mahz
کاربر حرفه ای
ما ازموده ایم در این شهر بخت خویشدر وصل هم ز شوق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که بدانی چه میکشم
شهریار
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش
ما ازموده ایم در این شهر بخت خویشدر وصل هم ز شوق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که بدانی چه میکشم
شهریار
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
من وصل یارم آرزو ، او را به سوی غیر رو
نه من گنه دارم نه او ، کار دل است این کار ها
آذر بیگدلی
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد
کاش می آمد و از دور تماشا میکرد
. . .
دارم میبینم تو بسوز
دینار و زر چه باشد، انبار جان بیاور
جان ده، درم رها کن گر عاشق جوادی
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد ماندرسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
نه معلم بود نه دانشمندتا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد ماند
بنده من شو بر خور ز همه سیم تنان
انکس که اوفتاد خدایش گرفت دستتا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را
تماشا دارد ای مه با تو سیر گلستان کردن
که از شرم رخت هر گل به چندین رنگ خواهد شد
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت عاشق بیچارهتو باری چه کسی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |