به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگانی یادست...
زندگانی همه صورتکده یی از یادست
یاد یاران قدیم
یاد خویشان صمیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
پدر و مادر محجوب ز کف رفته ی ما
یک زمان هم نفس یودند همه شادان همه سرخوش همه گویا بودند
زندگی معنی داشت
ناگهان دییده ز دنیا بستند
با دل و دیده ی پک
سر نهادند به خک
یادشان در دل ما
روحشان در افلک
روزگاری من و تو با فرزند
شاد و خندان این همه با هم بودیم
گرد هم عشق مجسم بودیم
ناله د خانه ی ما راه نداشت
بی خبر از غم عالم بودیم
کم کمک روز جدایی آمد
پاره های تن ما از بر ما دور شدند
نازنینان رفتند
خانه های دل ما یکسره بی نور شدند
گرچه رفتند ولی خاطره هاشان برجاست
یادشان در دل ماست
دل ما ناشادست
ای پسر باور کن
زمدگانی یادست
دل به ایام مبند
با خبر باش که در طبع جهان بیدادست
خویشتن را مفریب شادی ما و تو بی بنیادست
خیمه هرجا بزنی روز دگر برباد ست
ای برادر هشدار
زندگانی یادست
دوستداران رفتند
همه یاران رفتند
مهربانان خفتند
گرد این بایده گوید که سواران رفتند
سالخوردان مردند
غمگساران رفتند
در نگاه چه کسی چهره ی خود را نگریم
دلبران ما هوشان اینه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاری نیست
گلعذاران رفتند
همه خویشان همه خوبان همه یاران رفتند
زندگانی یادست
یاد خویشان صمیم
یاد خوبان ندیم
یاد یاران قدیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
 

russell

مدیر بازنشسته

بر فراز دريا

ابري سفيد

روي دريا

کشتي نقره اي

در درونش

ماهي زرد

برکنارش

خزه آبي

مردي عريان در ساحل مي انديشد

ابر شوم

يا کشتي

ماهي مي شوم

يا خزه

نه اين و نه آن و نه آن يکي

دريا شو فرزندم

دريا

با ابرهايش

با کشتي هايش

با ماهيانش

با خزه اش
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اسیر

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

فروغ فرحزاد
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب
یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفریم.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره

با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد
 

سامه

عضو جدید
بین دست هایمان فاصله و
بین خانه هامان پرچین و
بین قلبهایمان پرتگاه
آن سوی پرچین دستی است که می توان فشرد
این سوی پرچین قلبی است که می توان بخشید
پرتگاه را اگر نمی توان پر کرد
بر آن پلی می توان ساخت...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چرا غ خلوت این عاشق کهن باشی

به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

تو یار خواجه نگشتی به صد هنر, هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی

تورا به آینه داران چه التفات بود
چنین که شیفته حسن خویشتن باشی

دلم ز نازکی خودشکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی

وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تورا نصیب همین بس که کوهکن باشی

ز چاه غصه رهایی نباشدت , هرچند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی

خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی.
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
سخن از رفتن نیست ، ما همه مهمانیم
این دو روز دنیا رفتنی است می دانیم
کاش در این سفر هم سهم خوبی باشیم
یا از روز ازل من و تو ما باشیم
کاش که می دانستیم ما همه مهمانیم
که در این بی راهه مائیم که می مانیم
اکنون که ما هستیم دل ها همه در خوابند
وقتی که بی داریم آنگه ترانه می خوانند
از ترانه شبنم من ستاره ها دیدم
در این سفر با هم من کنایه ها دیدم
سخن از رفتن نیست ، ما همه مهمانیم
این دو روز دنیا رفتنی است می دانیم
 

neda_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شکفته از دریا

در گلدان تنهایی ام
گلی ست
- رویشی
از
شعله های عطر گمشده ی عشق -
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
تقیوم های بهاری
با لبخند سرخ تو ورق می خورد
شکفته تر از دریاست
در نسیمی
که ماه را
به زمزمه می آرد
آه
ای عطر گمشده !
برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز
با حریق
بیامیز
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من با چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز,
سال هاست که من آرام,
آرام
خش خش گام تو
تکرار کنان,
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا,
خانه ی کوچک ما
سیب نداشت.
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
زلال و بی ریا می آیی ای عشق
ندانم که از کجا می آیی ای عشق
تو را یک جای دیگر دیده بودم
به چشمم آشنا می آیی ای عشق
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ياد آن روز كه در صفحه شطرنج دلت شاه شدم
شاه عشق بودم از كيش رخت مات شدم
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عا شقت مي مانم .


:smile:
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خدا صدا نمیرسد

ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شناست
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد را ه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
آنکه با تو میزند صلای مهر
جز ب فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است
ای ستاره بورت نمی شود
درمیان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خک غم سپرده است
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره زمین پریده است
آن شقایق شفق که میشکفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خک و خون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردنک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمرسد
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی بنیاد از فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان درهم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود و به تنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]من همان اشک سرد آسمانم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نقشه دردی به دیوار زمانم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بی سر انجام و بی نام و نشانم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]چون غباری به جا از کاروانم[/FONT]
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
اگر صد تير ناز از دلبر آيد
مكن باور كه آه از دل برآيد
پس از صد سال بعد از مرگ فايز
هنوز آواز دلبر دلبر آيد
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
ماه من پرده از آن چهره ي زيبا بردار
تا فلك لاف نيايد كه چه ماهي دارد
 

Similar threads

بالا