اشعار و نوشته هاي عاشقانه

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز


دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی....
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست! ...
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!!
من نمی گویم!!
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند:
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!

محمدرضا عبدالملکیان
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میترســـم از شــبی

تــو باشــی وُ شـــعر نبـــاشد وُ حــس جنــون ..

میترســـم از روزی

شـــعر باشــد وُ عشــق باشـــد

امـــا

تــو نبـــاشــی ،

مــن باشـــم و ُ یـــک دل خون ...




 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام
*
می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
*
می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم
*
می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم
*
شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم
*

می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه
*
می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود
*
می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب
*
آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باز هم بر گشتم به سطر سطر دلتنگي های

شعر هايم!!
تو دليل تمام دلتنگي بودي
نمي دانم از تو بگريزم يا به تو بياويزم
نمي دانم شاعرم يا عاشق!!!
كاش پشت نقاب چشمانت گلي به امانت

مي گذاشتي...
باز هم بر گشتم به ابتداي نگاهت به آنجای که آغاز دلتنگیها است..
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
می‌نویسم به امیدی که تو خوانی ...

می‌نویسم به امیدی که تو خوانی ...


:gol:
در من
کوچه هاییست که با تو...
سفر هاییست که با تو...
روزهایست که باتو...
شبهاییست که با تو...
عاشقانه هاییست که باتو...
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم؟
زودتر بیا...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در چشمانم تنهايي ام را پنهان مي کنم

در دلم ، دلتنگي ام را

در سکوتم ، حرفهاي نگفته ام را

در لبخندم ، غصه هايم را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را خودم چـشم زدم
بس که نــوشتمت مـیان شعـرهایم
، بی آنکه “اسپنــد” بچرخانم میان واژه هــایم …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ...
دلباخته یک رنـــگی او شدم
افــسوس...
گذر زمان بیرنـــگش کرد
کم رنگ...
وکم رنگ تر.....
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحـــــــــو
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه

رفاقت گاهی از جنس جنونه

یه وقتایی تموم ِ دین و دنیا

برای آدمای بی نشونه



همون بی ادعاهایی که گاهی

نمی دونی چقدر عاشق تر از مان

همونایی که حتی از خدا هم

به این آسونیا چیزی نمیخوان



اگه عشقی نبود فقط رفاقت

می تونست عشقو تو دنیا بیاره

نمیشه دل به عشق ِ اون کسی داد

که میتونه رفیقو جا بذاره


رفاقت مثله خاک سرزمینه

واسه قربونی عشق ِ تو و من

میشه دریا شدن مشکل نباشه

به شرط ِ ساده ی از خود گذشتن:gol::gol::gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زودتــــــــر از من

شــــــــال و کلاه می کند

بیقـــــــــرارِ

قرارِ دیــــــــدارِ تو می شــــود

دستــــــــــ و پایش را گم می کند...

دختـــــــــــرک عجولی ستـــــــ

دل بی تابـــــــــــ من

وقتــــــــــ ملاقاتــــــــــــــــ تو!




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می بینـــی

میـــان ایـــن واژه هـــا

چگونه با تو زیسته ام ؟

کـــاش می آمـــدی

ایـــن زندگـــی کاغـــذی را

مچـــاله می کـــردی

دستـــم را می گـــرفتـــی

مـــرا در آغـــوشت می فشـــردی

تــــــــــــو

چــشـــم هـــایت را می بستـــی

می رفتـــیم

تا آخـــر دنیـــا حـــرف می زدیـــم
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
ریشه ها می گویند ما توانا تر از آنیم که می پنداری
باز کن پنجره , صبح آمده است
باز هم منتظری !!؟
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید بر خیز که صبح است
بهار آمده است
تو بهاری...
آری
...
خویش را باور کن !.!.!


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هرچه بیشتر می گریزم

به تو نزدیکتر می شوم

هر چه رو برمی گردانم

تو را بیشتر می بینم

جزیره ای هستم

در آب های شیدایی

از همه سو

به تو محدودم.

هزار و یک آینه

تصویرت را می چرخانند

از تو آغاز می شوم

در تو پایان می گیرم ....

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز

من و خيال تو..
موسيقى ملايم و رويا و پرواز
چشمهايم را بسته ام و لبخندى بر كنج لبانم نشسته
و شايد رهگذران ديوانه پندارندم
اما بيخيال نگاه و پندار آنان
من دوست دارم به تو فكر كنم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



آسمان من
پوشیده از خیال تو ست
همراهِ بارش چشمانت
و نفس هایت
که بی وقفه می وزد
در خالی ِ آغوشم
نزدیک ترین حسّ من به تو
گاهی ست
که در ازدحام تو
دنبال خودم می گردم !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور؟

پیش بینی اش را کرده بودی

چتر آورده بودی

من غافلگیر شدم

سعی می کردی من خیس نشوم

و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد میکند

حوصله نداشتی سرما بخوری

چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی

و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

که با یک چتر اضافه آمدی

و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم.



تنها برو!
.
.
.
.
.
.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه باید یک کسی باشد که معنی سه نقطههای انتهای جملههایت را بفهمد ...

همیشه باید کسی باشد تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد ...

باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید بفهمد ...

که اگر سکوت کردی، بفهمد ...باید کسی باشد که اگر بهانهگیر شدی بفهمد .....

باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن نبودن بفهمد ...

بفهمد که درد داری ...

که زندگی درد دارد ...

بفهمد که دلگیری ...

بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده ...

بفهمد که دلت برای راه رفتن ، برای دویدن ، تنگ شده .
 

سارا..

عضو جدید
چقدر سخت است حرف زدن از چیزیکه نمیدانی چیست.فقط میدانی چیزی نه نوشته ای حرفی ویا نمی دانم..................
در کوچکترین نقطه ی کور خیالت بالا وپایین می پردوتو مانند دوران کودکی بهبالا وپایین رفتن تاب خیره شده ای.هیپنوتزیم دوران کودکی میان جوانی...................................پلکهم که نزنی تاب تهاییت تورا تا عمیق تریت خاطرها میبرد. کات کن هق هق را ارامتر کنبرای اکران دوم خودت تنهایی گریه کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیوانــه نیستم(!)

اما گاهــی دلم که برایــت تنــگ میــشود/.

زیــر بــاران فریــاد میکــشــم اسـمــت را

و احـــســاس خیــس خورده امـ را

بــروی کلمـــات نـــم کشیــده میــچــســبـــانــم(!)

دیوانــه نیســتم(!)

امــا بــرای مرد داخــل قابــ عــکس /.

هرشــب درد و دل میــکنم

و با خیــال دســتانت در دستـــانم(!)

تمام خـــیابانــهــای شهر را

با کفشهای پاشنه بلندم قــدم میزنـــم/..

من دیوانـــه نیســتم(!)

فــقــط یــک جور خــاص کــه

دیگرانــ نمــی فهمــند تــورا دوســت دارمــ...(!)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می مانم تا ابد



رویای با تو بودن را نمی توان نوشت

نمی توان گفت

و حتی نمیتوان سرود


با تو بودن قصه شیرینی است

به وسعت تلخی تنهایی


و داشتن تو فانوسی

به روشنایی هر چه تاریکی


من همچون غربت زده ای


در اغوش بی کران دریای بی کسی



به انتظار ساحل نگاهت می نشینم

و می مانم تا ابد



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منــ همـــ برايِ اینکة راحت بروي مي‌گویمـ :

"بـــــــــ آشَد...بــــــُرو....خیالي نیستــــــ..."

امـــــّا ..

کــــــیست کــــة ندانــد..

بآ تـــُ و تنهـــــ ا چیزي کـــــة هَست ..

خــــــــیال ِ توســــت ..!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرد از زن خیلی تنهاتره!

مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد،

دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد!

مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا!

مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی شه!

مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش!

... یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت :
.
"میــــــــــــ ­ـم ... مثلِ مـــــرد!"


 

Similar threads

بالا