به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غم مخور ایام هجران رو به پایان می رسد
این خماری از سر ما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش بالا می زند
غمزه را سر می نهد، غم از دل و جان می رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می رود
وعده ی دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می رسد، ایام هجران می رود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تاریکم ای یلدا مهتاب می خواهم
لب تشنه ام ای اشک سیلاب میخواهم

در حسرت موجم باران کفافم نیست
درمان درد من باران نم نم نیست

پس تشنه میمانم غرق پریشانی
تا آسمانها را بر من بگریانی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

دگر چون ناشکیبایی ببینم صادقش خوانم
که من در نفس خویش از تو نمی‌بینم شکیبایی

از این پس عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان
که دانشمند از این صورت برآرد سر به شیدایی
 

چاووش

عضو جدید
دگر چون ناشکیبایی ببینم صادقش خوانم
که من در نفس خویش از تو نمی‌بینم شکیبایی

از این پس عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان
که دانشمند از این صورت برآرد سر به شیدایی
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم


چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم


خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم


فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم


فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم


صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم


ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم


تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم


حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم


ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان
با آن که به یک باره‌ام از یاد بهشتی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترا از دور می بینم چه حاصل
به پهلویت نمیشینم چه حاصل
درخت حسن تو گلزار گشته
ازان گل ها نمی چینم چه حاصل
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
جایی خواندم:
"آدم بزرگ ها خیلی چیزها را درک می کنند .
می فهمند که وقتی سنگی روی زمین جای آدمی را گرفت،
باید چند قطره اشک ریخت،
دل داد به سکوت و صبر ...
سنگی نیست،
تو نیستی،
اشکی نیست ...
ولی من آرام و "منتظر" دل داده ام به صبر و سکوت..."
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دراز کشیدم بر خاک سیاه

تا بادهای سرد بگذرند

خوابم برد

بیدار که شدم

مرده بودم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانم که اشک گرم تو دیگر دروغ نیست
چون مرحمی ، صدای تو با درد من یکی است
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من با تو، به یک اتاقک کاه گلی احساس دل خوشم...
که هر روزش،
پرده های فاصله را کنار بزنم،
پنجره را باز کنم،
و دوباره، از نو، نگاه ابرها را لمس کنم...
باید باورکنم که،
بوی خوش شکوفه های سفید گلدان احساسمان این روزها،
مرا با خودم آشتی می دهد!!!
این معجزه ی بودن توست.....
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دور دلم حصار کشیده بودم،
تا دیگر به هیچ احساسی اطمینان نکنم !
و اکنون،
باورش سخت است برایم،
این همه تلاش "تو" برای رها ساختنم;
از این حصـــــــــــــــــــــــــــــــار ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردی در راه می‌زند نی

و آواش فسرده بر می‌آید

تن‌های دگر منم کم از چشم

توفان سرشک می‌گشاید

جستارتا تصيح ميشود.


مردی در راه می زند نی
و آواش فسرده بر می آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي كه آسمان تو را ذكر مي كنم
چشمان مهربان تو را ذكر مي كنم
وقتي كه از درخت و خزان حرف مي زنم
اندام ناتوان تو را ذكر مي كنم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وه...چه زیبا بود اگر پاییز بودم


وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم


شاعری در چشم من می خواند...شعری آسمانی


در كنارم قلب عاشق شعله میزد


در شرار آتش دردی نهانی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا كه غرق غبارم، بيا ستاره من
اسير اين شب تارم، بيا ستاره من
به هر كجا كه رسيدم،فريب دامي بود
كجا قدم بگذارم؟بيا ستاره من
صداي اسب سپيدت چرا نمي آيد
بيا شبي به شكارم ،بيا ستاره من
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمي‌گويم درين عالم
گرم پو، تابنده، هستي بخش
چون خورشيد باش
تا تواني،
پاك، روشن،
مثل باران،
مثل مرواريد باش
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه می بینم ؟ خدایا ! باورم نیست
تویی : همرزم من !‌ هم سنگر من
چه می بینم پس از یک چند دوری
که می لرزد ز شادی پیکر من
تو را می بینم و می دانم امروز
همان هستی که بودی سال ها پیش
درین چشم و درین چهر و درین لب
نشانی نیست از تردید و تشویش
تو رامی بینم و می لرزم از شوق
که دامان ت را ننگی نیالود
پرندی پرتو خورشید ، آری
نکو دانم که با رنگی نیالود
تو را می دانم ای همگام دیرین
که چون کوه گران و استواری
نه از توفان غم ها می هراسی
نه از سیل حوادث بیم داری
غروری در جبینت می درخشد
نگاهت را فروغی از امدیست
تو می دانی ، به هر جای و به هر حال
شب تاریک را صبحی سپیدست
ز شادی می تپد دل در بر من
به چشمم برق اشکی می نشیند
بلی ، اشکی که چشمانم به صد رنج
فرو می بلعدش تا کس نبیند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
همين تويي تنها
كه عاشقانه ترين نغمه را دوباره بخواني.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حديث عشق بيان كن، بدان زبان كه تو داني"
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی توخوش نیست دلم بی تو ای محرم راز
چه کنم با گل سرخ ؟
چه کنم با گل ناز ؟

تک و تنها چه بگویم به بهار ؟
گر سراغ از تو گرفت چه بگویم به نسیم ؟
گر بهاران پرسد :
« لاله زار تو کجاست » ؟

من پر از عطر خوش هم نفسی
تو چرا تنهائی ؟
غمگسار تو کجاست ؟
من و این سینه تنگ من و پائیز غم آلوده درد
همدمم سایه تنهائی خویش بی بهار رخ یار
تک و تنها چه بگویم چه بگویم به بهار ؟

بی تو ای راحت جان با دل شیدا چه کنم
با جهانی غم و حسرت من تنها چه کنم
عشق و بی تابی من مایه بدنامی توست
با تو پاکیزه تر از گل من رسوا چه کنم
در پی گمشده ای گرد جهان می گردم

ای خدا گر نشد این گم شده پیدا چه کنم
مردمان قطره آبی به کف آرند و خوشند
من که مردم زعطش برلب دریا چه کنم
گرچه امروز مرا نیست زپی فردائی
گرنبندم دل از امروز به فردا چه کنم
روی برتافت زمن آنکه جهان هست
بعد از این گر نکنم پشت به دنیا چه کنم
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با اجازه :redface:

سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی
اما آرزوی من برای خوشبختی تو, تو را در خواهد یافت.....
و احساس خواهی کرد , اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تري و نخواهی دانست که چرا....

 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش یار می آمد رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که او بر قامت خود دوخته بود
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای که مایوس از همه سوی بسوی عشق روکن
قبله دلهاست اینجا هرچه خواهی آرزو کن
تادلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر از گفته ما جستجو کن
چرخ کجرو نیست تو کج بینی ای دور از حقیقت
گر همه کس را نکو خواهی برو خود را نکو کن
 

Similar threads

بالا