بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

jonny depp

عضو جدید
کاربر ممتاز

جاني!!!!
حالا بعده قرنی اومدم چرا اینجوری شدی؟:surprised:
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نسیم جونم خوبی ؟ :cap:

این شوهر من چی شد پس ؟ :whistle:
سلام عزيزم
شوهر مربوط به اون تاپيك بود اما حالا اگه اينجا شوهر ميخواي يه خوبشو سراغ دارم ;):D
به به، نسیم خانم!
من چرا انقدر به شما علاقمندم! :w17:
چه خبر؟!
خبر دسته اول ندارید؟!
سلام آق دوماد بدون عروس
خوبي
صبر كن عزيز اگه خدا بخواد داره جور ميشه
نوشته هاي بالاييه منو بخون :D
سلام نسیم جان خوبی؟؟؟؟ نیستی کم پیدا شدی تو آسمونا دنبالتم ولی تو زیر زمین پیدات کردم.:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin: امضاء نمیدم جمع کن کاغذتو.
به به كوچولوي خبيث خودمون.... خودت كم پيدا شدي عزيز...ما كه هستيم.... اتفاقا تا ديشب كاغذ همرام بود كه ازت امضا بگيرم اما امشب ديگه نيوردم چون همه اومدن روي اون كاغذه امضاي خودمو گرفتن بردن :biggrin:
سلام نسيمي خوبي؟

جاني سركار خانم هستن:D
سلام عزيز دلم
چطوري خانومي
اينارو پودر كردين يا نه:D
سلام خوش اومدي

خوب كاري ميكني مي موني راستي قرار بود منو ببريم نحظت چي شد ون اتراد كه رفت حداقل شما ببر
هم دانشگاهي سلام
خوبي
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تنهايي چقدر داستان اولت قشنگ بود
كلي نكته آموزنده داشت
آقا پسرا توجه كردين كدوم تونست نون دربياره؟
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها امشب شب شهادته .....
از صبح یه مداحی گوش میدادم .... خیلی دوسش دارم ....
متنشو براتون گذاشتم .....

التماس دعا ....

هیچ کسی جواب سلام نداد :(
خداحافظ:gol:

سلام بر و بچ
ما اومديم :w42:
آقايون خواهشا بلند نشيد بابا جان...آخه من هر شب بايد اين جملرو تكرار كنم؟ :w06:



سلاااااام خوبین؟:gol::gol::gol:
من که ADSL ندارم!
من آخر نفهمیدم جانی، سرکار خانم هستند یا جناب آقای! :(
خانم میباشند همی
سلام نسیم جونم خوبی ؟ :cap:

این شوهر من چی شد پس ؟ :whistle:
هااااااااااااااا......:surprised:
میخواد پودر کنه
هههههههههه
خب بچه ها من دیگه برم لالا
مراقب خودتون باشید
به امید دیداری دوباره یا علی
یه دقیقه نبودم...این همه قصه گفتی؟
شبت بخیر:gol::gol::w21:
 

مهشید آرچ سبز

عضو جدید
تنهايي چقدر داستان اولت قشنگ بود
كلي نكته آموزنده داشت
آقا پسرا توجه كردين كدوم تونست نون دربياره؟


اره واقعا الان دیگه باید این پسرا رو ببریم گل دوزی و اشپزی وبچه داری یادشون بدیم چون کار دیگه براشون نیست :w11:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم تو هنوز نیومده فقط دنبال دعوا میگردی با این بد اخلاقیت کسی نمیاد خواستگاریت ها از ما گفتن بود ها
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راه و رسم عاشقی



من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.

گفتم: خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم
 
آخرین ویرایش:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدی ..................:gol:


تبریک میگم حالا کی هست این فرشته ی بخت برگشته :w02:

مرسی آب از سر ما که گذشت کاریش نمیشه کرد.
حالا گوشتو بیار کسی نفهمه بیا جلوتر آها خوبه
این فرشته تاج سره نه بخت برگشته. به کسی نگی من گفتم ها.
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
چطوری جانی خانم؟!
نسیم جان، کجایی خانم؟!
همينجام...با عروس خانوم به تفاهم رسيدين؟ :D
سلاااااام خوبین؟:gol::gol::gol:

خانم میباشند همی

هااااااااااااااا......:surprised:

یه دقیقه نبودم...این همه قصه گفتی؟
شبت بخیر:gol::gol::w21:
سلام سكرتي ..خوبي عزيزم
اون بالا چه خبر
:w15:
1بنگاه باز کنی درصدی پول بگیری وضعت توپ میشه!
اره خدايي كم كم بايد همين كارو بكنم
نميدونم چه رسميه من توي هر تاپيك ميرم ميشم مسئول ازدواج بر و بچ :w15:
نسیم تو هنوز نیومده فقط دنبال دعوا میگردی با این بد اخلاقیت کسی نمیاد خواستگاریت ها از ما گفتن بود ها
نيان چه بهتر
راستي خوب شد گفتي پس براي رهايي از دست خواستگاران سمج اين روشو به كار ببرم...اوكي ;)
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.

خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.

گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.

گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.
گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز.
 

sepehrkhosrowdad

مدیر بازنشسته
فکر کنم مهشید پشت در خونه وایستاده، پسرا که رد میشن، دستشون رو میگیره، نه، لبه پیراهنشون رو میگیره میگه شیرینیت کو!
صبر کن نسیم پا در میونی کنه! :D
 

مهشید آرچ سبز

عضو جدید
فکر کنم مهشید پشت در خونه وایستاده، پسرا که رد میشن، دستشون رو میگیره، نه، لبه پیراهنشون رو میگیره میگه شیرینیت کو!
صبر کن نسیم پا در میونی کنه! :D


ببین داشتی سوتی میدادیا ؟

اولا هر پسری که نه ولی خوب :w02:

دوم نسیم بیا پا در میونی کن دیگه

دوباره میگم ( من شوهر میخوام یالا من شوهر میخوام یالا )
 

Similar threads

بالا