سلام به همگی
میخوام تا یه موضوع جدید رو مطرح کنم و امیدوارم که لااقل چند نفر پیدا بشن که با ما همفکری کنن!!
یه وقتهایی توی زندگیت هست که تلاش میکنی و فکر میکنی به چیزی که میخوایی با تلاش خواهی رسید بعد از یه مدت با خودت میگی که تمام سعیم رو میکنم حتما موفق میشم بعد یه مدت دیگه میگی تمام سعی خودم رو میکنم شاید موفق بشم بعد به اینجا میرسی که خودت هم میدونی که موفق نمیشی اما با خودت میگی که همه سعیم رو میکنم جون نمیخوام که یه روزی خودم رو سرزنش کنم که اگه کاری انجام میدادم چیزی تغییر میکرد ولی نهایتا به اینجا میرسی که متاسفانه اینقدر تجربه پیدا میکنی که همون ابتدای کار یه جوری میتونی آخر قضیه رو ببینی و همون اولش میکشی کنار از اون بدتر وقتیه که میبینی کاخ آرزوهات رو که با کلی بدبختی تا آخرش رو ساختی بدون هیچ دلیلی فرومیریزه و از اون بدتر وقتیه که میبینی تنهای تنهایی و حتی مگسان دور و برت هم ترکت میکنن و فقط خودت میمونی و خدای خودت و بس!!
هر چند که خدا به تنهایی برای بندگانش کافیه ولی اگه واقعا تنهای تنهای تنها باشین اونوقته که متوجه میشین که من دارم چی میگم.
از همه اینها بدتر که اصلا هم قابل تحمل نیست وقتیه که توی فرودگاه به ساعتت نگاه میکنی و بعدش با چشمان گریان باید پله های هواپیما رو بالا بری هرچند که اصلا توی اون لحظات اصلا اونی که به چشمت نمیاد همون پله ها هستن که داری اونها رو طی میکنی
خیلی سخته وقتی با خودت دلیل رفتنت رو مرور میکنی آخرین حرفهات رو به یاد میاری که با وجود بغض سنگینی که گلوت رو گرفته میگی : حرفی به جز احساس وضعیت موجود برپایه درک شرایط فعلی ندارم . در حالی که داری تمام تلاشت رو میکنی تا کسی اشکات رو نبینه و بعدش سریع میزنی به چاک چون دیگه تمام اشکات سرازیر شده و کاریش نمیتونی بکنی.
واقعا حرفی به غیر از اظهار تاسف ندارم
فرقی هم نمیکنه صبح بری چون آسمون برات بارونی نمیشه و خیلی هم صاف و آفتابیه و مطمئنی که اگه شب هم بری آسمون صاف و مهتابیه!!
باید خیلی تحمل داشته باشی وقتی میبینی اونایی که واسشون مهم بودی همگیشون یه جورایی مردن و همون هم بهتر که مردن!همشون برن به جهنم!!
میتوانم بگم که من سالها پیش این مراحل رو همگی گذروندم و تا وسط جهنم رفتم ولی نمیدونم که چه نیکی ایی کرده بودم که خداوند مهربان من رو برگردوند و بهم یاد داد که همه اون لحظات رو که برام قابل درک نبودن رو تبدیل به یه تجربه عالی بکنم و پند زمانه را بیاموزم.
و بعد از اون مراحل به اینجا میرسی که بهتره خیلی وقتها توی زندگی یه تماشاچی باشی که هیچ کس توجهی بهت نمیکنه عوضش راحتی و هرجور که دلت بخواد آزادی که زندگی بکنی.
درسته که خیلیها بهت میگن که تو قلب نداری اما چه اهمیتی داره چون خودت راحتی و همین مهمه!!
جمله قصار:
هیچگاه به پلهایی که در پشت سرت نابود شده اند نگاه نکن بلکه به پلهای زیبایی که در برابر رویت میتوانی بسازی فکر کن.
همیشه در شادیها پایدار باشین.
میخوام تا یه موضوع جدید رو مطرح کنم و امیدوارم که لااقل چند نفر پیدا بشن که با ما همفکری کنن!!
یه وقتهایی توی زندگیت هست که تلاش میکنی و فکر میکنی به چیزی که میخوایی با تلاش خواهی رسید بعد از یه مدت با خودت میگی که تمام سعیم رو میکنم حتما موفق میشم بعد یه مدت دیگه میگی تمام سعی خودم رو میکنم شاید موفق بشم بعد به اینجا میرسی که خودت هم میدونی که موفق نمیشی اما با خودت میگی که همه سعیم رو میکنم جون نمیخوام که یه روزی خودم رو سرزنش کنم که اگه کاری انجام میدادم چیزی تغییر میکرد ولی نهایتا به اینجا میرسی که متاسفانه اینقدر تجربه پیدا میکنی که همون ابتدای کار یه جوری میتونی آخر قضیه رو ببینی و همون اولش میکشی کنار از اون بدتر وقتیه که میبینی کاخ آرزوهات رو که با کلی بدبختی تا آخرش رو ساختی بدون هیچ دلیلی فرومیریزه و از اون بدتر وقتیه که میبینی تنهای تنهایی و حتی مگسان دور و برت هم ترکت میکنن و فقط خودت میمونی و خدای خودت و بس!!
هر چند که خدا به تنهایی برای بندگانش کافیه ولی اگه واقعا تنهای تنهای تنها باشین اونوقته که متوجه میشین که من دارم چی میگم.
از همه اینها بدتر که اصلا هم قابل تحمل نیست وقتیه که توی فرودگاه به ساعتت نگاه میکنی و بعدش با چشمان گریان باید پله های هواپیما رو بالا بری هرچند که اصلا توی اون لحظات اصلا اونی که به چشمت نمیاد همون پله ها هستن که داری اونها رو طی میکنی
خیلی سخته وقتی با خودت دلیل رفتنت رو مرور میکنی آخرین حرفهات رو به یاد میاری که با وجود بغض سنگینی که گلوت رو گرفته میگی : حرفی به جز احساس وضعیت موجود برپایه درک شرایط فعلی ندارم . در حالی که داری تمام تلاشت رو میکنی تا کسی اشکات رو نبینه و بعدش سریع میزنی به چاک چون دیگه تمام اشکات سرازیر شده و کاریش نمیتونی بکنی.
واقعا حرفی به غیر از اظهار تاسف ندارم
فرقی هم نمیکنه صبح بری چون آسمون برات بارونی نمیشه و خیلی هم صاف و آفتابیه و مطمئنی که اگه شب هم بری آسمون صاف و مهتابیه!!
باید خیلی تحمل داشته باشی وقتی میبینی اونایی که واسشون مهم بودی همگیشون یه جورایی مردن و همون هم بهتر که مردن!همشون برن به جهنم!!
میتوانم بگم که من سالها پیش این مراحل رو همگی گذروندم و تا وسط جهنم رفتم ولی نمیدونم که چه نیکی ایی کرده بودم که خداوند مهربان من رو برگردوند و بهم یاد داد که همه اون لحظات رو که برام قابل درک نبودن رو تبدیل به یه تجربه عالی بکنم و پند زمانه را بیاموزم.
و بعد از اون مراحل به اینجا میرسی که بهتره خیلی وقتها توی زندگی یه تماشاچی باشی که هیچ کس توجهی بهت نمیکنه عوضش راحتی و هرجور که دلت بخواد آزادی که زندگی بکنی.
درسته که خیلیها بهت میگن که تو قلب نداری اما چه اهمیتی داره چون خودت راحتی و همین مهمه!!
جمله قصار:
هیچگاه به پلهایی که در پشت سرت نابود شده اند نگاه نکن بلکه به پلهای زیبایی که در برابر رویت میتوانی بسازی فکر کن.
همیشه در شادیها پایدار باشین.