// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست

درد تو به جان خسته داریم ای دوست

گفتی که به دلشکستگان نزدیکم

ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
 

EVER GREEN

عضو جدید
من ذره و خورشید لقائی تو مرا

بیمار غمم عین دوائی تو مرا


بی‌بال و پراندر پی تو می‌پرم

من کاه شدم چو کهربائی تو مرا
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اي خوش حكايت من و آوارگي وفا
زآن غم چه غم كه شيب رسيد و شباب شد
روز ازل ميان معماي هست و نيست
تقدير ما حكايت باد و شهاب شد
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلــك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست

می‌گفتم عشق و می‌ندانستم چیست

گر یار اینست چون توان بی او بود

ور عشق اینست چون توان بی او زیست
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز که در دست توام مرحمتی کن ***فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد

بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شمع این مسئله را برهمه کس روشن کرد [/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که توان تا به سحر گریه بی شیون کرد [/FONT][/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش
بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
اين متاعم كه همي بيني و كمتر زينم

بنده آصف عهدم دلم از ياد مبر
كه اگر دم زنم از چرخ بخواهد كينم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که شد محرم دل در حرم يار بماند
وان که اين کار ندانست در انکار بماند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آنچه در مدت هجر تو كشيدم هيهات
در يكي نامه محالست كه تحرير كنم

آنزمان كارزوي ديدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصوير كنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کار گلاب و گل حکم ازلی اين بود
کاين شاهد بازاری وان پرده نشين باشد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
يارب آن آهوي مشكين بختن باز رسان
وان سهي سرو خرامان به چمن باز رسان

دل آزرده ما را به نسيمي بنواز
يعني آن جان ز تن رفته به تن باز رسان
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]با کاروان بگویید از راه کعبه برگرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ما یار را به مستی بیرون خانه دیدیم[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ز ديده پرتو عشق ار برون زند چه كنم
دلي چو آينه دارم همين گناه من است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آب عشق توان شست پک دست از جان
چه عاشق است که دست از جهان نشست هنوز
ز کار دیده و دل سایه بر مدار امید
گلی اگرچه ازین اشک و خون نرست هنوز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]بـر آستـان جـانـان گـــر سـر تـوان نهـــادن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گـلبـانگ ِ سـربلـندی بـر آسمـــان تـوان زد[/FONT]
 

**setare**

عضو جدید
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
صبر و آرام تواند به من مسکين داد

وان که گيسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگين داد

من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم
که عنان دل شيدا به لب شيرين داد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقيست
آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد

خوش عروسيست جهان از ره صورت ليکن
هر که پيوست بدو عمر خودش کاوين داد

بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردين داد
 

sohrab89

عضو جدید
نزد بی درد همی حجت از درد مکن
شاخه تر دلت را به خطا خشک مکن
مرد اگر نیست ولی کوه که هست
تکیه بر کوه کن و تکیه به نامرد مکن
 

sohrab89

عضو جدید
گفتم به خرد کای به همه بالا دست
بر گوی که هستی به چه باشد پابست
او صفحه و کاغذی طلب کرد ز من
بنوشت محبت و قلم را بشکست
 

Similar threads

بالا