زیارت خدا

ali.k

عضو جدید
شخصی نزد حلاج اومد و گفت





من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم





در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود​



مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند​



مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم​



به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم​



به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها​



و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد​




که اسب داشته باشد​




من اسبم را به او دادم



به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم



از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم



وبا نارحتی به حلاج گفت



من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم


و حلاج به او گفت



تو خدا را زیارت کردی​




خدا سرپناهی نداشت



تو برای خدا سر پناه ساختی



خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی



خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی



خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی



و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست



خدا یاری رساندن به انسانهاست






 
بالا