// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

venus4164

عضو جدید
در اين جا چار زندان است

به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر

حجره چندين مرد در زنجير ...

از اين زنجيريان، يك تن، زنش را در تب تاريك بهتاني به ضرب

دشنه ئي كشته است .

از اين مردان، يكي، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود

را، بر سر برزن، به خون نان فروش

سخت دندان گرد آغشته است .

از اينان، چند كس، در خلوت يك روز باران ريز، بر راه ربا خواري

نشسته اند

كساني، در سكوت كوچه، از ديوار كوتاهي به روي بام جسته اند

كساني، نيم شب، در گورهاي تازه، دندان طلاي مردگان را

شكسته اند.

من اما هيچ كس را در شبي تاريك و توفاني نكشته ام

من اما راه بر مردي ربا خواري نبسته ام

من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجسته ام .

***

در اين جا چار زندان است

به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره، در هر

حجره چندين مرد در زنجير ...

در اين زنجيريان هستند مرداني كه مردار زنان را دوست مي دارند .

در اين زنجيريان هستند مردني كه در رويايشان هر شب زني در

وحشت مرگ از جگر بر مي كشد فرياد .

من اما در زنان چيزي نمي يابم - گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش -

من اما در دل كهسار روياهاي خود، جز انعكاس سرد آهنگ صبور

اين علف هاي بياباني كه ميرويند و مي پوسند

و مي خشكند و مي ريزند، با چيز ندارم گوش .

مرا اگر خود نبود اين بند، شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،

مي گذشتم از تراز خاك سرد پست ...

جرم اين است !

جرم اين است !
 

دختر اریا

عضو جدید
انقدر دوستت دارم که تو کتاب جا نمی شه. پی چاره ام با حرفای الفبا نمی شه. من که هیچی .ساعتم دیونته دروغ که نیست. تو از اون روزی که رفتی خوابیده پا نمیشه

مگه کم ناز چشاتا کشیدم دست گلم که دیگه یه ذره خندتم مال ما نمی شه


هر کی نفر بعدی من بوذ واسم ایمیل بزنه دلم می خواد بدونم
 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
با دستهای کوچک خوش
بشکاف از هم پرده ی پاک هوا را
بشکن حصار نور سردی را که امروز
در خلوت بی بام و در کاشانه ی من
پر کرده سر تا سر فضا را
با چشمهای کوچک خویش
کز آن تراود نور بی نیرنگ عصمت
کم کم ببین این پر شگفتی عالم ناآشنا را
دنیا و هر چیزی که در اوست
از آسمان و ابر و خورشید و ستاره
از مرغها ، گلها و آدمها و سگها
وز این لحاف پاره پاره
تا این چراغ کور سوی نیم مرده
تا این کهن تصویر من ، با چشمهای باد کرده
تا فرش و پرده
کنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست
هر لحظه رنگی تازه دارد
 

shahabelec

عضو جدید
كار خيلي جالبيه مثل يه مشاعره ميمونه.به اغازگر اين تاپيك تبريك ميگم فكر جالبي به ذهنش رسيد.
و اما... :
مثل كبريت كشيدن در باد ديدنت دشوار است
اما من
كه به معجزه عشق ايمان دارم مي كشم آخرين دانه كبريتم را در باد
هر چه بادا باد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینک در ،
سکوت نیمه شبهای تنهایی ،
میتوان ،
غبار آیینه ها را،
با اشکهای چشمانت زدود ،
اگـر چه غفلت ،
ــ جوانی ــ
را با خود برد .
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو اين دنيای تکراری
خسته از اين فاصله ها، با دل ديوونه بمون
مثل خودت در به درم، با من ديوونه بمون
دل پاييزی گرفته، کاشکی آسمون بباره
تا صدام گم نشه تو شب، مثل فرياد ستاره
 

En-mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو اين دنيای تکراری
خسته از اين فاصله ها، با دل ديوونه بمون
مثل خودت در به درم، با من ديوونه بمون
دل پاييزی گرفته، کاشکی آسمون بباره
تا صدام گم نشه تو شب، مثل فرياد ستاره
هر ذره که در روی زمینی بوده است
خورشید رخی ، زهره جبینی بوده است
گرد از زخ نازنین به آرزم فشان
کان هم رخ و زلف نازنینی بوده است

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
این گنج مزد طاقت رنج آزمای توست
 

En-mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجزای پیاله ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سروپای نازنین بر سر و دست
بر مهر که پیوست و به نام که شکست
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی / تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم / با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را / تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود / تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست / کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ / چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روشنی ها در پریشانی بود ، دل بد مکن
هر کجا ویرانه ای دیدم پر از مهتاب بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماييم و آستانه عشق و سر نياز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
 

kayhan

عضو جدید
با یاد تو ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
:gol:
 

shahabelec

عضو جدید
خوشا آنان که الله یارشان بی بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا انان که دایم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی
(بابا طاهر)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است؟

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است؟
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ایت،از لب پنجره عشق ،زمین خورد وشکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست وخدا هست وخداهست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی

این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب
چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب

تا تودر چشم منی از نظرم دور نشد
ذره‌ای چشمه خورشید درخشان همه شب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یه روزی خوبی کشت می شه
دنیا بازم بهشت می شه!
 

ELLY775

عضو جدید
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد...
وسعت تنهائيم را حس نکرد...
در ميان خنده هاي تلخ من...
گريه پنهانيم را حس نکرد...
در هجوم لحظه هاي بي کسي...
درد بي کس ماندنم را حس نکرد...
آن که با آغاز من مانوس بود...
لحظه پايانيم را حس نکرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با این غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزه های پریشان به من بگو
اندیشه های سوخته ی ارغوان بین
رمز خیال سوختگان بی سخن بگو
آن شد که سر به شانه ی شمشاد می گذاشت
آغوش خاک و بی کسی نسترن بگو
 

Similar threads

بالا