مرد تنها بود.
تصویری به دیوار اتاقش میکشید.
وجودش میان آغازو انجامی در نوسان بود
وزشی ناپیدا میگذشت:
تصویر کم کم زیبا میشد
و بر نوسان دردناکی پایان میداد.
مرغ افسانه آمده بود
اتاق را خالی دید.
وخودش را جای دیگر یافت
آیا تصویر
دامی نبود
که همه زندگی مرغ افسانه در آن افتاده بود؟
چرا آمد؟
بالهایش را گشود
و اتاق را در خنده تصویر از یاد برد.
تصویری به دیوار اتاقش میکشید.
وجودش میان آغازو انجامی در نوسان بود
وزشی ناپیدا میگذشت:
تصویر کم کم زیبا میشد
و بر نوسان دردناکی پایان میداد.
مرغ افسانه آمده بود
اتاق را خالی دید.
وخودش را جای دیگر یافت
آیا تصویر
دامی نبود
که همه زندگی مرغ افسانه در آن افتاده بود؟
چرا آمد؟
بالهایش را گشود
و اتاق را در خنده تصویر از یاد برد.