مشاعرۀ سنّتی

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگذرد بر من شبی، کز داغ روزافزون ننالم
همچو«نی» لبریز دردم چون نسوزم، چون ننالم؟
بر من از بیداد گردون صبح شادی، شام غم شد
چون کنم؟ گر صبح و شام از گردش گردون ننالم


رهی معیری

مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگذرد بر من شبی، کز داغ روزافزون ننالم
همچو«نی» لبریز دردم چون نسوزم، چون ننالم؟
بر من از بیداد گردون صبح شادی، شام غم شد
چون کنم؟ گر صبح و شام از گردش گردون ننالم


رهی معیری

مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش

شاید از این پرده، ندایی دهند
یک نفسم، راه به جایی دهند
ای که بر این پرده خاطر فریب
دوخته ای دیده حسرت نصیب
آب بزن، چشم هوسناک را
با نظر پاک ببین ،پاک را
آنکه در این پرده ، گذر یافته است
چون سحر از فیض نظر یافته است
خوی سحرگیر و نظر پاک باش
راز گشاینده ی افلاک باش
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید از این پرده، ندایی دهند
یک نفسم، راه به جایی دهند
ای که بر این پرده خاطر فریب
دوخته ای دیده حسرت نصیب
آب بزن، چشم هوسناک را
با نظر پاک ببین ،پاک را
آنکه در این پرده ، گذر یافته است
چون سحر از فیض نظر یافته است
خوی سحرگیر و نظر پاک باش
راز گشاینده ی افلاک باش

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو راناله و سوز وزاری چراست؟
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که را اسرار عشق آموختند/مهر کردند و دهانش دوختند


در دام حادثات، ز کس یاری مجوی
بگشا گره، به همت مشکل گشای خویش
سعی طبیب، موجب درمان درد نیست
از خود طلب، دوای دل مبتلای خویش
بر عزم خویش تکیه کن، ار سالک رهی
واماند، آنکه تکیه کند، بر عصای خویش
گفت آهویی به شیر سگی، در شکارگاه
چون گرم پویه دیدش اندر قفای خویش
کای خیره سر به گرد سمندم نمی رسی
رانی وگر چو برق پتک، باد پای خویش
چون من پی رهایی خود می کنم تلاش
لبکن نو به هر خاطر فرمانروای خویش
با من کجا به پویه برابر شوی، از آنک
تو بهر غیر پویی و من از برای خویش
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دام حادثات، ز کس یاری مجوی
بگشا گره، به همت مشکل گشای خویش
سعی طبیب، موجب درمان درد نیست
از خود طلب، دوای دل مبتلای خویش
بر عزم خویش تکیه کن، ار سالک رهی
واماند، آنکه تکیه کند، بر عصای خویش
گفت آهویی به شیر سگی، در شکارگاه
چون گرم پویه دیدش اندر قفای خویش
کای خیره سر به گرد سمندم نمی رسی
رانی وگر چو برق پتک، باد پای خویش
چون من پی رهایی خود می کنم تلاش
لبکن نو به هر خاطر فرمانروای خویش
با من کجا به پویه برابر شوی، از آنک
تو بهر غیر پویی و من از برای خویش

شب يلداي غمم را سحري پيدا نيست

گريه‌هاي سحرم را اثري پيدا نيست

هست پيدا که به خون ريختنم بسته کمر

گرچه از نازکي او را کمري پيدا نيست


 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب يلداي غمم را سحري پيدا نيست

گريه‌هاي سحرم را اثري پيدا نيست



هست پيدا که به خون ريختنم بسته کمر

گرچه از نازکي او را کمري پيدا نيست



تو و با لاله رویان، گل ز شاخ عیش چیدنها
من و چون غنچه از دست تو، پیراهن دریدنها
من و از طعنه ی اغیار، چون بلبل فغان کردن
تو و در دامن هر خار، چون گل آرمیدنها
من و پیوند مهر از جان بریدن در تمنّایت
تو و از مهربانان، رشته ی الفت بریدنها
من و همچون غبار از ناتوانی، ره نشین گشتن
تو و همچون صبا، بر خاک من دامن کشیدنها
به من بفروش ناز ای تازه گل، چندانکه می خواهی
که تا جان و دلی دارم، من و نازت خریدنها
اگر غیر از حدیث یار و جز دیدار او باشد
چه حاصل جز ندامت، از شنیدنها و دیدنها
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو و با لاله رویان، گل ز شاخ عیش چیدنها
من و چون غنچه از دست تو، پیراهن دریدنها
من و از طعنه ی اغیار، چون بلبل فغان کردن
تو و در دامن هر خار، چون گل آرمیدنها
من و پیوند مهر از جان بریدن در تمنّایت
تو و از مهربانان، رشته ی الفت بریدنها
من و همچون غبار از ناتوانی، ره نشین گشتن
تو و همچون صبا، بر خاک من دامن کشیدنها
به من بفروش ناز ای تازه گل، چندانکه می خواهی
که تا جان و دلی دارم، من و نازت خریدنها
اگر غیر از حدیث یار و جز دیدار او باشد
چه حاصل جز ندامت، از شنیدنها و دیدنها

آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
 

(Omid(M

عضو جدید
شب يلداي غمم را سحري پيدا نيست

گريه‌هاي سحرم را اثري پيدا نيست

هست پيدا که به خون ريختنم بسته کمر

گرچه از نازکي او را کمري پيدا نيست


تا تو وصال من دهی کشته مرا فراغ تو/تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا تو وصال من دهی کشته مرا فراغ تو/تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

من آنچه از دیوار
به یاد می آرم

صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه سپیده دمان
درست گویی جانی به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره تاب زرتشت است
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز

یا فریاد در گلو یم را بگیر، یا بغض گلوگیرم را …

هرکدام راه دیگری را بسته . . .

__________________
هستی چه باشد؟ آشفته خوابی
نقش فریبی، موج سرابی
نخل محبت، پژمرده شد کو؟
فیضِ نسیمی، اشک سحابی
در بحر هستی، ما چون حبابیم
جز یک نفس نیست، عمر حبابی
از هجر و وصلم، حاصل همین بود
یا انتظاری، یا اضطرابی
ما از نگاهت، مستیم، ورنه
کیفیتی نیست، در هر شرابی
از داغ حسرت، حرفی چه گوید؟
ناکامیابی، با کامیابی
دیدم«رهی» را، می رفت و می گفت:
هستی چه باشد؟ آشفته خوابی!


رهی معیری
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی چه باشد؟ آشفته خوابی
نقش فریبی، موج سرابی
نخل محبت، پژمرده شد کو؟
فیضِ نسیمی، اشک سحابی
در بحر هستی، ما چون حبابیم
جز یک نفس نیست، عمر حبابی
از هجر و وصلم، حاصل همین بود
یا انتظاری، یا اضطرابی
ما از نگاهت، مستیم، ورنه
کیفیتی نیست، در هر شرابی
از داغ حسرت، حرفی چه گوید؟
ناکامیابی، با کامیابی
دیدم«رهی» را، می رفت و می گفت:
هستی چه باشد؟ آشفته خوابی!


رهی معیری

یادمان باشد به دل کوزه ی آب که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنیم
تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند؛ آبرویش نرود...

یادمان باشد فردا حتما

ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دگر به ترک های دل هر گلدان


فروغ فرخزاد
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان باشد به دل کوزه ی آب که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنیم
تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند؛ آبرویش نرود...

یادمان باشد فردا حتما

ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دگر به ترک های دل هر گلدان


فروغ فرخزاد

نرم نرم، از چاک پیراهن، تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غیرت، ز نیرنگِ نسیم
زلف بی آرام او از آه من آید به رقص
شعله ی بیتاب می رقصد به آهنگ نسیم
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نرم نرم، از چاک پیراهن، تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غیرت، ز نیرنگِ نسیم
زلف بی آرام او از آه من آید به رقص
شعله ی بیتاب می رقصد به آهنگ نسیم

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی ست***حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی ست

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی ست***حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی ست


تیر ابروی ماه را به دل صخرا میببرد

ز گل لطیف شکوه کردن حاصل ماه نیست

ز مژگان سیه اش خار را به سینه ها میبرد

گذز شان چه عجب موسمی دارد
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[/I][/I]تیر ابروی ماه را به دل صخرا میببرد

ز گل لطیف شکوه کردن حاصل ماه نیست

ز مژگان سیه اش خار را به سینه ها میبرد

گذز شان چه عجب موسمی دارد
[/I]

دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟

طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟

طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

یاد بگیر سازی را بنوازی

آدم ها را ببین و با آنها در آمیز


هر انسانی آیینه ایست که خدا را به شیوه ی ویژه خود به تو نشان میدهد

از آدم ها یاد بگیر... نترس
 

(Omid(M

عضو جدید

یاد بگیر سازی را بنوازی

آدم ها را ببین و با آنها در آمیز


هر انسانی آیینه ایست که خدا را به شیوه ی ویژه خود به تو نشان میدهد

از آدم ها یاد بگیر... نترس

سرو جمان من چرا میل چمن نمی کند/یاور گل نمی شود یاد سمن نمی کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نمـی گـویـم سـمـنـدر بـاش یـا پـروانـه باش

چون به فـــکر سوختن افتاده ای مردانـــــه باش
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟
تو را كدام خدا؟
تو از كدام جهان؟
تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟
تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟
تو از كدام سبو؟
من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا