دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد
دیدم آن چشم و دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگه ندارد
میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم
هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
دلا من قدر وصل او ندانستم تو می دانی
کنون دانستم و سودی نمی دارد پشیمانی!!!!
شب همگی خوش
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |