سرش را به راست و چپ تكان داد و با لبخند گفت:نه! اجازه ندارین .امشب رو باید بد بگذرونین
· خواهش میكنم ولی.......
· شما نذر دارین؟
· چطور مگه؟
· كه هی این راه رو برین و بیاین؟
· كاش همه نذرها به این آسونی بود
با لحن قشنگی گفت: بمونین گیتی خانم
نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم میشم
· اختیار دارین ،بفرمایین بشینین
· ممنونم
· امروز فوق العاده شده بودین
· چشمهای زیبا ، زیبا می بینن
· نه الحق زیبایین.من اصولا موهای بلند باز دوست ندارم .یعنی احساس میكنم مدام مو می ریزه، ولی موهای شما جعد قشنگی داره ، حتی موهای صاف هم بهتون میاد
· شما لطف دارین
از هیجان حرارت زیادی روی گونه هایم حس میكردم
· ثریا؟
· بله آقا
· قبل از اینك بری دو فنجون قهوه برای ما بیار
· چشم
· میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
· البته
· چرا امروز نگفتین من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گیسورو ندیدین ، پس چرا گفتید دیدین ؟
· وقتی روانشناسید، چرا باید بگم پرستارید . وقتی با هم دوستیم .چرا باید بگم غریبه این ووقتی گیسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا باید بگم ایشون رو ندیدم .شما رو كه دیدم ، انگار ایشون رو دیدم
· ممنون
· وقتی گفتم شما دوست جدید خونوادگی ماهستین ، نمی شد بگم گیسو خانم رو نمی شناسم ، درسته؟
· آه،بله
· از اینكه المیرا بی پروا صحبت میكرد معذرت میخوام .اون همینطوره ولی الناز با اون فرق داره .بنظرتون اینطور نبود؟
· راست بگم یا رودربایستی كنم؟
· معلومه ، راست بگید .
· خب الناز هم خواهر المیرا خانمه ودرست مثل ایشونه، ولی سیاستمدار
· جدی؟
· بگذریم ،میترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنید غرضی دارم
· نه،چنین فكری نمیكنم شما كه وقتش رو ندارین
كمی بهش خیره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو یكی بود. بنظر من المیرا زبون النازه، ولی بعدها زبون الناز هم باز میشه .
بلند زد زیر خنده وگفت: بعدها یعنی كی؟
ثریا با سینی قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .
· برو بگیر بخواب ثریا.خسته شدی .من فنجونها رو تو آشپزخونه می ذارم
· چشم آقا،ممنون. شب بخیر!
· خب، ادامه بدین
· بگذریم مهندس
· نه، خواهش میكنم .اصلا میخوام با یه روانشناس مشورت كنم
· پس شما هم دوستش دارین؟
· اینطور فكر می كنی؟
· البته
· خب، بعدا یعنی كی؟
ای بابا ول كن نیست.
· وقتی شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت یك چهره زیبا و دوست داشتنی پنهون شده تا بعد چهره واقعی خودشو نشان بده .البته این نظر منه . شاید اشتباه می كنم
· امیدوارم اشتباه كرده باشین
· شما به صحبتهای من توجه نكنین ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت می شین .
· ممنون
حال خودم را نمی فهمیدم .داشتم از حسادت می تركیدم .البته نظری كه دادم از روی حسادت نبود. واقعیت را گفتم .ولی خدایا غصه هایم كم بود كه این هم اضافه شد؟
فنجان قهوه را برداشتم وكمی نوشیدم .او هم همین كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكی از دست من برمیاد؟
· اگر حسابداری هم بلد باشین چرا كه نه؟
· خب، راستش پدرم همیشه حساب كتابهای آخر سالش رو به من و گیسو می داد تا براش انجام بدیم، از خودش یاد گرفتیم
· چه خوب! خوش بحال چنین پدری با چنین فرزندانی! خدا رحمتشون كنه
· ممنون .پدرم و مادرم همیشه متعقد بودن زن مدیر كسییه كه از هر كاری سررشته داشته باشه.
· چه پدر فهیمی!راستش حساب كتابا باهم نمیخونه .هر كاری میكنم نودهزار تومان كسر میارم
· نود هزار تومان؟
· بله
· می خواین كمكتون كنم؟
· زحمتی براتون نیست؟
· ابدا.آخرین قلپ فنجانم را سر كشیدم و بلند شدم روی مبل كنار متین نشستم وكمی مبل را جلوی میز كشیدم
· می خواین شما ارقام رو بخونین ، من حساب كنم
· موافقم
و شروع كرد .من هم تند تند به ماشین حساب وارد كردم
· درسته صد هزار تومان كم میاد .میتونم نگاهی به دفترتون بندازم؟
· بله بفرمایین
· دفتر سالیانه رو هم می دین؟
· بله، این هم دفتر سالیانه این شش ماه اول . این هم شش ماه دوم
نگاهی به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس میكردم منصور رفتار مرا زیر نظر دارد وهرازگاهی به چهره ام دقیق میشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: میشه خواهش كنم شما یه جوری خودتون رو مشغول كنین؟ وقتی بالا سرم هستین نمیتونم كار كنم.
منصور لبخندی زد و گفت:حق با شماست من كتاب میخونم، شما حساب كنید ومارو از این گرفتاری نجات بدین
· انشاءا....
متین بلند شد رفت، كتابش رااز روی ویترین برداشت ، روی مبلی دورتر نشست ، عینكش را به چشمش زد و مشغول مطالعه شد .
ادامه دارد
· خواهش میكنم ولی.......
· شما نذر دارین؟
· چطور مگه؟
· كه هی این راه رو برین و بیاین؟
· كاش همه نذرها به این آسونی بود
با لحن قشنگی گفت: بمونین گیتی خانم
نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم میشم
· اختیار دارین ،بفرمایین بشینین
· ممنونم
· امروز فوق العاده شده بودین
· چشمهای زیبا ، زیبا می بینن
· نه الحق زیبایین.من اصولا موهای بلند باز دوست ندارم .یعنی احساس میكنم مدام مو می ریزه، ولی موهای شما جعد قشنگی داره ، حتی موهای صاف هم بهتون میاد
· شما لطف دارین
از هیجان حرارت زیادی روی گونه هایم حس میكردم
· ثریا؟
· بله آقا
· قبل از اینك بری دو فنجون قهوه برای ما بیار
· چشم
· میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
· البته
· چرا امروز نگفتین من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گیسورو ندیدین ، پس چرا گفتید دیدین ؟
· وقتی روانشناسید، چرا باید بگم پرستارید . وقتی با هم دوستیم .چرا باید بگم غریبه این ووقتی گیسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا باید بگم ایشون رو ندیدم .شما رو كه دیدم ، انگار ایشون رو دیدم
· ممنون
· وقتی گفتم شما دوست جدید خونوادگی ماهستین ، نمی شد بگم گیسو خانم رو نمی شناسم ، درسته؟
· آه،بله
· از اینكه المیرا بی پروا صحبت میكرد معذرت میخوام .اون همینطوره ولی الناز با اون فرق داره .بنظرتون اینطور نبود؟
· راست بگم یا رودربایستی كنم؟
· معلومه ، راست بگید .
· خب الناز هم خواهر المیرا خانمه ودرست مثل ایشونه، ولی سیاستمدار
· جدی؟
· بگذریم ،میترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنید غرضی دارم
· نه،چنین فكری نمیكنم شما كه وقتش رو ندارین
كمی بهش خیره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو یكی بود. بنظر من المیرا زبون النازه، ولی بعدها زبون الناز هم باز میشه .
بلند زد زیر خنده وگفت: بعدها یعنی كی؟
ثریا با سینی قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .
· برو بگیر بخواب ثریا.خسته شدی .من فنجونها رو تو آشپزخونه می ذارم
· چشم آقا،ممنون. شب بخیر!
· خب، ادامه بدین
· بگذریم مهندس
· نه، خواهش میكنم .اصلا میخوام با یه روانشناس مشورت كنم
· پس شما هم دوستش دارین؟
· اینطور فكر می كنی؟
· البته
· خب، بعدا یعنی كی؟
ای بابا ول كن نیست.
· وقتی شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت یك چهره زیبا و دوست داشتنی پنهون شده تا بعد چهره واقعی خودشو نشان بده .البته این نظر منه . شاید اشتباه می كنم
· امیدوارم اشتباه كرده باشین
· شما به صحبتهای من توجه نكنین ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت می شین .
· ممنون
حال خودم را نمی فهمیدم .داشتم از حسادت می تركیدم .البته نظری كه دادم از روی حسادت نبود. واقعیت را گفتم .ولی خدایا غصه هایم كم بود كه این هم اضافه شد؟
فنجان قهوه را برداشتم وكمی نوشیدم .او هم همین كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكی از دست من برمیاد؟
· اگر حسابداری هم بلد باشین چرا كه نه؟
· خب، راستش پدرم همیشه حساب كتابهای آخر سالش رو به من و گیسو می داد تا براش انجام بدیم، از خودش یاد گرفتیم
· چه خوب! خوش بحال چنین پدری با چنین فرزندانی! خدا رحمتشون كنه
· ممنون .پدرم و مادرم همیشه متعقد بودن زن مدیر كسییه كه از هر كاری سررشته داشته باشه.
· چه پدر فهیمی!راستش حساب كتابا باهم نمیخونه .هر كاری میكنم نودهزار تومان كسر میارم
· نود هزار تومان؟
· بله
· می خواین كمكتون كنم؟
· زحمتی براتون نیست؟
· ابدا.آخرین قلپ فنجانم را سر كشیدم و بلند شدم روی مبل كنار متین نشستم وكمی مبل را جلوی میز كشیدم
· می خواین شما ارقام رو بخونین ، من حساب كنم
· موافقم
و شروع كرد .من هم تند تند به ماشین حساب وارد كردم
· درسته صد هزار تومان كم میاد .میتونم نگاهی به دفترتون بندازم؟
· بله بفرمایین
· دفتر سالیانه رو هم می دین؟
· بله، این هم دفتر سالیانه این شش ماه اول . این هم شش ماه دوم
نگاهی به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس میكردم منصور رفتار مرا زیر نظر دارد وهرازگاهی به چهره ام دقیق میشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: میشه خواهش كنم شما یه جوری خودتون رو مشغول كنین؟ وقتی بالا سرم هستین نمیتونم كار كنم.
منصور لبخندی زد و گفت:حق با شماست من كتاب میخونم، شما حساب كنید ومارو از این گرفتاری نجات بدین
· انشاءا....
متین بلند شد رفت، كتابش رااز روی ویترین برداشت ، روی مبلی دورتر نشست ، عینكش را به چشمش زد و مشغول مطالعه شد .
ادامه دارد