خاطره روز اول دانشگاه

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w15:


خب چیکار کردی؟
توی دانشگاه ول گشتی؟
:w15:

هیچی آره دیگه ول میگشتم تو شهر و دانشگاه تا ساعتش برسه، کسی رو هم نمیشناختم تو اون دانشگاه، خیلی بد بود روزای اول دانشگاه، یادمه محل تشکیل یه کلاس رو زده بودن کلاس 109، من اشتباهی رفته بودم ساختمان مکانیک کلاس 109، دیدم تو کلاس سه چهار نفر نشسته هستن فک کردم هنوز باقی بچه ها نیومدن، بعد از یه ربع فهمیدم اشتباه کردم بعد از کلی پرس و جو کلاس اصلی رو پیدا کردم. کلاس تا خرخره پر بود، طوری که مجبور شدم تک صندلی از کلاس بغلی بگیرم برم نوک کلاس بشینم، کل بچه ها و خانم استاد ترکیدن از خنده. کارم خنده دار بود.
بعد تخته سفید رو که دیدم کُپ کردم، درس ریاضی بود در مورد اعداد مختلط عدد منفی 1 رو گذاشته بود زیر رادیکال :surprised: خیلی اوضاع بدی بود ترم اول.
 

-Amir95-

عضو جدید
هیچی آره دیگه ول میگشتم تو شهر و دانشگاه تا ساعتش برسه، کسی رو هم نمیشناختم تو اون دانشگاه، خیلی بد بود روزای اول دانشگاه، یادمه محل تشکیل یه کلاس رو زده بودن کلاس 109، من اشتباهی رفته بودم ساختمان مکانیک کلاس 109، دیدم تو کلاس سه چهار نفر نشسته هستن فک کردم هنوز باقی بچه ها نیومدن، بعد از یه ربع فهمیدم اشتباه کردم بعد از کلی پرس و جو کلاس اصلی رو پیدا کردم. کلاس تا خرخره پر بود، طوری که مجبور شدم تک صندلی از کلاس بغلی بگیرم برم نوک کلاس بشینم، کل بچه ها و خانم استاد ترکیدن از خنده. کارم خنده دار بود.
بعد تخته سفید رو که دیدم کُپ کردم، درس ریاضی بود در مورد اعداد مختلط عدد منفی 1 رو گذاشته بود زیر رادیکال :surprised: خیلی اوضاع بدی بود ترم اول.


:d:w27:
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخ آخ بی جنبه بازی های اول دانشگاه رو که دیگه نگو، اون موقع که ما تازه دانشجو شده بودیم، روابط دختر و پسر که مثه الان نبود،
یادمه کلاس فیزیک 1 بود من وسط کلاس نشسته بودم ده دقیقه زود تر از بقیه رفته بودم سر کلاس. یهو به خودم اومدم دیدم همه اطرافم دانشجوهای دختر نشسته هستن، یهو بچه ها همه شروع کردن به خندیدن، هر هر هر ، که آقا تو واسه چی رفتی وسط دخترا نشستی! استاد که اومد تو کلاس یه متلک بهم انداخت آقای فلانی خبریه ایشالاه؟ ، مجبور شدم جامو عوض کنم برم ته کلاس. باز کل کلاس خندیدن.
 

-Amir95-

عضو جدید
آخ آخ بی جنبه بازی های اول دانشگاه رو که دیگه نگو، اون موقع که ما تازه دانشجو شده بودیم، روابط دختر و پسر که مثه الان نبود،
یادمه کلاس فیزیک 1 بود من وسط کلاس نشسته بودم ده دقیقه زود تر از بقیه رفته بودم سر کلاس. یهو به خودم اومدم دیدم همه اطرافم دانشجوهای دختر نشسته هستن، یهو بچه ها همه شروع کردن به خندیدن، هر هر هر ، که آقا تو واسه چی رفتی وسط دخترا نشستی! استاد که اومد تو کلاس یه متلک بهم انداخت آقای فلانی جا قحط بود، مجبور شدم جامو عوض کنم برم ته کلاس. باز کل کلاس خندیدن.




http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gif




این دیگه تقصیر خودتههههههههه
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
روز اول دانشگاه یادتونه؟:w15:
چه روز خوبی بود
من با خواهرم رفتم. که خودشم تو همون یونی بود. از بس شبیه بودیم همه به ما چپ چپ نگاه میرکردن. دست منو گرفته بود منم پرینت برنامه ی کلاسام تو دستم هی میگفتم دیر شد دیر شد کجا باید برم من وااااااااااای چه استرسی داشتم. آقا هیچی دیگه آخری یه ساختمون جدید بود که خواهرمم نمیدونست چون تازه ساخته بودن اونسال. ته دانشگاه طبقه سوم بود فکر کنم .که بدون اسانسور پله هارو با چه شوقی رفتم بالا خیلی دیر کرده بودم کلاس 905 بود ریاضی با آقای اسلامیان. هیچی دیگ در زدم با نفس نفس گفتم ببخشید اینجا کلاس ریاضیه:w15:انگار رفتم مهدکودک مثلا. استادم که خندشو نمیتونست جمع کنه گفت بله بفرمایید. منم نشستم ردیف اول هیچ به کسایی که تو نشسته بودن نگاه نکردمو کیف بسیار متشخص مهندسی مو گذاشتم بغل پام کلاسورمو در آوردمو با کلی اعتماد به نفس شروع کردم نوشتن بعد آخر کلاس دیدم ملت نصفشون دفتر که سهله خودکارم نیاورده بودن:biggrin: من خیلییی ذوق داشتم ولی خیییییییییییلی.
 

-Amir95-

عضو جدید
چه روز خوبی بود
من با خواهرم رفتم. که خودشم تو همون یونی بود. از بس شبیه بودیم همه به ما چپ چپ نگاه میرکردن. دست منو گرفته بود منم پرینت برنامه ی کلاسام تو دستم هی میگفتم دیر شد دیر شد کجا باید برم من وااااااااااای چه استرسی داشتم. آقا هیچی دیگه آخری یه ساختمون جدید بود که خواهرمم نمیدونست چون تازه ساخته بودن اونسال. ته دانشگاه طبقه سوم بود فکر کنم .که بدون اسانسور پله هارو با چه شوقی رفتم بالا خیلی دیر کرده بودم کلاس 905 بود ریاضی با آقای اسلامیان. هیچی دیگ در زدم با نفس نفس گفتم ببخشید اینجا کلاس ریاضیه:w15:انگار رفتم مهدکودک مثلا. استادم که خندشو نمیتونست جمع کنه گفت بله بفرمایید. منم نشستم ردیف اول هیچ به کسایی که تو نشسته بودن نگاه نکردمو کیف بسیار متشخص مهندسی مو گذاشتم بغل پام کلاسورمو در آوردمو با کلی اعتماد به نفس شروع کردم نوشتن بعد آخر کلاس دیدم ملت نصفشون دفتر که سهله خودکارم نیاورده بودن:biggrin: من خیلییی ذوق داشتم ولی خیییییییییییلی.

جالبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بود
:w25:


:w15:
 

mahboobeh

عضو جدید
من روز اول یونی تنها بودم.. با دنیای از استرس.

برنامه کلاسیم رو هم پرینت نگرفته بودم.. توی جشن ورودی هام که برا بچه ها توضیح میدن شرکت نکرده بودم.

یادش بخیر.. فقط میدونستم فیزیک یک دارم. رو برد و که نگاه کردم دیدم دیدم ای دل غافل دوتا فیزیک هست.. قرعه انداختمو رفتم سر کلاس هیچی دیگه دیر رسیده بودم.. رفتم ته قسمت اقایون که اونم خدا خیرش بده یکی از اقایون بلند شد من نشستم.

بعدش که کلاس تموم شد از بچه ها که پرسیدم دیدم صنایعن.. نه برق.

ساعت بعدی فیزیک دو بود.. خوشبختانه یه کلاس فیزیک دو بیشتر نبود و گرنه قطعا اونم اشتباه مینشستم. :w15::w15::w15::w15:

مرسی استارتر عزیز... شادمون کردین.:gol::gol:
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w15:




این دیگه تقصیر خودتههههههههه

بابا چی چی رو تقصیر خودته، همش پسرا مجبور بودن برن ته کلاس بشینن، بعد کلاسا هم بزرگ بود، هیچی از درس حالیت نمیشد، بچه ها هم هی صحبت میکردن، کلا حواست پرت میشد. این بود که خیلی دلم میخواست برم جلو بشینم، ولی چه کنیم که اون زمونا ظرفیت بچه های و استادها خیلی پایین بود. کافی بود تو دانشکده فنی و مهندسی، دختر همکلاسیت ازت پاکن یا خودکار قرض کنه، دو روز بعد داستان خواستگاری کردن تو از اون دختر رو از زبون بچه های دانشکده ادبیات می شنیدی: داداش زندگی زناشویی خوبه؟ پیشنهادت به ما مجردا چیه؟ هر هر هر میخندیدن!
 

mahboobeh

عضو جدید
بابا چی چی رو تقصیر خودته، همش پسرا مجبور بودن برن ته کلاس بشینن، بعد کلاسا هم بزرگ بود، هیچی از درس حالیت نمیشد، بچه ها هم هی صحبت میکردن، کلا حواست پرت میشد. این بود که خیلی دلم میخواست برم جلو بشینم، ولی چه کنیم که اون زمونا ظرفیت بچه های و استادها خیلی پایین بود. کافی بود تو دانشکده فنی و مهندسی، دختر همکلاسیت ازت پاکن یا خودکار قرض کنه، دو روز بعد داستان خواستگاری کردن تو از اون دختر رو از زبون بچه های دانشکده ادبیات می شنیدی: داداش زندگی زناشویی خوبه؟ پیشنهادت به ما مجردا چیه؟ هر هر هر میخندیدن!

دقیقا... :biggrin:
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز

البته نا گفته نماند خودمون هم مقصر بودیم،

مثلا دختره تو کلاس نگاهمون میکرد تو ذهنش میگفت : ایش این پسره رو نگاه کن، با اون مدل ریش مسخره اش، یا مثلا چقدر این پسره زر زر میکنه. آقا ما فک میکردیم این نگاه از سر عشقه :biggrin: یک دل نه، صد دل عاشق میشدیم! یا مثلا دختره می رفت گوشه کلاس می نشست، دوستم میگفت ببین فلان دختره رفته اونجا نشسته که تو زاویه دید تو باشه!:D آقا ما هم خر کیف میشدیم! :biggrin: اون زمونا هم آهنگای چاووشی و محسن یگانه و رضایا و اینا خیلی رو بورس بود آقا تب عشق و عاشقی میسوزند همه رو ! چه افکار پوچ و بچگانه ای بود! هـــــی یادش بخیر! عجب انرژی و انگیزه ای داشتیم...
 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واییی عجب تاپیکی!! خاطره هاا عالی خخخخ :-D :biggrin:
خاطره منم که اصلا قابل گفتن نیست :D شما ندیده بخندید :-D
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بابا چی چی رو تقصیر خودته، همش پسرا مجبور بودن برن ته کلاس بشینن، بعد کلاسا هم بزرگ بود، هیچی از درس حالیت نمیشد، بچه ها هم هی صحبت میکردن، کلا حواست پرت میشد. این بود که خیلی دلم میخواست برم جلو بشینم، ولی چه کنیم که اون زمونا ظرفیت بچه های و استادها خیلی پایین بود. کافی بود تو دانشکده فنی و مهندسی، دختر همکلاسیت ازت پاکن یا خودکار قرض کنه، دو روز بعد داستان خواستگاری کردن تو از اون دختر رو از زبون بچه های دانشکده ادبیات می شنیدی: داداش زندگی زناشویی خوبه؟ پیشنهادت به ما مجردا چیه؟ هر هر هر میخندیدن!
ای وای برعکس شما
کلا تو کلاس ما افت داشت کسی بره اولا بشینیه
کلا سه ردیف اول شاید دوسه نفر میشستن.
کلا آنرمال بود جلو نشستن یادش بخیر انصافا
کلاس از ردیف سه به بعد کلا کلاس بود:biggrin:
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهتره خاطره روز اول خوابگاه یعنی روز قبل روز اول دانشگاهو بگم ....
صب با داداشمو دوستم رفتیم خوابگاه..بعد داداشم رفت :(...دلم گرفت :(
هیچی تخامو تنخاب کردم وسایلمو مرتب کردم غروبش رفتیم خوابگاه دوستم اونم جاگیر شد ...تازه داشتم ادرسا و مغازه هارو یاد میگرفتم دوستم دانشگاهو مسیرشو یادم داد
شبش عزا بود ...بچه ها گریه میکردن ...داداشام زنگ میزدن میخندیدن ..:(
فرداشم صب ساعت 8-10ریاضی 1داشتیم ...یه اکیپی به صورت گله ای عین بچه مدرسه ای ها از خوابگاخ به سمت دانشگاه رفتیم کلاسو هم وقتی پیدا کردیم که پر بود توش جا نبود ...یادمه تا اخر ترم همیشه برای ریاضی 1 استرس جا نداشتن داشتم ....بعدشم کلاس داشتیم ...ظهرش بهمون گفتن باید کارت سلف بگیرین غذا رزرو کنین ..خیلی ضایع بودیم مثل این میموند اومدیم تو یه شهر ادرس بلد نیستیم از چند نفر میپرسیدیم ...همه هم میپرسیدن ترم اولی؟(با حالت مسخره ای):D
غذاهای گند دانشگاهو هم ترم اول خوردیم ....
و هزارتا خاطره و سوتی دیگه
 

mahboobeh

عضو جدید
البته نا گفته نماند خودمون هم مقصر بودیم،

مثلا دختره تو کلاس نگاهمون میکرد تو ذهنش میگفت : ایش این پسره رو نگاه کن، با اون مدل ریش مسخره اش، یا مثلا چقدر این پسره زر زر میکنه. آقا ما فک میکردیم این نگاه از سر عشقه :biggrin: یک دل نه، صد دل عاشق میشدیم! یا مثلا دختره می رفت گوشه کلاس می نشست، دوستم میگفت ببین فلان دختره رفته اونجا نشسته که تو زاویه دید تو باشه!:D آقا ما هم خر کیف میشدیم! :biggrin: اون زمونا هم آهنگای چاووشی و محسن یگانه و رضایا و اینا خیلی رو بورس بود آقا تب عشق و عاشقی میسوزند همه رو ! چه افکار پوچ و بچگانه ای بود! هـــــی یادش بخیر! عجب انرژی و انگیزه ای داشتیم...


:w15::w15:

عالی بوووووووووود... راس میگین.. از این توهما زیاد بود.. یادش بخیر.
 

zahra mohsenian

کاربر بیش فعال
تو خوابگاهی که من بودم دانشجوی مهندسی نبود به منم چیزی درباره یونی نگفتن روز اول ساعت 7:30بیدار شدم حدود یه ربع به هشت خودمو رسوندم دانشگا مرکزی به نگهبانه گفتم ببخشید کلاسای پلیمرای جدید!!!!کجاس؟؟؟:w15:مرده گفت:چییییییی؟؟خانم سرویس دانشکده فنی بیس دقیقه پیش رفت اومد برام آژانس گرفت گفت برو!!!حالا من ساعت 8 ریاضی داشتم هیچی دیگه رسیدم اونجا تازه 8:15 بود نمیدونستم کجا برم خلاصه رفتم از یه دختر پرسیدم گفت چیییییی؟؟!ریاضی داری اونم با استاد....خیییلی سختگیره نمیزاره بری سرکلاس دیگه پیش خودش نمیگفت این ترمولک میمیره الآن!!!گفتم بی خیال امروزو نمیرم بعد گفتم واییی چهار ساعته که:biggrin:(نمیدونستم بین 8_10و10_12زنگ تفریحه:redface:)خلاصه رفتم تو دفتر!معاون آموزشی رو با خودم آوردم که ضامنم بشه:cry:8:25رفتم سر کلاس استاد حدود 10صفحه درس داده بود:eek:قبل کلاسم پسرا و دخترا خودشونو برا هم معرفی کرده بودن سرم بی کلاه موند:(
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سوتی هایی که بچه ها ترم اول میدادن
مثلا دارن با هم حرف میزنن میگن زنگ اول زنگ دوم ..یا سر کلاس با صدای بلند از استاد اجازه بیرون رفتن میگیرن ...اجازه گرفتن با انگشت اشاره ...
کلاسارو اشتباهی رفتن ...:D
 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای وای برعکس شما
کلا تو کلاس ما افت داشت کسی بره اولا بشینیه
کلا سه ردیف اول شاید دوسه نفر میشستن.
کلا آنرمال بود جلو نشستن یادش بخیر انصافا
کلاس از ردیف سه به بعد کلا کلاس بود:biggrin:
برعکس کلاس ما همیشه سرردیف اول دعوا بود یادمه یه بار حتی تو سالن دانشگاه داشتیم میدوییدیم که به ردیف اول برسیم بعضیا هم از یه ربع قبل تو کلا بودن که مبدا ردیف اولشون بشع دوم خدایی نکرده :D
بس که همه بچه مثبت و درس خوندن ...یادش به خیر
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما همیشه سر ردیف آخر دعوا داشتیم ....همیشه بچه ها کیف پرت میکردن زودتر بشینن :D
واسه بعضی کلاسا هم که خیلی مهم بود ردیف اول
...کلاسایی هم که استاذش گیر بود کوییز میگرفت پشت در از شیشه کلاسو می پاییدیم :D
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
سلام
چ تاپیک خوبیییییییییییییییییییی!!!
من خاطره زیاد دارم اما این مربوط ب آقایون کلاسمونه
روز اول ساعت دوم.فک کنم فیزیک1 بود
همه تو کلاس نشته بودیم منتظر استاد
ی تعداد از پسرا بودن ک همیشه تمام تلاششونو میکردن واسه جلب توجه

بعد یهو یکیشون پاشد رفت دم پنجره نگاه کرد بیرونو
برگشت ب دوستش گفت:فلانی!! اینجارو چ دیوارش کوتاهه
راحت میشه پرید فرار کرد:|

کلاس منهدم شد از خنده!!! طفلی تا ترم آخر سوژه شد دیگه:D
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
برعکس کلاس ما همیشه سرردیف اول دعوا بود یادمه یه بار حتی تو سالن دانشگاه داشتیم میدوییدیم که به ردیف اول برسیم بعضیا هم از یه ربع قبل تو کلا بودن که مبدا ردیف اولشون بشع دوم خدایی نکرده :D
بس که همه بچه مثبت و درس خوندن ...یادش به خیر

مگه شما هم دانشگاه رفتین؟ چ رشته ای؟
 

mostafa ti

عضو جدید
سلام
چ تاپیک خوبیییییییییییییییییییی!!!
من خاطره زیاد دارم اما این مربوط ب آقایون کلاسمونه
روز اول ساعت دوم.فک کنم فیزیک1 بود
همه تو کلاس نشته بودیم منتظر استاد
ی تعداد از پسرا بودن ک همیشه تمام تلاششونو میکردن واسه جلب توجه

بعد یهو یکیشون پاشد رفت دم پنجره نگاه کرد بیرونو
برگشت ب دوستش گفت:فلانی!! اینجارو چ دیوارش کوتاهه
راحت میشه پرید فرار کرد:|

کلاس منهدم شد از خنده!!! طفلی تا ترم آخر سوژه شد دیگه:D
آره مشابهش هم برا ما بود بذار کامل ترش کنم به هر 2ختری هم نگاه می کردیم سرخ مثل لبو میشد :D
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
برعکس کلاس ما همیشه سرردیف اول دعوا بود یادمه یه بار حتی تو سالن دانشگاه داشتیم میدوییدیم که به ردیف اول برسیم بعضیا هم از یه ربع قبل تو کلا بودن که مبدا ردیف اولشون بشع دوم خدایی نکرده :D
بس که همه بچه مثبت و درس خوندن ...یادش به خیر
نه دیگه ما درس خون نبودن ورودی مون
ولی به شدت باهوش بودن بچه ها اکثرا
دیگه کلا خاص بودیم ما اخه:دی
طوری که معاونت آموزش کل دانشگاه گفته بود که این ورودی هرگز تکرار نمیشه
هییییییییییی دیگه
اصلا من واژه ی درس خون رو الان بعد قرنی از زبون شما میشنوم:D
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام
چ تاپیک خوبیییییییییییییییییییی!!!
من خاطره زیاد دارم اما این مربوط ب آقایون کلاسمونه
روز اول ساعت دوم.فک کنم فیزیک1 بود
همه تو کلاس نشته بودیم منتظر استاد
ی تعداد از پسرا بودن ک همیشه تمام تلاششونو میکردن واسه جلب توجه

بعد یهو یکیشون پاشد رفت دم پنجره نگاه کرد بیرونو
برگشت ب دوستش گفت:فلانی!! اینجارو چ دیوارش کوتاهه
راحت میشه پرید فرار کرد:|

کلاس منهدم شد از خنده!!! طفلی تا ترم آخر سوژه شد دیگه:D
من از دل درد بمیرم تقصیر شماست
این عالی بود عالی
:w15:
 

Similar threads

بالا