▂▃▅▇█▓▒ فانتزی های من و دوستام ▒▓█▇▅▃▂

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺻﻮﺭﺗﻤﻮ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻗﯿﺎﻓﻪ
ﻋﺎﺷﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﺧـﯿﺮﻩ ﺑﺸﻢ ﺑﻌﺪ ﯾﻬﻮ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻢ ﻧــــــــــﻪ !! ﺑﻌﺪ ﺑﺎ
ﻣُـﺸﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﻋـﺎﯾﻨﻪ ﺭﻭ ﺑﺸﮑﻮﻧﻢ ( ﻻﻣﺼﺐ ﺧـﻌﻠﯽ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣِـﺚ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻤﺎ ) ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﭘـ......ﺎ......ﺭ....ﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ |:
 

nazila_sh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
که اینطور خدا شفا بده.....................
بعضیا زیادی خوشن یا ..............
 

.angel.

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از فانتزیام اینه که یه روز برم به دوستام بگم من تصمیم گرفتم سنت شکنی کنمو برم به یه عاقا پسر خوشتیپ!!پیشنهاد بدم اونام با نگاهشون منو به افق رهسپار کنن!!
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از فانتزیام اینه که به خودم نارنجک ببندم
برم زیر ون گشت ارشاد
۲تا ترشیدهٔ , سیبیلو رو از این زندگی‌ نکبت بارشون نجات بدم،
دیگه اون بدحجاب های توی ونم حلال کنید،
مرگ و زندگی‌ دست خداس...
 

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خو من که کلی تو ذهنم توهمات دارم !

اما یکیش اینه

یه روز صبح از خواب پاشم و تصمیم بگیرم و کوله بارمو ببندم و برم یه جای دور


بعد یه سری وسایل اولیه رو میبندم و
سِویچ ماشین و از بابام کش میرم

یه نامه ی همچین تلخ واقعی واسه خانواده مینویسم که دارم میرم خودم و پیدا کنم


نخونده اشکشون سرازیر بشه و دنبالم نگردن !

بعد قصد سفر و رسیدن به یه جای بکر و دور از دسترس آدمها (چه حالی میده)


و شروع یه زندگی جدید .........

بعد یه شب که هوا همچین مه داره و نم نم بارون داره میزنه،

پاشم برم تو باغ آتیش روشن کنم


بعد من و قلم و خیال و یه عالمه واژه های ننوشته
...........

بعد همچین که هوا داره تاریک تر میشه و مه کمتر شده شروع کنم به نوشتن

که ناگاه از دور یه سوسوی چراغ نیمه روشن و ببینم که داره به من نزدیک تر میشه


بعد منم به هوای شعر و اینا
دارم برای خودم تو توهماتم شعری مینویسم
در باب نزدیک شدن یه چراغ به سمت من

به خیال خودم دارم مینویسم

و هی چراغ نزدیک تر و نزدیک تر میشه تا جایی که حس میکنم دیگه توهم نیست

و بعد زوزه ی شُغال ها و صدای پای یه نفر که به من نزدیک تر میشه


و بعد من یوهو از جام پا میشم
و میگم یا روح و القدوس یعنی کیه این موقع شب؟


بعد یه شبههِ سفید و ببینم که داره به من دست تکون میده !


منم مات و مبهوت بهش دست تکون میدم!


و بعد با خودم بگم ...

یعنی لحظه های آخره زندگیمه؟

یهنی اینجا اخرِ خطِ؟


آه نه مممممم مممممممممممن میخواهم زنده بمانم !


بعد همینجور که داره بهم نزدیک میشه شبههِ با یه لهجه ی خاصی میگه:surprised:


بَبَخشید نِنِه شوما ایپچِه سیب زمینی و فَنَدق داری؟ هاااا؟؟


وااااا چته نِنِه چرا مونو ایتو نگاه کنی؟!!!

بعد منم بگم نه نِنِه:huh:


بعد بگه واااااااا شوما مگه دخترِ میر طاووسِ قُلیِ خان نیستی ؟!!!

بعد منم بگم نه اشتباه اومدی داستانِ قبلیهِ


و بعد پیر زن تو مه محو بشه

و از دور بلند بلند بگه

نِنِه خو اینو زودتر موگوفتی نِنِه


نِنِه مرض داری منِ پیرزن و کشوندی تو توهمات فانتزیت نِنِه؟


نِنِه الهی خیر نبینی نِنِه













http://www.www.www.iran-eng.ir/image/png;base64,iVBORw0KGgoAAAANSUhEUgAAABMAAAAUCAIAAADgN5EjAAABGklEQVQ4jdWSS5mEQAyECwUZB8FBJGQcNA4ioW9zjQQkRAISkIAEJLSE3gMsMzxmd+e49dWBQ35S6QT4/2r2+hPDzCIoZeeUcL/ff8YQgVovXArMbteYSPt4oO/XOndEoJQdn9IJM+uIkBKIME3o++eo84xaMU1rcpF9Z/f1r0tdrRhH1Aqz9YN5rYlA13WvPa/HW2yGpmkWcpqwe20iMsMw7IB5hjuYQUQppS0X0XFUa04ys4gopbj7Rqqe3klV6xvlnDdS5BNSRBayFNAhrqoys7u7e0SM3xqGQVWJ1t2aXVwCIuCOnFvVVhWLU3qeRASY+Ugyc87Ho3n1OOJ2e3OAqipy3M2yHjPYRdBTc2ZsaUXQtu0vzEf6Anw3FmMIjvvtAAAAAElFTkSuQmCCخعلی جالب بود
آورین آورین
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خو من که کلی تو ذهنم توهمات دارم !

اما یکیش اینه

یه روز صبح از خواب پاشم و تصمیم بگیرم و کوله بارمو ببندم و برم یه جای دور


بعد یه سری وسایل اولیه رو میبندم و
سِویچ ماشین و از بابام کش میرم


یه نامه ی همچین تلخ واقعی واسه خانواده مینویسم که دارم میرم خودم و پیدا کنم


نخونده اشکشون سرازیر بشه و دنبالم نگردن !

بعد قصد سفر و رسیدن به یه جای بکر و دور از دسترس آدمها (چه حالی میده)


و شروع یه زندگی جدید .........

بعد یه شب که هوا همچین مه داره و نم نم بارون داره میزنه،

پاشم برم تو باغ آتیش روشن کنم


بعد من و قلم و خیال و یه عالمه واژه های ننوشته
...........

بعد همچین که هوا داره تاریک تر میشه و مه کمتر شده شروع کنم به نوشتن

که ناگاه از دور یه سوسوی چراغ نیمه روشن و ببینم که داره به من نزدیک تر میشه


بعد منم به هوای شعر و اینا
دارم برای خودم تو توهماتم شعری مینویسم
در باب نزدیک شدن یه چراغ به سمت من

به خیال خودم دارم مینویسم

و هی چراغ نزدیک تر و نزدیک تر میشه تا جایی که حس میکنم دیگه توهم نیست

و بعد زوزه ی شُغال ها و صدای پای یه نفر که به من نزدیک تر میشه


و بعد من یوهو از جام پا میشم
و میگم یا روح و القدوس یعنی کیه این موقع شب؟


بعد یه شبههِ سفید و ببینم که داره به من دست تکون میده !


منم مات و مبهوت بهش دست تکون میدم!


و بعد با خودم بگم ...

یعنی لحظه های آخره زندگیمه؟

یهنی اینجا اخرِ خطِ؟


آه نه مممممم مممممممممممن میخواهم زنده بمانم !


بعد همینجور که داره بهم نزدیک میشه شبههِ با یه لهجه ی خاصی میگه:surprised:


بَبَخشید نِنِه شوما ایپچِه سیب زمینی و فَنَدق داری؟ هاااا؟؟


وااااا چته نِنِه چرا مونو ایتو نگاه کنی؟!!!

