آرزو !

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست

بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست

موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای
وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست

فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی
وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست

چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

انصاف راه خود ز سر صدق داد نه
بر درد نارسیده و درمانت آرزوست

بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست

هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست

سعدی درین جهان که تویی ذره‌وار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد
از آن شبی که بر نگشتی
منم چو چشمه سرابم
چو نقش آرزو بر آبم
همچو قصه و فسانه ام
بلرزدم زدل نسیمی
به وقت زندگی حباب
در زمان بی نشانه ام
آرزو، آرزو، ای سراب بی کران
ای امید بی نشان
ای که شعله های تو آتشم زند به جان
عشق من بود گناه من


تورج نگهبان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

ز چشمی که چون چشمه ی آرزو
پر آشوب و افسونگر و دلرباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست

**
تو گویی که در پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرآسیمه گردید و در خون تپید

**
نگاهی سبکبال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز

**
یکی نغمه جوشد هم آغوش باز
در آن پر فسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته است در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان

**
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه ی موسقی است
که خاموش مانده است از دیرگاه

**
از آن دور این یار بیگانه کیست؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز، غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد

**
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه ی آرزوست
قدم می نهم پیش، اندیشناک
خدایا چه می بینم آن چشم اوست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ!
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال!
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد...


شاملو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من اید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ی ویران من


بيژن ترقي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جز این مو ندارم آرزویی
که باشد همدم مو لاله‌رویی
اگر درد دلم واجم به کوهان
دگر در کوهساران گل نرویی


بابا طاهر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آرزو.....

آرزو.....

سیـــر نمــــــی شود دلم ، هرچه نظر به تو کنم
دور مشــــو ز منظـــــرم ، جز تو چه آرزو کنم
روی تو را چو دیده ام ، بوی خوشت شنیده ام
از همـــه دل بــریــده ام، جـــز تو چه آرزو کنم
گرچه زمن گسسته ای،عهد و وفا شکسته ای
عشق مرا زدل برون ،دل به خسان تو بسته ای
تیــــغ جفـــا بر دل من ، پشت مـرا تو خسته ی
بــا تـــن زار و خستــه ام، جز تو چه آرزو کنم
در طلبت چـــه شادمان ، بی سر و پا شدم دوان
سینـــه سپــر مقــــابـــــل تیـــر و کمان دشمنان
آه چـــرا تــــو بسته ای ، راه بــه یارخسته جان
از تــــــو نشان ندیده ام ، جــز تـو چه آرزو کنم
ای مــــه بــــا وفای من ، دلبـــر خوش ادای من
خود تو بگو چه کرده ام ،چیست گنه خطای من
گـــر گنهم شــــد عاشقی ، ایـــن نبود سزای من
از تـــــــو به جان رسیده ام جز تو چه آرزو کنم
دیـر تـــــو را گـــزیده ام همچـو کمان خمیده ام
گوش کشـــــان بــه راه تو در شب تار و تیره ام
هرچه نشـــانـــه شد مرا گــــم شده بی نشانه ام
نــــور دو چشـــم و دیده ام ، جز تو چه آرزو کنم


شمس الدین عراقی اردکان 5/4/86
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت


خيام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از چه بس دیر آمدی بسیار ها کردی درنگ

بی تفاوت رو گرفتی ؛ این نه هشدار است و زنگ

فرصت دیدار اندک بود و بر بیهودگی

پرده ها از هر طرف رنگین و گم گشتی به رنگ

چشم و گوش دل چرا بستی که مهمان بر دل است ...

ره زن دل بود و آزادش ؛ نکوبیدی به سنگ

با نوای ساز ناکوکش چرا رقصان شدی

برده از خاطر نوازش های آن مهرو به چنگ

بوسه ها در انتظارت شهد و شیرین جانفزا

کام جان مسموم اگر خواهی بنوش از این شرنگ

دیده بگشا بر تماشا پرده بردار از نگاه

دشت پهناور رها ، اینجا چرا این جای تنگ

گر نمی آیی به راه از تیر خشمش کن حذر

سرگرانی از چه شاید بر سرت سودای جنگ

بی نشان عذر گنه از یاد یار مهربان

آرزو دور و بلند اما نه با این پای لنگ





شمس الدین عراقی

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
داری سفر به پیش و همی بینم
بی رهنما و راحله و زادت
کرد آرزو پرستی و خود بینی
بیگانه از خدای، چو شدادت
تا از جهان سفله نه‌ای فارغ
هرگز نخواند اهل خرد رادت

پروين اعتصامي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آرش محمدی

آرش محمدی

چشمها بست و آرزو کرد او

آرزویی که باد با خود برد،

آرزویی که داد بر بادش

مرد بی آرزو همانجا مرد...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشنو ز من اشعار ملک ناصردین را
کز شوق همین جای به پهلوی تو دارم

« در هر دو جهان آرزوی روی تو دارم
در دست ز محصول جهان موی تو دارم
زاهد به سوی کعبه و راهب به سوی دیر
آری من دیوانه سر کوی تو دارم
گر با تو به فردوس برین جای دهندم
در مجمع فردوس نظر سوی تو دارم...


فروغي بسطامي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رقص عشق

رقص عشق

عاشقي را در جهان معني كنم با نام تو

عاشقم ، زارم ، خرابم ، مست از چشمان تو

آرزو دارم كه باشد كام دنيا كام تو

عين و شين و قاف باشد بر سر ايوان تو

طايري آزاد بودم آمدم بر بام تو

خانه اي آباد بودم ، گشته ام ويران تو

فال حافظ ، فال دل گيرم كنون با ياد تو

نيتم اين بود ، رقص عشق در چشمان تو

هاي و هويم را مبين ، مستم كنون با حال تو

تا تو هستي من ندارم قبله جز چشمان تو





ناصر استادرحیمی ( منتظر ) :gol:

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم
فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم
تو از قبیله خوبان سست پیمانی
من از جماعت عشاق سخت پیوندم
برید از همه جا دست روزگار مرا
بدین گناه که در گردنت نیفکندم
شرار شوق تو بر می‌جهد ز هر عضوم
نوای عشق تو سر می‌زند ز هر بندم

فروغي بسطامي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ياد تو آمد صبحدم جان بوي فروردين گرفت

از باغ چشم مست تو صحرا همه آذين گرفت


عشق از نگاهت شعله زد ليلي و مجنون هر دو مست

از آتش جان و دلم صد شعله باغ دين گرفت


عالم خراب نام او شب مملو از آرام او

جان سحر از بام او آيينه ي سيمين گرفت


خواهد رقيب آرزو بازار مستي بشكند

از غمزه ي آرام جان خود باده ي رنگين گرفت


فرهاد بخت از بي كسي در كنج محنت مانده بود

پيك خيالش چون رسيد خواب خوش شيرين گرفت

صبح سعادت مي رسيد از مشرق اقبال دوست

بر ناله هاي ديشبم گويا فلك آمين گرفت



**حسن حدادی **​
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا قسمتم ز میکده ي آرزوی کیست
رطل میی که مست شوم ، در سبوی کیست
تیغی که زخم ناز به قدر جگر خورم
تا در میان غمزه ي بیداد جوی کیست
بیخی که بردمد گل عیشم ز شاخ او
از گلشن که رسته و آبش ز جوی کیست


وحشي بافقي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای ساربان محمل مران کاشفته حالم من ز غم

یار مرا با خود مبر شوریده حالم من ز غم

کان یاور مه روی من بر دل نهاده داغ غم

او میرود با آرزو من مانده با یادش به غم

او پیش رویش راه ها صد آرزو آمالها

من پا به گل در بحر غم ماندم به جا با یادها

ای ساربان با او بگو حال من دیوانه را

بر گوش آن جانان بخوان خود سوزی پروانه را

با او بگو مجنون شده آن عاشق دلسوخته

گرد بیابان گشته و دیده به ره ها دوخته

با او بگو مجنون تو اسمت به شنها نقشه کرد

آنگه سرش را روی آن شنها نهاده سجده کرد

ای بی خبر ازسوز من یکدم نظر کن روز من

بی روشنای روی تو چون شب شده هر روز من

آخر به فریادم برس بس کن تو این جور و سفر

دیگر ندارم طاقت چشم انتظاری پشت در

ایکاش ره ها بسته بود ایکاش جاده ای نبود

آنگه تو میماندی و من دیگر جداییها نبود

ای ساربان با او بگو بر گرد و بس کن این سفر

کان عاشق دلباخته از هجر تو میمیرد و نبود دگر

گر جای سنگ گور او خواهی ببینی روی او

بشتاب و برگرد از سفر چون نیست دیگر تاب او





**غزل تاران **​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فرصتی برایِ یک آرزو

فرصتی برایِ یک آرزو

آنقدر آمدنت را آرزو کردم
تا آمدی !
آمدی از دور های دور آنجا که چشم ها را در آن میبندند.
آمدی همراه با غباری از خاطرات سالهای دور.
شناختمت !
مهربانی چشمان سیاهت را
نوازش صدای مخملیت را
آری تو خود عشق بودی و من ماندنت را آزو کردم .


