تمدن هخامنشــــیان

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مقارن سال 556 پیش از میلاد کوکب سعادت کوروش بزرگ سردودمان هخامنش از افق کشور پارس طالع شد و در پرتو فروغ درخشان وجود او امپراطوری با شكوهی تشکیل گردید که تا آن زمان چشم روزگار نظیر آن را ندیده بود. شالوده ارتش ایران نیز در همان وقت به دست توانای آن شاهنشاه بزرگ ریخته شد و در اثر فداکاری و جان بازی همان ارتش بود که حدود و ثغور کشور پهناور او همواره در طول چند قرن از تجاوز بیگانگان محفوظ ماند

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
افسانه ی زایش کوروش کبیر

استیاگ شاه ماد در خواب دید که از شکم دخترش ماندانا تاکی رویید که تمام آسیا را فراگرفت . شاه مغ ها را جمع کرد تعبییر خوابش را پرسید انها گفتند دختر شاه پسری خواهد زایید که تمام آسیا را تسخیر خواهد کرد. شاه ماد از این تعبیر به هراس افتاد و تصمیم گرفت دختر خود را به شخصی دهد که هوس طغیان در سر نداشته باشد.با این اندیشه کمبوجیه پادشاه پارسی انزان را که دست نشانده ی خود استیاگ بود به همسری دخترش بر گزید و همین که دخترش پسری به دنیا اورد او را به وزیرش هارپاگ داد و دستور داد که او را بکشد . وزیر هم اجرای این امر را به چوپان خود مهرداد سپرد ولی در همان زمان سپاکو زن مهرداد طفلی زایید که مرده به دنیا امد. سپاکو مانع از کشتن کوروش شد و او را به فرزندی اختیار کرد پس از آن طفل در خفا بزرگ شد تا به سن دوازده سالگی رسید .روزی هنگام بازی با وزیر زاده ها او به عنوان شاه انتخاب شد و به هر کس کاری سپرد ولی فرزند یکی از وزرا از فرمان او سر پیچی کرد و کوروش برای او مجازاتی در نظر گرفت وزیر زاده از کوروش نزد پدر شکایت کرد و پدر شکایت او را نزد شاه برد . شاه کوروش را طلبید و از جرئت او در حیرت شد پس از تحقیقاتی مشخص شد که کوروش نوه ی اوست او از این قضیه ی خوشنود شد ولی کوروش را همراه مادرش به پارس فرستاد و هارپاگ را که از فرمان او سرپیچی کرده بود مجازات کرد بدین ترتیب که دستور داد پسر او را که همسن کوروش بود به طور پنهانی کشتند و از گوشت او غذایی درست کردند ودر یک مهمانی به او خوراندند و باقیمانده ی جسدش را به او دادند تا نزد همسرش ببرد.کوروش در سرزمین پدری خود به آموختن اسب سواری و تیر اندازی پرداخت تا رشد یافت پس از ان به تحریک هارپاگ به متحد کردن طوایف پارسی پرداخت و به شاه ماد حمله کرد و با کمک هارپاگ و دیگر سرداران مادی توانست او را شکست دهد و پادشاهی را از آن خود کند.

خصال کوروش کبیر


درباره ی کوروش مورخین معتقدند که شاهی بود با عزم و خرم وعاقل و رئوف. کاری را که شروع می کرد تا اخرش می رفت و هیچ کاری را ناقص نمی گذاشت.در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می شد و بر خلاف پادشاهان اشور و بابل و غیره با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود. به پادشاهان مغلوب به اندازه ای مهربانی می کرد که انها دوست صمیمی کوروش شده در مواقع مشکل به او یاری می نمودند. با مذهب و معتقدات ملل کار نداشت بلکه اداب مذهبی انها را محترم می داشت چنانکه بعد از فتح بابل هر چه از پیروان مذاهب مختلف به غارت برده و به بابل اورده بودند همه را پس داد. شهرها وممالکی که در تحت تسلط او در می اوردند معرض قتل و غارت واقع نمی شدند بر خلاف سلاطین اشور که در کتیبه های خود می بالند به اینکه چنان فلان مملکت را زیروزبر کردند که صدای خروس یا سگی هم شنیده نمی شد (نظیرش را در عیلام دیدیم )وقتی که مردم رفتار کوروش را دیده و با انچه تا ان زمان معمول بود مقایسه می کردند او را مخلوق قوق العاده و بر انگیخته از طرف خدا می دانستند.


این شاه عالیقدر یک نوع انقلاب اخلاقی را درعالم قدیم باعث شده و طرز نوینی از حیث سلوک با ممالکت تابعه و ملل مغلوبه در عالم قدیم داخل کرده و شاید به همین جهت زمان او حد فاصل دو قسمت از چهار قسمت عهد قدیم گردیده است.
درباره ی کوروش نیز باید گفت که او یکی از دو یا سه شخص تاریخ عهد قدیم است که اسمشان به اذهان مردمان وملل عصر ما خیلی مانوس است . یکی از جهات این نکته این است که پیغمبران بنی اسرائیل او را بسیار ستوده اند و پیروان مذهبی که تورات را کتاب مقدس می دانند از طفولیت اسم این شاه را شنیده با این اسم مانوس می شوند.


روایتی در مورد مرگ کوروش کبیر
کوروش کبیر از تومیریس ملکه ی ماساژت ها خواستگاری کرد ولی ملکه تومیریس در خواست کوروش را رد کرد و پاسخ توهین امیزی به وی داد.

کوروش کبیر ماساژت ها را به محاصره دراورد در جنگ اول سپاهیان کوروش کبیر پیروز شدند و اسپانگاپیزس پسر ملکه را به اسارت گرفتند و اسپانگاپیزس در طی اسارت خودکشی کرد. اما در جنگ دوم سپاه کوروش کبیر شکست خورد و خود کوروش نیز در همان نگ کشته شد.

روایت است ملکه تومیریس سر کوروش کبیر را درون طشتی که پر از خون خود کوروش بود قرار داده و خطاب به سر بریده ی کوروش کبیر می گوید( خونت را به تو باز میگردانم) با انکه کوروش در جنگ با ماساژت ها که قومی از سکاها بوده اند کشته شد ولی پیکرش در دست دشمن باقی نماند و ایرانیان جسد این بزرگ مرد را به خاک وطن بازگرداندند و به پاسارگاد برده و در مقبره ای که امروزه به ارامگاه مادر سلیمان معروف است به خاک سپرده شد.


(این روایت از است همانطور که میدانیم هردوت تاریخدانی یونانی است و چون در طول تاریخ به خصوص در دوره ی هخامنشیان اقوام یونانی رابطه ی خوبی با اقوام ایرانی نداشته اند نمی توان به طور قطع روی این نوشته استناد کرد.)
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
هخامنشیان (۳۳۰ - ۵۵۰ پیش از زادروز)
نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندان‌های پارسیان بوده‌است. هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد فرو ساخت و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.
به پادشاهی رسیدن پارسی‌ها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجستهٔ تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگی‌های امپراتوری هخامنشی به شمار میرفت


کورش پارسیان را گرد اورد و آنان را بر پادشا ماد بر انگیخت و چون پارسیان از سروری مادها نا خرسند بودند ، تن و جان خود را به کورش سپردند و لشکری گران بر آو گرد آمد . استواگس چون بشنید در آتش خشم فرو رفت نخست به بیم دادن گرائید و کورش را به درگاه خود فرا خواند لیکن شاهزاده پارسیان نپذیرفت و جنگ در گرفت . خسرو ماد نادانی کرد و سپهداری لشکریان را به هارپاگوس سپرد ، گفتی بخت بد خواه ، خردش را ربوده بود.
سپهبد ماد نیز ان لشکر بگرفت و یکراست به کورش پیوست هنگامی که فرمانروای ماد از این کار او آگاه شد بر خود پیچید و چون مار گزیده تابش برفت ، مغانی را که گفته بود کورش را زنده گذارد ، بفرمود تا پوست از تن کندند و کاه در پوستش کردند. سپس خود به جنگ پارسیان رفت ولی شکست خورد و گرفاتر شد اما کورش با وی چون پدر بزرگی رفاتر کرد و تا او زنده بود نزد خود نگهداشت بدینگونه بود که رفاتر ناهنجار تاجدار ماد او را پس از سی و پنج سال پادشاهی به چنگ کورش انداخت و از آن پس مادها فرمانبردار پارسیان گشتند


درباره هخامنش
پارسیان که از خویشاوندان نژادی ماد بشمار می رفتند و خود را آریائی می خواندند در آغاز هزاره یکم پیش از میلاد به ایران آمدند و در پایان سده هشتم ق.م در پارس امروزی ساکن شدند و کم کم تشکیل دولتی محلی را آغاز نمودند.
نخستین فرمانروای آنها که در تاریخ نامبرده شده است هخامنش میباشد که از هخا - به معنی دوست - و منش - که هنوزم در فارسی کاربرد دارد - درست شده است و بر روی هم « دوست منش » معنی میدهد

زبان ایلامی : حَ-اَک - کَ - مَن - نو - ایش « Ha - ak -qa - man - nu - ish »


زبان بابلی : اَ - حَ - مَ - نی -ایش «A - ha - ma - ni - ish »


زبان یونانی : اَکَئی مَنِس


در باره این بزرگ مرد چیز زیادی مشخص نیست جز اینکه وی از قبیله نامبرده و آزاده پاسارگادی بوده است


در آغاز سده هشتم مادها به تازه پی ریزی شاهنشاهی خود را آغاز کرده بودند و پادشاه ایلام باسنا خریب آشوری در جنگ بود . در میان دشمنان پادشاه آشور از پارسیان نیز نامی برده شده است از این رو گمان می کنند که هخامنش با ایلامیان همکاری میکرده است و با آشوریان می جنگیده
روزگار فرمانروایی هخامنش را از 700 تا 675 دانسته اند
پارسیان نام هخامنش را همواره با بزرگداشت و کرنش فراوان یاد می کردند و خاندان شاهنشاهی پارسی بخود می بالیدند که از او هستند
چنانکه کورش بزرگ چنین گفت:
من کورشم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ... پسر کمبوجیه شاه بزرگ ، شاه انشان ، پسر کورش ، شاه بزرگ شاه انشان ، از تخمه چی شپش ، شاه بزرگ ، شاه انشان ، از خاندانی که همواره فرمانروائی داشته ..
کورش ، شاه بزرگ ، پسر کمبوجیه ، شاه هخامنشی
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شاهنشاهان هخامنشی


مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ‌نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سال‌های فرمانروایی‌اش که سخت‌ترین سال‌های پادشاهی وی نیز بود، به گونه‌ای دقیق بازگو می‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.
به درستی که با وجود فراوانی بن‌مایه‌های میان‌رودانی، مصری، یونانی و لاتین نمی‌توان با تکیه بر آنها تبارشناسی درستی از خاندان هخامنشی، از هخامنش تاداریوش را به دست آورد. برای همین نوشتار سنگ‌نوشته بیستون زمان مناسبی را در اختیار تاریخ‌نگار می‌گذارد که در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تایید دوبارهٔ خویشاوندی‌ش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز می‌کند و به آرامی پیشینیان خود را نام می‌برد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش‌پش و هخامنش. این تبارشناسی به شوندهای (دلایل) گوناگون زمان‌های درازی نادرست دانسته شده بود. زیرا در این سیاهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش فرمانروایی می‌کردند، یعنی کوروش بزرگ و کمبوجیه یکم به چشم نمی‌خورد.
همین جریان موجب شده‌است که مفسران سنگ‌نوشته نسبت به نوشتارهای سنگ‌نوشته داریوش با شک و دو دلی نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگ‌نوشته تلاش داشته‌است برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود از نگاه آیندگان، تبارنامه‌ی خود را دست‌کاری کند.
بر اساس نوشته‌های هرودوت، گل‌نوشتهٔ نبونید، پادشاه بابل، بیانیهٔ کورش بزرگ (استوانه کورشکتیبه بیستون داریوش یکم، و سنگ‌ نوشته‌های اردشیر دوم واردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این دودمان تا داریوش یکم، چنین بوده‌است: (لازم به گفتن است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ جای تردید است).



با بررسی کلی همهٔ بن‌مایه‌ها می‌توان به این گونه نتیجه گرفت. در یک‌چهارم نخست سده ششم پ.م، چیش‌پش، پسر هخامنش فرمانروایی پارس را به پسر بزرگ‌ترش آریارامنه داد، در حالی که پسر کوچک‌ترش، کوروش یکم به فرمانروایی انشان گماشته شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در میانهٔ سده ششم پیش از زادروز به رخ داد.
در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به پیروی خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. چندی پس، کوروش بزرگ بخش‌های بزرگی از سرزمین‌هایخاورمیانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نیز کمبوجیه راه پیروزی‌های پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.
پس از مرگ کمبوجیه تاج شاهنشاهی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی می‌رسد. آنچه به دیده راستین می‌رسد، این است که داریوش در زمان زندگی پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش یا پسرش ویشتاسب، پدر داریوش)، و با هم‌رایی آنها، پادشاهی را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در آغاز فرمانروایی وی، بر اساس آگاهی‌های گل‌نوشته‌های یافته از پی ساختمان‌ها، این دو زنده بودند.




 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مهمترین پادشاهان هخامنشیان



کمبوجیه

کمبوجیه دومین پادشاه هخامنشی است. نا م پدرش کوروش و نام مادرش کاسان دان است. کاسان دان دختر فرهنس پس است که می گویند کوروش علاقه ی زیادی به وی داشته و در زمان مرگ او بسیار اندوهگین شده و مجلس سوگواری بزرگی برای وی بر پا کرده است.

کوروش شاه در زمان حیات خویش برای مدت کوتاهی کمبوجیه را والی بابل نمود. و بعد از ان در زمان غیاب کوروش تخت شاهی به او سپرده می شد و همچنین به عنوان ولیعهد در کارها به پدرش کمک میکرده پس از مرگ کوروش شاه کمبوجیه به تخت سلطنت نشست ولی بعد از رسیدن به مقام شاهی رفتاری متفاوت با رفتار پدر داشته که می گویند مردم ایران کمبوجیه را اقا خطاب می کرده اند درحالی که کوروش را پدر خطاب می کرده اند.

کوروش غیر از کمبوجیه پسر دیگری داشت که نامش بردیا بود و به خواست کوروش شاه والی پارت (خراسان)گرگان ،باختر وخوارزم بوده است. واز انجا که مردم بردیا را بیشتر از کمبوجیه دوست می داشتنه اند موجب حسادت کمبوجیه شده و به همین دلیل قبل از عزیمت به مصر او را به طور پنهانی کشت هردوت دلیل اصلی کشته شدن بردیا به دستور کمبوجیه را در داستانی آورده که به شرح ذیل می باشد: بردیا همراه با کمبوجیه به مصر می رود و در انجا پادشاه حبشه کمانی برای کمبوجیه میفرستد که عرض ان دوبند انگشت بوده است و کشیدن زه آن بسیار دشوار بوده است. کمبوجیه نتوانست زه این کمان را بکشد ولی بردیا موفق به کشیدن زه کمان شد واین قضیه باعث حسادت بردیا شده به همین دلیل به او دستور داد که راهی شوش شود. سپس شبی در خواب دید که قاصدی از راه رسید وخبر داد که بردیا به تخت شاهی نشسته . از این خواب نگرانی کمبوجیه بیشترشدوپرکاسیس را که از رجال پارس بود فرستاد تا بردیا را بکشد واین شخص بردیا را در حین شکار کشت ولی این گفته های هردوت بانوشته های داریوش شاه در بیستون تناقص دارد زیرا داریوش شاه میگوید که بردیا قبل از عزیمت به مصر کشته شده ولی هردوت میگوید که در سفر به مصر کمبوجیه را یاری میکرده در هر صورت به نظر میرسد که نوشته های موجود در بیستون به حقیقت نزدیک تر باشد پس کمبوجیه پس از سفر به مصر با خبر میشود که بردیا برتخت شاهی نشسته پس قصد بازگشت به وطن را میکند ولی در راه به دلیل ابتلا به بیماری صرع جانش را از دست داده وجنازه اش توسط یارانش به پاسارگاد منتقل شده ودر آنجا دفن میشود


داریوش کبیر
داریوش کبیر سومین پادشاه هخامنشی و پسر ویشتاسب است. در زمان کوروش کبیر و کمبوجیه داریوش شاه والی پارس و یکی از همراهان کمبوجیه در سفر به مصر بوده است.
پس از مرگ کمبوجیه و واقعه ی بردیای دروغین داریوش شاه به همراه چند تن از فرماندهان و بزرگان ایران قصد کشتن بردیای دروغین (گئومات) را میکنند. انها پس از کشتن گئومات باید برای ایران شاهی از میان خودشان انتخاب می کردند انها تصمیم گرفتند کسی را که اسبش زودتر از بقیه شیهه می کشد را به شاهی انتخاب کنند، صبح روز بعد اسب داریوش شاه زودتر از بقیه ی اسبها شیهه کشید و داریوش شاه، شاه امپراطوری بزرگ اما رو به ضعف هخامنشی شد .
داریوش شاه در اوایل سلطنت خود با مشکلات زیادی روبه رو بود زیرا در زمان گئومات پرداخت مالیات و رفتن به سربازی قطع شده بود و راضی کردن مردم برای انجام دوباره ی این کارها کار اسانی نبود همچنین حاکمان شهرهای تابع ایران اعلام استقلال کرده و دست به شورش زده بودند. داریوش شاه با درایت و جوانمردی اول سعی در ارام کردن وضعیت و سرکوب کردن شورش ها کرد و پس از ان اقداماتی قابل ستایش برای سروسامان دادن به اوضاع داخلی کشورکرد مثل ساختن راه شاهی،ضرب سکه،ساختن کاروانسراها... . داریوش شاه توانست عظمت از دست رفته را به ایران برگرداند به طوری که مورخان میگویند اگر شخص دیگری پس از کمبوجیه به تخت سلطنت می نشست ایران سریعا نابود می شد.
داریوش شاه دوباره قصد لشگرکشی به ایران را میکند ولی قبل از سفر باید برای خود ولیعهد انتخاب میکرد. داریوش از همسر اول خود دختر گبریاس که قبل از رسیدن به مقامشاهی با او ازدواج کرده بود سه پسر داشت و از اتوسا دختر کوروش شاه کبیر چهار پسر داشت که بزرگترین پسرش از همسر اولش بود و ارتوبازان نام داشت و چون بزرگترین پسر بود شاهی را حق خود می دانست از طرفی خشایارشا پسر ارشد اتوسا چون نوه ی کوروش کبیر بود شاهی را برای خود می خواست که سر انجام به دلیل اینکه ارتوبازان قبل از شاهی پدر به دنیا امده بود اما خشایارشا پس از رسیدن پدر به این مقام به دنیا امده بود،خشایارشا ولیعهد ایرن شد . داریوش شاه پس از انتخاب ولیعهد به اماده کردن تجهیزات برای حمله به یونان مشغول شد اما قبل از رفتن به یونان پس از 36 سال حکومت جان به جان افرین سپرد و موفق به حمله به یونان نشد . جنازه ی این بزرگمهر پارسی را در نقش رستم در نزدیکی پارسه در دل کوه به اغوش ابدیت سپردند.


خشایارشا
خشایارشا چهارمین پادشاه هخامنشی بوده است. نام پدرش داریوش و نام مادرش اتوسا است. خشایارشا در سن 35 سالگی به مقام شاهی دست یافت.
مهمترین و تاثیر گذارترین جنگهای ایران در طول تاریخ در زمان این شاه رخ داده است. خشایارشا نیز مانند شاه های دیگر در شروع سلطنتش با شورش ایالات تابع مواجه شد وبسیاری از انها را سرکوب کرد اما خشایارشا اقتدار شاهان پیشین هخامنشی را نداشت و حکومتش همواره با ضعف روبه رو بود این ضعف را می توان به طور اشکارا در جنگ سالامین دید که خشایارشا به تندی در ان جنگ عقب نشینی میکند .
مورخین یونانی درباره ی خصوصیات ظاهری وی میگویند که شخصی قد بلند، زیبا روی و شکیل بوده است و اما درباره ی خصوصیات اخلاقی اش میگویند شخصی نجیب، جوانمرد و بلند نظر بوده است و زمانی که اسکندر شهر پارسه را ویران میکند مجسمه ی خشایارشا را میبیند که روی زمین افتاده خطاب به مجسمه میگوید ایا تورا در این حال رها کنم تا مجازات شوی به ازای این که به یونان حمله کردی یا اینکه به خاطر روح بزرگ و صفات خوبت بلندت کنم اسکندر این را میگوید کمی صبر میکند و بعد از مقابل مجسمه میگذرد. ولی در عین حال میگویند شخصی بود شراب خوار و خوش گذران ومغلوب زنان و دخالت زنان و خواجه سرایان در امور کشور از زمان وی اغاز شده است. توریه میگوید روزی خشایارشا یک مهمانی برپا میکند و تمام حاکمان شهرهای تابع را دعوت میکند و در ان مهمانی ان قدر شراب می نوشد که از خود بی خود میشود و دستور می دهد ملکه مشتئی به جشن بیاید تا همه زیبایی او را ببینند اما ملکه از امدن به مهمانی خودداری میکند خشایارشا خشمگین شده و وی را از ملکگی عزل میکند.
سرانجام در اواخر سلطنتش تماما امور کشور را کنار گذاشته و به عیش و خوشی می پردازد تا اینکه اردوان رئیس قراولان شاه نقشه ای برای کشتن وی کشید و فردی را مهرداد نام شبانه به خوابگاه شاه فرستاد و وی را به قتل رساند . پس از ان به نزد اردشیر پسر سوم شاه رفت و مقصر مرگ شاه را داریوش پسر ارشد خشایارشا دانست. اردشیر هم برای گرفتن انتقام پدر داریوش را کشت و چون ویشتاسب پسر دوم خشایارشا والی باختر بود خودش جانشین پدر شد و مدتی بعد از حیله ی اردوان با خبر شد و وی را نیز به قتل رسانید.
در هر صورت جنازه ی خشایارشا در کنار مقبره ی پدرش در دل کوه به اغوش خاک وطن سپرده شد


اردشیر اول
اردشیر اول پادشاه پنجم هخامنشی معروف به اردشیر دراز دست است. نام پدرش خشایارشا و نام مادرش امس تریس است. امس تریس دختر هوتانه یکی از همقسمان داریوش در قضیه ی گئومات است.
اردشیر فردی بود رعیت پرور و عادل و اساس حکومتش بر خلاف حکومت پدرش بوده است. پلوتارک می گوید: اردشیر از حیث رافت و جوانمردی سرامد پادشاهان هخامنشی بوده است.
اردشیر بر خلاف خشایارشا به خواسته های زنان توجهی نمیکرد و زنانش نفوذی بر وی نداشته اند اما مادرش امس تریس نفوذ زیادی بر اردشیر داشته است. وی در بابل زندگی میکرد و نام همسرش داماسپیا است که فقط یک پسر به نام خشایارشا داشته است ولی اردشیر از زنان غیر عقدی خود 17 پسر داشته است.
از مهمترین وقایع رخ داده در زمان اردشیر شاه میتوان به بیماری طاعون که تقریبا سراسر ایران را فراگرفته بود اشاره کرد که اردشیر در پی وقوع این اتفاق از بقراط طبیب معروف یونانی دعوت کرد که به ایران بیاید ولی وی دعوت اردشیر را رد کرد و به او گفت: من درمان مردم پارسی که از دشمنان یونانی ها هستند را وظیفه ی خود نمیدانم.
سرانجام اردشیر پس از 40 سال حکومت در سال 424ق.م در گذشت و بدنش به دل کوه رحمت سپرده شد


خشایارشا دوم
خشایارشا دوم ششمین پادشاه هخامنشی پسر اردشیر درازدست و داماسپیا است. حکومت خشایارشا 45 روز بیشتر طول نکشید و او توسط برادرش سغدیان که با الوگونه یکی از همسران غیر عقدی خشایارشا همدست شده بود شبانه کشته شد و جنازه اش برای دفن به پارسه برده شد و همراه جنازه ی پدر و مادرش در ارامگاه خانوادگی اردشیر به خاک سپرده شد.
پس از کشته شدن خشایارشا سغدیان خودش به پادشاهی رسید. سغدیان فرزند الوگونه است که پس از مرگ اردشیر همراه با دیگر زنان حرمسرا به خشایارشا رسیده بود. سغدیان پس از رسیدن به حکومت خواجه ای بغ راز نام که در بین سپاهیان محبوب بود را به قتل رسانید و دلیل این کارش کینه ای بود که از او به دل داشت. سپاهیان هم همراه با اخس دیگر پسر اردشیر به سغدیان که هم بغ راز را کشته بود و هم برادر کشی کرده بود حمله کردند و او را از حکومت برکنار کردند و اخس را به پادشاهی رساندند . اخس نیز سغدیان را به اطاق خاکستر انداخت و نابودش کرد و دلیل این گونه کشتن سغدیان توسط اخس این بود که قسم خورده بود دستش را به خون هیچ پارسی الوده نکند.
از اینجا بود که حکومت بزرگ هخامنشی به طرز چشم گیری ضعیف شد و برادران برای رسیدن به مقام شاهی حاظر بودند یکدیگر را نابود کنند.


داریوش دوم
اخس هفتمین پادشاه هخامنشی است و لقبش داریوش دوم است. نام پدرش اردشیر درازدست و نام مادرش کسمارتیدین است.
حکومت اخس شباهت زیادی به حکومت جدش خشایارشا داشت. زنان شدیدا در امور کشور دخالت میکردند.پروشات بانوی معروف هخامنشی که نقش زیادی در تضعیف حکومت بزرگ هخامنشی داشت همسر همین شاه هخامنشی است و جالب است بدانید پروشات خواهر اخس نیز بوده است. دخالت های نابجای پروشات که همگی برای رسیدن به خواسته های خودش بود ایران را روز به روز ضعیف تر میکرد.
اخس به سپاهیانش توجهی نمیکرد و سپاه ایران که روزی عظیم ترین و قدرتمندترین سپاه جهان بود تبدیل به سپاهی ضعیف شده بود که توجهی به فرمان های شاه نداشتند.
سرانجام اخس هخامنشی پس از 20سال حکومت که هیچ گونه لایق ایران و مردمش نبود درگذشت و جنازه اش در کنار اجدادش در کوه رحمت دفن شد.


اردشیر دوم
اردشیر دوم هشتمین پادشاه هخانشی معروف به اردشیر با حافظه است. نام پدرش اخس و نام مادرش پروشات و نام همسر این شاه استاتیرا است.
ارشک(اردشیر دوم) شاهی بود بسیار ملایم ،تنبل ، راحت طلب و بسیار خوش اقبال.
اردشیر از اغاز سلطنتش با سوء قصد مادرش و برادرش کوروش رو به رو شد . می گویند در روز تاجگذاری اردشیر، کوروش قصد جان اورا کرد ولی اردشیر از این قضیه اگاه شد و دستور داد کوروش را بکشند ولی به اسرار پروشات از جان او گذشت و به او دستور داد به ایالت خود برگردد. کوروش پس از برگشتن به لیدیه با تشکیل سپاهی به جنگ با اردشیر رفت و با وجود شایستگی هایی که داشت مغلوب اردشیر شد. نکته ی جالب این جنگ حضور گزنفون تاریخ نویس یونانی در سپاه کوروش بود. بسیاری از مورخین کوروش را شایسته تر از اردشیر برای پادشاهی میدانستند.
سرانجام اردشیر پس از 62 سال حکومت در سن 94 سالگی در گذشت و جسدش در پارسه دفن شد.


ارسس
ارسس دهمین پادشاه هخامنشی است. نام پدرش اخس (اردشیر سوم) و نام مادرش اتوسا است.
ارسس هخامنشی در سومین سال سلطنتش توسط خواجه ای که در رسیدن به تخت شاهی به او کمک کرده بود کشته شد.
این خواجه ارسس را که کوچکترین پسر اردشیر بود به تخت نشاند و تمام برادرانش را از بین برد تا بتواند کاملا روی ان تسلط داشته باشد.ارسس وقتی از این موضوع مطلع شد تصمیم گرفت خواجه را از بین ببرد ولی خواجه پیش دستی کرد و ارسس را به قتل رساند.


داریوش سوم
کودمان یازدهمین شاه هخامنشی معروف به داریوش سوم است .
داریوش سوم پسر ارسان بود و ارسان نوه ی داریوش دوم بود. نام مادر داریوش سی سی گامبین بوده است.
پس از قتل عام اردشیر سوم کودمان تنها شخص به جا مانده از خاندان هخامنشی بود پس به ناچار به پادشاهی برگزیده شد.
داریوش در اولین اقدام پس از رسیدن به سلطنت قاتل ارسس را به قتل رسانید.
داریوش شاهی بود شرافتمند که تا اخرین نفس در مقابل قشون اسکندر ایستادگی کرد ولی به سبب بد اقبالی هر بار که در مقابل انها قرار میگرفت شرایط طوری به وجود می امد که مجبور به عقب نشینی میشد. سرانجام داریوش به دست چند تن از اطرافیانش کشته شد. با مرگ داریوش حکومت220 ساله ی هخامنشیان در ایران به پایان رسید.
کوروش کبیر با پایه گذاری سلسله ی هخامنشی توانست ایرانی قدرتمند بسازد و عظمت و شکوه را به ایرانیان هدیه کند ولی این شکوه کم کم جای خود را به خیانت و برادر کشی داد.
به گفته برخی مورخین هر کسی به غیر از اسکندر نمیتوانست ایران را حتی در آن شرایط شکست دهد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
دين در زمان هخامنشيان
با مطالعه سنگ ‌نوشته‌ها و حجاري‌هاي باقي ‌مانده و يافت ‌شده در تخت‌جمشيد، مي‌توان به‌خوبي به باورها و اعتقادات سران هخامنشي پي برد. چرا كه صاحبان و دستوردهندگان ساختمان اين بنا، بر تمام جزييات ساختمان اين بنا نظارت داشته‌اند تا همه‌چيز به حد كمال از آب درآيد و بدين خاطر است كه مشاهده مي‌كنيم كه چه از نظر ساختماني، چه از نظر ترسيم تصويرهاي برجسته و چه از نظر نوشته‌شدن كتيبه‌ها دقت بسيار زيادي به‌كار رفته است. ده‌ها طرح و نقشه ارائه‌ شده تا يكي از ميان آنها انتخاب و ده‌ها متن نوشته‌ شده تا يكي را براي نوشتن سنگ‌نوشته‌ انتخاب كرده‌اند و بدين خاطر است كه در ساختمان تخت‌جمشيد، تفكر، انديشه و دقت و ظرافت و فن‌ و هنر فوق‌العاده زيادي را مشاهده مي‌كنيم

همه باستان‌شناسان متفق‌القولند كه تخت‌جمشيد خط فكري دارد و فرهنگي كه بر هنر هخامنشيان حاكم است، كاملا ايراني است. و از اعتقادات و رسوم و سنن و خواست‌ها و باورها و ايده‌آل‌هاي هخامنشيان سرچشمه مي‌گيرد و بيان‌كننده آرزوها و اعتقادات آنان است

گيرشمن در مورد مذهب هخامنشي اعتقاد دارد كه درست است كه در دوران هخامنشي كيش زردشتي در اكثر مناطق ايران پراكنده شده بوده و اكثر مردم ايران كيش زرتشتي داشتند، ولي به نظر او، شاهان هخامنشي زرتشتي نبوده‌اند! در حالي‌كه همه باستان‌شناسان از جمله خود پروفسور گيرشمن باور دارند كه كوروش بنيانگذار سلسله هخامنشي، با ايجاد اتفاق و اتحاد مابين قوم خود و ديگر ملل ساكن در ايران توانسته است كه در مدتي كم نيرويي بسيار عظيم جمع نموده و به كشورهاي مجاور حمله كند و آنها را به‌راحتي و به‌خوبي به‌تصرف خود درآورده و با هم متحد كند، و اين ممكن نبوده مگر اينكه وي داراي ايدئولوژي بوده كه به‌نظر مردم و سربازان او مورد احترام و مقدس باشد،‌ به‌طوري‌كه اين همه سرباز، جان خود را در كف نهاده در خدمت او درآيند و در راه آرمان او بجنگند

در حالي‌كه اگر به قول گيرشمن اكثريت ملت ايران زرتشتي نبوده‌اند، چگونه حاضر شده‌اند كه در خدمت اين شاهان كافر قرار گيرند و براي پيروزي او ، از خود جان‌گذشتگي نشان دهند. كاملا مسلم است كه همه سران كشورها در طول تاريخ كه از ميان مردم برخواسته و به حكومت رسيده‌اند، ناگزير پيرو مذهب اكثريت همان اجتماع بوده‌اند. فلسفه ناسيوناليستي براي دفاع از كشور هميشه توانسته است مورد استفاده قرار گيرد، ولي نمي‌تواند براي تصرف كشورهاي ديگر به‌كار برده شود و فلسفه‌اي جهان‌شمول لازم است تا ملتي را براي فداكاري و جانفشاني براي تصرف كشورهاي ديگر آماده سازد

با مشاهده تخت‌جمشيد و بررسي آثار و كتيبه‌هاي باقي‌مانده از دوران هخامنشي و آنچه كه عنوان عملكرد آنان در تاريخ ثبت شده است و تاريخ‌نويسان يوناني نوشته، يا در كتاب تورات و عهد عتيق باقي‌مانده است، بدين نتيجه مي‌رسيم كه اين شاهان به اصولي كه جزييات آن در اين بخش خواهد آمد، اعتقاد داشتند. به دلايل مشروحه زير، اين شاهان به‌نظر نگارنده، زرتشتي بودند. هرچند كه نمي‌توان تمام اعمال و رفتار آنان را مطابق با دستورات اين دين دانست

هخامنشيان هميشه سنگ‌نوشته‌ خود را با نام خدا شروع كرده‌اند و مي‌نويسند مي‌ستايم اهورامزدا را كه اين زمين را آفريد، كه آن آسمان را آفريد، كه اين مردم را آفريد، كه (مرا) پادشاه كرد، كه شادي را آفريد و غيره …

و اهورامزدا را آفريننده همه چيز مي‌دانسته‌اند و به‌دنبال نام او، كارها و پيروزي‌هاي خود را مي‌آوردند و در پايان نيز ذكر مي‌كردند كه آنچه كه به‌دست آورده‌اند، به خواست و ياري او بوده و از اهورامزدا مي‌خواهند كه به‌ آنها عمر طولاني و عزت دهد. مثلا در كتيبه بيستون (بهستان) نزديك به پنجاه بار نام اهورامزدا همراه دو كلمه ((خواست)) و ((ياري)) آمده است، به‌ياري اهورامزدا، به خواست اهورامزدا اين كار يا آن عمل انجام گرفت،‌و به‌وضوح نشان مي‌دهند كه آنان يكتاپرست بوده و موفقيتهاي خود را نتيجه كمك خداوند دانسته و تنها او را شكر مي‌كردند. اينكه بعضي از باستان‌شناسان مي‌نويسند : در سنگ‌نوشته‌هايي كه در بابل، يا فلسطين يا مصر يافت شده، آنان از بت‌ها و خدايان مقدس بين ملل ديگر نيز به‌خوبي و با احترام ياد كرده‌اند، از آزادانديشي و آزادمنشي ايشان و احترامي كه براي ملل ديگر و درنتيجه براي مقدسات آنها قايل بوده‌اند، مي‌باشد و به‌هيچ‌وجه از اعتقاد ايشان به خداي يكتا (اهورامزدا) نمي‌كاهد

مي‌دانيم كه اشوزرتشت يكي از نخستين پيامبراني است كه در تاريخ از او نام برده شده و ايرانيان يكي از نخستين خداشناسان عالم هستند، خداي زرتشت اهورامزدا نام دارد كه آفريننده كل هستي شناخته شده است. در گاتاها در عين حال زرتشتيان نيز مانند ساير اديان اعتقاد دارند كه در درگاه خداوند فرشتگاني هستند كه اهورامزدا آنها را براي اداره و پاسداري بخشي از آفريده‌هاي خود آفريده است كه ((ايزدان)) ناميده مي‌شوند و آناهيتا و مهر و سروش از بزرگترين ايزدان مي‌باشند. نام خداي هخامنشيان نيز همانند زرتشتيان اهورامزدا بوده و در تمام سنگ‌نوشته‌ها خداي خود را بدين نام مي‌نامند و او را آفريننده همه‌چيز در جهان مي‌دانند و در ضمن از ايزداني مانند ارت و آناهيتا نيز به كرات ياد شده است

در كيش زرتشتي راستي بسيار ستوده شده است،‌و بدين حقيقت بزرگ اشاره شده كه راستي، پايه و اساس رستگاري بشر و دروغ سرچشمه همه بدي‌ها و پليدي‌هاست (بندهاي متعدد گاتاها)

در كتيبه‌اي در تخت‌جمشيد نيز داريوش از اهورامزدا مي‌خواهد كه كشور او را از جنگ و خشكسالي و ((دروغ)) دور نگه دارد، وي نيز اعتقاد دارد كه دروغ و انتشار آن در جامعه مي‌تواند به اندازه جنگ و خشكسالي به كشور آسيب برساند

يا در سنگ‌نوشته بي‌ستون مي‌نويسد: تو كه پس از من شاه خواهي شد،‌ خود را سخت از دروغ دور نگاه‌دار، هر كس بخواهد بناي استقلال مملكت و سعادت ملتش را بر اساس نيكي استوار نمايد،‌ بايد دروغ را از آن مرز و بوم از ريشه براندازد و راستي را به جاي آن استوار نمايد

هخامنشيان مانند زرتشتيان به بقاي روح اعتقاد داشتند و با وصفي كه طريقه موميايي‌كردن را از مصريان آموخته بودند و مي‌توانستند اجساد خود را موميايي نمايند تا باقي بماند، خواستار آن نبودند و جسدشان را در قبر گذاشته و به خاك سپرده‌اند. درحالي‌كه مصريان آن زمان،‌ بقاي روح را باور نداشته و معتقد بودند كه به‌شرطي انسان ابدي مي‌شود كه جسم او موميايي شده و در محل بسيار امني مثل اهرام يا مصطبه گذاشته شود. در آن زمان هنوز يونانيان كه خود را خيلي متمدن‌تر از ما مي‌دانستند و مي‌دانند، خدانشناس بودند و بت‌هاي متعددي مي‌پرستيدند كه هركدام از آنها را مظهر آفرينش بخشي از جهان طبيعت تصور مي‌كردند. در 2500 سال قبل هنوز دولت روم وجود نداشته و ملت آلمان و فرانسه و انگليس و به‌طور كلي اكثر مردم اروپا هنوز در مرحله چادرنشيني به‌سر مي‌بردند و يا در مرحله شروع دوره كشاورزي سير مي‌كردند و تنها ايرانيان و قوم يهود به خداي واحد ايمان داشته و يكتاپرست بودند

در مذهب اشوزرتشت، شادبودن و شادي‌كردن نوعي شكرگذاري به درگاه خداوند محسوب مي‌شود و غم و غصه‌خوردن و اصراف و هدردادن آفريده‌ها، نوعي ناشكري و ناسپاسي به‌حساب مي‌آيد. مردم ايران‌باستان، هرساله حدود شصت روز را جشن داشتند كه ضمن ستايش اهورامزدا به بذل و بخشش و جشن و شادي مي‌پرداختند. هر روز اسمي داشت كه وقتي آن روزها با نام ماه برابر مي‌شد، جشن مي‌گرفتند. شش ((چهره گهنبار)) داشتند كه هركدام پنج روز بود و عقيده بر اين بود كه خداوند به هر چهره گهنبار يكي از بخش‌هاي مهم عالم را آفريده است و جشن مي‌گرفتند و خيرات مي‌كردند. جشن نوروز و مهرگان و سده كه از بزرگترين جشنهاي ملي و مذهبي بود نيز جشن گرفته مي‌شد. خلاصه ايرانيان سعي مي‌كردند به هر بهانه‌اي كه شده روزگار را به شادي و شكرگذاري سپري نمايند. هخامنشيان نيز براي شادي و شادي‌كردن، ارزش زيادي قائل بوده و تقريبا در تمام كتيبه‌هاي خود، اهورامزدا را به خاطر آفرينش شادي ستايش كرده و خدا را شكر مي‌گويند

مسأله اخلاق و وظيفه انسان در رعايت اصول اخلاقي، در دين زرتشت بسيار سفارش شده است، به‌طوري‌كه او را معلم بزرگ اخلاق و اولين و بارزترين مبلغ آن مي‌دانند و گاتاها، كتاب مقدس زرتشتيان پر است از متعالي‌ترين اصول اخلاقي كه اشوزرتشت رعايت دقيق اين اصول را از انسان خواستار شده است

دين، كلمه‌اي است اوستايي و به‌معني وجدان است و كار دين وجدان‌سازي است و وجدان يعني پاي‌بندي انسان به اصول اخلاقي و بنابراين، كار وجدان؛ انسان‌سازي است

هرودوت و كتزياس و گزنفون، هرسه ، كوروش را از جهت داشتن نيروهاي سياست و جوانمردي و درستي و مردانگي و به‌خصوص آزادمنشي به‌گونه‌هاي مختلف ستوده‌اند. باستان‌شناسان هم عقيده دارند كه كوروش همه مردم جهان را به يك چشم نگاه مي‌كرد و در رفتار آزاده‌مرد بود، و با داشتن القاب و عناوين شديدا مخالف بوده‌است. تاريخ نشان مي‌دهد كه شاهان هخامنشي به رعايت اصول اخلاقي، بسيار معتقد بوده و به تمام پيمان‌هايي كه در دوران حكومت خود بسته‌اند، پاي‌بند بوده‌اند. گيرشمن در كتاب خود، متذكر شده كه شاهان هخامنشي به‌دنبال گسترش عدل و انصاف بوده و نه تنها با پيشروي خود در جهان تمدني را نابود نكرده‌اند، بلكه به پيشرفت و گسترش تمدن و فرهنگ در جهان بسيار كمك نموده‌اند. پروفسور ماري‌كخ در كتاب خود با نام ((از زبان داريوش)) نيز با تكيه بر كتيبه‌هاي هخامنشيان پاي‌بندي ايشان را به اصول اخلاق و انسانيت بسيار ستوده‌اند

در دين زرتشت، آزادي عقيده و انتخاب راه، بسيار محترم شمرده شده است، به‌طوري‌كه در ((گاتاها)) مي‌فرمايد هر مرد و زن حق دارد خود راه خويش را برگزيند و خداوند به انسان نيروي اراده بخشيده است تا هر كس برحسب اراده خويش رفتار نمايد

تاريخ نيز گواهي مي‌دهد كه هخامنشيان داراي ايدئولوژي بسيار قوي بوده و بدان عمل مي‌نمودند،‌از طرفي بسيار آزادانديش بودند و با وصفي كه مدت دويست‌وسي‌ سال بر بيش از نيمي از مردم جهان فرمان مي‌راندند، هرگز باورهاي خود و حتي خط و زبان خود را بر آنان تحميل نكردند. در زمان هخامنشيان آنان تمام ملل تابعه خود را در پيروي از باورهاي خويش آزاد مي‌گذاشتند و فقط بعضي كارهايي را كه به‌نظر آنها بسيار غيرانساني جلوه مي‌كرد و با اعتقادات آنان بسيار مغاير بوده، در سراسر امپراتوري خود ممنوع كردند، مثلا در ((كارتاژ)) رسم بر اين بود كه والدين براي خشنودي بت بزرگ به‌نام ((مولوخ)) فرزندان خود را روي دستهاي بت گذاشته مي‌سوزاندند يا در سوريه كودكان را در راه بت ((ملكارت)) قرباني مي‌كردند، در مصر و بابل نيز مردم بنا به باورهاي خود، فرزندان خود را قرباني مي‌نمودند،‌ كه هخامنشيان اين نوع كارها را در سراسر امپراتوري خود ممنوع اعلام نمودند

با حمله هخامنشيان به كشورهاي مختلف و تصرف آن كشورها نه تمدني از تمدن‌هاي قديم از بين رفت و نه ملتي به نابودي كشيده شد. درحالي‌كه هخامنشيان در زماني مي‌زيستند كه شاهان هم‌طراز آنها پس از حمله به كشورهاي ديگر افتخار مي‌كردند كه آن شهرها را ويران كرده و هزاران نفر را از دم تيغ گذراندند و حتي به حيوانات نيز رحم نكرده‌اند و از سرها تپه‌ها ساخته‌اند، و يا دست‌ها و گوش‌ها و بيني‌ها را قطع كرده‌اند. درحالي‌كه هميشه هخامنشيان به اين نكته افتخار دارند كه پس از تصرف كشوري، به مردم آن كشور آزادي داده‌اند و به سربازان خود اجازه نداده‌اند كه به كسي آزار برسانند و سعي كرده‌اند كه عدل و داد را در آن كشورها برقرار نمايند و ميراث فرهنگي كشورهاي ديگر را ارج مي‌نهادند و امنيت و توسعه بازرگاني با آنها را به ارمغان مي‌بردند. بي‌سبب نيست كه به‌علت اين خوش‌رفتاري‌ها، نام شاهان هخامنشي در كتاب‌هاي مقدس عهد عتيق جزو مقدس‌ترين افراد به‌ثبت رسيده است و ملت يهود كوروش را تا حد مسيح و كمربسته خدا بالا برده‌اند

قبله زرتشتيان ((نور)) است و زرتشتيان هميشه رو به‌سوي قوي‌ترين منبع نوري كه در فراروي خود دارند، ايستاده و به ستايش اهورامزدا مي‌پردازند. در طي روز، رو به خورشيد و در شب رو به‌سوي ماه و تنها در محل آتشكده مي‌باشد كه همگي آنها به طرف آتش موجود در آتشكده كه به روش مخصوصي از قرنها پيش تهيه شده و همانند پرچم، مظهر تماميت مذهبي و فرهنگي ايشان است، ايستاده و به ستايش خدا مي‌پردازند. هرگز ديده نشده كه حتي كسي كه در همسايگي آتشكده زندگي مي‌كند موقع خواندن نماز، رو به‌سوي آتشكده نموده، آن را قبله خود قرار دهد

بنابراين آتش موجود در آتشكده درست حكم پرچم را دارد و به همان اندازه براي زرتشتيان مورد احترام مي‌باشد و از ديگر ملل نيز انتظار دارند كه موقع بازديد از آن، به آن احترام گذارند

در حجاريها و ديگر آثار باقي‌مانده در تخت‌جمشيد مشاهده مي‌شود هرجا سران مملكت در حال نيايش مي‌باشند، در فراروي آنها خورشيد و در بعضي طرح‌هايي از آتش قرار دارد، و ثابت شده‌است كه قبله يا سوي پرستش هخامنشيان نيز نور بوده است و در تاريخ ذكر مي‌شود كه هخامنشيان به هرجا لشكركشي مي‌كردند، ارابه‌اي حاوي آتش آتشكده را نيز به‌همراه لشكر خود حمل مي‌نمودند كه در سربازان خود يك نوع احساس خاصي ايجاد نمايند كه با انرژي بيشتري به نبرد بپردازند. اين اعتقاد كه هخامنشيان آتش‌پرست يا خورشيدپرست بودند، تهمتي بيش نيست، هرگز در هيچ كتيبه‌اي از دوره هخامنشيان از ((آتش)) يا ((خورشيد)) گفتگو يا ستايش نشده است و همه تاريخ‌نويسان ذكر مي‌نمايند كه تا كنون هيچ مجسمه بزرگ يا بتي در آثار هخامنشيان كشف نشده است، و هرودوت هم بارها ذكر كرده كه ايرانيان برخلاف مردم كشورهاي ديگر جهان براي خداي خود مجسمه نمي‌سازند، و در معبدي حبس نمي‌نمايند

بنا به شواهدي كه ذكر شد و بسياري دلايل ديگر، به‌نظر نگارنده پادشاهان هخامنشي زرتشتي بوده و به خيلي از اصول اين مذهب پاي‌بند بوده و عمل مي‌كردند، ‌هرچند كه نمي‌توان تمام اعمال و كردار آنها را كاملا مطابق با دين اشوزرتشت دانست، كما اينكه نمي‌توان اعمال و كردار مثلا يك فرمانده مسيحي را به حساب دين حضرت مسيح‌ (ع) و مسيحيان گذاشت
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ارتش هخامنشیان (-1-)



سپاه پیاده
بنا به گفته گزنفون ، تاریخ نگار یونانی، موقعی که کوروش بزرگ فرماندهی ارتش پارس را به عهده گرفت، دسته ی اصلی ارتش ، پیاده بود که بیش تر برای رزم از دور بار آمده وبه تیر و کمان و زوبین و فلاخن مسلح بود. کوروش برای ایجاد و تقویت روح جنگاوری، به سی هزار نفر از سربازان پارسی که مطابق اصول تربیت کشور پارسدارای خصایل سپاهیگری برجسته ایی بودند، دستور دادند اسلحه خودشان را به نیزه و شمشیر تبدیل كنند و به مبارزه از نزدیک و رزم تن به تن خو بگیرند
آن دسته را « پیادگان سنگین اسلحه »می خواندند و سلاح اصلی ایشان عبارت از یک نیزه بلند، یک شمشیر یا تبرزین بود که با دست راست به کار می بردند و یک سپر کوچک که از ترکه ی محکم بافته شده بود و در دست چپ می گرفتند و به سینه خود هم جوشن می بستند.سایر افراد پیاده به تیر وکمان یا فلاخن و زوبین مسلح بودند که در میدان رزم به عنوان دسته های امدادی به کار می رفتند.
آنگونه كه از تصاویر و یافته های باستان شناسی بر می آید، ابزار جنگی این دسته از سپاهیان هخامنشی عبارت بود از: نیزه و تیر، سپرهای كوچك و هلالی بافته شده از نی ، سپرهای بیضی شكل دارای یك برآمدگی فلزی در وسط به نام گل سپر كه معمولا تصاویر زیبایی بر آن نقش شده اند، سپرهای بزرگ و مستطیلی، دشنه های ایرانی كه دسته آنها طبق عادت معمول ایرانیان به صورت سر یك جانور ساخته می شد ، دشنه ای كوتاه به نام «اكیناكه» كه به كمر می آویختند، چاقوهایی كه دسته آنها به شكل حیوان هایی مانند شیر، گاو و بز كوهی ساخته شده بود و كمان كه مشخصه قومیت ایرانی بود، به همراه كمان دانی كه خاص ایرانیان بود.

بنا به گفته گزنفون، کوروش در مدت اقامت در دربار ماد و در نخستین برخورد با سوارهای لیدی در نبرد « پتریوم» تشخیص داد که سواران پارس نسبت به سوارهای مادی و به خصوص سوار نظام معروف لیدی خیلی ضعیف اند، به همین جهت تعداد سوارهای پارسی را از دو هزارنفر به ده هزار نفر رسانید و برای تشویق و ترغیب جوانان به سواری و سوارکاری، مقرر داشت هر کسی که از دولت اسب می گیرد باید همیشه سواره حرکت کند و به مرکب خود مأنوس و علاقمند بشود و در حسن نگاهداری آن از جان و دل بکوشد و برای سوارکاران خوب امتیازها و جوایزی قائل گردید که در مسابقه هابه آنان اعطاء می شد


ارابه های داس دار
یكی از اختراعات تازه ایرانیان در عصر پرتحرك سده پنجم پیش از میلاد اختراع «ارابه داس دار»بود. این ارابه از هر طرف نیزه و شمشیرهای تهدیدكننده و در مركز چرخ ها كاردهای داس مانندی داشت كه نوك بعضی به طرف پایین و برخی دیگر به طرفبالا خمیده بود.
اینكاردها هر چیزی را كه بر سر راه اسب های در حال تاخت قرار می گرفت، تكهتكه می كرد. در حقیقت ایرانیان پیروزی های خود را تا پایان سده چهارم پیشاز میلاد مدیون این اختراع اند.
بنا به روایت گزنفون تا زمان کورش بزرگ ارابه های جنگی معمول آن دوره را مطابق مرسوم «تروایی ها» می ساختند و به کار می انداختند و این نوع ارابه ها بین مادیها و آشوری هاو سایر ملت های آسیایی معمول شده بود. کورش در ضمن آزمایش آن ها دستور داد ارابه های جدیدی بسازند که برای جنگ مناسب تر باشد. چرخ های آن ارابه هارا محکم تر و محور آنها را درازتر از ارابه های قدیمی گرفتند تا از خطرخرد شدن چرخ ها و واژگون شدن ارابه ها بهتر جلوگیری شود.
کرسی راننده ی ارابه از چوب خیلی محکم و به صورت برجکی ساخته می شد که بلندی آن فقط تا محاذی آرنج های راننده می رسید تا او در راندن اسب ها آزاد باشد.در دو انتهای محور چرخها دو داس آهنی به پهنای دو «ارش» رو به پایین و درست در زیر آن ها دو داس دیگر رو به بالا نصب کرده بودند که در موقع تاخت ارابه ها این داس ها به هر چیزی که برمی خوردند از هم میشکافتند.
از ارابه های جدید در زمان کورش سیصد دستگاه تهیه شد و به فرمان او محل این ارابه ها در آرایش جنگی ، جلو خط اول پیاده نظام بود و مأموریت اصلی آن ها تاختن بر روی صفوف دشمن و شکافتن آرایش او و باز کردن راه و هموار ساختن خط سیر پیاده نظام حمله بود. هجوم وحشت آور و برق آسای ارابه ها هر گونه مقاومتی را در معبر خود متلاشی می ساخت.
ارابه های داسدار تا اواخر دوره هخامنشیان در ارتش ایران معمول بوده و در نبرد « گوگمل » یعنی آخرین نبرد داریوش سوم با اسکندر در اردوی ایران دویست ارابه داس دار وجود داشته و در این مورد دیودور می گوید: « حمله ی ارابه های داس دار بسیار وحشت آور و برش داس های آن ها به اندازه ایی تند و تیز بود که افراد پیاده مقدونی را به دو نیم می کرد». به علاوه، در همین نبرد پنجاه فیل جنگی در اردوی داریوش سوم وجود داشته که موجب هراس و واهمه ی مقدونیان گردیده است و از قرار معلوم استفاده از فیل در جنگ از موقع تسلط ایران به حبشه و آفریقای شمالی و هندوستان غربی در ارتش ایران معمول شده است.


گردونه ها
علاوه بر ارابه های داس دار، کورش بزرگ به ابتکار خویش دستور داد گردونه ها یا برج های چوبی بلند و چرخداری ساختند که هریک دارای هشت مال بند بود و هشت گاومیش به آن ها بسته می شد؛ هر برجی به چند خانه تقسیم و در آن بیست تن کماندار قرار می گرفتند.
البته حرکت این گردونه ها کند بود و در موقع جنگ مانند حصاری پشت سر خطوط پیاده نظام صف می کشیدند تا چنان که در اثر شدت فشار دشمن پیاده نظام خودی مجبور به عقب نشینی بشود به محض رسیدن به نزدیکی صف این ارابه ها، هم مهاجم ناگهان زیر باران تیرکمانداران ارابه ها افتاده و مجبور به توقف گردد و هم پیاده نظام خودی در پناه ارابه ها قادربه خودآرایی شود و بار دیگر" به حمله مبادرت کند.
ارتفاع این گردونه ها به اندازه ای بود که کمانداران از بالای آنها به طور كامل بر دشمن مسلط میشدند و بعضی وقت ها نیز فرماندهی برای مشاهده ی اوضاع صحنه نبرد به یکی از این گردونه ها سوار می شد و از بالای آن عملیات طرفین را زیر نظر می گرفت





نیروی دریایی
در زمان داریوش بزرگ، شاهنشاه هخامنشی به فکر ایجاد نیروی دریایی افتاد و ابتدا از کشتی های مستعمرات یونانی آسیای صغیر و مردم مصر و فینیقیها استفاده كرد. ولی بعد به فرمان شاه در فینیقیه و کاریه و یونیه و سواحل بوسفور کشتی هایی ساخته شد که مطابق نوشته های هردوت از کشتی های یونانی بزرگتر و سرعت سیرشان بیش تر بوده است.

به طور کلی کشتی های نیروی دریایی هخامنشی بر سه نوع بوده است:
1-کشتی های «تری روم» که دارای سه ردیف پارو زن در سه طبقه بوده و كشتی جنگی محسوب می شده است.
2- کشتی های دراز مخصوص حمل و نقل اسب ها و سوار نظام.
3- کشتی های کوچک تر برای بارکشی و حمل آذوقه و وسایل اردویی.

ملوانان این کشتی ها اغلب از فنیقی ها و یونانی ها و یا مصری ها بودند ، ولی افسران آن ها همیشه از بین پارسی ها و مادی ها انتخاب می شدند. بطوریکه از گفته ی مورخ مذکور بر می آید، بارگیری این کشتی ها به وزن امروز 5 تا 15 تن بوده است، تعداد کشتی های ایران را در زمان خشایارشا چهار هزار فروند ذکر کرده اند.

از روی اطلاعاتی که مورخین می دهند معلوم می شود که ایرانی ها به امر دریانوردی آشنایی داشته اند، چنان که در زمان داریوش دو گروه اکتشافی از سواحل بحرالجزایر (دریای اژه) به یونان و ایتالیا و از هند به دریای عمان و بحر احمر و از راه نیل به دریای مغرب فرستاده می شود و در زمان خشایارشا گروهی برای کشف سواحل آفریقا مأمور می شوند.
در دوران هخامنشیان در بعضی از جنگ ها دیده می شود از قوای مزدور و اجیر یونانی هم استفاده می کرده اند و همین موضوع بیش تر در سستی انضباط و اختلال ارتش آندوره ایران دخالت داشته است. چنان که بعدها در جنگ های کورش کوچک با اردشیر یا جنگ های داریوش سوم با اسکندر نتایج این کار به خوبی معلوم شد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ارتش هخامنشیان -2-


آرایش جنگی
ایرانیان پیش از هر كارزار و پیش از هر اقدامی، ابتدا نقشه جنگی می كشیدند و در انجمنی از سران لشكر نقشه را به دقت مورد بررسی قرار می دادند. كاری كه بعدها در سراسر دنیا به اصلی مهم در جنگ ها بدل شد.
برای این که با شیوه ی به كارگیری رسته های مختلف در آن دوره آگاه شویم ، آرایش جنگی قوای کورش را در نبرد «تمبره» از روی کتاب گزنفون بررسی می کنیم:


1. در جلوی جبهه یک صد ارابه ی داسدار در یک خط.
2.در پشت سر ارابه ها در خط اول گروه حمله ای مرکب از پانزده هزار پیادهسنگین اسلحه پارسی با آرایشی به عمق دوازده صف؛ پهلوهای این خط در هر طرفبا چهار هزار سوار پارسی به عمق چهار صف پوشیده شده بود.
3. زوبین اندازان در خط دوم برای این که زوبین های خود را از بالای سر خط اول به مسافت نزدیک پرتاب کنند.
4. کمانداران در خط سوم قرار گرفته بودند و تیرهای خود را از بالای سر افراد خطوط جلو به مسافت دور می انداختند.
5. واحدهای احتیاط که عبارت از نصف دیگر پیاده نظام سنگین اسلحه بود، درخط چهارم قرار داشت.
6. در پشت سر این خطوط برج های متحرک یا گردونه ها در یک صف قرار داشته و حصار محکم و متینی را تشکیل می دادند.


گزنفون در آرایش جنگی کورش از سواران «جماز»هم ذکری می کند که فقط برای رم دادن اسب های لیدی مورد استفاده بود. به گفته ی گزنفون علاوه بر پرچم هایی که قسمت های مختلف هر یک برای خود داشتند، پرچم فرماندهی ایران عبارت از «عقاب زرین» بود که با بال ها یا فراشته به چوب بلندی نصب کرده بودند. گزنفون اضافه می کند که در زمان او هم پرچم پادشاهان ایران به همین صورت بوده است



سازمان نوین
تشكیلات ارتش در دوره باستان، خصوصن دوره هخامنشی آنگونه كه از منابع یونانی و نیز كتیبه ها و الواح هخامنشی بر می آید، بسیار سازمان یافته بوده است.
نظام تقسیم بندی این ارتش ده دهی بوده و به گفته مورخان یونانی، این تقسیم بندی بسیار بهتر از تقسیم بندی نظامیان یونان بوده است و گویا تا زمان مغول در سپاهیان آسیایی نظیر نداشته است. ده جنگجو یك دسته را زیر فرمان دهبد (از واژه دثه پیتی) تشكیل می داد؛ ده دسته یك گروه میشد زیر فرمان صدبد (ثته پیتی)؛ ده گروه یك «هنگ» را به سرداری هزاربد (از واژه هزار پیتیش) می ساخت؛ ده هنگ تشكیل یك «لشگر» می داد زیر نظر یك بیوربد (بئیورپیتی).
مشابه همین تقسیم بندی را امروزه نیز در ارتش می بینیم. این سازمان دهی از راه ایران در سازمان های یهودی، ارمنی، یونانی و حتی آلمان قدیم، یعنی گوتیك نیز نفوذ یافت.
بالاترین قدرت نظامی هخامنشیان شش لشكر بود كه با «سپاه جاودان» هفت لشكر را تشكیل می دادند و بدین گونه تعداد كل لشكر ها به عدد مقدس هفت می رسید.
مورخین یونانی بر این عقیده هستند که در زمان داریوش اول ارتش ایران سازمان نوینی پیدا کرد و پادگان های ثابتی در پایتخت های مختلف و مركزهای کشورهای تابع ایران و قلعه های مرزی ایجاد شد. داریوش بزرگ ضمن اصلاحاتی در سازمان کشوری ایران از لحاظ سازمان لشکری و گسترش نیروهای انتظامی ، مملکت خود را به پنج منطقه ی نظامی تقسیم و فرماندهی هر منطقه ایی را به یک سپهسالار تفویض نمود.
در پایتخت اصلی ایران، که مقر پادشاه بود، گارد مخصوصی مرکب از دو هزار سوار و دو هزار پیاده از بزرگ زادگان پارسی و مادی و شوشی تشکیل یافته بود که از حیث اسلحه و ساز و برگ ممتاز و مأمور حفاظت شاه بودند. اسلحه آنان عبارت از یک نیزه بلند، یک کمان دراز و یک ترکش پر ازتیر بود که در مواقع تشریفات، به نوک نیزه های بلند سربازان یک گلوله زرین یا سیمین نصب می شد.
داریوش سپاه مخصوص دیگری تشکیل داد که عده ی افراد آن به ده هزار نفر می رسید و به ده هنگ تقسیم می شد. این عده را «سپاه جاویدان» می خواندند، زیرا هیچگاه از تعداد آن کاسته نمی شد و به جای کسانی که می مردند یا در جنگ کشته می شدند، بی درنگ کسان دیگری را می گماشتند. افراد این سپاه همگی رزم آزموده و دلیر و چالاک و در تیراندازی و سواری سرآمد دیگران بودند
در بررسی ارتش هخامنشی، یكی از جنبه های اعجاب بر انگیز آن وجود همین سپاه جاودان است. این سپاه ده هزار نفری «سپاه آماده باش» شاهنشاه ایران را تشكیل می دادند و نگهبانان شاهی بودند.
تصویر سربازان جاویدان را در نگاره های جبهه شرقی آپادانا، یعنی همان نمای اصلی و نخستین تالار بار تخت جمشید، پشت سر شاه كه بر تخت نشسته، در سه ردیف روی هم می توان دید. در این تصویر، تعداد حدود صد سرباز به نمایندگی از ده هزار سرباز نقش شده اند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ارتش هخامنشیان (-3-)


لباس و تدارکات
لباس بلند چین دار هخامنشی ، كفش ایرانی سه بندی و نوار بی گره دور سر آنان نشان از پارسی بودن این افراد دارد.
ایران شناسان از این نقوش نتیجه می گیرند كه همه افراد «ده هزار جاودانان» از پارس ها بوده اند. نیزه دست همه این سربازان در قسمت پایین به یك انار كوچك ختم می شود. از این رو، یونانیان آنان را «سیب بر» نامیده اند.
برهمه سپاه یك «سپاهبد»یا سپهبد (سپادپیتی) فرمان می راند كه فرمانده كل گارد جاویدان و دارای قدرت فوق العاده ای بود. این سپاهبد یا خود شاهنشاه بود و یا توسط شاه از افراد خانواده خود و یا از میان دوستان طرف اعتمادش بر گزیده می شد.

یكیاز خصایص دوره هخامنشی، شركت خود سپاهبدان و سركردگان در نبرد بود و تعدادزیادی از آنان هم در میدان های جنگ كشته شدند. مثلا از یازده پسر داریوش بزرگ پنج تن جان خود را در لشكركشی به یونان از دست دادند.
به گزارش استرابون،تاریخدان و جغرافی دان یونانی، سربازان ایرانی را از 20 تا 50 سالگی در ارتش به خدمت می گرفته اند. تمرین های سپاهیان ایرانی به ویژه پسران نجبا بسیار دشوار بود و باید انواع ورزش ها، ساختن انواع ابزارها، تیراندازی و نیزه پرانی و نیز استقامت در جاهای سخت و راه های طولانی را می آموختند تاورزیده شوند و بیش از همه باید حقیقت گویی را می آموختند. به هنگام نبرد،سربازان به منظور حفاظت از بدن جوشن نیز می پوشیدند و كلاهی آهنین بر سرمی گذاشتند.
در زمان داریوش، در مرکز هر یک از کشورهای تابع ایران پادگان های ثابتی برای حفظ امنیت و جلوگیری از تجاوز احتمالی همسایگان برقرار شد. عده افراد این پادگان ها نسبت به وسعت و اهمیت منطقه تغییر میکرد، چنان که هردوت عده ی پادگان ایرانی مأمور مصر را 240 هزارنفر ذکر میکند. در قلعه های سرحدی هم پادگان های ثابتی وجود داشت که ریاست آن بافرمانده قلعه « دژبان » بود.
البته این پادگان ها غیر از قسمت های سوار و پیاده یی بود که در موقع جنگ از ولایت ها احضار می شدند و این قسمت ها اغلب تعلیم های نظامی مرتبی نداشته و لباس ها و سلاح های گوناگون و زبان ها و عادت های مختلف و به فرماندهی رؤسای محلی خودشان داخل ارتش شاه می شدند. به گفته هردوت، تاریخ نگار یونانی، این قبیل افراد گاهی فاقد زره و کلاه خود و جوشن بودند وسپرهایشان از ترکه ی بافته شده بود و نیزه هایشان کوتاه بود.
گزنفون در فصل چهارم کتاب خود موسوم به « اکونومیکز »در این باب این طور می نویسد: شاه پارس اهمیت فوق العاده ایی به سپاه میدهد. بدین معنی که به والیان هر ایالت یا مردمی که خراج می دهند امر کرده است که عده ایی سوار و تیرانداز و فلاخن دار نگاه دارند و به آنان به خصوص گوشزد کرده که تهیه ی این قوا برای حفظ امنیت و دفاع در مقابل دشمن متجاوز تا چه اندازه لازم و ضروری است.
وی ادامه می دهد: شاه سوای قوای مزبور، پادگان هایی در قلعه ها دارد و این قوای مختلف و سپاهیان اجیر راکه باید به طور کامل مسلح باشند. شاه همه ساله سان می بیند. در موقع سان غیر از پادگان قلعه ها که همیشه باید سر پست خود حاضر باشند قسمتهایی هم در میدانی که برای سان معین شده جمع می شوند، واحدهایی که نزدیک مقر شاه هستند از برابر فرستادگان مخصوص شاه می گذرند. در قسمت هایی که از حیث اسلحه و وسایل و به خصوص اسب ها مرتب باشند به سر کردگانشان درجه و امتیاز می دهند و برعکس به سرکردگانی که قسمت آنان نامرتب و بد باشد، کیفری سخت مقرر می شود و بیش تر این اشخاص را از کار برکنار می كنند و کسان دیگری رابه جای آنان می گمارند.
براساس روایت هردوت و سایر مورخان، این گروه های مختلف لشکری هر کدام پرچمی مخصوص به خود داشته اند ولی چگونگی این پرچم ها را شرح نداده اند و بیشتردرباره ی پرچم فرماندهی سخن رانده اند که چنان که ذکر شد به شکل عقاب طلایی با بال های افراشته بر بالای چوب بلندی نصب می کردند یا روی گردونه شاهی می افراشتند.



پشتیبانی
از نوشته های مورخین یونانی بر می آید که لباس های افراد نظامی مختلف و در هریک از ملت ها و طایفه های تابع ایران به شکل لباس معمول همان ملت یا طایفهبوده است و به طور عموم عبارت از یک قبای دراز که تا پایین زانو می رسیده و روی آن کمربند یا شالی بسته می شده و شلوار که تا ساق پاها را می پوشانیده است. کلاه افراد به طور معمول از نمد مالیده و محکم و به شکل گرد(پارسی ها) یا چند ترک (مادی ها) یا دراز و نوک تیز ( سکاها ) بوده است.
درحمله به دشمن نواختن کرنا و سرنا معمول بوده و هنگام هجوم تمام افراد با هم هرای می کشیدند. بنابر آن چه که هردوت از اردو کشی خشایارشا به یونان تعریف می کند علاوه بر آذوقه و علیق چند روزه که در بنه های جنگی با عده ها همراه بود، در طول راه تشکیل مراکز تدارکاتی و تهیه انبارهای آذوقه وعلیق و همچنین ساختن جاده های نظامی و پل های موقتی و قایقی روی رودخانه ها و نیز ریختن درخت های جنگل برای باز کردن راه عبور قشون متداول بوده است.
بنابراین، عملیات مربوط به « رکن چهارم »در آن دوره با حسن وجوه انجام می یافته چنان که اردو کشی خشایارشا را به یونان بعدها به خصوص از لحاظ امور مربوطه به رکن چهارم مورد مطالعه و تحقیق قرار داده اند. به طور کلی مورخین و فرماندهانی که از روی گفته های هردوت پیرامون این قضیه تحقیق و تعمق کرده اند، اردوکشی خشایارشا را به یونان از وقایع مهم تاریخ به شمار آورده اند و همه بر این عقیده هستند که از لحاظ استراتژی از عملیات نظامی برجسته و بی نظیر عهد قدیم است.




خبر رسانی و ارتباط
ازکارهای دیگر دوران پادشاهان هخامنشی که از نظر نظامی شایان اهمیت است، یکی ساختن جاده ها برای برقراری ارتباط بین ایالت ها و مرکز و بین خود آن ها وهمچنین برای سهولت نقل و انتقال نیروهای نظامی از پادگان های مختلف به جبهه جنگ است که اغلب مورخان یونانی به خصوص هردوت از خوبی این جاده ها تعریف می کنند.
دیگری ایجاد وسایل خبررسانی از جمله چاپارخانه های متعدد شامل تعداد زیادی از اسب های بادپا و چابک سواران زبردست بود که احكام و فرمان های نظامی را به سرعت و دست به دست به مقصد می رساندند. پیكهای شاهی در راه های بزرگ هر ساعت اسبی را كه تاخته بودند، با اسب های تازه نفس عوض می كردند و به این ترتیب، پیام ها را با شتابی خارق العاده از جایی به جای دیگر می رسانیدند.
هرودوت درباره سرعت حرکت چاپارهای هخامنشی چنین روایت می کند: «هیچ جنبنده ایی را نمی توان فرض نمود که چالاک تر و سریع تر از این چاپارها طی طریق بنماید
در زمان هخامنشیان روی خطوط ارتفاعی که چشم اندازی به یکدیگر داشته چهارطاقیها و برج هایی می ساختند که اخبار و فرمان های فوری را با روشن کردن آتشروی آن ها با نشانه های مخصوص به یکدیگر مخابره می کردند. چنان که هردوت در چند مورد به مخابره با آتش اشاره می كند، از جمله به مخابره خبر فتح آتن از طریق جزیره های سیکلاد به سارد.

امروز هم در بعضی نقاط ایران و بیشتر در نواحی جنوب، خرابه های این چهار طاقی ها و برجها که به نظر میرسد برای مخابره با آتش بوده، روی ارتفاعات موجود و نمایان است.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
موسیقی در زمان هخامنشیان و انواع آن


هرودوت می نویسد: ایرانیان برای تقدیم نذر و قربانی به خدا و مقدسات خود مذبحی ندارند. آتش مقدس روشن نمی کنند و بر قبور شراب نمی پاشند، بلکه موبدان حاضر هستند و سرودهای مذهبی را می خوانند.

گزنفنون، دیگر تاریخ نویس یونانی نیز می نویسد: سپاهیان ایرانی به هنگام جشنها و به خصوص در حمله های نظامی، سرودهای خاص را می خواندند. وی می نویسد: ایرانیان دوره هخامنشی، نوعی موسیقی مخصوص جنگی داشته اند که در تحریک احساسات سپاهیان بسیار مؤثر بوده است و آلات موسیقی رزمی آنها مانند بوق، شیپور و طبل به همراه سرودهای مهیج به کار می رفته است. وی همچنین می نویسد، همانطور که هخامنشیان، موسیقی و سرودهای خاص جنگی داشته اند، بی شک با دیگر انواع موسیقی نیز آشنا بوده اند که از آن برای مواقع فراغت، تفریح و در جشنها و اعیاد استفاده می نمودند.

در این دوره، از سازهایی همچون انواع کوچک و بزرگ طبل، شیپور، چنگ، نوعی سنتور و چند نوع نی کوچک و نی چندگانه نام برده شده است. در رابطه با موسیقی مذهبی هخامنشی، هرودوت به قسمتهایی از کتاب اوستا اشاره می کند که در آن سرودها و مناجاتها در وقت عبادت اجرا می شده است.

در دوران باستان 3 گونه موسیقی وجود داشت : موسیقی مذهبی ، موسیقی جنگ و موسیقی محلی
الف – موسیقی مذهبی : همانطور که پیش از این گفته شد هرودوت …
در کتاب مقدس یسنا بخشی که موربوط به گات هاست سوردهای موثری که شامل هفده سرود مذهبی است دیده می شود . احتمالا این سرود ، آهنگ مخصوصی داشته است و وجود قطعات مسجع در اوستا نشانه ای از آشنایی قوم آریا با موسیقی مذهبی است . کما اینکه گات ها ( سوردهای مقدس منسوب به زردشت ) با آهنگ و وزن ویژه خود خوانده می شده و سنت گات خوانی از سنن کهن است و هنوز هم بقایای آن در میان موبدان زرتشنتی کرمان دیده و شنیده می شود ( ونیز همانطور که در نسخ یلدا بدان اشاره شد در مراسم یلدا ) بقایای گاتها در موسیقی منطقه کردستان وجود دارد ولی تغییر فرم یافته و شکل اجرایی آن دگرگون شده است .
ب – موسیقی رزمی یا جنگی : مورخ یونانی ، گزنفنون در کتال سیروپدیا نوشته است : « کوروش کبیر به عادت دیرینه در موقع حمله به ارتش آشور ، سرودی را آغاز کرد و سپاهیان او با صدای بلند دنبال آن را خواندند و بعد از پایان سرود ، آزادمردان با قدمهای مساوی و منظم به راه افتادند. کروش در وقت حمله به دشمن سرود جنگی را آغاز کرد و سپاهیان با او هماهنگ شدند » این گونه سرود ها برای برانگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان اجرا می شده است . گزنوفون اضافه می کند : کروش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند…
ج – موسیقی مجلسی : یا همان موسیقی بزم ، از دیر باز در تمدن ایران وجود داشته است ( هرودوت از تعداد زیادی موسیقیدان در عصر هخامنشی یاد می کند و مونویسد که آنها در دربار نیز زندگی می کرده اند. در روزهای جشن همچون مهرگان ، سده ، نوروز و ... شادی و سرور می پراکندند ) آوازهای فراغت ، سوردهای شادی و سرور ، در جلساتبزم به کار می رفت و سازهای ویژه و شوه اجرای خاص خود را داشت . گزنفنون و هرودوت از این موسیقی نام برده اند و دیگر مورخ یونانی ، آتنه نوشته است : در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاهان هخامنشی برگزار می شد ، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه هایی در مجلس جشن شرکت می کردند ...
آگر چه عصر درخشندگی ِ موسیقیهای بزم یا مجلسی مربوط به دوران تمدن ساسانیان است و شاید بتوان گفت تنها در دوران ساسانی است که موسیقی ایرانی به هویت مستقل و بالنده ای می رسد و سوای تاثیرپذیری از موسیقی اقوام بیگانه مطرح می شود ، با این حال تمدن ایرانی در دوران هخامنشی را نمی توان خالی از این نوع موسیقی دانست

برگرفته شده از کتب مرحوم استاد حسن پیرنیا
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
علم و دانش در زمان هخامنشیان

«اطفال به مکتب مي‌رفتند تاادب بياموزند و رؤسا و مراقبان‌شان اکثر اوقات روز مراقب حال آنان بودند وقضاوت و عدالت را ميان آن‌ها مجري مي‌داشتند»
(گزنفون، کورش نامه ، ترجمه رضا مشايخي ، ص6).

تا حدود شانزده يا هفده سالگي کودکان در اين مکانآموزش‌هاي مختلف نظير اعتدال مزاج، اطاعت، وظيفه شناسي، تيراندازي و پرتابنيزه مي‌آموختند
(گزنفون، کورش نامه ، ترجمه رضا مشايخي ، ص7).

داريوش بزرگ در مصر، که ايالتي از ايالات ايران عهدزمامداري هخامنشيان محسوب مي‌گشت، دستور احياي دانشکده پزشکي شهر ساييس راصادر نمود و طبق فرمان او جوان‌هاي خانواده‌هاي برجسته ايراني برايفراگرفتن فنون پزشکي به ساييس گسيل گشتند (اسدالله بيژن، سير تمدن و تربيتدر ايران باستان ، ص326).

در عصر هخامنشي دانشکده‌هاي عالي و مهم در شهرهاي بورسيپه،ميلت، ارخويي، ري، و بلخ جهت آموزش علم طب وجود داشت
(علیرضا حكمت، آموزشو پرورش در ايران باستان ، ص 383 ).

وجود کتابخانه‌هاي بزرگ در عصر هخامنشيان در نقاط مختلفقلمرو هخامنشيان نشان دهنده آموزش و پرورش سازمان يافته مي‌باشد. از جملهکتابخانه‌هاي اين عصر کتابخانه‌هاي استخر، کهندژ، شاه اردشير، و شپيگان رامي‌توان نام برد
(علیرضا حكمت، آموزش و پرورش در ايران باستان ، ص 64).

حمايت شاهان هخامنشي از تحقيقات نجومي و علم هيأت نيز جالبتوجه است و نشان دهنده اهميت امر دانش آموزي در ايران عصر هخامنشي. داريوشکبير منجم معروف کلداني آن روزگاران «نبوري مننو» را تحت حمايت خويش قرارداد و او در سايه چنين حمايتي به کنجکاوي‌ها و مطالعات نجومي خويش پرداخت.«کيدين نو» دگر منجم شهير کلداني معاصر هخامنشيان نيز در سايه حمايت دولتشاهنشاهي ايران همان سلسله مطالعات را پي گرفت و ادامه داد
(اسدالله بيژن،سير تمدن و تربيت در ايران باستان ، ص 333-332).

الواح گلي کشف شده در خزانه تخت جمشيد نيز ثابت کنندهآشنايي ايرانيان با فرآيند آموزش و تعليم مي‌باشد. به عنوان نمونه در ميانالواح گلي تخت جمشيد سندي مالياتي وجود دارد که حاوي بقاياي مالياتيبانويي است که قسمتي از ماليات خود را پرداخت نموده و به موجب اين سندتتمه آنرا داده و تسويه حساب گرفته است
(علیرضا حكمت، آموزش و پرورش درايران باستان، ص152).
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
رفاه و تامین اجتماعی در عصر هخامنشیان


درباره توسعه و گسترش آموزش و پرورش که از عوامل اصلی و اساسی رفاه و تامین اجتماعی است هخامنشیان کوشش بسیار زیادی به عمل آوردند و برخلاف تصور چنانکه منابع تاریخی نشان می دهد عموم مردم از آموزش و تحصیلات برخوردار بودند و مانعی برای تحصیل کسی وجود نداشت .
البته فرزندان طبقه اشراف و بالای جامعه از آموزش‌های متفاوتی برخوردار بودند که عملا توسط قشر پایین جامعه دسترسی به آن امکان پذیر نبود . وظیفه تعلیم و تربیبت در اوایل حکومت هخامنشیان برعه دهموبد موبدان و روحانیون مذهبی بود و پس از آن به تدریج اقشار دیگر جامعه از جمله دانشمندان به این حوزه وارد شدند.
تربیت کودکان و نوجواناندر این دوره بیشتر با این هدف صورت می‌گرفت که آنان را دلیر و فداکار و خردمند و مفید به حال کشور پرورش دهند .
در نظام آموزشی عصر هخامنشی فرد ایرانی می‌بایست چنان پرورش می‌یافت که برای جامعه عضو مفید و سودمند باشد و منظور از تربیت آن بود که جوانان را دلیر و فداکار، خردمند و آراسته به زیور اخلاق و بالاخره مفید به حال کشور و جامعه بار آیند.
در پندنامه "آذرباد ما را اسپندان " آمده است .
اگر تو را فرزند خردسال باشد او را به دبستان بفرست زیرا افروغ دانش چون دیده روشن و بیناست .
آوزگارانرا "ایثیراپائی‌تی " (Aethrapaiti) یا هیربد دانشمند می خواندند و هر یک پنجاه تن شاگرد بین هفت تا پانزده سالگی سپردند و آنان می بایستی روزی هشت ساعت به فرا گرفتن درس بپردازند.
معلم کسی بود که از دانش و آگاهی لازم برخوردار باشد و همواره به مطالعه بپردازد .
ایزرتشت مقد کسی را معلم بخوان که تمام شب مطالعه کند او از خردمندان درس بیاموزد تا از تشویق خاطر فارغ گردد و در سر پل صراط با قوت قلب باشد و به عالم مقدس روحانی یعنی بهشت نائل گرد.
معلمان نیز به چند رشته و مرتبه تقسیم می‌شدند:
معلمین دینی، سوادآموزی، تربیت بدنی و معلمان علوم دیگر مانند معلمین ساب علم‌الاشیاء، کشاورزی و...
معلمان دینی را مغان و هیربدان یا "آثراوان" یا دو "فرهنگ خوانان"و اندرزپتان و همچنین معلمان در باری و معلمان عمومی که آنان نیز بر حسب سن و خصوصیات دانش آموزان تعیین می‌شدند .
برای تربیت و آموزش اطفال از میان پیران و اشخاصی را انتخاب می کردند که بتواند اخلاق آنان را نیز پرورش دهد و برای نوجوانان از میان مردان و برای مردان اشخاصی را که بتوانند آنان را برای شناسایی و رعایت احکام و دستورات حکومت آماده تر کند و برای پسران نیز از میان خودشان اشخاصی را برای سرپرستی انتخاب می نمودند.
اولین مراکز آموزشی در ایران باستان دوران هخامنشی، آتشکده‌ها بود و چنانچه نظامی می‌گوید :
چنین بود رسم اندر آن روزگار که باشد در آتشگه آموزگار که از حدود یکصد و چند آتشکده به این امر مهم اختصاص داشته است.
از جمله مدارس دیگر که در دوره هخامنشی وجود داشته و بعدها در زمان ساسانیان شاهد آن هستیم ، مدراس "رها" و دیگری "نصین" است
از تعداد شاگردان این مدارس که در حدود هشتصد نفر ذکر شده می‌تون به تشکیلات منظم و سازمان مجهز آنها پی برد . علاوه بر این مدراس دیگری با تنوع و گوناگونی بیشتر چون مداس، فنی و حرفه‌ای و همچنین حوزه‌های فلسفی،مانوی،‌مزدکی، زرتشتی، یهودی و مدارس علمی و ادبی چون پزشکی، ریاضی، نجوم و ... وجود داشته که زمینه را برای پیدایش این دانشگاه جندی ‌شاپور را بعدها فراهم کرده است .
دانش آموزان و شاگردان در ایران باستان از چند نظر به چند رشته تقسیم نموده‌اند:
۱)دانش‌آموزان خاص که شامل: شاهزادگان و بزرگزادگان(اشراف) و درباریان،ساتراپ شهربانان، دبیران، افسران ارشد، بود که علوم جنگی و سیاسی و کشورداری را می‌آموختند.
۲) دانش‌آموزان حرفه‌ای که شامل فرزندان مغان،هیربدان و موبدان بودند علوم دینی را فرا می‌گرفتند و فرزندان پیشه‌وران و اصناف و صنعت‌گران و کشاورزان و غیره که هریک فنون وصنایع پدری را می‌آموختند.
۳) دانش‌آموزان عمومی که شامل فرزندان آموزگاران، کارمندان، بازرگانان که آموزش فرهنگی، اداری و اقتصادی کشور را می‌آموختند.
ازچگونگی کامل دانشگاهها و مراکز آوزش عالی در دوران هخامنشی به علت از بین رفتن مدارک اطلاع‌ کافی در دست نیست ولی شواهد باقی مانده وجود آموزش عالی را در این زمان همانطور که گفته شد تایید می‌کند .
زیرا در اوایل عهد هخامنشی مکتب‌های سده در اکباتان و دیگر در سارد و سمرقند تأسیس شده که گفته می‌شود در آنها پزشک، دبیر، کاهن پرورش می‌یافتند و احتمال دارد که غیر از اینها مدراس دیگری وجود داشته که جز آنها به زمان کنونی نرسیده است.
گفته‌اند که یکی از قدیمی‌ترین مدارس، ایرانیان باستان، مکتب اکباتان است این مدرسه یکصد سال پس از زرتشت توسط یکی از شاگردان او تأسیس گردید و با یکصد شاگرد به درمان کردن مردم می‌پرداختند.
فلوطرحس نوشته است که در مکتب سده و اکباتان که شخصا به آن راه یافته بود حکمت،نجوم، طب، جغرافیا تعلیم داده می‌شد و یکصد شاگرد در آن به تحصیل مشغول بودند
در دوره هخامنشی علاوه بر دانشکده‌ای برای تحصیل طب درسائیس مصر چند مدرسه عالی مهم نیز در شهرهای بورسیبا ، میلت تأسیس گردید به علاوه در آذربایگان، ری و بلخ نیز محققاتی وجود داشته است.
تحصیل در مدرسه معمولا از سن هفت سالگی تا چهارده، پانزده سالگی ادامه می‌یافت و کودکان و نوجوانان خواندن و نوشتن و علوم مقدماتی و اولیه را در محیط آموزشگاه فرا می‌گرفتند. مدرس عمومی در نقاط مسکونی و درنزدیکی محل کسب بازار و محل زندگی اکثریت ساخته می‌شد تا کلیه مردم و فرزندانشان به راحتی بتوانند از آن برخوردار شوند .
در کتاب یونان و بربرها در مورد محل مدرسه‌های ایرانیان باستان چنین نوشته شده که ایرانیان برای مدرسه جایگاه مخصوص دارند که جایگاه آزادی نامیده می‌شود .
درباره ‌چگونگی گذران اوقات فراغت که یکی از عوامل مهم در بهبود و توسعه رفاه و تامین اجتماعی و از دغدغه مهم کنونی کشورهای توسعه یافته است هخانشیان در دوران باستان اقدامات بسیار مهمی انجام داده و کوشیده‌اند تا هر چه بیشتر و بهتر زندگی مردم به شادی و رفاه بگذرد به همین لحاظ علاوه بر جشنهای سالانه در هر ماه حداقل یک روز را به جشن و پایکوبی و شادی و تفریح می‌پرداختند. ایرانیان باستان روزهای بسیاری از سال را شادمانه جشنمی‌گرفتند و در این روزها با مراسمی دل‌انگیز و شادی‌آفرین فرشتگان نیکی را تقدیس و اهورامزدا را ستایش می‌کردند. به همین جهت است که در اکثر کتیبه‌های ایران باستان با چنین مضامینی روبرو می‌شویم اهوارامزدا مردم را آفرید . و از خدای بزرگ و یکتا که به شهر شادی ارزانی فرمود، سپاسگزاری شده است .
تعدادجشن‌ها در ایران باستان زیاد و رسم بر این بود که کلیه جشن‌ را با پرستش اهوارامزدا آغاز می‌نمودند. بدین معنی که پیش از شروع برنامه‌های اصلی جشن دعایی از اوستا خوانده و سپس برنامه‌ اصلی جشن آغاز می‌گردید.
از بسیاری جشن‌ها در ایران باستان چنین پیداست که ایرانیان برای شادی‌های زندگی ارزش فراوان قائل بودند و طبع انسانی و روح دادگری و بیزاری ازخون‌ریزی و گرایش به راستی و درستی کرداری و مهربانی خود دلیل بارزی برطبع لطیف و شادی آفرین نیاکان ما می‌باشد.
همانطور که گفته شد،جشنهای ایران باستان از دو دسته بزرگ، سالانه و ماهیانه تشکیل می‌شد که جشن‌های سالانه به ترتیب درجه اهمیت و بزرگداشت عبارتند از:

۱) جشن نوروز یا جشن بهاران
۲) جشن مهرگان که از اول مهر تا ۳۰ روز تمام جشن برپا می‌کردند این عید به مناسبت پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش است .
۳) جشن سده یا سدک که به مناسبت سپری شدن صد روز از زمستان بر پا می‌شد و به نام جشن پیدایش آتش معروف است .
۴) جشن زایش آشو زرتشت که در روز ششم از ماه فروردین برپا می‌شد و روز خانوارده بود زیرا در این روز مشیه و مشیاد مرد و زنی که در آیین مزدیستی مانند آدم و حوا می‌باشند به دنیا آمده‌اند .
۵) جشن‌های گامان بار، که در شش نوبت و هر نوبت به مدت پنج روز یعنی روی هم یک ماه در هر سال برگزار می‌شده است .
۶) جشن سیرسور که در روز چهاردهم دی ماه به منظور دفع آفات شیطانی و امراض گوناگون برگزار می‌شد و آن را سیر سور می‌گفتند .
۷) جشن پنجه یا پنجه دردیده که در اواخر ماه دوازدهم برگزار می‌گردید و برای شادی روان گذشتگان و دستگیری از مستمندان پرداخته می‌شد و با خواندن سرودهایی از اوستا، آمرزش و رستگاری نیاکان خود را از اورمزد توانا میخواستند.​
اما جشن‌های ماهیانه بدین ترتیب بود که چون نام هر یک از روزها با نام همان ماه همزمان و مطابق می‌شد، آن روز را جشن می‌گرفتند پس در هر ماه یک روز مخصوص جشن ماهیانه بود به جز ماه دی که سه جشن داشتند.
بنابراین با توجه به صورت اسامی روزهای جشن‌های ماهیانه از این قرار بوده است:

۱) نوزدهمین روز در فروردین ماه جشن فروردینگان
۲) سومین روز در اردیبهشت جشن اردیبهشتگان
۳) ششمین روز خورداد ماه جشن خوردادگان
۴) سیزدهمین روز در تیرماه جشن تیرگان
۵) هفدهمین روز در امردادماه جشن امردادگان
۶) چهارمین روز در شهریورماه جشن شهریورگان
۷) شانزدهمین روز در مهر ماه جشن مهرگان
۸) دهمین روز در آبان ماه جشن آبانگان
۹) نهمین روز در آذرماه جشن آذرگان
۱۰) هشتمین روز در دیماه جشن دیگان
۱۱) پانزدهمین روز در دیماه جشن دیگان
۱۲) بیست و سومین روز در دیماه جشن دیگان
۱۳) دومین روز در بهمن‌ماه جشن بهنمگان
۱۴) پنجمین روز در اسفندماه جشن اسفندگان​
خلاصه آن که ایرانیان باستان در عصر هخامنشی با فرهنگ و تمدن درخشان خود که گنجینه عظیمی‌ از هنر، اندیشه، اخلاق، فرزانگی، آداب و رسوم و سنن است همواره با اقدامات موثر و گوناگونی که در جهت رفاه و تامین اجتماعی مردم این سرزمین به عمل آورند، کوشیدند تا این مهم و حیاتی را در میان مردم به بهترین نحو به اجرا در آورند زیرا دریافته‌ بودند که به - زیستن سر بقا و توسعه جامعه به سوی تعالی است و تا این مهم حاصل نیاید جامعه توسعه نمی‌یابد و حکومت دوام نمی‌آورد .
بدین منظور آنان با استفاده از تمام عوامل ممکن که شرح آنها گذشت تلاش کردند تا حداکثر رفاه و بهزیستی و امنیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و... را در جامعه به وجود آورند .
علاوه بر آن کوشیدند تا فرد ایرانی را چنان پرورش دهند که برای جامعه عضو مفید وسودمندی باشد و وظایف خود را در قبال میهن به انجام برساند و با عادت دادن کودکان و جوانان به کارهای دسته جمعی حس همکاری و جوانمردی را در ایشان ایجاد نموده و در انجام وظایف اجتماعی و حفظ حقوق خود و دیگران کوشا باشند، از قوانین جمعی پیروی نماید آن را محترم دارد و گذشته از آن از اندیشه‌ و کردار نکوهیده در امان باشند. زیرا می دانستند که "دل تهی بدی جوید و دست تهی به گناه گراید"
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کاساندان همسر کوروش بزرگ


کاساندان (Cassandane) همسر کورش بزرگ، از تبار هخامنشیان بود.

از پدرش به نام فرناسپ و برادرش به نام اوتانا یاد شده‌است.

پیوند این دو چهار فرزند به ارمغان آورد به نامهای کمبوجیه دوم، بردیا، آتوسا و دختری دیگر به نام پارمیدا.

پسر بزرگ کاساندان و کورش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود.

بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست.

اما آتوسا را بی‌شک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کورش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. خشیارشا پسر بزرگ این دو بود.

کوروش کاسادان را بسیار دوست می‌داشت، چنان که پس از مرگش کورش آنچنان که شایستهٔ او بود سوگواری کرد و سراسر امپراتوریش نیز چنین کردند. آنچنان که بر رویدادنامه نبونید- کوروش(آخرین شاه امپرتوری بابل) نوشته شده‌است، در بابل سال ۵۳۸ پیش از میلاد شش روز را مردم بابل سوگواری کردند و یاد همسر کورش را گرامی داشتند.

مقبره شهبانو کاساندان در پاسارگاد، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ می‌باشد
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
آريوبرزن سردار بزرگ هخامنشي


2339 سال پيش در روز 21 مرداد، آريوبرزن سردار بزرگ هخامنشي دفاع مردانه و شهادت‌جویانه خود را بر عليه دشمن مهاجم و ويرانگر يعني اسکندر مقدوني آغاز کرد.


دويست سال بود كه كوروش بزرگ سلسله باشکوه و متمدن هخامنشي را بنياد گذاشته بود. دويست سال بود كه كشور ما نيرومندترين و صلح جوترین كشور جهان به شمار مي رفت. تخت جمشيد با عظمت و شكوه خيره كننده اش مركز فرمان‌روايي اين سرزمين پهناور بود

در ميان اين همه شكوه و جلال ناگاه تندبادي سهمگين از سوي باختر وزيدن گرفت. اسكندر، مردي شهرت طلب، از سرزمين مقدونيه قدم بر خاك پاک ايران گذاشت و با لشكري بيكران به سوي قلب كشور ما رو آورد. اميدها به يك باره به نوميدي گراييد. آيا بايد به همين سادگي اجازه داد تا بيگانگان سرزمين ما را لگدكوب سم اسبان خود سازند؟ هرگز! هرگز! ميهن دوستان تا آخرين قطره خون خود در برابر دشمن پايداري خواهند كرد

اسكندر با سپاه فراوان خود بخشی از خاك ايران را در نورديده بود و به سوي تخت جمشيد پيش مي آمد. براي ورود به فارس او و لشكريانش مي بايست از گذرگاهي تنگ در ميان كوه هاي سر به فلك كشيده بگذرند. از اين رو آريو برزن ، سردار دلاور ايراني ، تنها چاره را آن دانسته بود كه در اين گذرگاه راه را بر اسكندر و سپاه بيكران او بگيرد


آفتاب تازه تاريكي شب را زدوده بود كه آريوبرزن، بر پشت اسبي زيبا و نيرومند سپاه خود را از پشت كوه به سوي بلندترين نقطه آن به پيش راند. اسب سردار، با يال هاي فرو ريخته و دم برافراشته پيش از اسب هاي ديگر، سوار خود را به بالا مي كشيد، هر چند گامي كه برمي داشت، بادي در بيني مي افكند، نفس را به تندي بيرون مي داد و سر را بالا مي كشيد و اين چنين آشفتگي و بي تابي خود را آشكار مي ساخت. گويي او نيز از سر انجام ناگوار اما پرشكوه و سرفرازانه سوار خود آگاه است.


وقتي آريوبرزن و همراهان به بالاي كوه رسيدند، سپاهيان اسكندر وارد گذرگاه شده بودند. در اين هنگام آريوبرزن فرمان داد تا سربازانش همزمان با تیرباران سنگ هاي بزرگ را از بالاي كوه به پايين در غلتانند.
سنگ ها با قدرت هرچه تمام تر به پايين كوه مي غلتيدند و در ميان سپاه اسكندر مي افتادند يا در راه به برآمدگي يا سنگي ديگر برمي خوردند و خرد مي شدند و با شدتي حيرت آور درميان مقدوني ها فرو مي آمدند و گروهي را پس از گروه ديگر نقش بر زمين مي ساختند.
اسكندر كه تا آن هنگام در هيچ جا مانعي در برابر سپاه ویرانگر خود نديده بود، غرق اندوه گرديد، فرمان عقب نشيني داد و در حالي كه در هر لحظه تني چند از سپاهيانش به خاك مي غلتيدند به جلگه برگشت.

در اين هنگام يكي از اسيران جنگي كه در سرزميني بيگانه گرفتار شده بود وتاریخ نگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند، به
اسكندر پيغام داد كه من پيش از این، به اين سرزمين آمده ام و به اوضاع اين نواحي آگاهي دارم. راهي مي شناسم كه سپاه تو را به بالاي كوه مي رساند.
هنگامی كه شب از نيمه گذشته و تاريكي همه جا سايه افكنده بود، اسكندر ، درحاليكه بخشي از سپاه خود را در جلگه جا گذاشته بود، در راهي كه اسير نشان داده بود پيش روي كرد.

آفتاب هنوز فروغ زرين خود را بر كوه و جلگه نتابانده بود كه سپاهيان آريوبرزن دريافتند كه دشمن از هر سو آنان را محاصره كرده است.


آيا بايد تسليم شد و چيرگي دشمن را بر خان و مان ديد و ذلت و خفت را به جان خريد يا جنگيد و خاك میهن را از خون خود گلگون كرد؟ دليران جان به کف ايران راه دوم را برگزيدند. آنان نه تنها تسليم نشدند، بلكه نبردي كردند كه پس از دوهزار و سيصد سال هنوز خاطره ي آن در يادها باقي است.

نبرد دلاوران ايراني شگفت آور بود. حتي آنان كه سلاح نداشتند به سپاه دشمن حمله مي كردند و مي كشتند و كشته مي شدند. آريوبرزن با معدودي سوار و پياده خود را به سپاه عظيم دشمن زد. گروهي بسيار از آنان را به خاك افكند و با اينكه بسياري از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقه‌ي سپاه دشمن را بشكافد. او مي خواست زودتر از دشمن خود را به تخت جمشيد برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در اين هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت

در اينجا آريوبرزن، اين سردار شجاع، بي باكانه بر دشمن حمله كرد. خود، خواهر و سپاهيانش چندان جنگيدند كه همگي كشته شدند و نموداري از شجاعت و از جان گذشتگي در راه ميهن را براي آيندگان به يادگار گذاشتند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
سنگ ‌نبشته‌ و فرمان داریوش بزرگ برای ساخت آبراه سوئز در مصر


سرزمین مصر در سال 525 پیش از میلاد به تصرف کبوجیه/ کمبوجیه دوم، دومین پادشاه هخامنشی در آمد. با اینکه مصریان چندین بار شوریدند تا استقلال خود را بازیابند و یکبار نیز برای کوته زمانی موفق به این کار شدند، اما دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر که به غلبه اسکندر مقدونی پیوسته شد، دوران پایان تمدن درخشان و دیرینهٔ مصر و پادشاهی بومی فراعنه بود.
از دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر، آثار و یادمان‌های پرشماری برجای مانده است که بیشترین آنها از زمان داریوش بزرگ است. این آثار، از کوشش هخامنشیان برای سازندگی و اصلاحات اداری در مصر و نیز از روحیهٔ مداری مذهبی آنان حکایت دارد. یکی از مهم‌ترین آثار بجای مانده از زمان داریوش در مصر، آبراهی است که رود نیل را به دریای سرخ پیوند می‌دهد. در طول مسیر این آبراه، تاکنون پنج ستون سنگی یادمانی از این پادشاه شناسایی شده است.
ساخت آبراهی که دریای سرخ (احمر) را به رود نیل و دریای مدیترانه متصل کند، سرگذشتی طولانی دارد. فراعنه مصر دستکم از هزاره دوم پیش از میلاد (و شایداز هزاره سوم) در اندیشه ساخت چنین آبراهی بوده‌اند و در زمان فرعون نخائو/ نخو (609 تا 594 پیش از میلاد) ساخت آبراه تا اندازه زیادی پیشرفته بود.
ابوریحان بیرونی در «تحدید نهایاتالاماکن»، از نخستین فرعونی که فرمان ساخت آبراه را داد با نام «ساسس طراطیس» یاد می‌کند؛ در حالیکه هرودوت نخائو را آغازگر ساخت آبراه می‌داند. هرودوت همچنین نقل می‌کند که کار ساخت آبراه را داریوش به پایان رسانید؛ اما بیرونی و دیودور سیسیلی آورده‌اند که داریوش از بیم اینکه تفاوت سطح دریاها موجبآب‌گرفتگی مصر شود ، از ادامه کار خودداری کرد و آبراه را نیمه ‌تمام گذاشت. این دو تاریخ‌نگار متفقاً گزارش کرده‌اند که ساخت آبراه در زمان بطلمیوس دوم/ فیلادلفوس (285 تا 246 پیش از میلاد) دومین پادشاه سلسله بطالسه(بطلمیوسیان) به پایان رسید. اما گزارش هرودوت مطابق با سنگ‌ نبشته داریوش است و از پایان ساخت آبراه و روان شدن کشتی‌ها در زمان همین پادشاه حکایت می‌کند.
نظر استرابو در این باره مطابق با بیرونی است. او گزارش می‌دهد که حفر این آبراه را نخستین بار «سوستریس» پیش ازجنگ‌های تروا آغاز کرد و داریوش آنرا دنبال نمود. اما به همان دلیل پیش‌ گفته از ادامه کار خودداری کرد نام پادشاهی که استرابو نقل می‌کند، شباهت فراوانی با نامی دارد که بیرونی آورده است.
چنانکه در نقشه دیده می‌شود، بخشی از مسیر این آبراه باستانی با مسیر فعلی کانال سوئز که در سال 1869 میلادی ساخت آن به پایان رسید، متفاوت است. کانال فعلی سوئز از شهر سوئز در شمال خلیجی به همین نام که در انتهای بن‌بست دریای سرخ/ احمر واقع است، آغاز می‌شود و پس از عبور از دریاچه‌های تلخ و تمساح به بندر پورت سعید در کنار دریای مدیترانه (دریای مغرب) می‌رسد. اما مسیر آبراه باستانی فقط تا دریاچه تمساح با مسیر فعلی کانال مطابقت دارد و از این دریاچه به سمت غرب می‌پیچد و به شهر زقازیق (بوباستیس) می‌رسد که در کنار شاخابه‌ای از رود نیل واقع است.
تفاوت مسیر آبراه باستانی با امروزی در اهداف سازندگان آنها نهفته است. هدف از ساخت این آبراه در دوران باستان - برخلاف منظور سازندگان کانل سوئز امروزی- تنها پیوند دریای مدیترانه با دریای سرخ و اتصال آب‌های آزاد سرزمین‌های شرق و غرب نبوده است. بلکه هدف اصلی‌تر،پیوند دریاییِ شهرها و روستاهای بزرگ و پرشمار مصر و حاشیه رود نیل با سرزمین‌های شرقی و ایجاد راه آبی تجاری بوده است. به همین دلیل نیز هست که مسیر آبراه، دریای سرخ و رود نیل را به یکدیگر متصل می‌سازد.

آبراهی که در زمان فراعنه و داریوش برای اتصال دریای سرخ به رود نیل و دریای مدیترانه ایجاد شده است، دارای چهار بخش طبیعی و سه بخش مصنوعی است.

بخش‌های طبیعی آبراه عبارتند از:

1- دریاچه بزرگ تلخ،
2- دریاچه تمساح،
3- شاخابه‌ای از رود نیل،
4- رود نیل.

بخش‌های مصنوعی و حفاری شدهٔ آبراه عبارتند از:

1- فاصله میان شهر سوئز تا دریاچه تلخ،
2- فاصله میان دریاچه تلخ تا دریاچه تمساح،
3- فاصله میان دریاچه تمساح تا شاخابه نیل که از وادی تومیلات می‌گذرد و به کنار شهر زقازیق می‌رسد. از اینجا به بعد کشتی‌ها از طریق شاخابه نیل به سوی رود نیل می‌رفته‌اند و سپس سوار بر نیل به شهرهای گوناگون عزیمت کرده و یا به دریای مدیترانه وارد می‌شده‌اند.
نظریه‌‌ای نیز وجود دارد که دریاچه‌های تلخ و تمساح بخشی از مسیر نبوده‌اند و آبراهه از کنار این دریاچه‌ها می‌گذشته است. در این باره استرابو نظر دیگری دارد.او نقل می‌کند که چون دریاچه تلخ بخشی از مسیر آبراه بوده است، آب شیرین رود نیل موجب رفع تلخی آن و عزیمت ماهی‌ها و پرندگان به آنجا شده است
اکنون بخشی از این آبراه باستانی در ساخت کانال آبرسانی اسماعیلیه بکار رفته است.
داریوش پنج کتیبه بر روی سنگ گرانیت سرخ ‌رنگ (سنگ سماق) در کنار این آبراه مهم نگاشته است که یادمانی از انجام این برنامه بزرگ و شگفت مهندسی و زمین‌پیمایی در عصر باستان است. سنگ‌ها بلندایی در حدود 3 متر دارند و بومی استقرارگاه خود نیستند؛ بلکه از جای دیگری تهیه شده و پس از پایان سنگ‌تراشی در محل فعلی خود نصب گردیده‌اند. ظاهراً هر پنج نسخه رونوشتی از یکدیگر هستند و تفاوتی در مضمون با هم ندارند.
نخستین کتیبه در ابتدای آبراه و در نزدیکی شهر فعلی سوئز قرار دارد. دومین کتیبه در شهر شَلوف/ الشَلوفه است که امروزه در میانهٔ میدانی در این شهر جایدارد.

سومین کتیبه در ابتدای دریاچه تلخ و در محل شهر فعلی کبریت/ کِبرِِتبرپا شده است.

چهارمین کتیبه در نزدیکی شهر سرابیوم/ سرابه‌اوم

و پنجمینکتیبه نیز در نزدیکی تل مسخوطه/ تل‌المسخوطه قرار دارد.

هیچ یک از این پنج کتیبه سالم باقی نمانده‌اند و آگاهی از محتوا و مضامین آنها باقیاس با یکدیگر و اصلاح بخش‌های منهدم شده هر کدام با بخش‌های سالم‌ مانده در نسخه‌ای دیگر ممکن می‌شود.
نخستین کتیبه را شارل دو لسپس Charles du Lesseps در سال 1866 میلادی و در روند ساخت کانال سوئز شناسایی کرد و رونوشت‌های دیگر آن به مرور تا سال 1913 میلادی به دست آمدند.
سنگ‌های یادمانی داریوش بجز کتیبه‌ و فرمان او، در بردارندهٔ نقوش و نگاره‌هایی نیز هستند. شخص داریوش در یک سمت سنگ یادمان‌ها در جامه ایرانی و در برابر خدای ایرانی (اهورامزدا) و در سمت دیگر، در جامه فراعنه مصر و در برابر خدای مصری (خدابانو «نـوت/ نِت») دیده می‌شود. در هر دو سوی سنگ یادبودها، نشان خورشید/ گوی بالدار بربالای سر او و خدایان در اهتزاز است. در بخش مصری کتیبه و در زیر نقش داریوش و نوت، نگاره‌هایی از نمایندگان سرزمین‌های تحت حاکمیت او درحالیکه زانو بر زمین زده‌اند، همراه با نام سرزمین متبوعه آنان به خط و زبان مصری ثبت شده است. مشابه این نگاره‌ها در پایهٔ تندیس سنگی داریوش که در مصر ساخته شد و در شوش بدست آمد نیز دیده می‌شود.
حضور داریوش در سنگ یادمان‌ها با تشریفات دوگانهٔ ایرانی و مصری، و نیز یاد کرد توأمان او از خدایان ایرانی و مصری، نشانه‌ای دیگر از احترام ایرانیان به آیین‌ها و باورداشت‌های ملت‌ها و اقوام دیگر و حتی ملل مغلوب است.
سنگ ‌نبشته‌های یادمانی داریوش بزرگ در کنار این آبراه با نام کلی کتیبه داریوش در سوئز و با نشان DZ شناخته می‌شوند. هر تخته ‌سنگ دو رو دارد که در یک روی آن کتیبه‌هایی به خط‌ها و زبان‌های میخی فارسی باستان، عیلامی، اَکَدی (بابلینو) و در روی دیگر، کتیبه‌ای به خط هیروگلیف و زبان مصری نویسانده شده است. متن‌های اکدی که در پایین‌ترین بخش سنگ‌ها قرار داشته‌اند، تقریباً بطور کامل از میان رفته و متن‌های عیلامی نیز بسیار آسیب دیده است. در متن هیروگلیف مصری که بخش‌هایی از آن سالم مانده است، مضامین و تعابیری وجوددارد که در متن فارسی باستان دیده نمی‌شود.
سالم‌ترین متن بازمانده به هیروگلیف در میان کتیبه‌های داریوش، نسخه‌ای است که در نزدیکی تل مسخوطه قرار دارد.

دراین متن، نام داریوش به آوای مصری آن یعنی «تریوش» در یک قاب بیضوی در میان تصویر او و تصویر خدابانو «نوت» نوشته شده است. او خود را و خدای خورشید را پسران نوت می‌خواند و یادآور می‌شود که به یاری و پشتیبانی نوتو کمانی که او تقدیم داشته، توانسته است همه دشمنانش را شکست دهد و همگان برایش خراج آورند و در خدمتش باشند. او همچنین تبار خود را یادآور می‌شود و می‌افزاید که نوت دستان خود را برای یاری‌اش دراز کرده است.
درادامهٔ متن هیروگلیف نام شماری از پادشاهان پیشین مصر و ایران و از جمله نام کورش آمده است که البته تا حد زیادی از میان رفته‌اند. نامبرداری و یاد نیک از پادشاهان پیشینِ یک ملت مغلوب و شکست‌خورده، کاری جوانمردانه و بسیار نادر و استثنایی در جهان باستان و حتی در دنیای امروز است.
اما سالم‌ترین متن فارسی باستان در میان رونوشت‌های گوناگون این کتیبه متعلق به نسخه‌‌های شَـلوف و کبریت است.

بخش نخستِ این متن، یک سطر و یک واژه دارد که همانا نام داریوش به تنهایی است . این نام همانند متن هیروگلیف در یک قاب بیضوی در میان تصویر او و تصویرخدا (در اینجا اهورامزدا) نوشته شده است. بخش دوم دارای هفت سطر به فارسی باستان در سمت راست نگاره‌ها و پشت سر داریوش ، و نیز چهار سطر به عیلامی و سه سطر به اکدی است که در سمت چپ نگاره‌ها و پشت سر اهورامزدا نوشته شده است. بخش سوم که در بر گیرنده متن اصلی فرمان ساخت آبراه است در زیرنگاره‌ها، دارای دوازده سطر به فارسی باستان و هفت سطرِ بازمانده به عیلامی است که ادامه متن عیلامی به همراه کل متن اکدی آن از میان رفته است. روی دیگر این تخته سنگ به مانند نسخه تل‌ مسخوطه دارای متنی آسیب دیده به هیروگلیف است.
نخستین آوانویسی‌ و ترجمه‌ها ازمتن فارسی باستان را کایتان آندره‌ویچ کاسوویچ C. Kossowicz در سال 1872در سن پترزبورگ، تولمن H. C. Tolman در سال 1908، ویسباخ F. H.Weissbach در سال 1911 و کنت R. G. Kent در سال 1942 به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و آلمانی منتشر کردند. این آوانویسی و ترجمه‌ها تا زمان رونالد کنت به مرور درست‌تر و تکمیل‌تر شده‌اند. ترجمه این نگارنده به ویژه بر خوانش کاسوویچ از متن اصلی و پیشنهادهای والتر هینتس W. Hinz برای تلفظ واژگان فارسی باستان و بازنگری در برگردان پیشین خود در کتاب کتیبه‌های هخامنشی استوار است.

ترجمهٔ فارسی سنگ‌نبشتهٔ فارسی باستان داریوش بزرگ در سوئز:
بخش نخست (DZa)، بند 1:
داریوش [فارسی باستان: دارَیَـوَهـوش].

بخش دوم (DZb)، بند 1، سطرهای 1 تا 7:
شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌ها، شاه در این زمین بزرگ، پسر ویشتاسپ [ویـسْـتـاسْـپَـه]، هخامنشی [هَـخـامَـنـیـشـیَـه].


بخش سوم (DZc)، بند 1، سطرهای 1 تا 4:
خدای بزرگ است اهورامزدا [اهـورامَـزداه]، که بیافرید آن آسمان را. که بیافرید این زمین را، که بیافرید آدمی را، که بیافرید از برای آدمی شادی را، که داریوش را شاهی فرا داد، که داریوش را شهریاری‌ای فرا داد بزرگ، با اسبان خوب، با مردمان خوب.

بخش سوم، بند 2، سطرهای 4 تا 7:
من داریوش،شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌هایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه، پسر ویشتاسپ، هخامنشی.


بخش سوم، بند 3، سطرهای 7 تا 12:
گوید داریوش شاه، من پارسی‌ام، از پارس [پـارسَـه] مصر [مودرایَه] را گرفتم، من فرمان دادم به کندن این آبراه [یَــوْیـا]، از رودی به نام نیل[پـیـراوَه] که در مصر روان است، به سوی دریایی که از پارس می‌رود، پس آنگاه این آبراه کنده شد، چنانکه فرمان من بود، و کشتی‌ها [نـاوْیـا] دراین آبراه از مصر به سوی پارس رفتند، چنانکه خواست من بود.

مقدمه داریوش در این کتیبه تفاوت‌هایی با دیگر کتیبه‌های او دارد. برای نمونه در اینجا آفرینش آسمان پیش از آفرینش زمین آمده است و یا اینکه از آوردن عبارت معروفش «یک شاه از بسیاران، یک فرمانروا از بسیاران» خودداری شده است.
داریوش در کتیبه سوئز با آوردن عبارت «از رودی به نام نیل که در مصر روان است، تا دریایی که از پارس می‌رود» ابتدا و انتهای آبراه را که رود نیل و دریای سرخ باشد، مشخص کرده است. در اینجا خواننده انتظار دارد که بجای «تا دریایی که از پارس می‌رود»، جمله «تا دریایی که به پارس می‌رود» نوشته شده باشد. اما گویا این متن در حالی دیکته شده که داریوش در پارس (ایران) بوده و بجای واژه «اَبــیــیْ»، واژه«هَــچــا» را بکار برده است. در نتیجه متن کتیبه در یکجا از دید گویندهٔ مقیم در مصر و در جای دیگر از دید گویندهٔ مقیم در ایران نوشته شده است
نکته دیگر در کتیبه داریوش اشارهٔ او به «گرفتن» مصر است؛ در حالیکه می‌دانیم مصر در زمان کبوجیه/ کمبوجیه دوم تصرف شده بود. این نه یک اشتباه است و نه انتساب دستاورد پیشینیان به نفع خود. بلکه این سخن داریوش اشاره به تصرف دوباره مصر پس از مرگ مشکوک کمبوجیه و نبردش با حاکم ایرانی مصر دارد.
سنگ ‌نبشته‌های ارجمند داریوش بزرگ هخامنشی در سوئز به همراه بیش از یکصد کتیبه دیگر هخامنشی در مصر و آثار فراوان دیگری که از آنان در مصر بجای مانده است ، اسناد مهمی از حضور سازنده آنان در کشورها و سرزمین‌های دیگر است. شاید نتوان از حمله هخامنشیان به کشورهای دیگر دفاع کرد؛ اما رویکرد آنان به آبادانی و سازندگی و احترام به ادیان و باور داشت‌ها، در قیاس با تباه‌کاری‌ها و ویرانگری‌های جهان‌گشایان دیگر، ارزنده و ستایش برانگیزاست.


ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
منابع:
بیرونی، ابوریحان، تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات‌المساکن، ترجمه احمد آرام، دانشگاه تهران، 1352.
استاد رضا مرادی غیاث آبادی
Feierabend, Peter, Egypt, Konemann, Germany, 2005.
Hinz, Walther, Neue Wege im Altpersischen, Wisbaden, 1973.
Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, American Oriental Society, New Haven, 1953.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
زنان دوره هخامنشی

مرد و زن در کنار هم کار کرده و حقوق و دستمزدی یکسان دارند و گاه حتی کارهای سخت تر بر عهده زنان بوده

مثل : کشاورزی و سنگ سابی ( گفته شده که به احتمال خیلی زیاد صیقل نهایی نقش برجسته های سنگی همچون نقوش بر جای مانده از تخت جمشید کار زن ها ست که بسیار هم کار سختی بوده )
نکته جالب اینکه ؛ زنها با بدنیا آوردن کودکی برای مدتی از کار بیرون معاف شده و در طول مرخصی زایمان حقوق دریافتی داشتند ( حقوقی حداقلی و تا حد گذران زندگی) ، اضافه حقوق برای نوزادان پسر دو برابر نوزادان دختر بوده و این نشان می دهد که شاه از نوزادان پسر بیشتر از نوزادان دختر خرسند می شده!( طبق مدارک موجود ، این تنها موردی است که میان زن و مرد فرقی دیده می شود )
در دربار، کارگاه های خیاطی بیشتر در اشغال زنان بوده و مردها گاه نیز زیر دست زنان قرار می گرفتند اما در عوض کار دوخت لباس شاه را خیاط های مرد برعهده داشتند.
در کارگاه های شاهی همواره سرپرستی و مدیریت با زنان بوده .


زن در هنر هخامنشی

دراین دوره تصویر هیچ زنی دیده نمی شود ، به عبارتی ما تصویر زن را در نقوش عمومی نمی بینیم اما در میان آثار هنری کوچک به نقش های بیشماری بر میخوریم ، نکته جالب اینجاست که نوع آرایش و نوع مدل لباس و حتی استفاده از زیور آلات در این دوره بین زن و مرد یکسان بوده به طوری که تشخیص زن و مرد در تصاویر موجود در این دوره بسیار دشوار بوده و زن ها تنها از روی خصوصیات اندامیشان تشخیص داده می شدند. ( مردها در این دوره مانند زنها از لوازم آرایشی استفاده می کردند و استفاده از زیورآلات در هر دو رایج بوده) ، بنابراین معلوم می شود که در سراسر امپراطوری هخامنشی از " مُد "واحدی پیروی شده است . ( یکی از رایج ترین سرپوش ها در این دوره ، سرپوش کنگره داری شبیه به تاج بوده که هم در زنان و هم در مردان دیده شده )
آرایش مو نیز تقلیدی از آخرین " مُد " این دوره است که در نگاره های تخت جمشید مشاهده می کنیم(موها ، کوتاه و به صورت دایره ی موج دار انبوهی در اطراف سر دیده می شود ،چه در زنان و چه در مردان ، البته مدل موی زنان بلند پایه درباری همچون شاهزادگان مانند مدل موی مردان بوده ولی مدل موی زنان عادی و ندیمه های زن، بلند و بافته است ) .
در لباس زنان بلند پایه دربار در مقایسه با لباس ندیمه هایشان و زنان عادی پارچه بیشتری به کار رفته است ، نمونه بارز آن چادری است که بر روی کلاه کنگره دار می پوشند . ( نکته : اولین حضور استفاده از چادر در ایران در زمان هخامنشیان بوده است که البته زنان بلندپایه دربار همچون شاهزادگان از آن استفاده می کردند.)

چند نکته در مورد لباس های این دوره :
لباس بلند و پر چینی که در نگاره های تخت جمشید به چشم می خورد و شاه نیز آن را بر تن دارد ، لباس مشخص دوره هخامنشی است و کوروش ( بنیان گذار این سلسله) این لباس را از مادها ( نخستین دولت ایرانی آریایی و دولت قبل از هخامنشیان بودند ) گرفته بود و تمامی کارکنانش را متقاعد کرده بود که آنرا بر تن کنند . ظاهرا او معتقد بود که این لباس نقص بدن اشخاص را میپوشاند و آدمی را زیبا و بلندبالا نشان می دهد ( این راز لباسهای چین دار بسیار بلندی است که انتهای آن روی زمین کشیده می شده )
لباس چین دار هخامنشی برای حرکات پر جنب و جوش ، برای سفر ، شکار و جنگ و بطور کلی برای هر نوع کار بدنی آزاد ، مثلا : کار در کارگاه ها ، لباس چندان مناسبی نبوده و در نتیجه به هنگام کار شلوار نیم تنه و ردا می پوشیدند ( این نوع لباس لباسی عیلامی [ قدیمی ترین تمدن ایرانی و قبل از مادها ] و احتمالا لباس ملی ایرانیان بوده ) . قبل از زمان هخامنشی ، وجود هیچ نوع شلواری قابل اثبات نیست و به جای شلوار چکمه به پا می کردند که همیشه مانند کفش بند دار ، گره ای در قسمت جلو داشت .
در آن زمان گرانترین لباس ها ، رداهای پر بهای ایران بوده ، با بافتی محکم و پوشیده از پولک های طلایی





تصویر زیر الگوی خیاطی یا برش لباس دوره هخامنشی است









 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
دانستنی هایی در مورد داریوش و کوروش کبیر

اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود

داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل ازمیلاد تاج شاهنشاهی ایران را بر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرحدار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد

داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سواد آموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت

داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد

داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد

داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت
اولین بار پرسپولیس (پارسه) به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید

داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند

داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است

تقویم کنونی ( ماه ۳۰روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است

داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند

داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک - سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد

اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد

داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد

فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد

در طول سلطنت داریوش کبیر ۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد. او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی درخزانه دولتی بر جای گذاشت

داریوش در سال ۵۲۱ قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
وصیت نامه کوروش بزرگ


فرزندان من، دوستان من!
من اكنون به پايان زندگی نزديك گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشكار دريافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين است كه اين احساس در کردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام كودكی، جوانی و پيری بخت‌يار بوده‌ام. هميشه نيروی من افزون گشته است، آن چنان كه هم امروز نيز احساس نمی‌كنم كه از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.


من دوستان را به خاطر نيكويی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خويش ديده‌ام.
زادگاه من بخش كوچكی از آسيا بود.
من آنرا اكنون سربلند و بلندپايه باز می‌گذارم.
اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پيروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم.
در اين هنگام كه به سرای ديگر می‌گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت می‌بينم و از اين رو می‌خواهم كه آيندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.
مرگ چيزی است شبيه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابديت می پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد می گردد به آتيه تسلط پيدا می كند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود كه من انديشيدم به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه از خدای بزرگ بترسيد كه در بقای او هيچ ترديدی نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
بايد آشكارا جانشين خود را اعلام كنم تا پس از من پريشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را يكسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم كه آزموده‌تر است كشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از كودكی چنان پرورده‌ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار كه عصای زرين پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی كيش يزدان پرستی باش، اما هيچ قومی را مجبور نكن كه از كيش تو پيروی نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسی بايد آزاد باشد تا از هر كيشی كه ميل دارد پيروی كند . هر كس بايد برای خويشتن دوستان يك دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاری به دست نتوان آورد. از كژی و ناروايی بترسيد .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجرای عدالت تسامح ورزيد ، ديری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياری به مردم سپری كردم . نيكی به ديگران در من خوشدلی و آسايش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برايم لذت بخش تر بود.
به نام خدا و نياکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد.
پيكر بی‌جان مرا هنگامی كه ديگر در اين گيتی نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اين‌ همه چيزهای نغز و زيبا می‌پرورد آميخته گردد.
من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكی كه به مردمان نعمت می‌بخشد آميخته گردم.
هم‌اكنون درمی يابم که جان از پيكرم می‌گسلد ... اگر از ميان شما كسی می‌خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسی نبيند، حتی شما فرزندانم.
پس از مرگ بدنم را موميایی نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره های بدنم خاك ايران را تشكيل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكی مثل ايران دفن شود.
از همه پارسيان و هم‌ پيمانان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گويند.
به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر می‌خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكی كنيد.

*قابل توجه دوستان که وصیت نامه کوروش بزرگ شباهت های زیادی به وصیت نامه داریوش
بزرگ دارد و این شاید بدان جهت است که اندیشه کوروش به جانشینانش نزدیک است.البته با مقایسه وصیت نامه ها متوجه تفاوت خواهید شد*
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
سخنان کورش بزرگ پس از فتح بابل

کورش بزرگ پس از فتح بابل در میان جمع شکست خوردگان ائم از سپاهیان و مردم شهربابل چنین سخن گفت :
**ای مردم بابل ما همه بندگان اهورامزدا هستیم، ما نه پیروزیم و نه شکست خورده ! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور همگی با هم برابریم ، همگی آزادیم و همگی پاکیم** !

ما همگی دوستیم ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ی ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست.ما همگی انسانیم… سربازان اهورامزداییم . از این لحظه من پادشاهی ام را بر این مبنا در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است اعلام میکنم. از این پس نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدربزرگ عزیزم که بخشی از اندیشه های نیک او به من به ارث رسید به عاریه بر می دارم.ما از این لحظه اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست. هر کس به دین خودش خواهد پرداخت هر کس نتیجه ی انتخاب خود را خواهد دید. هیچکس حق تجاوز به حقوق دیگری را ندارد از این لحظه تمام بردگان آزادند. من تمامی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم هیچکس مغضوب من نیست هیچ بابلی از آن چه بوده نترسد این یک بخشایش عمومی است. و زنان بالشاسر که در حرمسرای بابل بوده اند از این لحظه آزادند مال و اموالی در حد بازرگانی ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و بعد شما می توانید به هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید... شوهر شما مرده و شما وارثان او هستید داشته های شخصی خودتان را بردارید و از کاخ خارج شوید تمامی خزانه ی بالشاسر در میان مردم همین شهر به مساوات تقسیم خواهد شد. میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست. هرکس در قلمروی من به لطف اهورامزدا زندگی میکند از حقی مساوی با همه برخوردار است. تمامی تبعیدیان با هزینه حکومت هخامنشی به شهر و کشورشان باز خواهند گشت. و با هزینه ی هخامنشی شهر ها و معابدشان دوباره راه خواهد افتاد. من تا زمانی که به تمام سخنانم جامه ی عمل بپوشانم در این شهر خواهم ماند. آری زمین مقدس است… ما نیز یک به یک مقدسیم… این اهورامزداست که ما را مقدس آفریده... و ما جهان زیبا را زیباتر خواهیم کرد برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد…همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت و همه آزاد خواهند بود.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
وصیت نامه داریوش بزرگ
اکنون كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در آن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من كمبوجيه بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.

توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران.

افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .

امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .

همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .

بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند ، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.

هرگز از آباد كردن دست بر ندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .

بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضرند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پرچم ایران در زمان هخامنشیان


هنگام فرمانروايي كوروش بزرگ بر ايران و ساير سرزمين‌هاي وابسته به آن، در وقت لشكركشي سواران پيشاپيش مي‌تاختند و سپس پياده‌ها مي‌آمدند.

كوروش خود در جلوي لشكر و پيش‌سواران مي‌رفت.

هر دسته از سپاه پرچمي داشت. پرچم كوروش عبارت بود از پيكره عقابي با بال‌هاي باز كه بر روي نيزه‌اي بلند نصب شده بود و اين نشان از اين است كه بر روي پارچه‌اي نقش نبسته است. شهباز نشان از توانمندي، بلندپروازي و تيزبيني بوده و در بيشتر برگه‌ها و سنگ ‌نوشته‌ها ديده مي‌شود. درفش كاويان آنها آن‌گونه كه از سندها به دست مي‌آيد، مستطيل بوده كه بر چهار سه گوشه تقسيم شده بود.


 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پایتخت هخامنشیان


به طور کلی هخامنشیان در طول دوران حکومت خود شش پایتخت داشته اند که عبارتند از : انشان ، هگمتانه ، بابل ، شوش ، پاسارگاد و تخت جمشید.

دو پایتخت پاسارگاد و تخت جمشید جدیدالتأسیس بودند و توسط هخامنشیان بنا شدند. پاسارگاد توسط کورش کبیر و تخت جمشید توسط داریوش هخامنشی احداث شد.





بنای پاسارگاد توسط کورش
مکانی که کورش بزرگ در پاسارگاد آغاز به ساختن آن کرد ، در مقایسه با قلعه های کوهستانی مادی ، تفاوت داشت ، اما از بعد فقدان نظام و جوهره شهری با آنها مشترک بود.

پاسارگاد مجموعه ای است از کاخها ، عمارات دولتی ، آثار مذهبی ، یک صفه دژ مانند و گور کوروش ، که جدا از یکدیگر در دشت مرغاب واقع‌اند و قسمتهایی از آن نیز به کمک مجاری آبیاری به چمنزار و باغ بدل شده است.










بنای تخت جمشید توسط داریوش
داریوش اول نیز به ایجاد ساختمانهایی در پاسارگاد ادامه داد لیکن اقامتگاه شاهی خود را به 80 کیلومتری جنوب پاسارگاد ، یعنی جلگه حاصلخیزتر و زیبای مرودشت ، منتقل کرد که قبلاً شهر انشان در آنجا رونق یافته بود. گرچه این اقامتگاه شاهی که تخت جمشید یا پرسپولیس نام گرفته دارای طرحی بسیار متمرکزتر است ، اما چندان بی شباهت به طرح پاسارگاد نیست.

ساختار و نقشه تخت جمشید
صفه تخت جمشید را کاخها ، تالارهای بارعام ، خزانه و پلکان با شکوه روبازی اشغال می‌کرد و حفاظت آن را استحکاماتی از خشت خام بر ستیغ کوه مجاور ، به نام کوه رحمت ، تأمین می نمود.





نگاهی به پایتخت های هخامنشی
شوش نیز که ظاهراً نخستین اقامتگاه داریوش بوده است دارای وضعیت مشابهی است. بنابراین شوش ، تخت جمشید و پاسارگاد ، سه پایتخت شاهنشاهی که نسبتاً به خوبی بررسی شده اند، و همچنین اکباتان چهارمین پایتخت آنان که کمتر شناخته شده است ، باید شهرهای مسکونی فرمانروایان بوده باشند، تا اقامتگاههایی که جنبه شهریت داشته‌اند و نباید آنها را با شهرهای امروزی یا قرون اخیر مقایسه کرد.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
مازیار و بانو گلدیس



تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند .
آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید .

مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند
تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد .

آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .

مازیار و بانو گلدیس مایه فر و شکوه سرزمین ما هستند و از این روست که این نخستین نام های تاریخ هنر ایران بسیار دوست داشتنی هستند .

پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
کمبوجیه جهانگشای ایرانی


کمبوجیه پسر بزرگ کوروش هخامنشی مردی شجاع و بی نهایت زیبا و قوی پنجه بود . پس از مرگ پدر به قصد آرام کردن غرب امپراتوری ایران که همواره دچار حمله یاغیان و شورشیان بود عازم مصر و آفریقا شد در سال ۵۲۱ (پیش از میلاد) گئومات مغ از اعتماد برادر کمبوجیه سوء استفاده نموده و بردیا را مسموم ساخته و او را از پای در آورد . در این زمان کمبوجیه مصر را فتح نموده و در سرحدات آفریقا (شمال تونس و لیبی امروزی) می تاخت . گئومات برخی از جنایت پیشگان را اجیر کرده و به جان رییش سفیدان و بزرگان ایران افتاده و آنها را با ترفندهای گوناگون از پای در می آورد . یکی از رییش سفیدان که به راز گئومات پی برده بود به پسر بزرگ خویش جریان را گفت و از او خواست خودش را به سپاه ایرانزمین برساند و توطئه گئومات را بر ملا سازد و از پسر خواست زود عازم این سفر طولانی شود و گفت حتما دیر یا زود گئومات به سراغ من هم خواهند آمد چون آنها به رسم یونانیان ، وجود بزرگان عشایر را تحمل نمی کنند تا بدین گونه همه مردم را به زیر یوغ خویش کشند . به قول اندیشمند کشورمان ارد بزرگ : نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . پسر آن ریش سفید شب روز تاخت و اسبهای بسیاری در این سفر از پای در آمدند تا خودش را به صحرای خشک سینا رسانید در بین راه گرفتار یاغیان و دزدان شد و گریخت هر چند سه تیر زهرآگین بر دست و پشتش فرود آمد در سیاهی شب به پشت دروازه خاوری مصر رسیده بود با خون خود بر دروازه شهر نوشت (( بردیا کشته شده است )) کمبوجیه چون خبر مرگ برادر را شنید به سوی پایتخت تاخت بدبختانه در نزدیکی دمشق با مکر و سم دیو سیرتان از پای درآمد .

یونانیان به رهبری تاریخ نویسانی همچون هردوت بسیار کوشیدند کمبوجیه را نفی و بد جلوه دهند حتی به دروغ گفتند او با خواهر خویش ازدواج نموده و حتی او را کشته است بسیاری از دروغ های دیگر تا بدین گونه ایرانیان را از داشتن جوانی رشید و فرهمند تر از اسکندر محروم سازند . و شوربختانه هنوز هم بسیاری این تهمت ها را نقل قول می کنند همانند تهمت قتل سورنا به دست ارد اشکانی ، که اینها همه دروغ است و دلیل این تاریخ سازی های یونانیان و رومیها ، نابود کردن اسطوره های عزت و سربلندی تاریخ ایران است . اسکندر مقدونی در روزهای آخر عمر خویش می گوید : آرزو داشتم همچون کمبوجیه در جوانی جهانگشایی کنم اما سرزمینی که من فتح کردم یک ساتراپ (ایالت) کمبوجیه هم نشد .

یونانیان و رومیها از هر پادشاه ایرانی ضربه مهلک تری خورده اند برایش جنایت نویسی !های بیشتری کرده اند همانند کمبوجیه ، خشایارشاه ، ارد دوم و ...
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پوشاک هخامنشیان (-1-)


پارچه بافی در دوره هخامنشی:
کنت کورث در جلد دوم ایران باستان به پارچه های ایرانی اشاره می کند که به دست زنان بافته شده است. هردوت نیز می نویسد: ((آمیس تریس زن خشایارشا خود پارچه های گرانبهای تن پوش شاه را بافته)) و داستانی هم در این مورد نقل می کند. این امکان وجود دارد که در کارگاههای هخامنشی ابریشم نیز به عمل آمده است و احتمالاً منظور از پارچه ی گرانبها پارچه ابریشمی با تارهای طلا بوده است .
درباره چگونگی پوشاک پارسیان پیش از کورش بزرگ، آگاهیهای کامل و درستی در دست نبوده، دانسته نیست پوشاک آنها هنگام کوچ و پس از آن به چه شکل بوده است.
در روزگاران پیشین پوشاک و آرایش، گذشته از پوشانیدن سر و تن و نگاهداری آنها از گزند سرما و گرما است نیز باعث بازشناختن مردمان گوناگون از قومیت ها وجامه های گوناگون نیز می شود.

جنس و رنگ پارچه های دوره هخامنشی :
از نوشته های تاریخ نویسان چنین بر می آید که در دوره هخامنشی بیشتر پارچه ها از پشم، پنبه ، کتان و ابریشم بافته می شده است. و رنگ هایی که بکار می بردند عبارتست از: سبز زیتونی، آبی آسمانی، فیروزه ایی، لاجوردی، سرخ تیره، کبود تیره و قهوه ایی، و چنانکه دیده می شود همه رنگ های زیبا و سنگین هستند. بنا به نوشته استرابون رنگ جامه پارسیان در تابستان و زمستان متفاوت بود.

نقش و نگار پارچه های هخامنشی :
بر روی پارچه های هخامنشیان نقش هایی بافت می شود که از لحاظ زیبایی شناس و مفهوم قابل تأمل است. از آن جمله نقش بر روی جامه سربازان خوزی شوش که به شکل نقش قرص خورشید با هشت پرتو به شکل سه بر است که همه در درون چنبری قرار گرفته است. همچنین نقش دیگر چهارگوشه ایی است که در درون آن بر روی یک تپه شکل سه برج کنگره دار نشان داده شده است. در دوره هخامنشی همانند دوره های پارتی و ساسانی بافتن نقش پرندگان بر روی پارچه ها معمول بوده است. که نمونه آن نقش پارچه شلوار است که از گنجینه جیحون بدست آمده و اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می شود.





 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پوشاک هخامنشیان -2-


پوشش سر:
کلاه پارسیان : کلاه مهمترین بخش پوشاک پارسیان محسوب می شود زیرا گذشته از پوشاندن سر و آرایش آن، برای نمایاندن خصوصیات قومی و نژادی از آن استفاده می شده است که از نظر تاریخ تمدن یک قوم بسیار مهم بوده است. منصب «کلاهداری» شاهنشاهان یکی از منصب های بزرگ بشمار میرفته است، چنانکه هردوت می نویسد:
«پرکزاسب» شغل کلاهداری شاه را، که در ایران افتخار کمی نیست، داشت.
1 : کلاه ترک دار:
کهن ترین اثر و نمونه از این گونه کلاه در سنگ نگاره « آنوبانی نی» دیده می شود. این کلاه بی گمان از نمد ساخته می شد که نزدیک به 22 تا 24 ترک در دوررادور آن وجود داشته است. استرابون در نوشته های خود اشاره می کند که: (جوانان پارسی کلاهی بر سر دارند که شبیه برج است) شاید نظر به همین نوع کلاه باشد. (تصویر شماره 1 )
2: کلاه بی ترک یا ساده :
در نقش برجسته های تخت جمشید به تعدادی از نقش ها بر می خوریم که برخی از بزرگان و راهنمایان و سربازان پارسی کلاهی بر سر دارند که بی ترک یا اندازه ای بلند است. این گونه کلاه، بجای کلاه ترک دار مورد استفاده قرار می گرفته است. (تصویر شماره 2 )
3: باشلق یا کلاه فریجی :
« باشلق» یک واژه ترکی است که در کتاب و نوشته های اروپایی آنرا Bashlyk بکار بردند. باشلق اقتباس شده از جامه مادی می باشد. باشلق اصولاً یک سرپوش یا کلاه همگانی مردمان شمال ایرانی بزرگ از جمله مادها، پارت ها، ارمنی ها، مردم قفقاز، آسیایی صغیر، آسیای مرکزی و مردمان دیگری که در سرزمین های سردسیر زندگانی می کرده اند بوده است. هنوز این کلاه در مناطق سردسیر استفاده می شود.
باشلق کلاهی نمدین با کتانی که در پشت برگه کوتاهی برای پوشانیدن گردن و در دولای گونه ها دو برگه بلند برای پوشانیدن چانه و دهان و دور گردن داشته است و قسمت بالای آن که بر بالای کله قرار می گرفته گاهی صاف و گاهی به شکل کیسه مخروطی بوده که بر روی سر خوابیده به چپ و راست، پیش و سپس خم می شده، گاه نیز به علت گشادی چنین پیدا می کرده است.
گذشته از شاهان، خشتروپاون ها یا چنانکه یونانیان نامیده اند «ساتراپ» های هخامنشی نیز که اجازه ضرب سکه داشته اند و تصاویری از آنها بر روی سکه هایشان باقی مانده اغلب از همین گونه باشلق بر سردارند. مغ ها، سربازان پیاده نظام هخامنشی و بعضی از خدمتگزارانی نیز از باشلق استفاده می کردند. (تصویر شماره 3 (نقش چهره اورامنت، داماد اردشیر دوم،
ساتراپ ارمنستان با باشلق بر روی سکه نقره (362 ق.م))
تصویر شماره 4 (کلاه فریژی)
4 : تاج یا افسر: که در لغت هر دو به معنی کلاهی است که پادشان بر سر می نهاند.
تاج کنگره دار نیز که یونانیان آن را سیداریس می نامیدند و هردوت و پلوتارک آن را تیارا یا میتر، ذکر کرده اند و بالای آن به صورت برج و با روی شهر یا معبر ساخته می شد، سمبل قدرت پادشاهی بوده است. در نوشته های «هزیکیوس» آمده است که این تاج ها به طلا و جواهر رنگین بوده است. این نوع کلاه مخصوص پادشاهان و ولیعهد هاشان بوده است. نمونه بارز آثار باقی مانده این نوع تاج، سردیس خشایارشا از سنگ لاجورد با تاج کنگره داری است که هم اکنون در موزه ایران باستان محفوظ است. (تصویر شماره 5 )
5: دیهیم :
دیهیم که یونانیان آنرا «دیادما» نوشته اند عبارت بوده از نوار یا حلقه زرین، تقریباً به بلندی چهارپنج سانتی متر، با آرایش برگ ها و گلهای زرین که برای جلوگیری از ریختن موها به چهره پیشانی، یا بعنوان نشانه پیروزی و افتخار، شاهان و شاهزادگان و سرداران بزرگ بر سر می گذاشته اند. این گونه دیهیم را در زبان فارس نوین « بساک » می نامند و بنا به شواهدی، حتی پس از اسلام نیز استعمال آن در ایران معمول و شناخته بوده است.
کهن ترین اثری از دیهیم، که در نقوش هخامنشی به جای مانده، در نقش برجسته بیستون است که داریوش و دو تن دیگر در پشت او، دیهیم های زرین و مشبک و نقش دار بر سر دارند. بلندی این دیهیم 5 سانتی متر است. (تصویر شماره 6 (نقش برجسته داریوش در بیستون با دیهیمی بر سر))
6: موبند :
موبند را که معمولاً خوزی ها به جای پوشانیدن سر با کلاههای گوناگون استفاده می کردند. که بر دوگونه بود:
یکی مانند « عقال » تازی های امروزی حلقه ایی از نخ های تابیده و به هم پیچیده یی بود که آنرا از بالای سر بر روی موها و گیس های خود گذاشته بر روی پیشانی استوار می کردند، و دیگری نوار پهن بوده از نمد یا پارچه های ستبر گوناگون که میان آنرا بر بالای پیشانی خود نهاده دنباله های آنرا در پیش سر متمایل به سمت راست به سه گونه زیرگره می زدند.(تصویر شماره 7 )
7: دستار:
از نوشته های تاریخ نویسان چنین دانسته می شود که بجز شاهان و شاهزادگان ، بزرگان ، سرداران ، درباریان و سربازان هخامنشی ، توده مردم ایران ، یعنی کسانی که در شهرها و روستاها بکارهای غیر نظامی و کشاورزی می پرداخته اند، به جای کلاه از دستار استفاده می کردند که پارچه ایی از پشم یا کتان بدور سر خود می پیچیده اند. (تصویر شماره 8 )
8: کلاه کوتاه یا حلقه نمدین :
این کلاه که حلقه نمدین بود به بلندی شش سانتی متر، که هم شاهنشاهان و هم خدمتگزاران درباری استفاده می کردند. این کلاه از نمد ساخته می شد، وکلگی یا طاق نیز نداشته است.
شاه در مواقع شکار و سواری و پیکار – که به کاربردن تاج و کلاه راسته و دیهیم زرین موردی نداشته – از این کلاه حلقه ایی استفاده می کردند . چنانکه که داریوش و خشایارشا در حال پیکار با شیر و گاو و هیولا در نقش برجسته ها هستند از اینگونه کلاه بر سر دارند. (تصویر شماره 9 )
باید یادآور شد خدمتگزاران دربار شاهی، نگهبانان شاهنشاه، چماق داران سر پله ها و پیش خدمت های مخصوص نیز از اینگونه کلاه بر سر دارند. برای مثال دیده می شود که:
1- کسانی که چتر و مگس پران و ظرف دسته دار و درفش شاهنشاهی را در دست دارند.
2- پاسداران داخل کاخ ها و تالارها
3- چماق داران شاهی
4- نیزه دارانی که نگهبانی شخص شاه را برعهده داشته اند.
5- پیش خدمت های مخصوص شاه

 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پوشاک هخامنشیان -3-

خانم پرفسور هاید ماری کخ : عیلامی ها لباس بلندی با دامن « دراپه » بر تن دارند، این همان لباس است که الگوی لباس درباری پارس ها قرار گرفته است.
پیراهن رو ( کندیس ) Kantus :
به عقیده پرفسور هینتس ریشه واژه Kan یعنی پرت کردن که در زبان لهستان نیز به همین معنی آمده است. واژه Kontuza به معنی کتان بلند با آستین های گشاد شکاف دار می باشد.
ساده ترین و ابتدایی ترین فرم لباس رسمی پارسیان ، در بدو ورود به ایران احتمالاً یک پارچه مستطیل شکل بود که در وسط آن برای عبور سر، شکافی در نظر گرفته شده بود که کوتاه آن (یعنی با دامن بالای زانو) را مادها به چکمه های بلند که مخصوص مناطق برفی بود به کار می بردند، و بلند آن را پارس ها به تن می کردند .
کوروش پس از رسیدن به قدرت در اندیشه دگرگون کردن پوشش تن پارسیان می افتد تا بتوانند چالاکی لازم را برای سوار شدن بر اسب و یا به هنگام نبرد داشته باشند، از این رو ابتدا با دو تکه کردن لباس پارس ها که شامل دامن و جلیقه بود و سپس با رواج دادن تن پوش مادها (تونیک و شلوار) در میان پارسیان از طریق هدیه فرستادن تن پوش مادی و غیره به تدریج به تن پوش پارسی جنبه تشریفاتی داد و از آن تنها هنگام اجرای مراسم رسمی استفاده می شد.
کخ : هر لباس از سه قطعه متفاوت درست شده که به کمک حاشیه ها از یکدیگر مشخص می شوند.

زیرپوش یا پیراهن زیر :
پارسیان از سر تا پا را با سربند و کلاه و جیه و ردا و پاپوش ( شلوار یا جوراب شلواری و کفش ) می پوشیدند حتی در زیر لباس فرسخ و پرچینشان لباس سفید که شامل یک نیم شلواری سفید (شورت کوتاه) همچنین یک پیراهن سفید چسبان می پوشیدند که طبق نوشته های استرابون از پارچه فرم و سفید بوده است. گزنفون در وصف لباس کورش هنگام بالارفتن بر سر سنگاهی در بابل می نویسد : « او یک نیم شلواری در زیر قبایش پوشیده بود که رنگی تند داشت.» بنابراین پوشش زیر تن پوش پارس ها همیشه سفید نبوده است .
استرابون می نویسد: ( ایرانیان اگر بخشی از بدنشان برهنه باشد آن را بی شرمی میدانند و همیشه بلند لباس می پوشند. بیش تر مردم قبایی می پوشیدند که تا ساق پا را می پوشاند).
شنل :
پارسیان بر روی کندیس های خود هنگام سرما نیم تنه ای شنل مانند می پوشیدند که بر خلاف شنل های جلوباز و آستین دار و بلند مادها که بر روی دوش افکنده می شد، این شنل تنها قسمت از جلوی آن بسته بود ، آستین ها آزاد تا مچ دست ها را می پوشانید. باز شناختن بالاپوش (شنل) از قبا در سنگ نگاره ها دشوار است.
کمربند: پارسیان بر روی کندیس خود کمربندی از چرم می بستند که بر روی شکم گره می خورد و قبار ابر تن پوشنده آن استوار و راست نگاه می داشت.
پوشش پا :
پاپوش های پارسیان همانند پارس های قو م ماد تا مچ پا را می پوشانیدند و به وسیله بندهایی که بر روی آن در سه ردیف تعبیه شده بود، بسته می شد. پاپوش های سه بنده را خدمتگزاران و درباران مورد استفاده قرار می دادند و پاپوش های شاه و ولیعهد بدون بند و سرخ رنگ بوده است.
کفش :
کفش که پارسیان بپا می کرده اند، معمولاً دارای سه نوار چرمی بود که در روی پا توسط تکمه یا قلابی بسته می شده است. این فرم کفش دارای زبانه ایی بلند نیز بوده که در زیر بندها برای محافظت پا قرار داشته است.
پارسیان مد کفش و فرم آنرا از عیلامی ها اقتباس کرده بودند، فقط با این تفاوت که کفش عیلامیان با 6 بند یا 6 نوار بسته می شده در حالیکه کفش پارسیان با 3 بند بوده است.
در بعضی از نقوش برجسته تخت جمشید کفش شاه، فاقد بند می باشد.


پوشاک در تخت جمشید :
از آنجاییکه پوشش، جزئی از فرهنگ یک جامعه ایرانی است، سعی در زیبایی و آراستگی آن شده است. حتی به صورت یک کالا یا یک هدیه گرانبها نیز به چشم میاید. گواه این گفتار 9 گروه از هدایا آورندگان، در تخت جمشید هستند که لباس یا پارچه برای خراج یا اهداء می آورند.



مادها : پبراهن – شلوار مادی
مصری ها : پارچه
اسگارتی ها : جامه و شلوار
بابلی ها : پارچه
کیلیکیه ها : لباس
سکاها : قطعات جبه و شلوار
کاپدوکیه ها : قطعات لباس
یونانی ها : تاقه های پارچه
عرب ها : پارچه

نتیجه گیری :
با مطالعه و بررسی های صورت گرفته از دوره هخامنشی چنین بر می اید که به علت تنوع ایالتی و قومی فراوانی که در این دوره وجود داشته، به مثابه آن از پوشاک متنوعی برخوردار بوده است. پارسیان سعی داشتند از دیگر اقوام در هنر و معماری خود الگو برداری کنند که حتی در تکمیل لباس خود کوشیدند از لباس اقوام مادی و عیلامی استفاده کنند. و آنچه ما از لباس هخامنشی می شناسیم ترکیبی از پوشاک مادی، پارسی و عیلامی است.







منابع:
1- روشن ضمیر، مهدی، پوشاک هخامنشیان، مجله هنر و مردم، دوره 14، شماره 168، مهر 1355، 7-30
2- ذكاء، يحيي، جامه‌ پارسيان در دوره هخامنشيان 6، مجله هنر و مردم، دوره 2-3، شماره 15-26، دي 1342 - آذر 1343، 16-19
3- ذكاء، يحيي، جامه‌ پارسيان در دوره هخامنشيان 5، مجله هنر و مردم، دوره 2-3، شماره 23 شهریور 1343، 9-16
4- ذكاء، يحيي، جامه‌ پارسيان در دوره هخامنشيان 4، مجله هنر و مردم، دوره 2-3، شماره 19،اردیبهشت 1343، 25-31
5- ذكاء، يحيي، نگاهی به کلاه پارسیان در روزگار هخامنشيان، مجله هنر و مردم، دوره 1-2، شماره 12-13، مهر-آبان 1342، 15-29
6- ذكاء، يحيي، جامه‌ پارسيان در دوره هخامنشيان 2، مجله هنر و مردم، دوره 2-3، شماره 16، بهمن 1342، 9-17
7- ذكاء، يحيي، جامه‌ پارسيان در دوره هخامنشيان 2، مجله هنر و مردم، دوره 2-3، شماره 15، دی 1342، 7-13
8- ذكاء، يحيي، نگاهی به کلاه پارسیان در روزگاران هخامنشیان 1، مجله هنر و مردم، دوره 1، شماره 11، شهریور 1342، 2-16
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
معماری

معماری

معماری
هخامنشیان بخش اول


هنر ایران در دوران هخامنشی هنری است شاهی و سرنوشتش با سرنوشت شاهان هخامنشی پیوند خورده است و به این دلیل است که در دوران پادشاهی کوروش و داریوش این هنر به اوج ترقی می رسد و سپس پیشرفت آن متوقف می گردد و فقط در زمان خشایارشا و اردشیر مختصر جنبشی از خود نشان می دهد.

مهمترین بناهای به جای مانده این دوران کاخهای شاهی است تاریخ ساختمان این کاخها به اواسط قرن ششم قبل از میلاد باز میگردد آنچنان که از آثار معماری این دوره بر می آید آغاز آن از مسجد سلیمان و است.

یکی از عناصر مهم ساختمانی صفه مصنوعی است که پشت به کوه دارد و روی آن ساختمانهای کاخها و اقامتگاههای شاهی را بنا میکردند با پلکانهای سنگی برای صعود به صفه. به عنوان نخستین ابزار سیاسی و به نشانه تایید آسمانی در حدود سال 550 پیش از میلاد کوروش ساختمان مجموعه کاخ و پرستش گاههایی را در پاسارگاد در استان فارس بنا نهاد که نخستین کانون امپراطوری هخامنشی و معرف سبک معماری هخامنشی است و آشکارا منابع آنرا روشن می سازد .

معماری پاسارگاد در حقیقت یک نوع معماری تکامل یافته از شیوه معماری پارسی است با آنکه بسیاری از بخشهای آن از میان رفته ولی زیبایی و اصول فنی در ساختمان را رعایت نموده اند. هخامنشیان تنها سازندگان کاخ نبودند بلکه از آنها نیز آثار معابد و مقابر آرامگاهی صخره ای بجای مانده است . به هر روی که این دوره از معماری ایرانی را بررسی کنیم در خواهیم یافت که از چه پیشینه ای غنی و بادوام برخوردار است همچنانکه بیش از این گفتم معماری هخامنشی به نوعی شکل تکامل یافته معماری ایلامی و مادی است و به عبارت دیگر هخامنشیان از آن مجموعه فنون و هنرهای ساختمانی با روشی خاص و استادانه استفاده کردند .
آنان مصطبه سازی ، آجرهای لعابدار ایلامی و تالارهای ستون دار با ایوانهای جانبی و مقابر صخره ای مادی را تکامل بخشیدند و از همسایگان و ملل تابعه هم غافل نماندند بلکه از معماری و معماران بابلی آشوری لیدی ساردی مصری استفاده های شایانی بردند و افزون بر آثار موجود از ملل متقدم هنرمندان آثاری پدید آوردند که در طول تاریخ بشریت اگر بی نظیر نباشد کم نظیر است.
معماران هخامنشی از هوش و ذکاوتی سرشار بهره مند بوده اند . زیر در آثار آنها اصولی رعایت شده که بعدها به عنوان اصول معماری ایرانی معمول و مرسوم گردید.هر چه بنا کردند به استثنای پاره ای از موارد مصالح بوم آورد را در نظر گرفتند . از آن جمله پاسارگاد است که آن را می توان از پروژه های عظیم و آغازین امپراطوری هخامنشی محسوب نمود . هخامنشیان با اینکه قبلا در مسجد سلیمان آثاری از خود به جای گذاشته بودند اما پاسارگاد داستانی دیگر دارد .

پاسارگادی که به اعتقاد بسیاری از مورخین نخستین پایتخت امپراطوری نوپا بود و از همانجا سایر نقاط کشور بزرگ و پهناور ایران آنروز تسخیر گردید. پاسارگاد را باید از کارهای کوروش بزرگ قلمداد کرد . در پاسارگاد هنر ایرانی وحدت یافته تر می شود با آثاری نظیر کاخ دروازه و دیگر کاخها و تل تخت.
در این شهر مجموعه ای از بناهای کاخها مقابر پل و کوشکهایی بر پا گردیدند .
که هر یک از آنها جای بررسی و مطالعه جداگانه دارند. زیرا تمام آنچه که یک اثر معمارانه باید داشته باشد در این ساختمانها رعایت گردیده است. حال به شرح و توصیف جزئیات برخی از این بناها می پردازیم.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
معماری هخامنشیان بخش دوم

معماری پاسارگاد

تل تخت(تخت سلیمان): این اثر معماری که صفه بزرگی است مشرف به تمام کاخ ها و باغهای پیرامون خود در پاسارگاد بر روی تپه ای به بلندی 50 متر قرار گرفته که بقایای دیوار سنگی بزرگ آن قابل ملاحظه است . سکوی این بنا از سنگهای بزرگ تراشیده شده در نما و با سنگهای لاشه ای در دیوار اصلی ساخته شده است.بخش غربی این سکو را از ستیغ و لبه یک تپه کوه مانند ساخته اند و سپس مجموعه ای از کاخها و سایر تاسیسات را روی آن ایجاد کرده اند. بی هیچ گمانی این تخت را برای زیربنای کاخ های باشکوهی همانند کاخهای تخت جمشید به وجود آورده اند . نکته قابل ذکر در سنگهای تراشیده آن است که در معماری به سنگهای ((بادبرد)) معروف هستند و با بستهای فلزی به شکل دم چلچله ای به هم متصل شده اند . درباره زمان ساخت آن دیوید استروناخ معتقد است که باید به فرمان کوروش در زمانی که پاسارگاد پایتخت امپراطوری هخامنشی بوده ساخته شده باشد به هر روی با اینکه ساختمان مزبور خرابی دیده است ولی طرح تقریبی بازسازی شده آن اندکی از عظمت و شوکت معماری آنرا نمایش می دهد.

آرامگاه کوروش: نخستین اثری که در دشت مرغاب و دهکده مادر سلیمان (پاسارگاد) جلب توجه میکند مقبره کوروش است. بنای سنگی باشکوهی که در حدود بیست و پنج قرن پیش ساخته شده است. این بنا در میان مردم منطقه به نام قبر مادر سلیمان معروف است. بنا از دو بخش تشکیل شده است:
الف- قسمت سکو مانند که یادآور زیگورات چغازنبیل "دوره ایلامی " است
ب- قسمت بالایی آن که اتاق کوچکی است و با سقف سنگی به صورت شیروانی "خرپشته" ایجاد شده است.
بخش سکو مانند پله پله از شش طبقه تشکیل یافته است طبقه اول 70/1 متر طبقه دوم و سوم هر کدام 1 متر و سه طبقه آخری 55 سانتی متر بلندی دارند عرض سکوها که حالت پله مانند را دارند 50 سانتی متر است بلندی این قسمت در مجموع 35/5 متر است
بخش ب که اتاقک کوچکی است دارای درگاهی به عرض 87 سانتی متر و ارتفاع 30/1 متر است . ابعاد 30/2*3 متر و ارتفاع آن 10/2 متر است.کل بنا از سنگ ساخته شده است و یکی از آثار معماری بسیار زیبای دوران هخامنشی است.


کاخ دروازه : این بنا که در شرق محوطه کاخها و اندکی بیرون از خط دیوار حصاری است که مجموعه کاخی در آن قرار دارند واقع شده است ابعاد آن 36*36 متر است. بنای ستون دار با دو ردیف 4 تایی ستونهای سنگی جرز دیوارها نیز از سنگ ساخته شده است و این بنا چهار مدخل ورودی دارد که دو تا از آنها بزرگتر از دوتای دیگرند. بر روی سطوح مدخل ورودی نقوش برجسته ای از ترکیب انسان و گاو انسان و ماهی وجود دارد و در گاه شمالی آن نقش یک انسان بالدار که بعضی آن را به کوروش بزرگ تعبیر کرده اند . ستونها دارای پایه هایی از سنگ سیاه و زرد شبه مرمر هستند و کف کاخ را با سنگهای بدون شکل هندسی منظم سنگ فرش نموده اند.


مجموعه کاخها و باغ شاهی: این مجموعه باغ و کاخ را می توان یکی از قدیمیترین نمونه های موجود از نوع خود محسوب نمود که شامل دو کاخ بارعام و اختصاصی کوروش دو بنای کوشک و مجموعه از آب نماها و خیابان ها است.

کاخ بارعام کوروش: این بنا مشتمل بر یک تالار مرکزی و چهار ایوان در چهار جهت و دو اتاق در جناحین ایوان جنوبی است. تالار مرکزی آن از دو ردیف چهار ستونی سنگی تشکیل یافته و چهار ایوان در جهات اربعه آن نیز دارای دو ردیف ستون سنگی است و فاصله ستونها در بخشهای اخیر کمتر از تالار مرکزی است.تالار مرکزی همانند کاخ دروازه دارای چهار مدخل ورودی در چهار جهت است . این بنا نیز از سنگ و خشت ساخته شده و کف آنرا با مهارت کم نظیری سنگ فرش نموده اند . ستونهای بجا مانده نشانگر آن است که بدون تزیین است.

کاخ اختصاصی کوروش : از نظر پلان و شکل مانند کاخ بارعام است و عبارتست از یک تالار مرکزی با 5 ردیف 6 تایی ستونهای سنگی و چهار ایوان در چهار جهت دارد و دو اتاق در گوشه شمال غربی و جنوب غربی . ابعاد آن در حدود 5/22*3 متر و وسعت آن 700 متر مربع است جرز درگاه های این بنا از سنگ زرد شبه مرمر که در نزدیکی پاسارگاد وجود دارد ساخته شده است . ترکیب سنگ سیاه و زرد در پایه ستونها جالب و دیدنی است . شالی پایه ستونها دارای تزیینات قاشقی است که در جای دیگری از آن استفاده نشده است.


کوشکهای باغ شاهی: در میان مجموعه باغها و کاخهای شاهی پاسارگاد دو بنای زیبا قرار دارد که هر کدام از آنها دارای یک سالن مرکزی است که چهار ایوان در چهار جهت دارد . ایوانهای شمالی جنوبی کوشک A دارای چهار ستون در هر ردیف هستند و ایوانهای شرقی و غربی به خاطر کم عرض بودن دارای یک ردیف ستون . کوشک B در ایوانهای شرقی و غربی چهار ستون در یک ردیف و در ایوانهای شمالی و جنوبی یک ستون دارد . این امر تنوع در معماری دو بنای کوچک را تا چه حد آشکار می سازد . این بناها در حقیقت راه ارتباطی به کاخهای اختصاصی و بارعام کوروش بوده اند.


باغ پاسارگاد: مجموعه ای است زیبا و منسجم که کاخها و کوشکهای متعددی را در خود جای داده است. این باغ را می توان یکی از زیباترین باغهای جهان دانست . زیبایی و شهرت باغهایی از این نوع بوده که واژه پردیس / فردیس/ فردوس (باغ) فارسی را به چند زبان بزرگ و معروف جهان (عربی / انگلیسی/ فرانسه / ایتالیایی / آلمانی...) نفوذ داده است و این امر نشانگر قدمت باغ سازی در ایران است که باغ سازی در دوره صفویه نیز متاثر از این دوره است.


مقبره کمبوجیه (زندان سلیمان): مقبره کمبوجیه بنای سنگی مکعب مستطیل شکلی است که از سنگهای سفید بزرگ تراشیده شده است و متاستفانه یکی از دیوارهای چهارگانه و سقف آن سالم مانده است. و از هر نظر قابل مقایسه با بنای کعبه زرتشت یا زردشت نقش رستم در مرودشت است . البته به طور قطع قدیمی تر از بنای کعبه زردشت است.


پل پاسارگاد: از دیگر آثار پاسارگاد می توان به پلی بجای مانده از این دوره اشاره کرد . این پل دارای دو دیوار است با عرضی حدود 65/15 متر و طولی در همین حدود وسیع و بزرگ به نظر می رسد. سه ردیف سه تایی ستون سنگی در فاصله دو دیوار آن قرار دارد. ستونها استوانه ای شکل هستند و بر روی پایه مکعبی قرار گرفته اند. بدنه ستونها کاملا صیقل یافته و فاقد سرستون هستند.

محوطه مقدس: در ضلع شمال غربی دشت پاسارگاد محوطه ای به شکل مستطیل جلب نظر می نماید که به محوطه مقدس معروف است در این جا یک بلندی کوچک پله دار بر یک جفت آتشدان یا خدنج سنگی که در 130 متری شرق آن واقع شده اند مشرف است آتشدانها ی مذکور هر کدام از یک تخته سنگ بزرگ و سفید و چند تخته سنگ کوچک درست شده قاعده آتشدان شمالی 80\2 متر و بلندی آن 210 سانتیمتر است اولی پلکانی مشتمل بر 9 پله سنگی بوده ولی دومی چنان که بررسی ها نشان داده است مرکز پلکانی نداشته است احتمالا هر دو آتشدان در زمان کوروش ساخته شده و همچون آتشدانها نقش رستم اینها نیز رابطه مستقیم باآتشگاه داشته اند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
معماری هخامنشیان بخش سوم


شوش: داریوش هخامنشی پس از آنکه بر شورشیان مخالف سلطنت پیروز شد و آرامش را دوباره به کشور بازگرداند با توجه به قلمرو وسیع هخامنشی که از نیل تا سند بود تصمیم گرفت شوش کهن را که تقریبا در مرکز امپراطوری واقع شده بود به پایتختی انتخاب کند. بی شک در این انتخاب شکوه و عظمت دیرینه شوش پایتخت فرمانروایان ایلامی مورد نظر بوده است از سوی دیگر چون پاسارگاد پایتخت کوروش و کمبوجیه بوده است او نخواسته آن شهر را مرکز فرمانروایی خود سازد و از این رو شوش را مرکز حکومت خود برگزید. داریوش فرمان داد تا کاخی با شکوه آنچنان که در خور فرمانروایی وی باشد در شوش برپا دارند لذا معماران با توجه به جمیع مسائل تپه آپادانا را با این منظور انتخاب کردند کاخ اصلی داریوش روی این تپه بنا شد و اقامتگاه درباریان و تاسیسات دولتی بر روی دو تپه « ارک » و « شهر شاهی » ایجاد شد.

آپادانا: آپادانا کاخی است مرتفع و پهناور که از بخشهای مختلفی تشکیل یافته است.این واحدها شامل تالار ، حرمسرا ، دروازه ، کاخ پذیرایی و دیگر بخشها است.در آغاز معماران زمان هخامنشی گرداگرد تپه را دیواری قطور با ارتفاعی حدود 20 متر و قطری به همین اندازه برپا کردند و پشت آنرا با خاک پرکردند . بر روی این تختگاه ابتدایی پی بناها کنده شد سپس دیوارها برپا گردید و ستونها در جای خود استوار گشت.
در این زمینه کتیبه ای از داریوش بر جای مانده است که خود گویای بسیاری از مسائل معماری این بنای بزرگ و با شکوه است داریوش در این کتیبه چنین نوشته است:
( این کاخ را من ساختم – زیور آن از راه دور آورده شد زمین کنده شد تا اینکه به خاک سفت (کف سنگی) رسیدم و خندقی درست شد . سپس قلوه سنگ و شقته در آن انباشته شد در طرفی به بلندی 40 ارش و سوی دیگری تا حدود 20 ارش روی آن شفته کاخ بنا گردید. کند و کوب و انباشتن و خشتهایی که در قالب زده شده کار مردم بابل بوده الوار کاج از کوهی آورده شد که آنرا لبنان گویند . مردم آشور آنرا به بابل و مردم کارکه و یونانیان آنرا از بابل به شوش آوردند. چوب یکا از گاندهارا و کرمانا آورده شد. زرا از سارد و بلخ آمد و در اینجا بر روی آن کار شد . سنگ لاجورد گران قیمت و عقیق شنگرفی را از سغد آوردند و فیروزه را از خوارزم . سیم و آبنوس از مصر آمد. تزئینی که دیوارها با آن زیور یافته از یونان عاج از اتیوپی و از هند و از رخج آورده شد ولی در اینجا روی آنها کار شده سنگهایی که در اینجا به صورت ستون در آمده سنگ آنرا از شهری در ایلام بنام « آبی رادو » آوردند. سنگ بران و سنگ تراشان که آنها را ساختند از مردم سارد و یونان بودند . آنهایی که طلاها را به کار گرفتند مادی و مصری بودند . منبت کاران ساردی و مصری بودند . آنان که از عاج خاتم می ساختند بابلی و یونانی بودند . آنها که به تزئین دیوار پرداختند مادی و مصری بودند. به یاری اهورامزدا کاخی با شکوه در شوش بنا نهادم . اهورامزدا مرا و پدرم و کشورم را از هر آسیبی نگهدارد.)
متن کتیبه آنچنان گویا و قابل توجه است که همانند قرارداد پیمان کار ساختمانی است که احتمالا یک راهنمای درستی در فنون ساختمانی بناهای شبیه به آن در تخت جمشید و سایر امکنه هخامنشی به شمار می رفته اکنون از آن اطلاعات و تجربه های فنی قابل ملاحظه ای آشکار می شود. و علاوه بر اینها چند نکته اساسی و مهم در این کتیبه نهفته است
1- چون در طرح بنا ساخت دیوارهای بلند در نظر بوده لذا معماری زمین را تا خاک بکر حفر کرده تا ساختمان مستحکمی داشته است
2- چون تپه طبیعی است در نتیجه پی سازی بستگی به فراز و نشیب تپه داشته است
3- چون ستونهایی یا اندازه و وزن زیاد در بنا طرح ریزی شده بود پی سازی می باید از استحکام کافی برخوردار باشد. به همین دلیل محلهایی که لازم بود با سنگ و شن پر کرده و کوفته اند. سپس دیوارها و ستونها را بر پا داشته اند. نتایج کاوشها روشهای مورد بحث در کتیبه را تایید می کند.
دیوارهای کاخ عموما از خشت و گل ساخته شده که مصالحی مناسب برای دشت خوزستان است. روی دیوارها را با گچ و یا نقاشی دیواری تزئین کرده بودند . البته دیوارهای ایوان سمت حیاط مرکزی با آجر لعاب دار پوشانیده شده بود . که بر روی آن نقوش مختلف از جمله ردیف سربازان جاویدان نقش شیر جانوران افسانه ای همچون گاو یا شیر بالدار دال شیر با سر انسان نقش فروهر کتیبه های به خط میخی و غیره تزئین شده بود . علاوه بر این نقوش گل نیلوفر آبی (لوتوس) در همه جای این تزئینات جایگاه ویژه ای دارد. در طرفین پله های کاخ نیز ردیف سربازان جاویدان مشاهده می شود.
بخشی از آپادانا در زمان اردشیر اول (پس از سال 461 ق.م) دچار آتش سوزی شد و پس از آن قابل سکونت نبود . در زمان داریوش دوم اقدامی درباره این کاخ صورت نگرفت ولی در زمان اردشیر دوم بازسازی شد.

کاخ شائور: در سمت غربی رودخانه شائور در سالهای اخیر کاخی کشف شد که سبب همجواری با این رودخانه امروزه به همین نام مشهور است. این کاخ دارای تالاری به اندازه های 60/34*7/37 متر و تاسیسات جانبی است . تالار ستوندار دارای 64 ستون در 8 ردیف 8 تایی است.در سمت شمالی ایوانی است که دو ردیف ستون 5 تایی دارد. پایه ستونها از سنگ بوده و دیوارها هم چون آپادانا از خشت است. در اینجا دیوارها با رنگهای گوناگون رنگ آمیزی شده اند و در برخی اتاقها نشانه های گچکاری نیز دیده می شود. در کاخ مزبور تعدادی نقش برجسته و آجرهای لعابدار یافت شده که حاکی از کاربرد و استفاده آنها در تزئینات کاخ است . و نقش برجسته ها با نقوش برجسته سنگی تخت جمشید قابل مقایسه است . پایه ستونهای کاخ سنگی است.و لیکن به احتمال فراوان ستونها چوبی بوده و روی آن را با گچ پوشانیده و نقاشی کرده اندو بر روی چند تا از پایه ستونها کتیبه هایی که به سه خط ایلامی بابلی و فارسی باستان است وجود دارد.


ارگ و شهر شاهی:بطوریکه اشاره شد داریوش کاخ آپادانا را بر روی یک تپه بنا کرد . ولی تاسیسات درباری و مساکن درباریان را بر روی دو تپه دیگر بنا نهاد. بر همین اساس دیواری عظیم بر گرداگرد شهر (تپه های سه گانه)ساختند که در فواصل معین در آنها برجهایی نیز تعبیه شده بود . در نقاط مختلف درهای ورودی و خروجی چندی نیز کار گذاشته بود . در اصلی در ضلع شرقی و در بخش تپه شهر شاهی ایجاد شده بود. که دارای اطاقهای چندی در اطراف دروازه بوده است.از آثار شهر شاهی دو کاخ کوچککه یکی روبروی آپادانا و بنام (هدیش) و دیگری (دژ) که در جنوب تپه قرار دارد مورد بررسی و کاوش قرار گرفته اند.

معبد آپادانا در شوش: در چهار کیلومتری شمال شرق شوش بنای کوچکی از دوره هخامنشی کاوش و بررسی شد که آنرا معبد آپادانا نامیده اند این ساختمان بنایی است حدود 30 متر عرض و 45 متر طول دارد و از نقشه ای بسیار زیبا برخوردار است . در جلو یک تالار ستوندار با چهار ستون و در پشت آن تالار دیگری برای اجرای مراسم در اطراف این تالار اتاقها و راهروهایی نیز ساخته شده است . این بنا احتمالا در زمان اردشیر دوم ساخته شده باشد. و آندره گدار معتقد است که محل اصلی آتش است . که دیوار آن آنرا از هرگونه پلیدی یا بی حرمتی حفظ می کرده است . جلو خان سر پوشیده ستوندار آن که در جلو واقع شده با دو محراب محل موعظه و عبادت آتشکده بود و واعظین در بالای پلکان می ایستادند و حضار در حیاط جمع می شده اند.

از شوش دوره هخامنشی امروزه چیزی جز ویرانه ای باقی نمانده است که بارها مصالح و اشیاء آن به غارت و یغما رفته است. به هر حال آنچه از معماری با عظمت و شکوهمند کاخهای شوش باقی مانده نشانه نبوغ و ابداع هنرمند ایرانی است که هر زایش هنر و معماری ایرانی سهمی ارزنده داشته است.








 

Similar threads

بالا