مناظره(گفتگو با اشعار)

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایم ، خدایم
آه ای خدایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
شكنجه گاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد كس غم مگر صدا را
به بغض در نفس پیچیده سوگند
به گل های به خون غلتیده سوگند
به مادر سوگوار جاودانه
كه داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی در گذر است
به فكر قتل عام لاله ها باش
كه خواب گل به گل كابوس خار است
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان نگردان
عطا كن دست بخشش همتم را
خجل از روی محتاجان نگردان
الی كیفرم را می پذیرم
كه از تو ذات خود را پس بگیرم
كمك تا كه با ناحق نسازم
برای عشق و آزادی بمیرم
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
 

belher2

عضو جدید
خدایم ، خدایم

آه ای خدایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
شكنجه گاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد كس غم مگر صدا را
به بغض در نفس پیچیده سوگند
به گل های به خون غلتیده سوگند
به مادر سوگوار جاودانه
كه داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی در گذر است
به فكر قتل عام لاله ها باش
كه خواب گل به گل كابوس خار است
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان نگردان
عطا كن دست بخشش همتم را
خجل از روی محتاجان نگردان
الی كیفرم را می پذیرم
كه از تو ذات خود را پس بگیرم
كمك تا كه با ناحق نسازم
برای عشق و آزادی بمیرم
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم

صدایت می زنم بشنو صدایم
ان خدائي كه منش ميبينم
از من اگاهاه تر است با دلها
چه نيازي مرا تا صدايش بكنم
اينچنين فاش كنم اندراين محفلها
حاجتي نيست كه باز غزلي ساز كنم
تا مگر چاره كنند درد را عاقلها
من به نا گفتن غم كمي عادت دارم
*********
 

morteza545

عضو جدید
ان خدائي كه منش ميبينم
از من اگاهاه تر است با دلها
چه نيازي مرا تا صدايش بكنم
اينچنين فاش كنم اندراين محفلها
حاجتي نيست كه باز غزلي ساز كنم
تا مگر چاره كنند درد را عاقلها
من به نا گفتن غم كمي عادت دارم
*********



همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر و پا برهنه بودن
دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر و پا برهنه بودن
دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن


ز طواف کعبه بگذر تو که حق نمی پرستی

به در کنشت منشین تو که بت نمی پرستی
 
  • Like
واکنش ها: sh85

raha

مدیر بازنشسته
ای دل مباش یکدم خالی زعشق و مستی
وانگه برو که رستی زین نیستی و هستی

آن مه چو در دل آید. او را عجب، شناسی؟
در دل چگونه آید، از راه بی قیاسی...

گر گویی میشناسم، لاف بزرگ و دعوی
ور گویی، من چه دانم. کفر است و ناسپاسی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن مه چو در دل آید. او را عجب، شناسی؟
در دل چگونه آید، از راه بی قیاسی...

گر گویی میشناسم، لاف بزرگ و دعوی
ور گویی، من چه دانم. کفر است و ناسپاسی
ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا :D
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا :D
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یاز اشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
 

raha

مدیر بازنشسته
ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا :D

:razz:

ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
و آن طارم نه سپهر ارقم هیچ است

خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یک دمیم و آن دم هیچ است
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یاز اشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود

یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:razz:

ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
و آن طارم نه سپهر ارقم هیچ است

خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یک دمیم و آن دم هیچ است
دنیا همه هیچ و كار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی كه از آدمی چه ماند پس مرگ

عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود

یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
 

raha

مدیر بازنشسته
دنیا همه هیچ و كار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی كه از آدمی چه ماند پس مرگ

عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

جامی و می و ساقی بر لب کشت
این جمله مرا نقد و ترا نسیه بهشت
مشنو سخن بهشت دوزخ از کس
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جامی و می و ساقی بر لب کشت
این جمله مرا نقد و ترا نسیه بهشت
مشنو سخن بهشت دوزخ از کس
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
گویند بهشت حور عین خواهد بود
انجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گرما می و معشوق پرستیم رواست
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
 

raha

مدیر بازنشسته
آورد به اضطرابم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

با کره برفتم و ندانم که چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود
 
  • Like
واکنش ها: sh85

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود

خیمه داریم ولی آب نبسته است کسی
دل دختر بچه ای را نشکسته است کسی

خنده بر غربت چشم پر اشکی نزدیم
آب کم بود ولی تیر به مشکی نزدیم

باز هم دست خودم نیست و شاعر شده ام
جاده و اسب مهیاست مسافر شده ام
 

raha

مدیر بازنشسته
ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا :D

دنیا همه هیچ و كار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی كه از آدمی چه ماند پس مرگ

عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

:gol:
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آورد به اضطرابم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

با کره برفتم و ندانم که چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود

حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را :gol:

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود

خیمه داریم ولی آب نبسته است کسی
دل دختر بچه ای را نشکسته است کسی

خنده بر غربت چشم پر اشکی نزدیم
آب کم بود ولی تیر به مشکی نزدیم

باز هم دست خودم نیست و شاعر شده ام
جاده و اسب مهیاست مسافر شده ام

شهناز به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
 

morteza545

عضو جدید
نان بی منت ز آب زندگانی بهتر است
نیکنامی از حیات جاودانی بهتر است

مردمی کز غیرت و ناموس و دین بیگانه اند
بهتر آن مردم فنا از زندگانی بهتر است

گر توانایی ستم بر ناتوان کردن بود
من توانایی نخواهم ناتوانی بهتر است
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نان بی منت ز آب زندگانی بهتر است
نیکنامی از حیات جاودانی بهتر است

مردمی کز غیرت و ناموس و دین بیگانه اند
بهتر آن مردم فنا از زندگانی بهتر است

گر توانایی ستم بر ناتوان کردن بود
من توانایی نخواهم ناتوانی بهتر است
نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بي عمل است
 
  • Like
واکنش ها: raha

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پرکن پیاله را کین جام اتشین
دیریست که ره به حال خرابم نمیبرد
این جامها که از پی هم میشود تهی
دریای اتش است که ریزم به کام خویش
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرکن پیاله را کین جام اتشین
دیریست که ره به حال خرابم نمیبرد
این جامها که از پی هم میشود تهی
دریای اتش است که ریزم به کام خویش


کفاره شراب خوری های بی حساب

هشیار در میانه مستان نشستن است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کفاره شراب خوری های بی حساب

هشیار در میانه مستان نشستن است
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب

کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای


زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای


گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست

مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب

کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای


زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای


گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست

مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر داد
(با صدای شهرام ناظری ):razz:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر داد
(با صدای شهرام ناظری ):razz:

زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد امد
 
  • Like
واکنش ها: sh85

Similar threads

بالا