دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست.................. گفت با ما منشين كز تو سلامت برخاستتو را بر در نشاند او به طراري كه مي آيم
تو منشين منتظر بر در ، كه آن خانه دو در دارد
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست.................. گفت با ما منشين كز تو سلامت برخاستتو را بر در نشاند او به طراري كه مي آيم
تو منشين منتظر بر در ، كه آن خانه دو در دارد
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست.................. گفت با ما منشين كز تو سلامت برخاست
دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما...................چيست ياران طريقت بعد ازين تدبير ماتوبه مكن از مي اگرت مي باشد صد توبه نادمات در پي باشد
گل جامه دران و بلبلان ناله زنان در وقت چنين توبه روا كي باشد ؟
دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما...................چيست ياران طريقت بعد ازين تدبير ما
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخوراي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقتست كه باز آيي
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بودمن می شنوم صدای پا می آید
از دورترین خاطره ی رویایی
بردار نقاب ، عابر خاطره ها
تردید ندارم تو خود لیلایی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتمن می شنوم صدای پا می آید
از دورترین خاطره ی رویایی
بردار نقاب ، عابر خاطره ها
تردید ندارم تو خود لیلایی
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
دارم هوای صحبت یاران رفته را.......یاری کن ای احل که به یاران رسانیممنم که دار و ندارم در این زمین گم شد
گلی که کاشته بودم نسیب مردم شد
دارم هوای صحبت یاران رفته را.......یاری کن ای احل که به یاران رسانیم
تا تو وصال من دهی کشته مرا فراق تو.......تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده اممن یک مترسکم ... و تو بر شانه های من
چشمان من همیشه به سوی پریدن است
تا تو رصال من دهی کشته مرا فراق تو.......تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
درسته الان که نگاه کردم حق با شماستشعر را صحیح کتابت نمایید که رهی معیری را گوییم چوب در آستینت کند!
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو//تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.......بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویشمرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم/ تو را میبینمو میلم زیادت میشود هردم
وقتست کز فراق تو و سوز اندرون........آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویششهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.......بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشتترسم كه اشك در غم ما پرده در شود...............وين را ز سر به مهر به عالم سمر شود
تاب بنفشه مى دهد طره مشكساى تو......پرده غنچه مى درد خنده دلگشاى تودیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت....... از دولت هجر تو کنون دور نماندستتاب بنفشه مى دهد طره مشكساى تو......پرده غنچه مى درد خنده دلگشاى تو
تا کی چو باد سر بدوانی به وادیم........ای کعبه ی مراد ببین نامرادیموصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت....... از دولت هجر تو کنون دور نماندست
تا کی چو باد سر بدوانی به وادیم........ای کعبه ی مراد ببین نامرادیم
من که در آتش سودای تو آهی نزنم......... کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
یارم چو قدح به دست گیرد......بازار بتان شکست گیردته که نوشم نئی نیشوم چرائی
ته که یارم نئی پیشوم چرائی
ته که مرحم نهی بر داغ ریشوم
نمک پاش دل ریشم چرائی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |