به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
با صداي تو قلب من آرام مي شود
وقتي كه نيستي قلب نا آرام من دنبال تو مي گردد





برگرد ، بي تو تنهام
 
  • Like
واکنش ها: 2st

ghisoo_tala

عضو جدید
من ادعا نمی کنم همواره به یاد کسانی هستم که دوستشان دارم ، ولی می توانم ادعا کنم لحظاتی که به یادشان نیستم نیز دوستشان دارم . ( دکتر شریعتی ) :gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تانکنی بنیادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خنده ام غمناكي بيهوده ايي
ننگم از دلپاكي بيهوده ايي
غربت سنگينم از دلدادگيم
آه ، اگر راهي به دريائيم بود
از فرو رفتن چه پروائيم بود
 

سامه

عضو جدید
خداوندا
پريشانم
چه مى خواهى تو از جانم
مرابى آنكه خود خواهم اسير زندگى كردى
خداوندا تو مسئولى
تو مى دانى كه انسان بودنو ماندن دراين دنيا چه دشوار است
چه رنجى مي كشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار است
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرم آن‌روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
به هواداری آن زلف خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم‌کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم
به هواداری او ذره‌صفت رقص‌کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم بروی تو چو روشن روز می گردید
بلب رسید مرا جان و بر نیامد کام
بسر رسید امید و طلب بسر نرسید
بشوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش ودر گوش کن چو مروارید
 

ghisoo_tala

عضو جدید
پروانه صفت چشم به شمع دوخته بودم ... وقتی که خبردار شدم سوخته بودم ... خاکستر جسمم به سر شمع فرو ریخت ... این بود وفایی که من آموخته بودم . :gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترك مست است مگر ميل كبابي دارد

جان بيمار مرا نيست ز تو روي سوال
اي خوش آن خسته كه از دوست جوابي دارد

كسي كند سوي دل خسته حافظ نظري
چشم مستش كه به هر گوشه خرابي دارد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو ميبره كوچه به كوچه
باغ انگوري باغ آلوچه
دره به دره ... صحرا به صحرا
اونجا كه شبا
پشت بيشه ها
يه پري مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميزاره تو آب چشمه
شونه ميكنه موي پريشون
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را
باور نمی کنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود
آخر چگونه این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می شود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
باور کنم که آن همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
در کوره راه ها همه خاموش می شوند
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بالای بام ها و کنار دریچه ها
بی وصل و نامراد
چشم انتظار یار سیه پوش می شوند
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
بی آن که سر کشد گل عصیانی اش ز خک
نفرین بر این دروغ
دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل اینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لب ها و دست ها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک دوستی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لب ها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
وین ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند ز جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین گلهای یاد کس را پر پر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است


کسرایی
:gol:
 

مرضیه69

عضو جدید
فواره ها كه يخ زده بودند وا شدند
در ناگهان ظهر زمستان رها شدند

تكرار سربلندي ديرين خويش را
هربار پيش از آنكه نشينند ،پاشدند

هرچند شوق رفتشان بسته بود پاي
در راستاي قامت خود جابه جا شدند

فوراه هاي ساده كه از ارتفاع رود
در زير بار روشني خويش تاشدند

فواره هاي تاشده با دسته اي زلال
در دست آفتاب زمستان عصا شدند

درگير و دار صحبت فواره و عبور
ياران باد وارد اين ماجراشدند

فواره هاي رم زده در هاي و هوي باد
يك دست، دستهاي بلند دعاشدند

يك عده در عبور خود از ابر و آسمان
در امتداد روشن خود تا خداشدند

يك عده نيزخسته در آوردگاه باد
ازخويش با خيال نشستن جدا شدند

فواره ها - خلاصه بگويم- كه عاقبت
يك عده ما شدند و گروهي شما شدند
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راز راه ،رفتن است
راز رودخانه ،پل
راز آسمان ،ستارهاست
راز خاك ،گل
راز بال ها، پريدن است
راز صبح، آفتاب
راز اشك،چكيدن است
راز جوى، آب
رازهاى واقعى رازها ى بر ملاست
راز اين جهان خداست.
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش که من میفهمیدم
که حرفهای تو دروغه
افسوس نگات پیش منه
ولی دلت شلوغه
خستم خیلی خستم
رفتی و چه بی صدا شکستم
سوختم آره سوختم
به نگاهت خیلی دل بستم
میرم باشه میرم
میرم تو تنهاییام میمیرم
 

Similar threads

بالا