[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شبي اوباما و همسرش تصميم گرفتند كه كاري غيرعادي انجام دهند و براي شام به رستوراني [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]كه زياد هم گران قيمت نبود، بروند. وقتي آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] رئيس جمهور پرسيد كه آيا مي تواند خصوصي با همسر رئيس جمهور صحبت كند و آنها هم اجازه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دادند. و همسر اوباما به طور خصوصي با آن مرد صحبت كرد. بعد از آن اوباما از همسرش پرسيد كه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] چرا او اين همه مشتاق خصوصي صحبت كردن با تو بود؟ همسرش گفت كه صاحب رستوران گفته در[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] ايام جوانيش ديوانه وار عاشق او بوده است ... سپس اوباما گفت و اگر تو با او ازدواج مي كردي [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اكنون صاحب اين رستوران بودي. [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همسر اوباما در پاسخ گفت: اگر من با او ازدواج مي كردم او الان رئيس جمهور بود [/FONT]