بعد منم بگم نه نِنِه:huh:


بعد بگه واااااااا شوما مگه دخترِ میر طاووسِ قُلیِ خان نیستی ؟!!!


بعد منم بگم نه اشتباه اومدی داستانِ قبلیهِ


و بعد پیر زن تو مه محو بشه

و از دور بلند بلند بگه

نِنِه خو اینو زودتر موگوفتی نِنِه


نِنِه مرض داری منِ پیرزن و کشوندی تو توهمات فانتزیت نِنِه؟


نِنِه الهی خیر نبینی نِنِه













من عاشق این فانتزی هاتم یعنی.اینو خوندم همچین رفتم تو افق که محو شدم از خنده.
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

یکی از فانتزیام اینه که برم جنگ بعد تو یه گروه سه نفری باشیم بعد یهو شرع کنن به سمت ما شلیک کنن


بعد من و اونا بریم تو سنگر پناه بگیریم بعد به دوستم بگم حالا چه خاکی بریزیم تو سرت اونم بگه نمیدونم الانه که به فنا

بریم بعد یهو دشمن یه نارنجک بندازه تو سنگر ما بعد همون دوستم یهو بپره رو نارنجک و منم همون موقع مثل فیلم

هندی ها بهش بگم:

نه تو نباید بمیری


تو بهترین دوست منی

من حاظرم بجات بمیرم


بعد یهو نانجک منفجر بشه و دوستم بترکه بعد در حالی که خونش پاشیده تو سر صورتم با حالت خشمگین وعصبانی بلند

شم از تو سنگر بیام بیرون و به دشمن نگاه کنم و بگم شماها دوست منو گشتید کصافتا الان همتونو تو افق محو میکنم


بعد اونا هم شروع کنن بهم شلیک کنن و منم همش در اثر ضربه گلوله ها تکون بخورم ولی نیوفتم
رو زمین بعد از پشت


بیوفتم تو سنگر بعد اون یکی دوستم بیاد بگه: نههههههههههههههههههههه منو تنها نذار ازت خواهش میکنم و از این

حرفا بعد منم یه لبخند پر معنا بهش بزنم و یهو از جام بلند شم و جلیقه ضد گلوله رو از تنم در بیارم بعد یعو ماشین گان رو

در بیارم و برم رو سنگر و همه دشمنا رو به رگبار ببندم بعد همون موقع دستور حمله هوایی بدم بعد که حمله تموم شد و

دشمن از بین رفت برم بین جسد های دشمن ها و همون موقع یه سیگار برگ روشن کنم و تو گرد و غبار ناشی از حمله

هوایی محو بشم.
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عاغا یکی از فانتزیام اینه که برم تو یه عروسی

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]موقعی که دوماد می خواد بعله بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم:[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] نــــــــــــــــه باهاش ازدواج نکن. من هنوز دوستت دارمممم....[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بعد فامیلای عروس جنازمو ببرن سمت افق :)))))[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از فانتزیام اینه که دکترای داروسازی داشته باشم

بعد یه روز صب که دارم میرم بیروندر پارکینگو که باز میکنم که برم بیرونهم زمان پسر همسایمون با ماشین بخواد بیاد

داخل
... بعد ماشینامون شاخ به شاخ بشنبعد از تو ماشین به هم خیره بشیمبعد عاشق بشیمبعد همون موقع به ضرب گلوله

کلت کمری کالیبر 50 کشته بشم
پسره پیاده بشه بیاد بغلم کنه بگه عزیزم تنهام نذارمنم در حالی که دارم جون میدم به افق

خیره بشم بعد تموم کنم

سوال شده که چرا دکترای داروسازی داشته باشم؟!

