به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما


چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان

کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
 

a_ka775

عضو جدید
قطعه گم شده اي از پر پرواز كم است
يازده بار شمرديم و يكي باز كم است
اين همه آب كه جاريست نه اقيانوس است
عرق شرم زمين است كه سرباز كم است
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام تن پرنده ها پر است...
ادم خود يك پرنده است
برخي آدمها پرهايشان را فراموش كرده اند
پس نمي پرند...:gol:
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهي از روي اوج دلتنگي ، سر خود را به شانه ام بگذار
يا به عنوانِ تكيه گاه گدار ، باورم كن ! به من پناه بيار !
دست هايم كوير يخ زده اند ، دست هايت نوازشِ باران
نظم هر دفعه را بريز به هم ، مهربان باش و بر كوير ببار
شاخه هايم يكي يكي دارند ، زير آوار برف مي شكنند
مرگ همسايه ي من است ولي ، مي نشينم به انتظار بهار
مادرم گفت خوب درس بخوان ، تا براي خودت كسي بشوي
من براي خودم كسي شده ام ، اينكه ديوانه ي توام به كنار
كاش مثلِ نگاهمان مي شد ، حرفمان را به سادگي بزنيم
دوستت دارم مرا بپذير ، با همين بيتِ ساده و معيار
 

sogand.sogand

عضو جدید
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
می روم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می روم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
 

mina.eror

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی می آمدی


حیاط پر می شد از عطر ترنج ...


حالا تو رفته ای


و فقط
رنج مانده است
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش یار می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا دل غم زده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر اشوبی
جامعه ای بود که او بر قامت خود دوخته بود
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
زلف آشفته خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی دردست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من اورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گاهی گمان نمیکنی و میشود[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گاهی نمیشود که نمیشود[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گاهی تمام شهر گدای تو میشود[/FONT]
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون رودخانه روان
شب ها سکوت کن!
از تاریکی نترس!
اگر ستاره ها در آسمانند
بازتاب نورشان باش!
اگر ابرها در آسمانند
به یادآور
که ابرها مثل رودخانه
آب هستند،
پس تصویرشان را
در عمق آرامش خویش
به شادی منعکس کن!

 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
گيسو طلا! دوباره فراموش كرده اي
رقصي كه همنشين شباهنگ مي شود
كوبيده است ماه قشنگي كنار دار
طفلي كه بر تلالوئي آونگ مي شود...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم

گر چنانست که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آمدی مهربان
بودیم
اما
در نگشودیم
دیرپایی زمستان
سخاوت بهار را
به افسانه های رنگ باخته
در سیاهی دود شومینه
قفل انداخته بود.............

 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته از اين روزها، دلم تنگ است
ميـان ما و رسيدن، هـزار فرسنگ است
مرا گشايش چنـدين دريچه کافــي نيست
هـزار عرصه براي پريـــدنم تنگ است
اسيــر خاکـم و پرواز، سرنوشتــــم بود
فـرو پريدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کنـد اينـجا ترانه ي خود را
دلي که با تپـش عشق او همـاهنگ است
هـزار چشـــمه ي فرياد در دلـم جوشيد
چگونه راه بجويد که رو به رو سنگ است
مـرا به زاويه ي بـاغ عشق مهمان کـن
در اين هزاره فقط عشق پاک و بي رنگ است
 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرودی بود و ما مستانه خواندیم
به چشم مست او اشکی نشاندیم
شبی تاریک بود و بستری نرم
دلش می خواست اما ما نماندیم.
 

shirinjojo

عضو جدید

تقدیم به تو دوست عزیز:

در منی و این همه ز من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر ز من
برکشی تو رخت خویش ازین دیار
سایه ی توام به هرکجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو...در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم ..دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی ست؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه...مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
شعله میکشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند...بلکه ره برم شوق
در سراچه ی غم نهان تو


"فروغ فرخزاد"
 

arad23

عضو جدید
در شبی پر ستاره و ارام دختری در عذاب میمیرد دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب میمیرد
در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی همچو آب زیبا بود غافل از اینکه این همه رویاست عاقبت در سراب میمیرد
 

sayehmah

عضو جدید
تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
بايدم دست به ديوارگرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است:
قصه ام ديگر زنگار گرفت.
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر

حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر

دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افگند به سراپاي پدر

گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر»​
 

Similar threads

بالا