دچارم.. نه آن دچار که نامش را عاشق می نهند نه..
دچارم.. دچار سکوت.. سکوتی تلخ
وقتی مرز برایم تعیین می شود از خود بیزار میشوم
انگار ریشه ام را کسی با تیشه میزند
هیچ میشوم.. نه آن هیچ که همه چیز است
هیچ هیچ میشوم و نامفهموم
کاش من همچون ماهی شعر سهراب
دچار آبی دریای بیکران میشدم
من میان حرفهایم.. نا گفته هایم.. رنج هایم
دچار سکوت شده ام..
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد