مشاعرۀ سنّتی

نارون آبي

عضو جدید

در شبان غم تنهایی ما

شاپرک هم به چراغی نپرید

قدم هیچ فرشته به ره خانه ی ما راه نبرد

هیچ کس مرگ دل زخمی ما را که ندید

هیچ شعله اجاق سرد ما گرم نکرد

دست من رو به دعا خشک شد اما انگار

که خدا هم به دل زخمی ما رحم نکرد..
 

نارون آبي

عضو جدید
[FONT=times new roman, times, serif]دلم به اندازه ی تمام روزهای پاییزی گرفته است...
آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری بارانی است...
و قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزهای زمستانی یخ زده است...
اما وجودم در کوره های داغ تابستانی می سوزد...
و...
چه چهار فصلیست سرزمین دقایق من...!!![/FONT]
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]دلم به اندازه ی تمام روزهای پاییزی گرفته است...
آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری بارانی است...
و قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزهای زمستانی یخ زده است...
اما وجودم در کوره های داغ تابستانی می سوزد...
و...
چه چهار فصلیست سرزمین دقایق من...!!![/FONT]
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد

خسرو گلسرخی
 
آخرین ویرایش:

z.19.P

عضو جدید
[FONT=times new roman, times, serif]دلم به اندازه ی تمام روزهای پاییزی گرفته است...
آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری بارانی است...
و قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزهای زمستانی یخ زده است...
اما وجودم در کوره های داغ تابستانی می سوزد...
و...
چه چهار فصلیست سرزمین دقایق من...!!![/FONT]

نه راه اينست كه بگذاري مرا بر خاك و برگردي / گذاري ار و بازم پرس تا خاك رهت گردم
 

z.19.P

عضو جدید
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد


دل من نه مرد انست كه با غمش برايد / مگسي كجا تواند كه بيفكند عقابي
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
 
  • Like
واکنش ها: sh85

Schneider

مدیر بازنشسته
راه ما غمزهٔ آن ترک‌کمان ابرو زد......................رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
جام می پیش لبت دم ز روان‌بخشی زد.........................آب وی آن لب جان‌بخش روان‌افزا برد



 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راه ما غمزهٔ آن ترک‌کمان ابرو زد......................رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
جام می پیش لبت دم ز روان‌بخشی زد.........................آب وی آن لب جان‌بخش روان‌افزا برد



در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
 

Schneider

مدیر بازنشسته
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست ................................عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکته‌ای هست در این پرده که عاشق داند .......................ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست ................................عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکته‌ای هست در این پرده که عاشق داند .......................ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
تو کی دانی که لیلی چون نکویسست
کزو چشمت همین بر زلف و روییست
 

Schneider

مدیر بازنشسته
تو خود دانی که من بی‌تو عدم باشم عدم باشم ...........................عدم خود قابل هست است از آن هم نیز کم باشم
 

Schneider

مدیر بازنشسته
مکن کاری که پا بر سنگت آیو
. جهان با این فراخی تنگت آیو

وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد......................مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بی‌نور جمالت گذرد............................هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد

 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقت است که بنشینی و گیسو بگشائی
تا با تو بگویم غم شبهای جدائی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد


وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد......................مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بی‌نور جمالت گذرد............................هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
 

Schneider

مدیر بازنشسته
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
###
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
###
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
 

Schneider

مدیر بازنشسته
درد دل خویش با که گویم
داد دل خویش از که جویم

###
چون چهره بخون دیده شستم

دست از دل خسته چون نشویم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا