بازبینیِ تاریخ صدر اسلام

?Why

عضو جدید
سلام بر حقجویان. باز سخن پیشین خویش را تکرار می کنیم:
به مخالفین اسلام بنگرید، تا حقّانیت اسلام را دریابید.
تجربۀ تکراری ما، ولی شاید برای برخی تازگی داشته باشد:در استدلال و منطق کم آوردند، راه مسخره بازی را پیش گرفتند. لازم به ذکر است که افراد بیدین و بیخدا، اگر کسی در بحث اینگونه با آنها بحث کند فوراً او با عناوینی مثل دلقک و تلخک، مورد هجوم قرار می دهند، ولی چه کنیم که دست ما به خاطر اخلاق اسلامی، در مقابله به مثل، بسته است.
ولی یادتان باشد، اگر ایشان قادر به پاسخگویی بود، اینگونه راه مسخره بازی را پیش نمی گرفت.
مغالطۀ تجاهل. ذهن شبهه کپی کنندۀ شما، هرگز قانع نخواهد شد، نازنین. شما در برابر سخن ما حرفی نزدید که بخواهیم «حرف جدیدی» بزنیم و البته تکرار ادعاهای پیشین هم نبود، توضیح آنها بود که طرح شد، که البته چنانکه در ادامه خواهد آمد، می بینیم که با آن همه توضیح باز هم موفق به درک مسائل نشده اید. البته حق دارید که متوجه نشوید.
ضمناً اینها که شما فرموده اید جواب نیست، مسخره بازی است. جواب یعنی استدلال در برابر سخن طرف مقابل. ما استدلالمان را گفتیم، حال اگر مغالطه کرده ایم، بفرمایید طبق کدام قاعدۀ منطق، اگر مغالطه نکرده ایم، توضیح دهید چرا نمی پذیرید. ولی خب شما که برای رسیدن به حقیقت اینجا نیستید. پس همان مسخره بازیتان را در بیاورید.
4
دقیقاً کجا مسخرت کردم ؟

ما گفتیم حوصلۀ خواندن پنج صفحه شبهه سازی شما را نداریم، و حالا اینرا با اینکه خودتان حوصلۀ خواندن چند پاراگراف ما را ندارید مقایسه می کنید. این را هم به پای همان مسخره بازیهایتان می گذاریم(تا راهی بیابیم که نام سوءفهم بر آن نگذاریم) نازنین
5

دوستان دقت کنند، که ایشان می خواهند سن قانونی که امروزه لحاظ می شود یعنی 18 سال را حدّی بدانند که اگر ازدواج پیش از آن باشد، غیرقانونی است و در وهمیاتشان گمان برده اند که ما نیز مثل ایشان دچار این دست اوهام هستیم و می خواهیم سن ازدواج عایشه را تا آن حد بالا ببریم. ما یک بحث تاریخی را مطرح کردیم، و ایشان اینگونه راه مسخره بازی را پیش می گیرند. از دیدگاه اسلام و عقل سلیم، همخوابگی با دختر غیربالغ خطاست، و ما هم همین را می خواهیم بگوییم. در مورد سن عایشه هم ما حقیقت کهنترین سند تاریخی را گفتیم. حال اگر برخی نمی خواهند متوجه شوند، تقصیر از ما نیست.
شاید از دیدگاه کسانی مثل شما، که بر اساس الهیات توهّمی اسلام را می شناسند، همخوابگی با دختربچگان در اسلام آزاد باشد، ولی طبق شریعت اسلام، اعم از شیعه و سنی، همخوابگی با دختری که هنوز بالغ نشده است، حرام است. شما چون بر اساس سایتهای الحادی و شبکه های ماهواره ای ضداسلام، دین ما را می شناسید، در این توهمات غرق هستید، نازنین!
6
مسخره بازی رو تعریف کن برا ما تا بدونیم که چی گفتیم که به تریشِ قباتون برخورده ... ! (البته اگه برخورده باشه ... ! ;))
بله ... درست میفرمایید ... ولی اسلام ، دختربچه 9 ساله رو بالغ میدونه ...

بلوغ

آخی بندۀ خدا چه کیفی هم می کنه. برای ما شکلکِ رو می فرسته، همچین که انگار ضربه ای به اسلام زده که شیطان هم نتونسته تا به حال بهش وارد کنه. دیگه خبر نداره که این شبهه هم ریشه در بیسوادی تاریخی داره:اولاً سن حضرت زهرا(س) بر اساس اسناد تاریخی، دو چیز مختلف گزارش شده است. هر باسوادی اینو می دونه. برخی گزارشها می گویند ایشون سال پنجم پس از بعثت به دنیا آمده اند و برخی می گویند سال پنجم پیش از بعثت متولد شده اند. پس سن ایشون هم در زمان ازدواج دو میزان مختلف به لحاظ تاریخی هست که اطمینانی بهش نیست، یکی 9 سال، یکی 19-18 سال. پس نمی توانیم با این قطعیت بگوییم ایشان در زمان ازدواج 9 ساله بوده اند.
اینا رو نگی چی بگی ...

دوستان خودشون برن درباره سن ازدواج فاطمه سرچ کنن .

این هم : ;) ، شکلک Wink هست ... نه اون چیزی که تو ذهنِ پویایِ شما هست ...
جملۀ ما ساده و به زبان فارسی بود، عرض کردیم، اینهایی که گفتیم، مورد اتفاق تمام مورخین است، و هر کس با تاریخ آشنا باشد اینها را می داند، اگر سواد تاریخی ندارید، بیخود بحث راه می اندازید.
ضمناً شما اگر زیر کوه سندها مدفون بشوید هم چیزی را از ما قبول نخواهید کرد، الکی خودتان را فریب ندهید. با امثال شما زیاد بحث کرده ایم. همینکه در این پستتان تا این حد، مسخره بازی در آورده اید، حقیقت را روشن می کند.
7
باز میگه ...
آقا کوه نمیخواد ... شما یدونشو بیار ...تا بشه صحبت کرد ...

نکشی ما رو از خنده جناب! من سوزنم گیر کرده یا حضرتعالی؟ تویی که این مغالطات را مدام تکرار می کنی، من فقط مغالطاتت را یادآوری می کنم. به جای مسخره بازی، لطف کنید و پاسخ منطقی بدهید.
8
آقا نخند ... جدی باش ... مسخره بازی درنیار ...;)
مغالطۀ تجاهل. پاسخ ما روشن و واضح بود و آشکار است که نگفتیم اسلام می گوید دشمنت را ترور کن. اگر شما نمی فهمید، مشکل از خودتان است.
خب این هم از درک بالای شماست نازنین. اگر وجود سلاح هسته ای در ایران، امنیت دوستانتان را به خطر می اندازد، وجود تسلیحات هسته ای در آن دو دست دوستتان هم، امنیت ایران را به خطر می اندازد، به خصوص که اگر برای ایران شاخ و شانه نکشند، احساس پوچی می کنند. پس «آنچه بر خود نمی پسندی، برای دیگری هم مپسند» را باید بروی به همان دوستانت می گویی.
البته ترور عامل بر هم زدن امنیت، قانون ما نیست، بلکه قانون همان دوستانتان است، که به راحتی ترور می کنند و می کشند و بعد با پوشش رسانه ای سر و ته اش را به هم می آورند.
در واقع سوءفهم شما از قضیه باعث شده است که گمان کنید ما می گوییم دشمن را می شود ترور کرد. البته حق دارید.
پس اسلام چه میگوید ؟
مگر پیامبر دستور ترور ندادن ؟
نمونه هایِ دیگه ای هم براتون خواهم آورد ...

اسمِ کشتنِ کعب ابن اشرف رو چی میزارین ؟ کشتنِ ناغافل و ناگهان ، در حالی که طرف آمادگی دفاع از خودش رو نداره رو چی میگن ؟ با کدوم اصول اخلاقی همخونی داره ؟
و در ادامه
دوباره مغالطه "تو هم چنینی" ...

اولاً مغالطۀ "جلب ترحم" را شروع نموده اید: بنده ابداً شما را در حدّی نمی بینم که بخواهم تخریبتان کنم و اساساً مگر شما دیگر تخریب هم می خواهید؟ اگر کسی این مسخره بازیهای شما را ببیند، و میزان منطق شما را نفهمد که به راستی...
ثانیاً مغالطۀ "این مغالطه بود" را بار دیگر تکرار کرده اید: از این خوانِ گستردۀ مغالطات ما، آنهایی را که علم منطق، مغالطه می داند به درستی معرفی بفرمایید، آنهایی هم که از دید منطق مغالطه نیست، خب ساختۀ توهمات شماست و مشکلی نیست، در توهماتتان خوش باشید.
ثالثاً هیچیک از مغالطات، مورد علاقۀ من نیستند. مغالطات مورد علاقۀ شما هستند، که چپ و راست از آنها استفاده می کنید و البته شما باید پیش از بحث با مغالطات منطقی آشنا می شدید. شما که دانشش را نداشتید، بیخود یک بحث را شروع کردید، که حال اینگونه راه مسخره بازی را پیش بگیرید.اگر قرار بود بفهمی، باید می فهمیدی نازنین. توضیحات ما واضح است، مخاطب ما هم در اصل بینندگان این تاپیک شما هستند و نه خود شما. تکلیف شما که روشن است.
امیدواریم در پست بعدی شما، به جای مسخرگی، استدلال ببینیم، نازنین
و السّلام علی من اتّبع الهدی
10
من دارم جلبِ ترحم میکنم یا شما با تکرار 10 باره ی کلمه مسخره بازی ... ؟

هیچ کجا از تخریب و تخطئه در حقِ گوینده هم که فروگذار نکردی ...

از بینندگانِ مخاطبِ شما هم میخوام برگردن ببین که چند بار تو پستهات درباره من صحبت کردی و نه صحبتهای من ...

هیچ کجا هدفم تمسخر شما نبوده ... اگر انشای منو نمیپسندی ، مشکلِ من نیست ... و هدف از این انشای محاوره ای هم فقط احساسِ راحتی و صمیمیتِ بیشتر خواننده هست .

که متاسفانه مستمسکی شده در دستتون برای تخریب هرچه بیشتر .

موفق باشی .

 

בְּחִירִי

عضو جدید
الحمد الله الذین جعلنا اعدائنا من هکذا الاشخاص!


دوستان باور کنند، من تا زمانی که با مخالفین اسلام، وارد بحث نشده بودم، به شدّت به اسلام شک داشتم. بحمدلله، دشمنان اسلام، نقش عظیمی در ایجاد یقین و ایمان در بنده داشته و دارند.

4
دقیقاً کجا مسخرت کردم ؟


5


6
مسخره بازی رو تعریف کن برا ما تا بدونیم که چی گفتیم که به تریشِ قباتون برخورده ... ! (البته اگه برخورده باشه ... ! ;))


مسخره بازی یعنی همین کاری داری می کنی نازنین. یعنی وسط یک بحث جدّی شوخی های بیجا کردن کردن و مسخرگی نمودن. درک معنی عبارات به این سادگی هم که برایت دشوار باشد، دیگر معلوم است که چقدر دانش داری.




بله ... درست میفرمایید ... ولی اسلام ، دختربچه 9 ساله رو بالغ میدونه ...

بلوغ



دوستان عرض می کنم! ما خیلی خوش اقبالیم که اسلام چنین دشمنان مستعدّی دارد.


وقتی می گوییم نزدیکی با دختران صغیر و غیربالغ مجاز نیست، منظور سنّ رشد و بلوغ جنسی است. حال اگر یک دختر در سن هفت سالگی هم به بلوغ جنسی رسید، می تواند ازدواج کند. بله دختر از سنین کمتر از 9 سال هم می تواند ازدواج کند، ولی باید به بلوغ جنسی برسد تا بتوان با او نزدیکی نمود. ای کاش دوستان کمی مطالعه می نمودند.


البته متن مورد استناد این آقا را هم که بخوانیم مشخص می شود که جمهور جهان اسلام سن بلوغ دختر را پانزده سال به بالا می دانند و تنها قول مشهور شیعه و نه تمام شیعه نه سال است:

قول مشهور فقهاء شیعه در سن بلوغ دختران، ۹سال قمری و سن بلوغ پسران، ۱۵ سال قمری است.[۱۲]


نظر مذاهب اهل سنت درباره سن بلوغ دختران:[۱۳]


حنفیه: سن بلوغ دختر و پسر را ۱۵ سال قمری می دانند اگرچه ابو حنیفه سن بلوغ پسر را ۱۸ سال و دختر را ۱۷ سال می داند.


مالکیه: اتمام ۱۸ سال برای پسر و دختر


شافعیه: اتمام ۱۵ سال قمری برای پسر و دختر


حنابله: اتمام ۱۵ سال قمری برای پسر و دختر


حنفیه: اتمام ۱۵ سال قمری برای پسر و دختر.




حالا لابد جناب why می خواهند بگویند که ما چون شیعه هستیم باید بر اساس نگرش مشهور شیعه بحث کنیم.(که البته مشکلی نیست، زیرا سن بلوغ هر چه باشد تا دختر به بلوغ جنسی نرسد، حتی اگر ازدواج کرده باشد هم، نزدیکی مجاز نیست) الحمدلله که چنین دشمنان نابغه ای برای اسلام قرار گرفته است. منظور ایشان از اسلام رو هم فهمیدیم: فقط شیعه!!! نه حنفی، نه مالکی، نه شافعی و نه حنبلی! چون مشهور شیعه یه چیزی می گه که به نفع اینهاست، خب باید حرف شیعه رو حرف اسلام بدونن، همونطور که چون تاریخ اهل سنّت چیزی رو می گه که [به خیال خودشون] خودشون دوست دارن، به اون استناد می کنند.



البته دوستان فراموش نکنند که بحث جناب why یک زمانی تاریخ صدر اسلام بود و از سن عایشه طبق کهنترین سند تاریخی حداقل 12 سال پیش از عروسی مسلمان شده است، به اینجا و مباحث فقهی رسیده اند.


در هر حال پاسخ ما پیرامون عایشه، همان است که گفتیم: نزدیکی با دختری که به بلوغ جنسی نرسیده است، در اسلام جایز نیست، حال اگر به بلوغ جنسی رسیده است، دیگر به افراد مغرض و متعصبی که ناراضی هستند، هیچ ربطی ندارد.

اینا رو نگی چی بگی ...

دوستان خودشون برن درباره سن ازدواج فاطمه سرچ کنن .

برعکس! شما اینها رو نگی چی بگی. یه موقع فرد نمی فهمه، یه موقع نمی خواد بفهمه. مشکل شما هم دقیقا همینه که قصد فهمیدن نداری.

بله دوستان حتماً بروند و تحقیق کنند و به بحث من و جناب why اکتفا ننمایند. سن ازدواج حضرت زهرا(س)، از کسر سال ازدواج از سال ولادت به دست می آید، که نظر به اختلاف 10-9 ساله ای که بین مورخین بر سر سال تولد هست، به دو سن ازدواج می رسیم: 9 و 18. فهمیدی یا باز برات توضیح بدم؟!


و البته باز عرض کردیم که حضرت زهرا(س) بدون شک در سن ازدواج به بلوغ جنسی رسیده بوده اند، چرا که سال بعد پسرشان را به دنیا آوردند.


این هم : ;) ، شکلک Wink هست ... نه اون چیزی که تو ذهنِ پویایِ شما هست ...

شما فکر می کنید سطح درک مطلب دیگران هم مثل درک مطلب خودتان است. بنده به خوبی می دانم این شکلک به چه معناست، بهتر است شما از ذهن پویای خودتان برای تفسیر سخنان بنده استفاده نکنید، که اینگونه توهّم نزنید، نازنین.




باز میگه ...
آقا کوه نمیخواد ... شما یدونشو بیار ...تا بشه صحبت کرد ...



باز میگه

آقا گفتم شما اگر دو زار با تاریخ اسلام آشنا باشی باید اینها رو دیده باشی، سند رو مطرح نمی کنم، تا شمایی که سواد تاریخی نداری، بری دو تا دونه کتاب بخونی. بنده هم اساساً با شما صحبتی ندارم. هدف من، مقابله با شبهه سازی شماست. شما اگر یک چنین مطالب ساده ای را در تاریخ ندیده اید، یا کور تشریف داشته اید یا اینکه اصلاً تاریخ را نخوانده اید.

البته شما به نفع اسلام عمل می کنید، همانطور که شیطان هم به نفع خدا عمل می کند، در حالی که قصد هر دوی شما دشمنی است. در پستهای بعدی توضیح خواهم داد که چرا عملکرد شما به نفع اسلام است.

البته این مورد را بگذارید به پای آن چند پستی که خودتان در ابتدا بدون سند ذکر فرمودید! و بعد با اعتراض دوستان گفتید جلد سه و صفحه فلان هستیم! حالا شاید ما هم بعداً اشاراتی به اسنادمان کردیم!!






آقا نخند ... جدی باش ... مسخره بازی درنیار ...;)

گفتیم وقتی طرف مقابل بحثمان این همه مسخرگی می کند کمی بخندیم که دلش نشکند. وگرنه ما که خیلی جدّی جواب شما را دادیم، جناب خودفریب. ;)


پس اسلام چه میگوید ؟
مگر پیامبر دستور ترور ندادن ؟
نمونه هایِ دیگه ای هم براتون خواهم آورد ...

اسمِ کشتنِ کعب ابن اشرف رو چی میزارین ؟ کشتنِ ناغافل و ناگهان ، در حالی که طرف آمادگی دفاع از خودش رو نداره رو چی میگن ؟ با کدوم اصول اخلاقی همخونی داره ؟
و در ادامه
دوباره مغالطه "تو هم چنینی" ...




به راستی چقدر سخت است بحث کردن با افرادی که خودشان را به خواب زده اند. عیبی ندارد، ما برای اسلام زحمت می کشیم، اجر ما با خدا، اجر شما هم با شیطان.

اولاً عرض کردیم که مغالطۀ «خودت هم همینطور» یا به اصطلاح عوامانۀ شما مغالطۀ "تو هم چنینی"، شرایطی دارد که در پست 58 از همین تاپیک به خوبی توضیح دادیم و فرقش را با "پاسخ نقضی" که مدام آنرا با این مغالطه اشتباه می گیرید، شرح دادیم. اگر نمی فهمید، دیگر مشکل من نیست. اینجا تنها خودتان مرتکب مغالطۀ "این مغالطه بود" شده اید.


ثانیاً عرض کردیم، و نفهمیدید و باز نخواهید نفهمید، که وقتی دشمن عملی را انجام می دهد که لازمه اش اعدام است، و بعد به میان قبیله و اهل خود می گریزد، چنانکه دوستتان کعب بن اشرف و سایر دوستان مورد استنادتان چنین می کردند، نمی شود اجرای قانون را به خاطر حمایت یک قبیله از یک انسان شرور مثل این دوستتان، متوقف کرد. پس این حق را داریم، که وقتی مخفی می شود، مخفیانه آنها را بکشیم. مهم اجرای عدالت و قانون است. اگر آنها بعد از فتنه گریهایشان پنهان نمی شدند، بدون شک به محکمه می رفتند، چنانکه خیلیها هم به محکمه رفتند، اگر تاریخ خوانده باشید و چه بسا که مجازتی هم نشدند.

و اینکه می گوییم که آمریکا و اسرائیل عزیزتان هم چنین می کنند، یک پاسخ نقضی است، و نه "تو هم چنینی" ولی خب چون نمی خواهید بفهمید، احتمالاً تا ابدا الدّهر این سخنانتان را تکرار خواهید فرمود.

من دارم جلبِ ترحم میکنم یا شما با تکرار 10 باره ی کلمه مسخره بازی ... ؟


مغالطۀ جلب ترحم رفتار شماست، و نه من، زیرا من به خاطر مسخره بازیهای شما، جلب ترحم ننمودم که هیچ، بلکه از آن به عنوان یک ابزار قوی برای اثبات بی منطق بودنتان استفاده کردم. بهتر است به جای این بحثهای بی پایه، خود را برای پذیرش حقیقت آماده کنید.


هیچ کجا از تخریب و تخطئه در حقِ گوینده هم که فروگذار نکردی ...

از بینندگانِ مخاطبِ شما هم میخوام برگردن ببین که چند بار تو پستهات درباره من صحبت کردی و نه صحبتهای من ...

.
.
.

که متاسفانه مستمسکی شده در دستتون برای تخریب هرچه بیشتر .


باز هم مغالطۀ جلب ترحّم. عرض کردیم که شما نه لایق تخریب هستید و نه نیازی به تخریبتان هست. جلب ترحم نفرمایید. البته بنده با آغوش باز این دعوت شما را می پذیرم. دوستان خودشان جستجو کنند و ببینند کدامیک از ما، به دور از منطق سخن می گوید و در بحث انحراف ایجاد می کند.



هیچ کجا هدفم تمسخر شما نبوده ... اگر انشای منو نمیپسندی ، مشکلِ من نیست ... و هدف از این انشای محاوره ای هم فقط احساسِ راحتی و صمیمیتِ بیشتر خواننده هست .

دوست عزیز، مشکل از شما نیست. مشکل از من است، که با کسی بحث می کنم که هنوز فرق تمسخر و مسخره بازی را هم نمی داند، بعد آمده است و دارد به تجزیه و تحلیل تاریخ صدر اسلام می پردازد. درد جامعۀ ما همین است. ولی ملالی نیست، ما برای خدا پاسخ شما را می دهیم. خدا قبول بفرماید.



هنوز هم امیدواریم در پست بعدی شما، استدلال ببینیم، نازنین:cool:

و السّلام علی من اتّبع الهدی
 

?Why

عضو جدید
قصه چنان بود که پس از جنگ بدر قریشیان از راه شام بیمناک شدند و راه عراق گرفتند و گروهی از بازرگانان برون شدند . و از جمله ابوسفیان بود که نقره بسیار همراه داشت که بیشتر کالای تجارت آنها نقره بود و یکی را به نام فرات بن حیان اجیر کردند تا بلد راه باشد و پیمبر زیدبن حارثه را بفرستاد که بر سر آب قرده به آنها برخورد که مردان بگریختند و اموال کاروان را بگرفت و پیش پیمبر آورد .(ج3/ص1007)

د ز د ی ؟

این اموالِ مسلمین که پیشِ قریش مونده بود ، تموم نشد ؟:redface:

و باز هم ترور! :


قتل ابی رافع

پیمبر کسانی را از انصار سوی ابورافع یهودی فرستاد ...
عبدالله بن عقبه برفت و چون نزدیک در رسید جامه به چهره انداخت ، گویی به حاجت مشغول بود و کسان داخل شده بودند و دربان بانگ زد : بنده خدا اگر میخواهی درآیی درآی که میخواهم در راببندم .
عبدالله گوید : در آمدم و در طویله خری کمین کردم و چون کسان در آمدند در راببیت و کلیدها را به میخی آویخت و من برخاستم و کلیدها را برگرفتم و ابورافع در بالاخانه با کسان به صحبت بود و چون آنها برفتند من بالا رفتم و هر دری را می گشودم از داخل میبستم که با خویش گفتم اگر کسان به کمک وی آیند به من دست نیابند تا او را کشته باشم و عاقبت بدو رسیدم که در اطاقی تاریک میان اهل خانه خویش بودند و ندانستم کجاست و گفتم : ای ابورافع !
ابورافع گفت : این کیست ؟
گوید : و من سوی صدا دویدم و با شمشیر بزدم و حیرت زده بودم و از شمشیر کاری نساخت . ابورافع فریاد زد و من از اطاق برون شدم و لحظه ای در آمدم و گفتم : این بانگ چه بود ؟
ابورافع گفت : یکی در اطاق بود و مرا با شمشیر زد .
گوید : او را با شمشیر بزدم که زخمی شد اما کشته نشد و سر شمشیر را به شکم او فرو کردم که از پشتش درآمد و دانستم او را کشته ام ...(ج3/ص1008و1009)
 

בְּחִירִי

عضو جدید
سلام بر حقجویان

عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد

همانطور که عرض شد، جناب why، به نفع اسلام عمل می کنند، و دلیلش روشن است ولی توضیح می دهم:

سیستم شیطانی آنتی اسلام، سعی عجیبی در وارونه جلوه دادن اسلام دارد، از سویی اسلام را در غرب دین خشونت و آدمکشی نشان می دهد تا غربیها مسلمان نشوند و از سوی دیگر در جهان اسلام، سعی می کند یک روحیۀ گوسفند بودن را تلقین کند، تا اهل جهاد نباشیم و در برابر درخواستهای بی پایان دشمن سر تسلیم فرود آوریم. اتفاقاً اثر این عمل آنقدر زیاد بوده است که بخش قابل توجّهی از نسل سوم و چهارم انقلابی که مردمانش بعد ویران شدن خانه و کشته شدن عزیزانشان، زیر بمباران و موشکباران صدّام، در مقابل خانه، شعار مرگ بر آمریکا سر می دادند، امروزه به خاطر یک قیمت نان و کمبود مرغ، اینچنین ابراز عجز و لابه می نمایند. چرا؟ تأثیر همین نشر گوسفندیسم و اسلام آمریکایی است.

امثال بهرام خان و دوستان هم مسکلشان، از آنجایی که اساساً روش درستی برای کار ندارند، درست به نقشۀ آمریکا عمل نمی کنند و پردۀ غربی اسلام را به خود مسلمانان نشان می دهند!!

همین می شود که وقتی این خشونتها را نشان می دهند و ما [مواردی که دروغ نیستند را] توضیح می دهیم [و دروغها را نیز انکار می کنیم]، جوانهای ایرانی چهرۀ حقیقی اسلام را بهتر می شناسند و می فهمند که اسلام دین گوسفند بودن نیست.

می فهمند که اسلام دینی که بگوید بگذار بر سرت بکوبند سکوت کن نیست. اسلام دین اگر سیلی خوردی آن سوی صورتت را پیش بیاور و اگر چوبدستت را گرفتند جبّه ات را هم تقدیم کن نیست.

متوجه می شوند اسلام برای هر کسی دین رحمت نیست. اسلام برای مستضعفین، برای یتیمان، برای درماندگان دین رحمت است، نه برای باجگیران و زورگویان جبّاران و توطئه گران، که برای این اراذل دین شمشمیر است. متوجه می شوند که همان علی که در برابر یتیمی و پیرزن فرتوتی می لرزید، در میدان نبرد دژخیمان دشمن را به خاک و خون می کشید، تا جایی که هنوز هم که هنوز است، همکیشانشان از علی و محمّد(ع) بد می گویند.

همان پیامبری که در برابر کودکان معصوم و بی گناه با چهار دست و پا روی زمین می رفت و کودکان مردم بر او سوار می شدند، وقتی گروه توطئه گر یهود جنگ خندق را به پا کرد، پیمان شکنان بنی قریظه را، بنا به داوری سعد بن معاذ، به قتلگاه فرستاد و بر کشته شدن هشتصد تن از آن اراذل رضایت داد.[در این مورد می گذاریم جناب why خودشان مبحث بنی قریظه را باز کنند!]


اثر عملکرد جناب why مفید و مطلوب است، زیرا کسانی که با گوسفندیسم و اسلام آمریکایی بار آمده اند، در نهایت چه ایشان بخواهد و چه نخواهد، با اسلام حقیقی آشنا می شوند و از اقبال بد ایشان خیلی کم خواهند بود کسانی که بر سر گوسفندیسم و اسلام آمریکایی بمانند. یا به سوی اسلام حقیقی، اشداء علی الکفّار رحماء بینهم، بازگشت می کنند، یا به سوی جناب why سقوط می کنند، و هر دو به نفع اسلام است، گروه اوّل پس از این یارانی حقیقی برای اسلام خواهند بود و گروه دوم هم انسانهای سستی بوده اند که با به سر نیزه رفتن هر قرآنی، تیغی زیر گلوی اسلام قرار خواهند داد، پس چه بهتر که در سپاه اسلام نباشند.



سریۀ قَرَده

یکی از مسائلی که نشان می دهد اسلام دین گوسفندان نیست، همین بحث هجوم و مصادرۀ کاروان تجارتی قریش است، البته جناب why از سر کژاندیشی نسبت دزدی به پیامبر ما می دهند، که ما از ایشان دلگیر نمی شویم و این را به پای جهل مرکّب ایشان می گذاریم و شاید هم به این خاطر که دوستان کافرشان از این مسئله آسیب دیده اند، دلخور هستند که اینگونه بی ادبانه نسبت دزدی به خاتم پیامبران می دهند.

مشخص است که وقتی مشرکان از هیچ عداوتی در حقّ مسلمین کوتاهی نمی کردند، باید متقابلاً تحت فشار قرار می گرفتند. اسلام دین گوسفندان نیست که بگوید حالا اگر او به سوی تو مشت پرت کرد، عیبی ندارد تو او را نزن! آنهم وقتی که مشت پرت کردن او از سر جهالت نیست، بلکه از سر رذالت و خباثت است.

پیامبر ما که زندگی فقیرانه اش، در تاریخ به خوبی شرح داده شده است، نیازی به اموال قریش نداشت، ولی وقتی قریش مدام در حال تلاشهای پیاپی برای براندازی اسلام بودند، باید ضربات متقابلی هم دریافت می کردند تا قدری هم به خود مشغول شوند، نه اینکه به تعبیر باطل جناب why پیامبر ما قصد دزدی داشته بوده باشد. ما برای اینکه دشمنانمان ما را صلحدوست بخواند، حاضر نیستیم مثل گوسفندان زندگی کنیم.

البته باید توجه داشت که سیرۀ ابن اسحاق به عنوان کهنترین سند، هیچ گزارشی در این مورد نداده است، و کمی مسئله مشکوک است و باید در وقوعش شک کرد، ولی اگر رخ داده باشد هم کار اشتباهی نیست.

بدون شک در جهان سیاست امروزی نیز همچنان این امر متداول است، که وقتی دشمن یک کشور از محوری فشار وارد می کند، کشور تحت فشار هم متقابلاً از محوری دیگر فشار وارد می کند، تا دشمنش را به خود مشغول کند.



قتل ابی رافع، سلّام بن ابی الحقیق

امّا مورد دیگر، قتل ابی رافع است.


محمد بن اسحاق گوید:

بعد از آنکه سیّد[یعنی حضرت محمّد(ص)] از غزو بدر آخر بازگردید، جماعتی از مهتران یهود، مثل سلّام بن ابی الحقیق[که همان ابی رافع است] و حُیَی بن اخطب و کنانة بن ابی الحقیق و هوذة بن قیس وائلی با جماعتی دیگر از یهود از قبیله بنی نضیر و غیرهم، اتفاق کردند تا بروند به قریش و دیگر قبایل عرب و لشگرانگیزی کنند و ایشان را به جنگ سیّد[یعنی حضرت محمّد(ص)] آورند. پس برخاستند و اوّل به مکّه رفتند، پیشِ قریش و با ایشان گفتند: «...ما اوّل پیش شما آمدیم تا لشکر خود را ترتیب دهید و ما به قبایل عرب رویم و لشکر جمع کنیم و همه جمع آمده باشند، روی در مدینه نهیم و چون به آنجا رسیم، لشکر یهود که در حکم مایند و در حوالی مدینه مُقام دارند، برخوانیم و به اتّفاق به حصار مدینه در آییم و حصارِ مدینه می دهیم و از مدینه برنخیزیم تا مدینه را خراب کنیم و محمّد و اصحاب وی جمله به قتل آوریم.»[1]

البته لازم به ذکر است که بین مورّخین بر سر اینکه این پیامبر بود که دستور کشتن این مردک را داد، اتّفاق نظر وجود ندارد. هر چند واقدی می گوید که پیامبر دستور به این امر داد و افرادی را مأمور کرد، ولی ابن اسحاق به عنوان کهنترین سند تاریخی، مسئله را اینگونه نقل می کند که گویا خزرجیان، خودشان به صورت خودجوش تصمیم به قتل این مردک گرفتند و بعد از اینکه از پیامبر اجازه گرفتند، عازم خیبر شدند تا این خبیث را بکشند.

ابن اسحاق می گوید:

چون سیّد[یعنی حضرت محمّد(ص)] از غزو خندق و بنی قریظه هر دو فارغ شده بود، قوم خزرج خواستند که خدمتی از آن سیّد به جای آورند، چنانکه قوم اوس به جای آوردند و کعب بن اشرف را بکشتند... به این سبب با همدیگر بنشستند و گفتند: «بگویید دشمنترین بر سیّد[یعنی حضرت محمّد(ص)] کیست؟» گفتند: «سلّام بن ابی الحقیق[ابی رافع]» و وی مهتری بود از مهتران یهود و عالم و قاضی ایشان بود، و از جمله آنان بود که به مکّه رفته بود و لشکر انگیزی کرده بود و دیگر روزها خبثها می کرد در حقّ سیّد[یعنی حضرت محمّد(ص)] و یهود را در دشمنی با سیّد تحریض می کرد... پس رفتند و از دستوری[در اینجا یعنی اجازه ای] از سیّد بخواستند و قصدِ خیبر کردند.[2]


پس ابی رافع، چنانکه طبری از ابوجعفر نقل کرده است، صرفاً یک تأییدگر کعب بن اشرف نبود، او جزء گروهی بود که اندیشه قتل مسلمین و در رأسشان پیامبر را در سر داشتند، و بزرگترین جنگ تاریخ تا آن زمان را علیه مسلمین، آتشی بود که از گور او و سایر دوستانش بر می خواست. خب کسی که اینگونه امنیت یک ملّت را به خطر بیندازد، در هر کشوری و در هر قانونی محکوم به اعدام است، پس طبق کدام قاعده و مبنا باید بگوییم که قتل این بی شرف، کار درستی نبود؟

امّا اینکه چرا ترور شد، پیشتر توضیح دادیم، اینها گندکاریشان را می کردند و بعد بین قوم پنهان می شدند، تا پیامبر نتواند آنها را مجازات کند. خب وقتی طرف زیرآبی می رود و بعد پنهان می شود، نمی توان او را آشکارا دستگیر کرد، زیرا قومش از او حمایت می کنند، خب دیگر چاره ای نیست، و باید او را به همین اشکال کشت. به عنوان یک پاسخ نقضی، کشورهای به اصطلاح متمدّن امروزی هم وقتی کسی عملی بر علیه آنها انجام می دهد ولی نمی توانند او را دستگیر کنند، انگشت روی گزینۀ ترور می گذارند و به شکلی او را سر به نیست می کنند. ترور کردن وقتی بد است، که فرد لایق مجازات مرگ نیست یا اینکه لایق مرگ هست ولی می شود او را به دادگاه برد، نه امثال این افراد.

به عنوان یک پاسخ نقضی، دوستان دقّت کنند که در جهان به اصطلاح متمدّن امروزی، وقتی یک نفر دزدی مسلّحانه می کند و برای فرار از پلیس یک نفر را گروگان می گیرد، با وجود اینکه مجازات گروگانگیری الزاماً اعدام نیست، و ممکن است که فرد را دستگیر و به دادگاه ببریم، ولی نیروهای پلیس آزاد دانسته می شوند که فرد با کمک تک-تیراندازهایشان بکشند و آنقدر هم این مسئله برایشان افتخارآمیز است که فیلم اینجور قتلها را هم روی اینترنت نشر می دهند و یا از شبکه های تلویزیونیشان پخش می کنند و پلیسی که گروگانگیر را کشته است، مجازات نمی شود و چه بسا ترفیع و تشویق هم دریافت کند. حال آیا با این وضع می شود به این نوع کشتن کسی که جان آن همه انسان را به خطر انداخته و عملش در هر کشوری مجازات مرگ را در پی دارد، و بعد هم گریخته تا دستگیر و محاکمه نشود، اعتراض کرد؟


و السّلام علی من اتّبع الهدی



[1] ابن اسحاق از روایت عبدالملک بن هشام، سیرت رسول الله، ص362-361؛ نشر مرکز، چاپ 1383.

[2] همان، ص384-383.
 
آخرین ویرایش:

?Why

عضو جدید
احد و بعدش بنی نضیر که مثل بنی قینقاع محاصره ، تسلیم و کوچانده شدند ... این قسمتش جالبه :

پس از آن پیامبر با یاران خویش سوی بنی نضیر رفت که در قلعه ها حصاری شدند و پیمبر بگفت تا نخلهایشان را قطع کنند و آتش بزنند و یهودیان بانگ زدند ای محمد ، تو از تباهکاری منع می کردی و از تباه کاران عیب می گرفتی ، پس بریدن و سوزانیدن نخلها برای چیست ؟(ج3/ص1055)

اما تو سال چهارم هجرت ، پیامبر یک زنِ دیگر گرفت :

واقدی گوید : در شوال این سال پیمبر ام سلمه دختر ابی امیه مخزومی را به زنی گرفت و به خانه برد .(ج3/ص1064)

و تو سال پنجم هجرت هم با زینب ازدواج کرد :

روزی پیمبر سوی خانه زیدبن حارثه رفت ، زید را زیدبن محمد می گفتند و بسیار میشد که پیمبر او را میجست و می گفت : زید کجاست ؟ و چون به طلب او سوی خانه اش رفت آنجا نبود و زینب دختر جحش زن زید با پوشش خانه بیامد و پیمبر روی از او بگردانید .
زینب گفت : ای پیمبر خدا زید اینجا نیست ، پدر و مادرم فدایت به خانه درآی .
ولی پیمبر نخواست وارد شود . و چنان بود که وقتی گفتند پیمبر بر در است زینب فرصت لباس پوشیدن نیافت و شتابان بیامد و پیمبر از دیدن وی به شگفت آمد و برفت و آهسته میگفت : تقدیس پروردگار بزرگ را ، تقدیس خدایی را که دلها را دگرگون می کند .
و زید به خانه اش آمد و زنش گفت که پیمبر آمده بود .
زید گفت : چرا نگفتی درآید ؟
گفت :گفتم درآید ، اما نپذیرفت .
زید گفت : نشنیدی که چیزی بگوید ؟
گفت : وقتی می رفت شنیدم که می گفت : تقدیس پروردگار بزرگ را ، تقدیس خدایی را که دلها را دگرگون می کند .
زید پیش پیمبر آمد و گفت : ای پیمبر خدای شنیدم سوی خانه من رفته بودی پدر و مادرم فدایت چرا وارد نشدی، اگر زینب ترا به شگفتی آورده است من از او جدا می شوم .
پیمبر گفت : زنت را نگهدار .
اما زید پس از آن روز به زینب دست نسیافت و هر وقت پیش پیمبر می شد و ماجرا را بدو خبر می داد ، پیمبر می گفت : زنت را نگهدار .
عاقبت زید از زینب جدا شد و از او کناره گرفت و زینب بی مانع شد و یک روز که پیمبر با عایشه سخن می کرد ، پیمبر را حالت وحی گرفت و چون به خود آمد خندان بود و می گفت : کی پیش زینب می رود و مژده دهد که خدا او را به زنی به من داده است و این آیه را بخواند : (ج3/ص1064و1065)

«و آنگاه كه به كسى كه خدا بر او نعمت ارزانى داشته بود و تو به او نعمت داده بودى مى‏گفتى همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را كه خدا آشكاركننده آن بود در دل خود نهان مى‏كردى و از مردم مى‏ترسيدى با آنكه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسى پس چون زيد از آن كام برگرفت وى را به نكاح تو درآورديم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهى نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد »(الاحزاب /37)

خوب خدا رو شکر که این سنت خطرناک و مضر جاهلیت (منع ازدواج با عروس) ، با از خودگذشتگی ای که پیامبر مجبور شد انجام بده ور افتاد ... وگرنه اگه این سنت زشت ، باقی میموند ، معلوم نبود که الان جامعه بشری به کدامین قهقرای فرهنگی و اخلاقی فرو رفته بود ...
البته اینکه چرا در موردِ خیلی از سنتهای دیگه ی جاهلیت همچین از خود گذشتگی های از پیامبر نیاز نبوده هم سوالیه ...
مثلاً میشد پیامبر ، مثلِ همه ازدواج های دیگش که حکمت و فلسفه ی خاصِ خودشون رو داشت و اهداف جنسی هم که مطلقاً دخیل نبودن ؛ ... یه ازدواجِ مصلحتیِ دیگه هم میکردن و یه دفه آیه نازل میشد که مثلاً برده داری ممنوع ...
خوب میشدا ... ؟
;)
 

בְּחִירִי

عضو جدید
سلام بر حقجویان

میگم خدا جون! حالا یه ذره جای شکّ و شبهه هم در اسلام می گذاشتی بد نبودا! آخه این بدبختها نباید یه شبهۀ درست و حسابی داشته باشند؟ البته شما حکیمی و بهتر می دانی. به هر حال این شبهات آبکی فقط ما را به دین تو، یقین مندتر می کند:




جنگهای پیامبر با بنی قینقاع و بنی نضیر

احد و بعدش بنی نضیر که مثل بنی قینقاع محاصره ، تسلیم و کوچانده شدند ... این قسمتش جالبه :

پس از آن پیامبر با یاران خویش سوی بنی نضیر رفت که در قلعه ها حصاری شدند و پیمبر بگفت تا نخلهایشان را قطع کنند و آتش بزنند و یهودیان بانگ زدند ای محمد ، تو از تباهکاری منع می کردی و از تباه کاران عیب می گرفتی ، پس بریدن و سوزانیدن نخلها برای چیست ؟(ج3/ص1055)

خب اینجا صورت مسئله را به چهار قسمت تقسیم میکنیم(بنده فقط از نوشتجات وبلاگی خودم استفاده می کنم و از هیچ جای دیگری مطلب کپی پیست نمی کنم):



1.احد: خب جنگ احد که جنگ انتقامی قریش بود، در برابر شکستشان در بدر. تقصیر از ماست که آنها جنگ به راه انداختند؟


2.اخراج بنی قینقاع: اخراج بنی قینقاع دلیلش در تاریخ روشن است: آنها قصد جنگ و شکستن پیمان صلح را داشتند و آخر هم این کار را کردند. توضیحات بنده:

این گروه از یهودیان پس از جنگ بدر، به گزارش تمامی تواریخ، سر ناسازگاری با پیامبر را گذاشتند و بعد از جنگ بدر پیمان پیامبر را شکستند، پیامبر آنها را نصیحت فرمودند و از آنها خواستند که از سرنوشت قریش عبرت بگیرند ولی آنها دست برنداشتند و حتی به پیامبر گفتند خیال نکن که چون بر اعراب چیره شدی، بر ما نیز چیره می شوی! و سپس از قدرت شمشیر خود سخنها گفتند و با این سخنان قدرت خود را به رخ پیامبر کشیدند. بعد از این ماجرا و در همین حالی که دشمنی و پیمان شکنی نشان می دادند، روزی در بازار یکی از یهودیان به یک زن مسلمان هتک حرمت کرد، که یک مرد مسلمان به خشم آمد و او را کشت، یهودیان بنی قینقاع هم او را کشتند و اعلان جنگ کردند و به درون حصار خود رفتند و حالت جنگی گرفتند، و پیامبر نیز متقابلاً آنها را محاصره کرد، و بعد از مدتی با اجازۀ اینکه هر چه می توانند بار شترهایشان بکنند بروند، اخراج شدند.(مغازی واقدی، ص128-127، و با توضیحات کمتر و گاهاً کمی متفاوت در سیره ابن هشام، ص315-314؛ طبری، ج3، ص997؛ الکامل ابن اثیر، ج3، ص971-970)

مخالفان اسلام، می گویند که آغاز یک جنگ به خاطر یک شوخی، بدون شک بهانه جویی است، ما در پاسخ می گوییم که بدون شک مسئله چیزی فراتر از یک شوخی عادی بوده است، و این مسئله از اینکه یهودیان بنی قینقاع به درون حصارهای خویش رفتند و حالت جنگی گرفتند و به گزارش مغازی اعلان جنگ کردند، آشکار می گردد. بدون شک، اگر مسئله یک شوخی یا یک قتل نفس بود، می شد مسئله را با یک خونبهای ساده حل کرد، ولی یهودیان می خواستند به شکلی جنگی بزرگ را علیه مسلمین آغاز نمایند. فقط مشکلی که بود زیادی روی وعده های منافقین حساب کرده بودند!

برخی از مخالفان می گویند اینها مردمان جنگجو نبودند و کارشان آهنگری بوده است! در پاسخ می گوییم اگر جنگجو نبودند قدرت شمشیرشان را به رخ پیامبر نمی کشاندند، و ضمناً در عربستان آن روز، جنگیدن جدای از شغل اصلی افراد بوده است.



3.اخراج بنی نضیر: جرم بنی نضیر خیلی بیشتر از این حرفهاست. آنها وقتی پیامبر به مقرّشان رفته بود، توطئۀ قتل حضرت را چیدند، و در واقع خیلی در حقّشان ارفاق شد که فقط اخراج شدند:

بعد از ماجرای بنی قینقاع، ماجرای بنی نضیر از این قرار بود که روزی پیامبر به دژ بنی نضیر رفت، و یهودیان، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند، از این رو به پشت بام رفتند و خواستند از روی آن سنگی را بر سر پیامبر بیندازند، ولی پیامبر به مدد وحی الهی آگاه شد و فوراً از پای دیوار بلند شد و از دژ خارج شد، و به بنی نضیر دستور داد که حالا که پیمان را شکستید، از سرزمین من خارج شوید.(المغازی، ص270-269؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص56-55؛سیره ابن هشام، ص355-354؛ کامل ابن اثیر ج3، ص1011-1010؛ طبری، ج3، ص1056-1054)

اسلامستیزان، در این جا می گویند حضرت محمّد(ص) خودش ادعا می کند فرشته به او گفته است که می خواهند وی را بکشند، و بعد این یهودیان بیچاره را به جرم این کار اخراج می کند. ولی حقیقت امر این است که گزارشات تاریخی، گفتگوهای بین یهودیان پیش از تلاش برای توطئۀ قتل و پس از خروج پیامبر را ثبت کرده اند، و این امر نشان می دهد که این امر فقط ادعای پیامبر نبوده است.​


البته همین بنی نضیر بعداً جزء عوامل آغاز جنگ خندق نیز بودند، ولی پیامبر باز هم فقط به تبعیدشان اکتفا نمود، که صبر می کنیم تا مباحث به آنجا برسد و توضیح بدهیم!

و البته ما همچنان منتظر شروع بحث بنی قریظه هستیم!! :smile:





4.سوزانده شدن نخلهای بنی نضیر: حتی در قانون ژنو هم که به خیال اینان متمدّنانه ترین قانون جنگی است، نیامده است که ما حق نداریم در جنگ به امکانات اقتصادی دشمن آسیبی وارد کنیم. مثل اینکه برخی نمی خواهند فرق رزم و بزم را بفهمند. البته این بحث بسیار مفید است، زیرا بچه مسلمانها می فهمند که اسلام، در جای خودش در برابر خدّاعین و توطئه گران و پیمانشکنان، کمال استحکام را دارد. جناح کفر هر غلطی که می خواهد می کند، بعد از سوزانده شدن نخلهایش ناله به راه می اندازد.




ازدواج حضرت با امّ سلمه



اما تو سال چهارم هجرت ، پیامبر یک زنِ دیگر گرفت :

واقدی گوید : در شوال این سال پیمبر ام سلمه دختر ابی امیه مخزومی را به زنی گرفت و به خانه برد .(ج3/ص1064)

خب الان مشکلش کجاست؟ والله بنده مانده ام، کسانی که ارتباط آزاد و بی قید و بند و بی حدّ و حصر زن و مرد، از هر نوع جنسی و همجنسی و حتی ارتباط جنسی با حیوانات را آزاد می دانند، به عقد مشروع پیامبر ما ایراد می گیرند!!! به راستی که یادش به خیر، یک زمان خجالت هم خوب چیزی بود!



ازدواج پیامبر با زینب بنت جحش

اسلامستیزان در بحث ازدواجهای پیامبر خیلی روی این ازدواج حساب می کنند، و در وهم این هستند که می توانند از آن بهره کشی کنند. تکرار این شبهات را در زیر می خوانید:



و تو سال پنجم هجرت هم با زینب ازدواج کرد :

روزی پیمبر سوی خانه زیدبن حارثه رفت ، زید را زیدبن محمد می گفتند و بسیار میشد که پیمبر او را میجست و می گفت : زید کجاست ؟ و چون به طلب او سوی خانه اش رفت آنجا نبود و زینب دختر جحش زن زید با پوشش خانه بیامد و پیمبر روی از او بگردانید .
زینب گفت : ای پیمبر خدا زید اینجا نیست ، پدر و مادرم فدایت به خانه درآی .
ولی پیمبر نخواست وارد شود . و چنان بود که وقتی گفتند پیمبر بر در است زینب فرصت لباس پوشیدن نیافت و شتابان بیامد و پیمبر از دیدن وی به شگفت آمد و برفت و آهسته میگفت : تقدیس پروردگار بزرگ را ، تقدیس خدایی را که دلها را دگرگون می کند .
و زید به خانه اش آمد و زنش گفت که پیمبر آمده بود .
زید گفت : چرا نگفتی درآید ؟
گفت :گفتم درآید ، اما نپذیرفت .
زید گفت : نشنیدی که چیزی بگوید ؟
گفت : وقتی می رفت شنیدم که می گفت : تقدیس پروردگار بزرگ را ، تقدیس خدایی را که دلها را دگرگون می کند .
زید پیش پیمبر آمد و گفت : ای پیمبر خدای شنیدم سوی خانه من رفته بودی پدر و مادرم فدایت چرا وارد نشدی، اگر زینب ترا به شگفتی آورده است من از او جدا می شوم .
پیمبر گفت : زنت را نگهدار .
اما زید پس از آن روز به زینب دست نسیافت و هر وقت پیش پیمبر می شد و ماجرا را بدو خبر می داد ، پیمبر می گفت : زنت را نگهدار .
عاقبت زید از زینب جدا شد و از او کناره گرفت و زینب بی مانع شد و یک روز که پیمبر با عایشه سخن می کرد ، پیمبر را حالت وحی گرفت و چون به خود آمد خندان بود و می گفت : کی پیش زینب می رود و مژده دهد که خدا او را به زنی به من داده است و این آیه را بخواند : (ج3/ص1064و1065)

«و آنگاه كه به كسى كه خدا بر او نعمت ارزانى داشته بود و تو به او نعمت داده بودى مى‏گفتى همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را كه خدا آشكاركننده آن بود در دل خود نهان مى‏كردى و از مردم مى‏ترسيدى با آنكه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسى پس چون زيد از آن كام برگرفت وى را به نكاح تو درآورديم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهى نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد »(الاحزاب /37)

خوب خدا رو شکر که این سنت خطرناک و مضر جاهلیت (منع ازدواج با عروس) ، با از خودگذشتگی ای که پیامبر مجبور شد انجام بده ور افتاد ... وگرنه اگه این سنت زشت ، باقی میموند ، معلوم نبود که الان جامعه بشری به کدامین قهقرای فرهنگی و اخلاقی فرو رفته بود ...
البته اینکه چرا در موردِ خیلی از سنتهای دیگه ی جاهلیت همچین از خود گذشتگی های از پیامبر نیاز نبوده هم سوالیه ...
مثلاً میشد پیامبر ، مثلِ همه ازدواج های دیگش که حکمت و فلسفه ی خاصِ خودشون رو داشت و اهداف جنسی هم که مطلقاً دخیل نبودن ؛


:smile:

باز هم بحث را به چند بخش تقسیم می کنیم:



1.گویا جناب why هم مثل زید، دچار این توهم شده اند، که پیامبر تحت تأثیر زیبایی زینب قرار گرفته است. ولی خب این ادّعای معقولی نیست:

این شبهه که پیامبر زینب را دید و شگفتزده شد با عقل سلیم در تضاد است زیرا تا زمان ازدواج پیامبر با زینب حکم حجاب صادر نشده بود(طبقات ابن سعد، ج8، ص108و107) و زینب دختر عمه پیامبر بود و آن حضرت او را دیده بود، پس اگر قرار بود از زیبایی او شگفتزده شود به جای اینکه او را برای پسرخوانده اش زید خواستگاری کند، برای خودش خواستگاری می کرد. ولی آن حضرت او را به عقد زید در آورد و تنها بعد از طلاق داده شدنش او را به عقد در آورد.

همچنین زینب دختری کم سن و جوان نبود که اینقدر فریبنده باشد، بر اساس اسناد تاریخی سن او در سال پنجم هجری، پنجاه سال بوده است(زوجات النبی، ص24) البته برخی نیز سن او را در زمان ازدواج سی و سه یا سی و پنج دانسته اند(عیون الاثر، ج2، ص387؛ سبل الهدی و الرشاد، ج11، ص 201و203. الاعلام، ج3، ص 66.) و در هر حال او آنقدر جوان نبوده است که اینقدرها برای پیامبر جذاب باشد.




2.حتی طبق این روایت، چنانکه طبری هم گفته و جناب why معترف هستند، زید خودش می خواست زینب را طلاق بدهد، و پیامبر او را نهی می کرد، ولی او خود در نهایت زنش را طلاق داد.



3.اساساً در اینکه داستان اینگونه باشد، باید شک داشت، زیرا جریان طلاق زینب به اشکال دیگری هم طرح شده است و دلایل دیگری نیز برای طلاق ذکر شده است:


این داستان با روایات دیگری در تضاد است و روایات دیگری این داستان را رد می کنند و علت طلاق را تحقیرهای زینب که دختری اشرافی بود در حق زید که غلامی آزاد شده بود بیان می کنند.( موسوعة التاریخ الاسلامی ، ج2 ص546؛ بحارالانوار ج22 ص218؛ تفسیر قمی ج2 ص194) حتی خود ابن سعد که داستان فوق را نقل کرده است از دو راوی دیگر بدون اشاره به داستان فوق به شکایت زید از زینب نزد پیامبر که منجر به جدایی پس از توصیه پیامبر که فرمود «همسرت را پسندیده نگهدار» می شود، میکند.(طبقات ابن سعد، ج8، ص106و105) همچنین بر اساس اسناد تاریخی زید بارها زن گرفته طلاق داده است و پیش از زینب نیز با ام ایمن ازدواج کرده، طلاقش داده بود. پس از طلاق زینب با ام کلثوم دختر عقبه ازدواج کرد، در ادامه، ام کلثوم را طلاق داده و دره دختر ابولهب را گرفت، اندکی بعد طلاقش داد و هند دختر عوام را گرفت.(الاستیعاب، ابن عبدالبر، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل، 1412 قمری، ج2، ص546؛ الاصابه، ابن حجر عسقلانی، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت: دارالکتب العلمیه ، 1415 قمری، ج2، ص496) بنابراین زید پنج ازدواج داشته که بیشتر آنها به طلاق منجر شده است. این نشانگر خوی ناسازگاریش با زنان است. پس علت این طلاق بر اساس گروه قابل توجّهی از اسناد تاریخی بخاطر ناسازگاری زید با زنان و تحقیرهای زینب در حق اوست.

پس طبق این روایات علّت طلاق، تحقیرهای زینب و همچنین ناسازگاری زید با زنان بوده است.

بنده نمی گویم، این روایات دسته دوم الزاماً درست هستند، ولی خب ما با دو احتمال تاریخی روبرو هستیم:
اوّل اینکه زید به زور زنش را طلاق داد تا پیامبر با او ازدواج کند، هر چند پیامبر می گفت زنت را نگهدار،
و دوم اینکه علّت طلاق، ناسازگاری خود آنها بوده است. و ما هیچ دلیل قطعی نداریم که بگوییم کدام صحیحتر است، پس نمی شود هیچیک را قطعی دانسته و بدان تکیه کنیم.



4.جناب why طبق معمول، با همان لحن مسخرگی، بحث مقابله با امری جاهلیتی را بیان می کنند، و می پرسند، چرا پیامبر برای مقابله با دیگر سنّتهای جاهلیت، این از خودگذشتگی را نشان نداد. این همان چیزی است که ما بدان می گوییم جهل مرکّب، یعنی فرد نمی داند و در عین حال، نمی داند که نمی داند!

آیا کور هستند که ببینند که پیامبر برای مقابله با سنّت جاهلی بت پرستی، برای 23 سال چه شکنجه ها و سختی ها را تحمّل نمود و چندین بار تا پای مرگ هم پیش رفت؟

آیا نمی بینند که پیامبر برای مقابله با سنّت جاهلی زنده به گور کردن دختران، چقدر به دختر خویش فاطمه(س) احترام می گذاشت و دست او را در برابر عربهای ضدّدختری که جناب why مدافع حقوقشان هستند، می بوسید و آنها از این عمل ابراز انزجار می کردند و حتی در جایی خواندم[و الان یادم نیست کجا بود] که مردی وقتی این حرکت را از پیامبر دید سوگند خورده گفت: پسری رشید دارم و تا به حال او نگفته ام که او را دوست دارم، چرا نمی بینند؟

آیا پیامبر برای مقابله با سنّت نژادپرستی، بلال حبشی را با بزرگ بثربیان برادر اعلام نکرد؟



5.چیزی که جناب why نمی خواهند بفهمند، این است که نباید صرفاً دلیل ازدواج پیامبر با زینب را از بین بردن یک سنّت جاهلی بدانیم و گذشته از اینکه چه بسا حکمتهایی از آن بر ما پوشیده باشد، اساساً زینب که دختری از خانواده ای بزرگ بود، و خانواده اش هم او را لایق پیامبر می دانستند تا جایی که وقتی زید نزدشان رفت و گفت پیامبر او را فرستاده است، گمان کردند که می خواهد زینب را برای پیامبر خواستگاری کند. حال این دختر مطلّقه شده بود، و خب شرایط او را نیز باید درک کرد: دختری که روزی لایق پیامبر دانسته می شد را غلامزاده ای طلاق داده بود، هر چند در اسلام ارزش انسانها به تقواست و نه به آزاد و برده بودن، ولی خب این چیزها برای عوام مهم است. ازدواج پیامبر با زینب باعث حفظ آبروی او نیز بود.

البته بنده هر چه به ذهنم فشار می آورم، متوجه نمی شوم، که جناب why که احتمالاً برای شهوت آدمی در صورت رضایت طرفین، هیچ حدّ و حصری قائل نیستند، به چه چیز این ازدواج اعتراض دارند!




زنگ تفریح: چرا برای ممنوع شدن برده داری آیه نازل نشد!!!


یه ازدواجِ مصلحتیِ دیگه هم میکردن و یه دفه آیه نازل میشد که مثلاً برده داری ممنوع ...
خوب میشدا ... ؟
;)

:redface:

مشکل جناب why این است که یک مقدار دیر به دنیا آمده اند، و منطقیون بیش از دو هزار سال پیش، پی علم منطق را ریختند و مغالطات و سفسطه ها را روشن کردند. پس از آن دیگر سوفیستهایی مثل جناب why نمی توانند عملی را که 1400 سال پیش انجام شده است را با قانون امروز بسنجند.

ولی معقول بودن اینکه برده داری در قرآن ممنوع نشد، را خب هر کسی کمی هوش داشته باشد می فهمد. گذشته از حکمتهایی که ممکن است بر ما پوشیده باشد، یک جنبش اجتماعی، آثاری را نیز در جامعه دارد، اگر قرار بود بردگان به صورت یکپارچه در جامعه رها شوند، آنوقت یک طبف بسیار زیاد از انسانهای فقیر در جامعه ایجاد می شد، که دیگر برده هم نبودند تا خوراک و پوشاک و مسکنشان به عهدۀ صاحبانشان باشد، و قاعدتاً خودشان نیز سرمایه و خانه و کاشانه نداشتند. بدون شک این افراد زندگی خیلی فلاکتبارتری نسبت به قبل را باید تحمّل می نمودند و گروهی از آنان برای امرار معاش، به دزدی و تبحکاری می افتادند.

بحمدالله تجربۀ عملی این مسئله در آمریکا روشن و آشکار است: هنوز هم بیشتر تبحکاران آمریکا را سیاهپوستان تشکیل می دهند، و گروههای بسیار زیادی از سیاه پوستان بی خانمان هستند و شبها را با پتویی از ستارگان آسمان می خوابند. البته افرادی از قماش نیز سفیدپوست هستند، و خب ورود بیخانمان و تبهکار در هر جایی عادی است، ولی خب اینکه اکثرشان سیاهپوست هستند، حقایق خاصی را روشن می کند. این در حالی است که باید بپرسیم که اکثریت جمعیت آمریکا با سفیدپوستان است یا با سیاهپوستان؟!


اسلام، چنین اشتباه فاحشی نکرد که یک تودۀ فقیر و بیخانمان را در جامعه ایجاد کند، ولی تشویق به آزادی بردگان کرد و آنرا یکی از راههای کفّاره دادن و عملی دارای ثواب معرفی نمود، و به این ترتیب، بردگان به صورت مروری آزاد می شدند.

اسلام، همچنین با ترفیع حقوق بردگان و نیز انداختن وظیفۀ خوراک و پوشاک و مسکنشان به عهدۀ برده دار، شرایطی را ایجاد نمود که برده داشتن، چندان هم امر راحت و مطلوبی مثل شرایط غیراسلامی که برده باید خدا را شکر می کرد که ته ماندۀ غذای ارباب را می خورد، نباشد.




افسوس که چشمهای کافران، به روی حقیقت بسته است.
:cool:


و السّلام علی من اتّبع الهدی
.
:gol:
 

בְּחִירִי

عضو جدید
جنگهای پیامبر با یهودیان بنی قریظه و خیبر

جنگهای پیامبر با یهودیان بنی قریظه و خیبر

متأسفانه، بنده به صورت موقت و شاید هم موقت، قادر به ادامه فعالیت در این سایت نیستم. البته امیدوارم بتوانم بازگردم، ولی برای تکمیل بخش مهمّ این بحث، پیش از اینکه جناب why بحث یهودیان بنی قریظه و خیبر را باز کند، خود بنده توضیحات لازم در این موارد را عرض می کنم:



1)جنگ با یهودیان بنی قریظه:

وقتی یهودیان بنی نضیر، به جرم تلاش برای کشتن پیامبر، اخراج شدند و در خیبر ساکن گردیدند و به همراه گروههای دیگر یهودی، تصمیم گرفتند که تمام طوایف را تشویق به نابودی مسلمین بکنند، و جنگ احزاب را به راه انداختند.

از میان آنها حی بن اخطب به سراغ بنی قریظه رفت و رئیس آنها را به پیمان شکنی واداشت و ایشان پیمان را شکستند(سیره ابن هشام، ص367-366؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص65-64؛ مغازی، ص343-340؛ طبری، ج3، ص1072).

جالب اینکه کعب بن اسد ابتدا راضی نمی شود و از نیکوییهای حضرت محمّد(ص) و وفاداریش به پیمان سخن می گوید(سیره ابن هشام، ص366؛ مغازی، ص341؛ طبری، ج3، ص1072؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1019)

آنها پیمان داشتند که با دشمنان اسلام، علیه اسلام متحد نشوند، ولی حالا این کار را کردند، و حتی از کفار قریش و غطفان درخواست نیرو کردند و یک بار هم شبیخون زدند(مغازی، ص346-345)، ولی در نهایت با همکاری یک تازه مسلمان که اسلامش را پنهان کرده بود، توافق آنها با کفّار به هم خورد، و در نتیجه از همکاری با احزاب عرب باز ایستادند(سیره ابن هشام، ص374-371؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص67؛ مغازی، ص363-361؛ طبری، ج3، 1079-1078، کامل ابن اثیر، ج3، ص1022)

پس از اتمام جنگ احزاب پیامبر به سراغ یهودیان بنی قریظه رفتند و آنها را محاصره نمودند. پس از حدود یک ماه، بنی قریظه تسلیم شد، و روایات دو دسته هستند یک گروه می گویند که پیامبر خود سعد بن معاذ را بر ایشان داور قرار دادند و گروه دوم می گویند که آنها مستقیماً تسلیم حکم سعد بن معاذ شدند(طبری، ج3، ص1084؛ یعقوبی، ج1، ص411). در هر حال سعد دستور به اعدام مردان و اسارت زنان و کودکان ایشان داد.


