در خواب زنده ام که تو می خوانیم به خویش......بیداریم مباد که دیگر نرانیم
من که کوه غصه ام ولی یه جور سر می کنم
تو فقط بخواه که از من دیگه نفرین نکنم
در خواب زنده ام که تو می خوانیم به خویش......بیداریم مباد که دیگر نرانیم
من که کوه غصه ام ولی یه جور سر می کنم
تو فقط بخواه که از من دیگه نفرین نکنم
دل آزرده ی ما را نسیمی بنواز.....یعنی آن جان ز تن رفته بتن باز رسان
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد......از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد......از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت.......که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانتدل آزرده ی ما را نسیمی بنواز.....یعنی آن جان ز تن رفته بتن باز رسان
دل آزرده ی ما را نسیمی بنواز.....یعنی آن جان ز تن رفته بتن باز رسان
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت.......که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت.......که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
هر آنکه با غم عشقت شبی مجالس شد........چراغ صد شبه و زینت مجالس شد
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت .... روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
هر آنکه با غم عشقت شبی مجالس شد........چراغ صد شبه و زینت مجالس شد
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی...... که این را این چنین چشمت و آنرا آنچنان ابرو
ای نور چشم مستان در عین انتظارم ... چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا.........پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
نرگس مست که چشمش همه شرم و ناز است.......تا نگاهش به تو افتاده دهانش باز استای نور چشم مستان در عین انتظارم ... چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
نرگس مست که چشمش همه شرم و ناز است.......تا نگاهش به تو افتاده دهانش باز است
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا ..... که نیستم ز تو در روی آفتاب خجلنرگس مست که چشمش همه شرم و ناز است.......تا نگاهش به تو افتاده دهانش باز است
لب بر لبم بنه به نوازش دمی چو نی.......تا بشنوی نوای غزل های دلکشمتویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا ..... که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو..............يادم از كشته ی خويش آمد و هنگام درولب بر لبم بنه به نوازش دمی چو نی.......تا بشنوی نوای غزل های دلکشم
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو..............يادم از كشته ی خويش آمد و هنگام درو
يادم آرد روز باران:و زمزمه لبم صدای اسم تو
عطر حضورت را بر تمامی ، زوایای دلم پاشیدی
و با هر قطره باران هزار بار
فریاد زدم
که
دوستت دارم
و
تو نشنیدی
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت.......من و شراب فرح بخش و یار حور بهشتيادم آرد روز باران:
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چُست و چابک.
تو که از مهنت دیگران بی غمیکنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت.......من و شراب فرح بخش و یار حور بهشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض......پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشتتو که از مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تو را من چشم در راهم شباهنگامیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض......پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
هان ای دل از دیده نظر کن هان.....ایوان مداین را آیینه عبرت دانمن بی دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد.......من نیز دل به باد دهم هرچه باد بادنیست تردید که این زمستان گذرد
وز پیش پیک بهار با هزاران گل سرخ بیگمان می آید
ماهم آمد به در خانه و من خانه نبودم......خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودمدر میان توفان بر موج غم نشسته منم
در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |