دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
در تیره شب هجر تو جانم به لب امد
وقت است که همچون مه تابان به در ایی
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
بینند سایه ها که تو را هم شکسته ام!
مرگ!
ما در تمام عمر تو را در نمی یابیم
اما
تو
ناگهان
همه در می یابی!
قیصر امین پور
یادگار از تو همین سوخته جانی ست مرا
شعله از توست اگر چرب زبانی ست مرا
از باد خزان در چمن دهر مرنچ/ فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست?
در خطاب تو انگشتهای من از هوش رفتند..تپش های قلبم به شماره می افتد...
..دم می رود و بازدم به سختی باز می گردد...
..دلم سخت می گیرد..
..چشمم سخت می گرید..
..باران که می آید...
..لحظه هایم سالها زنده اند..
در خطاب تو انگشتهای من از هوش رفتند
امشب
دستهایم نهایت ندارند
امشب از شاخه های اساطیری
میوه میچینند
درياي من، فقط تو بخوان سمت خود مرا.دلم سخت می گیرد..
..چشمم سخت می گرید..
..باران که می آید...
..لحظه هایم سالها زنده اند..
یا رب دل پاک و جان اگاهم ده/آه شب و گریه ی سحرگاهم دهدرياي من، فقط تو بخوان سمت خود مرا
جاري نمي شوم به تمنـــــــــــاي ديگري
یا رب دل پاک و جان اگاهم ده/آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
اول مرا ز خود بی خود کن/وانگه مرا به سوی خود راهم ده
همه رؤیای منی
منم اون بی تابیه موج
تو هنوز دریای منی
بنویس بنویس بنویس
سروچمان من چرا میل چمن نمیکند/همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند.
میرسد روزی که بی هم میشویم
یک به یک از جمع هم کم میویم
میرسد روزی که ما در خاطرات
موجب خندیدن و غم میشویم
از خم ابروي توام هيچ گشايشي نشدمرد سودایت نبودم، کردم و دیدم زیان//وین زمان سودی نمیدارد، پشیمانی مرا
از خم ابروي توام هيچ گشايشي نشد
وه كه درين خيال كج عمر عزيز شد تلف
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد ابتا دستها کمر نکنی بر میان دوست//بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست//سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد اب
تنها جهان بگيرد بي منت سپاهي
دولتي را كه نباشد غم از اسيب زوالیار با ما بیوفایی میکند//بیگناه از من جدایی میکند
دولتي را كه نباشد غم از اسيب زوال
بي تكلف بشنو دولت درويشان است
من رميده ز غيرت زپا فتادام دوشتا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم//مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
من رميده ز غيرت زپا فتادام دوش
نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه
نهادم عقل را ره توشه از ميهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد//داند که سخت باشد قطع امیدواران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد//داند که سخت باشد قطع امیدواران
نهادم عقل را ره توشه از مي
زشهر هستيش كردم روانه
نهادم عقل را ره توشه از مي
زشهر هستيش كردم روانه
هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم//لبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتن
نگار مي فروشم عشوه اي داد
كه ايمن گشتم از مكر زمانه
تو به من فكر مي كني اما، كاشكي بار آخرت باشدهر چه در روی تو گویند به زیبایی هست//وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم//قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |