مشاعرۀ سنّتی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
داد چشمان تو در كشتن من دست به هم

فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

وصال شیرازی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرغ دل زيرك و آزادي از اين دام محال

كه خم گيسوي او بافته چون شست به هم

وصال شیرازی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من عکس تو را باز در آغوش گرفتم
چون برکه که با خاطره ی ماه عجین است
آری ، نرسیدیم به هم ، حیف... ولی نه
«تا بوده همین بوده و تا هست همین است!»



رضا نیکوکار
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا خدا هست و خدایی می کند
نام زهرا پادشاهی می کند
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوۀ شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوۀ شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

در چشم من آمد آن سهي سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پاي افكند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا