شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابم
که در ان دولت خاموشی هاست
من شکوفائی گلهای امیدم را در رویای تو خواهم دیدن
و ندائی که به من می گوید
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه !
از ان پاکتری
تو بهاری
نه !
بهاران از توست
از تو می گیرم وام
هر بهاران هم زیابئی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو دریای خیال
پلک بگشای که به چشمان تو دریابم باز
من به چشمان خیال انگیز تو معتادم
و دراین راه تباه
: عاقبت هستی خود را دادم
باز کن پنجره را
من تو را خواهم بر
برد
به سر رود خروشان حیات
اب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر انست که غفلت نکنیم از اغاز
باز کن پنجره را
باز کن پنجره را
باز کن پنجره را
صبح دمید
زند
زندگی رویاست
زندگی زیباست
زیباست