yalda63
عضو جدید
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت//تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
تیغ بران گر به دستت داد چرخ روزگار/ هرچه میخواهی ببر اما مبر نان کسی
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت//تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
دوستت دارم اماتا توانی دلی به دست آور // دل شکستن هنر نمی باشد
تا توانی دلی به دست آور // دل شکستن هنر نمی باشد
تیغ بران گر به دستت داد چرخ روزگار/ هرچه میخواهی ببر اما مبر نان کسی
دیشب گله زلفش با باد همی کردم/ گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف اری و به غفلت نخورییاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما//در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما
يادم آيد تو به من گفتي :ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف اری و به غفلت نخوری
ای شیخ این اشعاری که بیان میدارید از کدام شاعر است؟
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/ عالم پیر دگر باره جوان خواهد شديادم آيد تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
ای شیخ این اشعاری که بیان میدارید از کدام شاعر است؟
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/ عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
از آن صائب تبریزی باشد!!
در چشم هایت؛این جمع اضداددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند// وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند// وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در چشم هایت؛این جمع اضداد
یک جا نشسته ست،آهو و صیاد
در چشم هایت؛این جمع اضداد
یک جا نشسته ست،آهو و صیاد
درآ که در دل خسته توان دراید باز/ بیا که در تن مرده روان درآید بازدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
درآ که در دل خسته توان دراید باز/ بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرفت تو چشم من چنان ببست/که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
درآ که در دل خسته توان دراید باز/ بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرفت تو چشم من چنان ببست/که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
زرکناباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
شب بیم موج و گردابی چنین حائل // کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل ها
ای که در کوچه معشوق ی ما میگذری.... برحذر باش که سر میشکند دیوارش
هر مرغ فکر کر کز سر شاخ سخم بجست/بازش ز طره ی تو مضراب میزدمشب رفت و سپیده سر کشیده //خورشید در آسمان دمیده
هر مرغ فکر کر کز سر شاخ سخم بجست/بازش ز طره ی تو مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود/ وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
من پرستوي خزان ديده و خاموش توامهر مرغ فکر کر کز سر شاخ سخم بجست/بازش ز طره ی تو مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود/ وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
لطف حق با تو مداراها کنما ز رسوایی بلند آوازه ایم......نامور شد هرکه شد رسوای دل
در سینه ی سوزانم مستوری و مهجوری.......در دیده ی بیدارم پیدایی و پنهانیلطف حق با تو مداراها کن
چون که از حد بگذرد رسوا کند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |