معماری با مصالحی از جنس دل

t.askari

عضو جدید


هر که منظور خود از غیر
خدا می طلبد


او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد


زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد


حاجت ز که می خواهی آنجا که
خدا باشد؟؟


:gol::gol::gol::gol:
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسم به سرزمین عشق
قسم به مهر بانی ها
قسم به خالق عشق
میدانی
عزیزترینم
دوستت دارم
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هم تلخ می نویسم ...
.
به گمانم هنوز هم تلخم !
.
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
.
وقتی تنها می شوم
.
حرفم نمی آید، افکارم جمع نمی شود
.
آشفته می شوم، نگران
.
راحت بگویم
.
تلخ می شوم

.
مثل قهوه ی تلخی که با یک لیوان شکر هم قابل خوردن نیست!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گرگ و میشه هوا.
از هرجا که بگی جیرجیرکا صداشونُ بلند کردن.
نمی دونم پی چین.
پی آدمان لابد!
که بگیرن تا می خورن بزننشون،
بعدشم زیرچکمه های شلی لهشون کنن!
مثه بچه آدم که سرجاشون نمی شینن
آروم آروم واسه خودشون
جیغ بزنن!
مثه دل من!
که از بس واس خودش داد و هوار راه انداخت
ترکید.
غصه هم چیز بدیه ها.
داره تیکه تیکه می کنه دل دربه در ما رو.
از جیرجیرکای باغچه بدتر سرم آوردن این چکمه های آدما.
ردپاشون سرتا پامُ خط خطی کرده!:gol:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه این شمع روشن

نه من

که خواب ندارم

هیچ چیز به یاد تو نیست ...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من هنوز تو را دارم !

گاهی که دلم

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد ...

چشمهایم را فراموش می کنم ...

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند ...!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی میشود
جای حرف
تنها
و ارام
بی هیچ حرفی
تنها نگاه کرد
و من به
ادمهایی نگاه میکنم
که هر کدامشان داستانی دارند
تلخ و شیرین
اما
همیشه امید دارند
گاهی به این ادمها که امید دارند حسودیم میشود
اخر من
امید چندانی ندارم تنها در سکوت به ادمها نگاه میکنم
اه میکشم
و ارام
از میان خنده هایشان
جایی میابم تا
تنها چند لحظه لبخندی بزنم
تا امید
به قلبم باز گردد
 

marziye70

عضو جدید
امدنت را خوب یادم نیست
بی صدا امدی بی ان که من بدانم
و بی اجازه ماندی بی ان که من بخواهم
اما اکنون که با ذره ذره وجودم ماندنت را تمنا میکنم
قصد سفر داری؟
ای مهمان ناخوانده ی قلبم
بمان..
بمان که ماندنت را سخت دوست دارم!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی بهتر لبخند بزنی
گاهی بهتر
اروم نگاه کنی
گاهی تنها امیدت به خدا باشه
گاهی سرت پایین بنداز و نذار جز خدا اشکهات کسی ببینه
گاهی لبخندت به کسی هدیه بده حتی اگه
پر از دردو غم هستی
گاهی به اسمان نگاه کن وقتی اولین قطره باران به صورتت میخورد
میتوانی
زنده شوی و ارام جان بگیری
همچون زمین که بعد از هر باران تازه میشود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران چه لهجه جالبی دارد
وقتی میبارد
هیچ کس
نمیتواند معنای
نا امیدی
خستگی
درد
غم را بفهمد
باران ببار
اینجا
در خانه دلم ببار
تا امید
تا شادی
تا مهر
بشود
همخانه دلم و دوباره تازه شوم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من و خلوت این نامه های رنگیت
تو ، آن پنجره
من و یاد این همه روز زیبا
تو ....
من و این صدای همیشگی
تو
آرام می خندی به منی که
همیشه خنده را از لبت
شوق را از دلت
وبوسه را عشقت
یاد را از ذهنت
و خودم را ازجان نحیفت می ستاندم
هرگز.




 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بار خدایا ...
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم ....
نکند فرق به حالم .....
چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی .....
نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی ....
 

marziye70

عضو جدید
ان چنان که هم که میگویند دور نیست
گاهی چنان به من نزدیکی و گاهی چنان دور...
که محو بودنم در تو عجیب نیست
از دلم تا دلت راهی نیست
تو مرا بخواه
تا بدانی فاصله ها بی معنی است...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سقف ما هر دو یه سقف
دیوارمون یه دیوار
آسمون ، یه آسمون
بهارامون ، یه بهار
اما قلبمون دو تا
دستامون از هم جدا
گریه هامون تو گلو
خنده هامون بی صدا
نتونستم ، نتونستم
تو رو بشناسم هنوز
تو مثل گنگی رمز
توی یک کتیبه ای
که همیشه با منی
اما برام غریبه ای
هنوز هم ما می تونیم
خورشید و از پشت ابر صدا کنیم
نمی تونیم ؟
می تونیم
می تونیم بهارو با زمین سوخته آشنا کنیم
نمی تونیم ،
می تونیم
هم شب و هم گریه ایم
درد تو ، درد منه
بگو هم غصه ، بگو
دیگه وقت گفتنه
بغض ما نمی تونه
این سکوتو بشکنه
مردم از دست سکوت
یکی فریاد بزنه
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
رسم خوب ها....
رسم " خوب " ها همین است ؛
حرف آمدنشان شادت می کند و ماندنشان ... با دلت چنان می کند که هنوز نرفته ...
دلتنگشان می شوی !
:(
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
عطر خدا....
هر انسانی عطری خاص دارد !
گاهی ...
برخی ؛ عجیب بوی خدا می دهند ...
مثل
" مادر "
:heart::heart::heart:
 

f.farhanian

عضو جدید
از ادمها دلگیرم...


که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند

و بد هایشان را در جیب های لباس هایی

که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند , پنهان میکنند

از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری

...و درد هایت را که میشنوند

خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو /
کشیش تر ببینند...

از آدم ها دلگیرم

وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کننند

تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند

و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند

ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :

این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام
از آدم ها عجیب دلگیرم

از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند

و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی

و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند

خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی

دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...

تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست

از آدم ها دلگیرم

که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند
دلت ...
.
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری
دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان

را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابر ... قطره ... آب ... باران ... بخار ... و باز ابر !

این یعنی ...

باز به تو خواهم برگشت ...!
..................................................خدااااااای من

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و تو دو تا پرنده
تو قفس زندونی بودیم.
جای پر زدن نداشتیم
ولی آسمونی بودیم.
ابر و بارونو میدیدیم
اما دنیامون قفس بود.
چشم به دوردستا نداشتیم
همینم واسه ما بس بود.
اما یک روز اونایی که
ما رو با هم دوست نداشتن.
تو رو پر دادن و جات
یه دونه آینه گذاشتن.
منِ خوش باور ساده
فکر میکردم روبرومی.
گاهی اشتباه میکردم
من کدومم تو کدومی!
با تو زندگی میکردم
قفس تنگ و سیاهو.
عشق تو از خاطرم برد
عشق پر زدن تا ماهُ.
اما یک روز بادِ وحشی
رویاهامو با خودش برد.
قفس افتاد و شکستُ
آینه افتاد و تَرَک خورد.
تازه فهمیدم دروغ بود
دنیایی که ساخته بودم.
دردم از اینه که عمری
خودمو نشناخته بودم.
تو تو آسمونا بودی
با پرنده های آزاد.
منِ تن خسته رو حتی
یکدفعه یادت نیفتاد.
حالا این قفس شکسته
راهِ آسمون شده باز.
اما تو قفس نشستم
دیگه یادم رفته پرواز
.....
:(
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمان برای زیادی ها چه زیاد ...

و برای آنانکه بودنشان تا مرز نبودن کم ، چقدر کم !

کاش می توانستم از یادها سپری سازم برای سپری کردن این روزهای ... !
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...

؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم
به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.
نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز

به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر.




 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نسل های بعد بگویید ...
که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...
نسل ما خود پیاز بود ...
که هر که ما رو دید گریه کرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران می آید...، هوا ابری ست...،
تو می گفتی: با آسمان ابری، زیر باران عاشق می شوی!...
و من همه ی روزهای ابری به همه ی عشق های بارانی تو فکر می کنم.
یادت هست می خواندیم:
سلا م! حال همه ی ما خوبست ،...
یادت هست گفتی: عاشق باش، ولی مراقب حالت باش.
این روزها حال همه ی ما خوبست! اما تو باور مکن
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حـقـیـقـت دارد !
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی
تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!
 
بالا