ترانه غزل شهريار و ساز صباست
بزن که سوز دل من به ساز ميگويی
یکی بود یکی نبودیکی روبهی دید بی دست و پای,
فرو ماند در لطف و صنع خدای
تشنگان را نمايد اندر خواب
همه عالم به چشم،چشمه آب!
شد خزان گلشن آشناییتندرستان را نباشد درد ريش
جز به همدردي نگويم درد خويش!
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارمیا رب غم عالم به کسی تنگ نگیرد
از شهر به صحرا شدم، آن هم قفسی شد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
ثبات کوه و قرار زمین و دور سپهردین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
ثبات کوه و قرار زمین و دور سپهر
نماند و میکده عشق برقرار بماند
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |