو چون شب شده هر روز من

آخر به فریادم برس بس کن تو این جور و سفر

دیگر ندارم طاقت چشم انتظاری پشت در

ایکاش ره ها بسته بود ایکاش جاده ای نبود

آنگه تو میماندی و من دیگر جداییها نبود

ای ساربان با او بگو بر گرد و بس کن این سفر

کان عاشق دلباخته از هجر تو میمیرد و نبود دگر

گر جای سنگ گور او خواهی ببینی روی او

بشتاب و برگرد از سفر چون نیست دیگر تاب او
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو میکردم که تو با من باشی تو به من گفتی هرگز هرگز
ومرا
غصه این هرگز کشت...

حمید مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبت نه گويد و پيداست مي‌گويد دلت آري
که اينسان دشمني ، يعني که خيلي دوستم داري

دلت مي‌آيد آيا از زباني اين همه شيرين
تو تنها حرف تلخي را هميشه بر زبان داري

نمي‌رنجم اگر باور نداري عشق نابم را
که عاشق از عيار افتاده در اين عصر عياري

چه مي‌پرسي ضمير شعرهايم کيست آنِ من
مبادا لحظه‌اي حتي مرا اينگونه پنداري !!!

ترا چون آرزوهايم هميشه دوست خواهم داشت
به شرطي که مرا در آرزوي خويش نگذاري

چه زيبا مي‌شود دنيا براي من اگر روزي
تو از آني که هستي اي معما پرده برداري

چه فرقي مي‌کند فرياد يا پژواک جان من
چه من خود را بيازارم چه تو خود را بيازاري

صدايي از صداي عشق خوشتر نيست حافظ گفت
اگر چه بر صدايش زخمها زد تيغ تاتاري


**محمد علی بهمنی**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن وصل تو باز، آرزو می‌کندم
گفتن به تو راز، آرزو می‌کندم
خفتن ببرت به ناز تا روز سپید
شب‌های دراز، آرزومی‌کندم


عراقي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو دارم كه يك روز آورم بي‌ غم به سـر
اي فلك امـــــــــروز محنتهاي فردا مي‌كشم

قيدي كرماني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
علیرضا میثمی (پروانه )

علیرضا میثمی (پروانه )

عمری امیدِ دوستی از دوست داشتم

دردا که غیرِ دشمنِ جانم نبود دوست

موجِ سراب بود و خیالِ محال بود

آن کس که گفت دیدۀ من نقشِ آرزو ست
 
بالا