اما!هنوز در حسرت آنم که آنقدر نماندی که حتی گرمای

دستانت رادر دستانم حس کنم.

افسوس !

افسوس وصد افسوس !که فرصت آرزویی دگر برایم به پایان رسیده بود!
ای کاش
ای کاش !آمدنت را انتظار می کشیدم وماندنت را آرزو میکردم.

نازنینم! تورفتی و ندانستی که چه کسی تو را آرزو کرد وکدامین نفرین تو رابا خود برد!



حمید علی پور
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوی من بنگر، که عمری بر امید یک نظر

مانده‌ام چون خاک بر خاک درت خوار و حقیر

از تو بو نایافته، نه راحتی دیده ز عمر

ساخته با درد بی‌درمان تو، مسکین فقیر


دل که سودای تو می‌پخت آرزویش خام ماند

کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطیر؟


دایهٔ مهرت به شیر لطف پرورده است جان

شیرخواره چون زید، کش باز گیرد دایه شیر؟


ز آفتاب مهر بر دل سایه افگن، تا شود

در هوای مهر روی تو چو ذره مستنیر


عراقي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آزادگان به عشق خیانت نمی کنند

او را خصال مردم آزاده خو نبود

چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار

جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بزم خوبان شد مناسب روز جشن است و سرور
می خرامد گلرخی خندان خماران را عبور

زیر پای نازکش گل های قالی غنچه زد
یاس خوشبو گوشه ای پنهان ؛ نمی شاید حضور

بیصدا آیینه از عمق وجودش آرزو
کاش می شد خاطر خوبش به ما اینجا خطور

شمع روشن مضطرب ، بی تاب و گریان منتظر
ای مسیحا ، زنده کن جانم به شورانم ز گور

دشت و صحرا غرق گل ، شاد آمده اردیبهشت
خوب و نیکو سیرتی نیکو سرشت آمد ، چو حور

بر لب یاران مبارک باد و او را هدیه ها
دست خالی آمدم بر ما ببخشاید ، قصور

(بی نشان) چیزی ندارد لایق دستان او
گر قبول افتد همین ؛ دلگیر می خندد ز دور






شمس الدین عراقی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟

گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم
به ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟

نگاه ما به گریبان کهکشان افتد
جنون ما ز کجا شورِ های و هو ز کجاست؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست

آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست

جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست


وحشي بافقي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اقبال لاهوری ** اسرار خودی**

اقبال لاهوری ** اسرار خودی**

گرم خون انسان ز داغ آرزو
آتش ، این خاک از چراغ آرزو

از تمنا می بجام آمد حیات
گرم خیز و تیزگام آمد حیات

زندگی مضمون تسخیر است و بس
آرزو افسون تسخیر است و بس

زندگی صید افکن و دام آرزو
حسن را از عشق پیغام آرزو

از چه رو خیزد تمنا دمبدم
این نوای زندگی را زیر و بم

هر چه باشد خوب و زیبا و جمیل
در بیابان طلب ما را دلیل

نقش او محکم نشیند در دلت
آرزو ها آفریند در دلت

حسن خلاق بهار آرزوست
جلوه اش پروردگار آرزوست

سینه ی شاعر تجلی زار حسن
خیزد از سینای او انوار حسن

از نگاهش خوب گردد خوب تر
فطرت از افسون او محبوب تر

از دمش بلبل نوا آموخت است
غازه اش رخسار گل افروخت است

سوز او اندر دل پروانه ها
عشق را رنگین ازو افسانه ها
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا می‌کند


صائب تبريزي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه بودی گر به قدر آرزو جان داشتی وحشی

که کردی صد هزاران جان فدای یک سر مویت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وحشی بافقی

وحشی بافقی

آن قدر آرزوی سجدهٔ رویت که مراست

در همه روی زمینش نبود گنجایی

دیرتر دولت پابوس تو دریافته‌ام

ز آنکه می‌کرده‌ام از دیده زمین پیمایی


شکرلله که رسیدم به تماشا گه وصل

کردم از خاک درت تقویت بینایی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای جان جان ای جان جان مستان سلامت می‌کنند

یک مست این جا بیش نیست مستان سلامت می‌کنند

ای آرزوی آرزو مستان سلامت می‌کنند

آن پرده را بردار زو مستان سلامت می‌کنند


مولوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند

از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند

دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله

و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند


چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر

یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند


یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق

دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند


در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟

کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

مریم جون ! تشکّر ندارم عزیزم....:gol:
 
بالا