می رود صبح و اشارت می کند
کاین گلستان خنده واری بیش تیست
لاجرم دست ارادت به در پير مغان
خادم كعبه چو در بر رخ ما بست زديم
روزی گذشت پادشهی از گذرگهیمست مستم ساقیا دستم بگیر
تا نیفتادم ز پا دستم بگیر
تو را این همه ایدر آراسته ستروزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
تو یقین می دان که صد عالم گناه
از تف یک توبه برخیزد ز راه
از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان
ای برادر تا بدانی زرد خار از شنبلید
(ناصر خسرو)
روزي كه از اين دير فنا در گذريم
با هفت هزار سالگان سر به سريم
رواناندروگوهر دل فروز کو روشناییگرفتست روزدر چنین ره کان نه بن دارد نه سر
کس مبادا ایمن از مکر و خطر
ز دلها همه ترس بیرون کنیدرواناندروگوهر دل فروز کو روشناییگرفتست روز
ایا آن که آفتابی تو همی چه بودت که بر من نتابی همیمن که به وصل تشنهام خضر چه آبم آورد؟
رفع عطش نميشود تشنهي اين زلال را
دل ز فريب حسن او بزم فسوس و اندرو
انجمني به هر طرف آرزوي محال را
دو رز و دو شب روی ننمایدا همانا که گردش بفرسایداز دلها همه ترس بیرون کنید
زمین را ز خون رود جیحون کنید
يوسف گمگشته باز ايد به كنعان غم مخورایا آن که آفتابی تو همی چه بودت که بر من نتابی همی
ترا دانش و دین رهاند درست ره رستگاری ببایدت جستزهي همت حافظ راست از دنيا و از عقبي
نيايد هيچ در چشمش به جز خاك سر كويت
ایا آن که آفتابی تو همی چه بودت که بر من نتابی همی
رده بر کشیده سپاهش دو میل به دست چپش هفتصد ژنده پیليوسف گمگشته باز ايد به كنعان غم مخور
كلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور
تو بدین قامت و بال ناسازترا دانش و دین رهاند درست ره رستگاری ببایدت جست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |