خنده دار ولی اسفبار ...!

East Power

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم یه ویرایش دیگه ازین داستان...


بنده خداواسه کنکور درس میخونده به صورت فشرده ازقضا یه شب همه مهمونی خونه داییش دعوت داشتن میگه من سرو وضعم ژولیده است شمابرید من برم دوش بگیرم خودم میام خلاصه همه رفتن باخیال راحت میره حمام مامانش اینا توراه که میرفتن دوست پسرشون وسرکوچه میبینن که میخواسته ازداداش همین بنده خداجزوه قرض بگیره داداشه بادوستش برمیگردن خونه بنده خداهم که خبرنداشته اینا برگشتن میبینه صابون توحمام تموم شده میاد ازآشپزخونه صابون ببره که داداشه تو آشپزخونه مشغول ریختن چای واسه دوستش بوده بیچاره بایه جیغ بنفش خودشو به اولین اتاق میرسونه ودرومحکم میبنده هرچی داداشه میگه بیا بیرون اونم وحشت زده شروع میکنه به داداشش بدوبیراه گفتن وخم شده بوده ازتوسوراخ دربیرون ومیپاییده که داداشش کجارفت وقتی برمیگرده میبینه دوست داداشش گوشه اتاق نشسته وسرشو انداخته پایین همونجا ازحال میره دوست داداشش روش یه چیزی میندازه ومیره ازاتاق بیرون فرداشبش همون دوست داداشش میاد خواستگاری خونواده هم که غافل ازاینکه دیروزچی شده به دخترشون میگن چایی بیاراز اونا اصرار ازدختره بینوا هم انکار بالاخره باهم ازدواج کردن ولی خیلی وحشتناکه خداواسه هیشکی نخواد
 

آرشيتكت سجاد

عضو جدید
قبل از اینکه بریم سراغ تاپیک اول اینو {:gol:}تقدیم مدیر میکنم که این دفه رو حال بده تاپیک مارو نفرسته قاطی باقالیا ! :smile:+ شکلک تملق و پاچه خواری و آقا جون مادرت...

-----
و اما تاپیک ؛ متن زیر به نظرم خیلی خنده داره توی فیــس بوک خوندمش ، شما اگه نخوندین بخونید :biggrin: :

یه روز خونه تنها بودم وسایلمو آماده کردم رفتم حموم. وقتی لباسامو در آوردم رفتم زیر دوش چند مین که گذشت یادم اومد صابونمو نیاوردم. با خودم گفتم کسی که خونه نیست همینجوری میرم بر میدارم از اتاقمو میارم، رفتم تو اتاق صابونو برداشتم داشتم میرفتم سمت حموم که دیدم از آشپزخونه صدا میاد. نگاه کردم دیدم داداشم داره چایی دم میکنه جوریم بود که واسه اینکه برم حموم حتما باید از جلو آشپز خونه رد میشدم. صبر کردم گفتم روشو که کرد اونور من سریع میرم تو حموم، همونجور که وایساده بودم حس کردم یکی پشت سرمه. برگشم دیدم دوست داداشم پشت سرم وایساده با تعجب داره نگام میکنه!
:w15:

ولی میتونه خنده دار هم نباشه اگه شما یکی از اون 3 نفر بودین ! :w04:

حالا شما خودتون رو جای هر کدوم از 3 شخصیت داستان بالا بذارید و بگید توی اون لحظه
چیکار میکردید ؟؟؟:hypocrite:

1.دختره
2.داداش دختره
3.دوست داداش دختره
تكرارييييييييييييييبي.........//./.../././/./.بود////نبود؟////؟؟؟؟؟؟/
تكراري
 

Similar threads

بالا