کاسه ی گرانبها

MEG

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردی که همواره به دنبال کالاهای عتیقه بود در روستاي به منزل کشاورزی ساده وارد شد ، ديد ظرف نفيس قديمي در گوشه اي افتاده و گربه اي از آن آب مي خورد .
با خود گفت اگر قيمت کاسه را بپرسم ،روستایی متوجه داستان می شود و قيمت گراني برای آن پیشنهاد می کند ، لذا گفت : پدر جان ! چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن گربه را به من بفروشي ؟
روستایی پرسيد : چند مي خري ؟ گفت : بیست هزار تومان. کشاورز گريه را به عتيقه فروش داد و گفت : خيرش را ببيني.
عتيقه فروش پيش از آنکه از خانه روستايي خارج شود ، نگاهي به کاسه ی گرانبها کرد و با خونسردي گفت : پدر جان ! اين گربه ممکن است در راه تشنه اش بشود ، خوب است من اين کاسه را هم با خودم ببرم ، قيمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی رو به عتيقه فروش کرد و گفت : برو ابله کره خر ! احترامت را دارم چیزی نمی گویم ! من به اين وسيله تا به حال پنجاه تا گربه فروخته ام
 

Similar threads

بالا