ماجرای قبض روح کارمند صاحب ساید بای ساید قسطی..

EECi

مدیر بازنشسته
به نقل از وبلاگ http://esreell.blogfa.com
توضیح در مورد نویسنده: خاطرات روزانه فرشته مقرب خدا
این وبلاگ ربطی به حضرت عزرائیل (ع) ندارد این یک عنوان تمثیلی است همین
http://esreell.blogfa.com/post-33.aspx
مطلب جالبی بود که برای شما کپی می کنم تا بخونید ...:gol:

کارمند: حالا وقتشه؟

فرشته: پس شناختی..؟

کارمند: نمی شه یه فرصت دیگه بدی..؟

فرشته:( امان از این سئوال و جواب های تکراری..) نه..می دونی که من کاره ای نیستم..

کارمند: خیلی جوونم مگه چقدر طول کشید؟ من تازه یه ساید بای ساید خریدم..

فرشته: کلی دردسر برای بازماندگانت گذاشتی.. با اون قسط های سنگینش..

کارمند: دو شیفت در روز کار کردم.. کلی سگ دو زدم..

فرشته:خب می خواستی نخری.. مگه یخچال قبلیه چش بود؟

کارمند: خب راستش.. دیگه از مد افتاده بود.. زنم کلی غر می زد.. همه همسایه ها خریده بودند..

فرشته:همه عمرت مشغول جمع کردن یه مشت آت و آشغال بودی..

کارمند: باید تارک دنیا می شدم..

فرشته: اتفاقا باید بهترین زندگی رو می کردی..بهترین خونه.. نه این لانه های زنبور.. سوار شدن این ماشین ات حرام بود چون زن و بچه ات رو به خطر می انداختی.یخچال ساید باید ساید هم اشکالی نداره.. اما با پول حلال و به اندازه دخلت..اونم نه برای دنیا.. باید نون دنیات رو می خوردی اما برای مسافرت ات توشه جمع می کردی..

کارمند: به خدا من هم دنبال همین بودم..

فرشته: قسم مال خر کردن اهل دنیاست اینجا اعمالت حی و حاضره.. به حسابت می رسن.. تو وقت کمی رو برای خودت داشتی برای فکر کردن.. برای شناختن خودت..بهتر بود پیاده بری سر کار تا اینکه به خاطر خرید ماشین مجبور بشی نزول کنی.. می تونستی بری یه جای دیگه یه کار دیگه کنی.. زندگی کنی..تا دو شیفته کار کنی..

کارمند:.. نکنه این آقای[.. ] راست می گفت باید از تهران می رفتیم..؟

فرشته: نمی تونم اسرار دیگران رو افشا کنم.. به زودی می فهمی چی به چیه..فعلا فکر اعمال خودت باش..

کارمند: دلم برای خانواده ام تنگ شده..

فرشته: یه آقایی قراره زنت رو بگیره..

کارمند: بله؟!!

فرشته:غیرتی نشو دیگه اون زن که به درد تو نمی خوره.. جوون هم که هست....

کارمند: چی می گی اون کلی من رو دوست داره.. اونا که مثل ما مردا نیستند.. که هنوز زنه نرفته آستین بالا می زنن نگاه کن الان پشت در اتاق داره زار می زنه..

فرشته: چقدر هنوز ظاهر بینی..! خب طبیعیه.. گریه هم مثل درخواست اون یخچال برای اون طبیعیه..اون تو رو دوست داشت اما بالاخره می فهمه که تنهایی نمی تونه اقساط خونه و ساید بای ساید تو رو بده..

کارمند: دستم بشکنه..

فرشته: شکسته که.. دیگه بدتر از این؟ با اون رانندگی ناشیانه ات.. ببین.. همین الان اون آقا رو می بینی تو رو رسوند بیمارستان؟ نشسته اونجا.. داره به این فکر می کنه که چقدر این زن گریان رو دوست داره..

کارمند: نه..!!

فرشته: آره.. به زودی.. زن زیبات.. با همین شوقی که منتظر تو بود.. لباس خوشگل می پوشید و برات غذاهای خوشمزه درست می کرد.. برای شوهر آینده اش اون کارها رو می کنه.. .. و توی همون خونه ای که با فلاکت ساختی نشست و برخاست می کنند.. و البته سال ها از محتویات این یخچال ساید بای ساید تغذیه می کنند زندگیه دیگه باید بگذره..

کارمند: بسه دیگه نمی خوام بشنوم..

فرشته: سکوت من چیزی رو عوض نمی کنه..تازه برای تو چه فرقی می کنه؟ نترس نوبت اونا هم می رسه.. یکی یکی سراغ اونا هم می رم..

کارمند: دخترم چی؟ اون خیلی بهم وابسته است اون فقط سه سالشه..

فرشته: به تو چه؟! خدا مراقب اش هست.. اونم به زودی فراموشت می کنه.. شوهر آینده زنت مرد مهربونیه..

کارمند: نه من بر می گردم ببین ضربان قلبم برگشت.. دکتر می گه حله..می خوای دستم رو تکون بدم.. بیا.. نگاه خوشحال شدن..

فرشته: اگه تونستی پات رو تکون بده..

کارمند: نمی شه هنوز جون ندارم..

فرشته: جون نداره چون گرفتم اش.. به دست شکسته ات هم می رسم.. یکی یکی..اون قلب ات هم تحت تاثیر شوک و دارو داره تکون می خوره.. دیگه کارت تمومه..

کارمند: وای خدا..

فرشته: آفرین.. از اول باید می گفتی..

کارمند: یا علی... اونجا رو دیگه قلبم نمی زنه.. اینا کی آن دارن میان اینجا؟ چه بوی خوبی..

فرشته: دارن میان بالای سرت..

کارمند: کی میاد..؟

فرشته: مگه حضرت علی رو صدا نزدی؟ اینا دارن بشارت اومدن اش رو برات میارن.. تو در مجموع آدم خوبی بودی.. البته راحت نخواهی مرد.. فشار قبرت هم کم نیست.. اما زیاد صدقه می دادی..و مهربان بودی.. خدا تسهیلاتی برات قائل شده..

کارمند: با سود چند درصد..؟

فرشته: هنوز پرتی..!! اگه اینقدر که برای ذخیره بانکیت سگ دو زده بودی.. یک صدم برای سفر آخرت دخیره کرده بودی حال و روزت بهتر بود..

کارمند:.. حالا نمی شه برگردم..می خوام جبران کنم..

فرشته: همه همین رو می گن.. حتی بدترین آدم ها می خوان برگردن و حساب شون رو پر کنند..

کارمند: باورم نمی شه چقدر زود تموم شد.. اصلا فکرش رو نمی کردم..
فرشته: تو هنوز خیلی چیزا رو باید ببینی.. چیزهایی که شنیدی و بی تفاوت از کنارش گذشتی.. همه اش سرت به کارت گرم بود تا یه تیکه به خونه ات اضاف کنی..یا بریزی تو شکمت.. تنت مرکب روحت بود اما به غذا سواری می داد.. حالا همین خانواده دوست داشتنیت از ترس تعفن ات باید بدن پرورده ات رو بذارن توی قبر تاخوراک خاک بشه.. اونا ولت می کنن و می رن پی کارشون.. خودتی و عملت..
 

maahzad

عضو جدید
خیلی عالی بود من واقعا لذت بردم،متاسفانه ما همگی میدونیم که یه روزی میمیریم ولی اصلا خودمون رو برای اون روز اماده نکردیم
بعد از مرگ حتی کسایی که براشون عزیزترین هم بودیم مثل پدر و مادر یا همسر و فرزند بعد از مدت کمی فراموشمون میکنن
واقعا فقط خودمون میمونیم با اعمالمون...
 

Similar threads

بالا