به نکته خوبی اشاره کردید ولی 100 بار گفتم
تو مسائلی که به شما مربوط نیست دخالت نکنینروحمم که رفت همون جای

همیشگی تو افق


 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یکی از فانتزیام اینه که دختره همسایمون واسمون نزری بیاره

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بعد من درو باز کنم اونم با لبخند و ناز کردن بگه سلام وحــــــید بفرمایید نزریه ;;)

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] منم یه دستی به سیبیلام بکشم :)دی)

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بگم اولا بگو عـاغـا وحــــــــید زِبـونت عادت کنه ضعیفه

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بعدشم بروم به ننت بگو امشب میایم خواستگاری

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اونم چادرشوم بکشه رو صورتش بگه وایییی ذوق مرگ شه

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بدووه بره سمت پله ها پاش گیر کنه با مُـخ بره تو شیشه

[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خونش بپاچه توی راه رو ، اصن همون بهتر که مـُرد دخـتره ی خـنگ :|

البته این فانتزی داداشم بود.دیییی
[/FONT]
 

Anarchist

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
یکی از فانتزیام اینه که سوار یه پیکان تاکسی بشم، یه تراول ۵۰ تومنی تا نخورده بدم به راننده. راننده بگه آقا یه نفرید؟
منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار و یه کم بغض بگم: خیلی وقته …
بعدش پیاده بشم و تو اون هوای بارونی به سمت افق حرکت کنم!
راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … بقیه پولتون !!!
منم کُتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو افق محو بشم!
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺑﻴﺮﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﺨﻨﺪﻩ ﺑﺮﻡ ﺟﻠﻮ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ
" ﭼﻴﺰ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻱ ﻫﺴﺖ ﺑﮕﻮ ﻣﺎﻫﻢ ﺑﺨﻨﺪﻳﻢ ((((:)"
 

smooth criminal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از فانتزیام اینه که چندتا گردن کلفت رو اجیر کنم بذارم نزدیک افق...
هرکی خواست بره تو افق محو شه بگیرن دهنشو ... الله اکبر
آغا مگه افق بچه بازیه؟؟
:D
 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خو من که کلی تو ذهنم توهمات دارم !

اما یکیش اینه

یه روز صبح از خواب پاشم و تصمیم بگیرم و کوله بارمو ببندم و برم یه جای دور

بعد یه سری وسایل اولیه رو میبندم و
سِویچ ماشین و از بابام کش میرم


یه نامه ی همچین تلخ واقعی واسه خانواده مینویسم که دارم میرم خودم و پیدا کنم


نخونده اشکشون سرازیر بشه و دنبالم نگردن !

بعد قصد سفر و رسیدن به یه جای بکر و دور از دسترس آدمها (چه حالی میده)


و شروع یه زندگی جدید .........

بعد یه شب که هوا همچین مه داره و نم نم بارون داره میزنه،

پاشم برم تو باغ آتیش روشن کنم


بعد من و قلم و خیال و یه عالمه واژه های ننوشته
...........

بعد همچین که هوا داره تاریک تر میشه و مه کمتر شده شروع کنم به نوشتن

که ناگاه از دور یه سوسوی چراغ نیمه روشن و ببینم که داره به من نزدیک تر میشه


بعد منم به هوای شعر و اینا
دارم برای خودم تو توهماتم شعری مینویسم
در باب نزدیک شدن یه چراغ به سمت من

به خیال خودم دارم مینویسم

و هی چراغ نزدیک تر و نزدیک تر میشه تا جایی که حس میکنم دیگه توهم نیست

و بعد زوزه ی شُغال ها و صدای پای یه نفر که به من نزدیک تر میشه


و بعد من یوهو از جام پا میشم
و میگم یا روح و القدوس یعنی کیه این موقع شب؟


بعد یه شبههِ سفید و ببینم که داره به من دست تکون میده !


منم مات و مبهوت بهش دست تکون میدم!


و بعد با خودم بگم ...

یعنی لحظه های آخره زندگیمه؟

یهنی اینجا اخرِ خطِ؟


آه نه مممممم مممممممممممن میخواهم زنده بمانم !


بعد همینجور که داره بهم نزدیک میشه شبههِ با یه لهجه ی خاصی میگه:surprised:


بَبَخشید نِنِه شوما ایپچِه سیب زمینی و فَنَدق داری؟ هاااا؟؟


وااااا چته نِنِه چرا مونو ایتو نگاه کنی؟!!!

بعد منم بگم نه نِنِه:huh:


بعد بگه واااااااا شوما مگه دخترِ میر طاووسِ قُلیِ خان نیستی ؟!!!


بعد منم بگم نه اشتباه اومدی اون واسه
داستانِ قبلیِ که نصف و نیمه ولش کردم!


و بعد پیر زن تو مه محو بشه

و از دور بلند بلند بگه

نِنِه خو اینو زودتر موگوفتی نِنِه


نِنِه مرض داری منِ پیرزن و کشوندی تو توهمات فانتزیت نِنِه؟


نِنِه الهی خیر نبینی نِنِه













مهسا هی میگم انقد درس نخون...هی میگی میخوام دکتر بشم...حالا خووووووووووووووب شد؟:cry:
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
اینا به آرزوشون رسیدن !!!
دارن تو افق محو میشن :دی








آمریکا ( سانفرانسیسکو )
پل گلدن گیت

میدونستین این پل در سال 1937 ساخته شده و بلندترین پل معلق دنیا هست .. ؟!! (حدود 75 سال پیش ساخته شده:cool:)

حساب کن در فاصله ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی این پل در سانفرانسیسکو , دره سیلیکون هم هست .. جایی که دانشگاه استنفورد♥ + و غول شرکتهای آی تی اونجا هستند .. :cool:
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمریکا ( سانفرانسیسکو )
پل گلدن گیت

میدونستین این پل در سال 1937 ساخته شده و بلندترین پل معلق دنیا هست .. ؟!! (حدود 75 سال پیش ساخته شده:cool:)

حساب کن در فاصله ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی این پل در سانفرانسیسکو , دره سیلیکون هم هست .. جایی که دانشگاه استنفورد♥ + و غول شرکتهای آی تی اونجا هستند .. :cool:

چه جالب! مرسی.......نمیدونستم!!
پس خوش به حال بچه های دانشگاه استنفورد ، اگه بخوان خودشونو محو کنن زحمت زیادی نباید بکشن!! :دی
 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خو من که کلی تو ذهنم توهمات دارم !

اما یکیش اینه

یه روز صبح از خواب پاشم و تصمیم بگیرم و کوله بارمو ببندم و برم یه جای دور


بعد یه سری وسایل اولیه رو میبندم و
سِویچ ماشین و از بابام کش میرم


یه نامه ی همچین تلخ واقعی واسه خانواده مینویسم که دارم میرم خودم و پیدا کنم


نخونده اشکشون سرازیر بشه و دنبالم نگردن !

بعد قصد سفر و رسیدن به یه جای بکر و دور از دسترس آدمها (چه حالی میده)


و شروع یه زندگی جدید .........

بعد یه شب که هوا همچین مه داره و نم نم بارون داره میزنه،

پاشم برم تو باغ آتیش روشن کنم


بعد من و قلم و خیال و یه عالمه واژه های ننوشته
...........

بعد همچین که هوا داره تاریک تر میشه و مه کمتر شده شروع کنم به نوشتن

که ناگاه از دور یه سوسوی چراغ نیمه روشن و ببینم که داره به من نزدیک تر میشه


بعد منم به هوای شعر و اینا
دارم برای خودم تو توهماتم شعری مینویسم
در باب نزدیک شدن یه چراغ به سمت من

به خیال خودم دارم مینویسم

و هی چراغ نزدیک تر و نزدیک تر میشه تا جایی که حس میکنم دیگه توهم نیست

و بعد زوزه ی شُغال ها و صدای پای یه نفر که به من نزدیک تر میشه


و بعد من یوهو از جام پا میشم
و میگم یا روح و القدوس یعنی کیه این موقع شب؟


بعد یه شبههِ سفید و ببینم که داره به من دست تکون میده !


منم مات و مبهوت بهش دست تکون میدم!


و بعد با خودم بگم ...

یعنی لحظه های آخره زندگیمه؟

یهنی اینجا اخرِ خطِ؟


آه نه مممممم مممممممممممن میخواهم زنده بمانم !


بعد همینجور که داره بهم نزدیک میشه شبههِ با یه لهجه ی خاصی میگه:surprised:


بَبَخشید نِنِه شوما ایپچِه سیب زمینی و فَنَدق داری؟ هاااا؟؟


وااااا چته نِنِه چرا مونو ایتو نگاه کنی؟!!!

بعد منم بگم نه نِنِه:huh:


بعد بگه واااااااا شوما مگه دخترِ میر طاووسِ قُلیِ خان نیستی ؟!!!


بعد منم بگم نه اشتباه اومدی اون واسه
داستانِ قبلیِ که نصف و نیمه ولش کردم!


و بعد پیر زن تو مه محو بشه

و از دور بلند بلند بگه

نِنِه خو اینو زودتر موگوفتی نِنِه


نِنِه مرض داری منِ پیرزن و کشوندی تو توهمات فانتزیت نِنِه؟


نِنِه الهی خیر نبینی نِنِه













ممنون دوست خوبم
توهم جالبی بود ننه
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نفسی بگم چیکار شی با این داستانهای تخیلیت:D

هیچی میرم تو افق محو بشم !:gol:

سپاس:gol:


آخه عجب توهماتی:d
نگران نباش بخاطر نزدیکی تاریخ امتحان ارشده
تا یه مدت بعدش هم ادامه داره
بعدش یا خوب میشی یا اینکه..............
:biggrin:

دقیقا!:gol:


مـَــن ..

طَعـــم شیرین یافتن را


در طَعم تلــخ از دَستــــ ـــ ـ دادن یافتــَـم



:gol::gol::gol::gol:
سپاس مانی عزیز
:gol::gol:
:gol:


احیانا سهراب سپهری یه دو سه واحدی

بلی بلی یه دوره ی 6 ماهِ

شما از کجا فهمیدید ؟دی
:D
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خعلی جالب بود

قابل نداشت!:gol:

من عاشق این فانتزی هاتم یعنی.اینو خوندمQUOTE]


ما هم نیز عاشق فانتزی های شما:gol:

.
..هی میگی میخوام دکتر بشم...حالا خووووووووووووووب شد؟:cry:

غصه نخور درست میشم فدات !:cry::gol:


ممنون دوست خوبم
توهم جالبی بود ننه


سپاس دوست من :gol:


=====================


از همه ی دوستانی که به متن من نظر دادن ممنون

البته واسه من دیگه فانتزی نبود

داستانی کوتاهی بیش بود !:D:gol:
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از فانتزیام اینه که برم یه عکس وحشتناک بچسبونم توو پروف تمام بچه های باشگاه.

بعد پروف خودمو بلوکه کنم هر کی اومد تلافی کنه با سر بخوره توو در.:biggrin:

بعد آنلاین میشم تا بقیه ببینن آنلاینم و دوباره بیان تلافی بکنن و این بار محکمتر بخورن توو در.:biggrin:

خداییش بعضیا شیشه مانیتورمو شکستن بسکه در زدن.:D
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
یکی از فانتزیام اینه که برم یه عکس وحشتناک بچسبونم توو پروف تمام بچه های باشگاه.

بعد پروف خودمو بلوکه کنم هر کی اومد تلافی کنه با سر بخوره توو در.:biggrin:

بعد آنلاین میشم تا بقیه ببینن آنلاینم و دوباره بیان تلافی بکنن و این بار محکمتر بخورن توو در.:biggrin:

خداییش بعضیا شیشه مانیتورمو شکستن بسکه در زدن.:D


که بخاطر امتحانات بلوکه بوده
باشه مهندس
بازم همدیگرو میبینیم:w08:
 

Similar threads

بالا