در مورد چرایی اعدام آنها دلایل فراوانی را می توان مطرح کرد:

1.هر عملی را باید با شرایط عصر خودش بررسی کرد، در همان عصر، انوشیروان عادل بخاطر اینکه مزدکیان علیه او توطئه کرده بودند، و میخواستند او را از شاه شدن محروم کنند، تمام مزدکیان را به درون کاخ کشید و تمامشان را کشت.(ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، ص259) مزدکیان به خاطر یک توطئه در شرایط غیرجنگی، با چنین مجازاتی روبرو می شوند، در حالی که یهودیان بنی قریظه در شرایط جنگی، پیمان خود با پیامبر را شکستند، از دشمن برای حمله به مسلمانان درخواست دو هزار نفر نیرو کردند و چون با پاسداری مسلمانان این امر عقیم ماند، یک شبیخون ده نفره را با سرکردگی نبّاش بن قیس اجرا کردند(المغازی، ص346-345) و با این اوصاف تبانی با دشمن نیز به جرائم آنها اضافه می گردد. آنها این جرائم را در شرایطی انجام می دهند که مسلمانان در سخت ترین شرایط تاریخ خویش هستند. این مجازات در آن عصر عادی و عادلانه است.

2.طبق تورات خودشان، در تثنیه، باب آیات 10 تا 14، با آنها برخورد شده است، طبق این آیات موسی مأمور می شود که به هر شهری که رسید(شهرهای خارج از منطقه مالکیتش که باید هر کس آنجاست نابود سازد)، آنها را به صلح دعوت کند و از آنها جزیه بگیرد و اگر جزیه ندادند با آنها بجنگد و چون شهر را گشود، مردان را بکشد و زنان و کودکان را اسیر کند. یهودیان نیز به ندای صلح پیامبر بی توجهی کردند، ضمن اینکه جزیه هم نمی دادند، چنانکه در شب تسلیم بینشان مطرح شد که به مسلمانان جزیه بدهند و خود را خلاص کنند، ولی گفتند ما زیر جور عرب نمی رویم(المغازی، ص381)؛ و در نتیجه طبق این آیات با آنها برخورد شد.

3. اگر ما قرار است برای کسی دلسوزی بکنیم، باید برای مردمی که تحت تأثیر توطئه های یهود بودند و جانشان در خطر می افتاد نیز دلسوزی کنیم. ترحم بر جفنگ تیزدندان، جفا باشد به حق گوسفندان.

ضمناً ممکن است گفته شود که «آیا تمام مردان بنی قریظه در این ماجرا مجرم بودند که مجازات شدند؟» پاسخ می دهیم که در نظام قبیله ای عربستان و به خصوص در سیستم نژادی یهود، معمولاً اعضای قبیله پیرو سخن رؤسای خویش بودند و بنی قریظه نیز چنین بودند، چنانکه در تمام این ماجراها حتی یکی از آنها نیز به قبیلۀ خود پشت نکرد و به نزد پیامبر نیامد.


بحث دیگری که گفته می شود این است که مردان بنی قریظه اسیر بودند و نباید اسیر را کشت، این حرف مثل این است که بگوییم وقتی یک مجرم را دستگیر کردیم، نباید مجازاتش کنیم! اساساً جنگ با بنی قریظه برای مجازات آنها بود، و خب مسلّم است که بعد از اینکه تسلیم شدند، باید مجازاتشان بر آنها اجرا می گردید، و اسیر بودن، جرم فرد را از بین نمی برد.


آخر از همه اینکه حضرت محمّد(ص) پیامبر خداست، و اگر کسی بر سر این مسئله مشکل دارد، می توانیم با او در این مورد بحث کنیم، ولی کسانی که این را قبول دارند و می دانند هر چه ایشان می گوید سخن خداست(نجم:4) نظر به اینکه خدا صاحب همه جانهاست، باید بپذیرند که خدا حق این را دارد به پیامبر خود دستور بدهد که جان افرادی را بگیرد، زیرا جان آنها از آن خداست، و هر وقت بخواهد میتواند آن را از ایشان بگیرد.



2)نبرد با یهودیان خیبر:

بحث دیگر نبرد پیامبر با یهودیان خیبر است، که منجر به اخراج آنان از خیبر می شود، علّت این امر این بود که یهودیان مقیم خیبر(بنی نضیر و غیره) کسانی بودند که کفار را تحریک به آغاز جنگ احزاب و نابودی مسلمانان کردند.(سیره ابن هشام، ص361، مغازی واقدی، ص330؛ طبری، ج3، ص1067؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص1063؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1016؛ دلائل النبوة، ج4، ص179؛ فتح الباری، ج8، ص233؛ مواهب اللدنیة، ج1، ص256)


برخی افراد می گویند که پیامبر به دنبال پول یهودیان خیبر بود، زیرا آنها پولدار بودند!! در پاسخ عرض می کنیم:

اولاً این ادعای شما، هیچ سندی را پشت خود ندارد، و ادعای بدون سندی که بر اساس گمانه زنی است، چیزی را علیه پیامبر ما ثابت نمی کند.


ثانیاً پیامبر پیش از شروع جنگ با خیبریان فرمودند اگر با من می آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد و اگر مقصودتان غنیمت است، نباید بیایید.(مغازی، ص482)، و این امر نشان می دهد که ایشان به پول یهودیان خیبر اهمیتی نمی دادند.


ثالثاً زندگی فقیرانۀ پیامبر به خوبی نشان می دهد که پیامبر برای این امور ارزشی قائل نبودند، و مانند دنیاپرستان به دنبال مادیات نبودند.



:gol:
 

?Why

عضو جدید
خوب ... جنگ احزاب (البته اگه بشه بهش گفت جنگ ... ) رو هم مسلمین عزیز با نیرنگ و "خدعه"! به سلامت پشتِ سر گذاشتن ... اینطور که نعیم بن مسعود که موردِ وثوق قریش و بنی قریظه بود پیش پیامبر اومد و پیامبر بش گفت :

پیمبر صلی الله علیه و سلم گفت : تو یک تن بیشتر نیستی ، اگر توانی در دشمنان تفرقه کن که جنگ ، خدعه باشد .(ج3/ص1078)

نعیم بینِ قریش و بنی قریظه رو خراب کرد (به اصطلاح خودمونی دو بهم زنی ...) و هیچ یک از دو گروه نتونستن کاری از پیش ببرن و قریش رها کردند و برگشتند
پس از اینکه قریش ، از محاصره مدینه دست کشیدند و رفتند ، بلافاصله پیامبر قلعه بنی قریظه رو محاصره کرد ... و پس از گذشتن چیزی حدودِ یک ماه ، شرایط بنی قریظه سخت شد و مجبور به تسلیم شدند ...
از قبیله اوس پیش پیامبر اومدن و درخواستشون این بود که همونطور که پیامبر ، بنی قینقاع رو به خاطرِ خزرجیان (که نسبت خویشاوندی با بنی قینقاع داشتن ...) و اصرارهای عبدالله بن ابی سلول ، قتل عام نکرد ؛ از خونِ بنی قریظه هم به خاطر اوس (که خویشاوندان بنی قریظه بودن...) بگذره ...

و چون اوسیان درباره بنی قریظه سخن کردند پیمبر گفت : ای مردم اوس آیا رضا نمیدهید که یکی از شما درباره آنها حکم کند ؟
گفتن: آری
گفت : حکمیت را به سعدبن معاد وا می گذارم .(ج3/ص1087)
...
سعد گفت : حکم من این است که مردان را بکشند و اموال تقسیم شود و زن و فرزند را اسیر کنند .
پیمبر گفت : حکم تو درباره یهودیان همان است که خدا از فراز هفت آسمان می کند .
آنگاه یهودیان را از قلعه ها فرود آوردند و پیمبر آنها را در خانه حارث یکی از زنان بنی نجار محبوس کرد ، پس از آن به بازار مدینه که هم اکنون به جاست رفت و گفت تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند . شمار یهودیان ششصد یا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد گوید .(ج3/ص1088)

بعد هم غنائم و اسیران رو تقسیم کردند و پیامبر هم سهم خودش یعنی خمس غنائم رو برداشت بعلاوه ی یک کنیز ، ریحانه دختر زید قرظی که مردان قوم و شوهرش رو سر زده بودند و خوب طبیعتاً از رحمتِ پیامبر بدوره که بذاره زنی بدون برآورده شدنِ نیازهای جنسیش رها بشه ... پس بناچار شخصاٌ مجبور شدند که جورِ یک زنِ دیگر رو هم بکشن ...

این تیکش هم جالبه :

واقدی گوید : چند روز از ذیقعده مانده بود که پیمبر به غزای بنی قریظه رفت و چون تسلیم شدند بگفت تا در زمین گودالها بکندند و علی و زبیر در حضور پیمبر گردن آنها را می زدند .(ج3/ص1093)
 
آخرین ویرایش:

s.j.khataeepour

کاربر بیش فعال
یالا یالا
ما پست میخایم یالا :D
چی شده ادامه نمیدی؟ بالاخره نور حقیقت بر شما هم تابیدن گرفت؟
==============
این پست بعد از ادامه یافتن تاپیک خود به خود حذف خواهد شد:cool:
 
  • Like
واکنش ها: ?Why
بالا