Reza.P
کاربر فعال
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
اسرار خرابات بجز مست ندانددانه تویی؛ دام تویی؛ باده تویی؛ جام تویی
پخته تویی؛ خام تویی؛ خام بمگذار مرا
تا مستی رندان خرابات بدیدمدرویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت
دلا بسوز که سوز تو کارها بکندمیکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتمتا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است
تا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است[/quot
تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش
که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایتها
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بستنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد ...
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم زمیخانهتا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است[/quot
تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش
که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایتها
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
یکی از بزرگان اهل تمیزدر شبی غمگین تر از من غصه ی غم رو گشودم
تا که چشمم را گشودم بر کنارم چیره بودی
یکی جرعه که ازار کسش در پی نیستساغر هستی به کامم ننشستی
ندانم که چه بودی , ندانم که چه هستی ...
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زابن عبدالعزیز
من بی می ناب زیستن نتوانممرا دریاب من خوبم هنوزم آب میکوبم هنوزم شعر میریسم
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
ما زندۀ عشقیم فنا را نشناسیممن بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
ما زندۀ عشقیم فنا را نشناسیم
شایستۀ دردیم دوا را نشناسیم
من بگوش خود از دهانش دوشما زندۀ عشقیم فنا را نشناسیم
شایستۀ دردیم دوا را نشناسیم
من بگوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست[/quote
تا چند می سوزی دلا خود را و ما را
ما هیچ؛رحمی کن به خود آخر خدا را
رسید بادِ صبا؛غنچه در هواداریاااااااااا ببخشيد فهميدم
(اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بركند
چون تورا نوح است كشتيبان ز طوفان غم مخور./)
رسید بادِ صبا؛غنچه در هواداری
زخود برون شدو بر خود درید پیرهن
ابر و باران ومن و یار ستاده به وداعنوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
از آن، دراز نکردم سخن درین معنیابر و باران ومن و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ؛ابر جدا؛ یار جدا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |