اشعار و نوشته هاي عاشقانه

جولي

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من دو بهانه برای زندگی دارم؛[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]احساس و عشق.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عشق را برای بیان احساس [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و احساس را برای تقدیم عشق به تو[/FONT]
 

glosi

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مردم شهر سیاه
خنده هاشان همه از روی سیاست
دلشان سنگ خیانت
ما در این شهر دویدیم چه سود
هر کجا پرسه زدیم
خبر از عشق نبود
و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد
نکند از هوس دانه گندم
به زمین بنشینی!



 

shatel5000

عضو جدید
خون داغ عشق در رگهای من جاریست باز

لب فرو بستن سکوت تلخ اجباریست باز

چند روزی میشود سودایی سودایی‌ام

در دل‌ شبهای من غوغای بیداریست باز
 

MaC_MaC

عضو جدید
خودم گفتمش..تقدیم به مخاطب خیلی_زیاد_خاص!!

:....هنوز

"دلم" درد دارد
هرچه
غیر "تو"
به خوردش دادم
حالش را بدتر کرد....

......................................................


کوتاه بیا...
.
.
.
من آمده ام..
تو هم بیا....
 

MaC_MaC

عضو جدید
باز خودم گفتمش..باز برا مخاطب خاص!!!


عصر جمعه هایم را
نمیدهم به کسی!!

اگر نباشد...
کدامین غروب

"دلگیر ترینم"
"بی نفس ترینم"
"بی-تو-ترینم"

بکند؟.....
 

shatel5000

عضو جدید
عشق چیست که همه از آن میگویند؟

ع : عبرت زندگی

ش : شلاق زمانه

ق : قصاص روزگار

اما افسوس و صدافسوس که شلاق زمانه را خوردم

قصاص روزگار را کشیدم! اما عبرت نگرفتم.

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
میشه از چشم قشنگت
رنگ آسمونو پرسید
با نشستن تو نفسهات
گلای مریمو بوئید

میشه از چشمک نازت
بهترین ستاررو دید
واسه سرپناه ساحل
طاق ابروی تورو چید

میشه پر زد تو نگاهت
تا تو آسمون درخشید
با طراوت کلامت
تر شدو رنگین کمون دید

میشه با طناب شب رفت
تیله نگاتو بوسید
مث یه حس بهاری
با شکوفه تو خندید

میشه با لالایی باد
واسه تو ترانه ریسید
بند به بند ابرو خوندو
با ترنم تو رقصید

پیام خداقلی

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
...
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ببین ابریه هوامو موقع تر شدنه

کاسه ی صبره دیگه دورو ور سر شدنه

یه پیاله بغض تازه با یه فنجون تپش

روی میزه معطل اینورو اونور شدنه

گاهی لبخندی و گاهی مث بارون میریزی

رو دروغی که حالا تو مرز باور شدنه

همه ی حرفا دروغ! نه همه ی قصه ها خوبن

مث دیواری که توی نوبت در شدنه

مینوشم فنجون چشماتو پر از تلخی غم

میدونم چشات فقط دنبال محشر شدنه

دیگه وقت رفتنه اما چرا جا میمونیم

توی این قصه ای که دنبال آخر شدنه؟!
 

shatel5000

عضو جدید
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت ، آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت ، جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت . . .



http://www.www.www.iran-eng.ir/mhtml:file://C:\Users\Novin Pendar\Desktop\پیامک های عاشقانه فوق العاده زیبا.mht!http://www.m0ri.com/images/fc3f9b8849c51e20cd20abbfdea24b0c.jpg
 

shatel5000

عضو جدید
خون داغ عشق در رگهای من جاریست باز
لب فرو بستن سکوت تلخ اجباریست باز
چند روزی میشود سودایی سودایی‌ام
در دل‌ شبهای من غوغای بیداریست باز
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


در کوچه های شهر
شایعۀ باران ست
چشم هایم را می مالم
که نشنوند
هیاهوی پنجره ها را
دیوارها امانم نمی دهند
قدم هایم را
تندتر می کنم
و چون قطعه ای گورستان
در وداعی عاشقانه
به برگ های زرد می پبچم

 

shatel5000

عضو جدید
ساده براي خودم ...
خواب می بینم ... ،
خواب که نه ... ،
کابوس ... ،
تو آن سوی ِ ریل داری دور می شوی ... ،
سرَم را پائین آورده ام و دارم از بین ِ چرخ ها بُریده بُریده
می بینم ... ،
بُریده بُریده نایستاده ای ... ،
بُریده بُریده داری دور می شوی و ...
این قطار ِ لعنتی که زوزه کشان دارد رد می شود ...
انگار تا آن سوی ِ دنیا ادامه دارد ... ،
من هم این سوی ِ ریل ...
بریده ام ... ،
بریده ام ...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنار دريا ؛

عاشق باشي

عاشق تر مي شوي

و اگر ديوانه

ديوانه تر

اين خاصيت درياست ؛

به همه چيز..

وسعتي از جنون مي بخشد

!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بـــــــــــــر و!!!!
ترس از هیچ چیز ندارم
وقتی یقین دارم بیشتر از من
کسی دوستت نخـــــــواهد داشت
بیشتر از من کسی طاقت کم محلی هایت را ندارد
بــــــــــــرو !!!!
ترس برای چه؟؟
وقتی می دانم یکــ روز تُف می اندازی به روی تمام آن هایی که

به خاطرشــــان من را از دست دادی​

__________________
 
  • Like
واکنش ها: agin

shatel5000

عضو جدید
دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نزدیکت می شوم
بوی دریا میآید
دور که می شوم
صدای باران
!
بگو تکلیف ام با چشمهایت چیست؟
لنگر بیاندازم عاشقی کنم
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شـب ِ عـروسـی اَت ، هـردومـان گـرفـتــاریــم ....

تــــو ؛ قــــــــنـــــدَت را مـیـسـابـی

و مـــــن ...

کـــــشــــکــــَـــم را ... !


مــهـران پـیـرسـتـانـی / سـوم دی مـاه هـشـتـاد و نـه
 
  • Like
واکنش ها: agin

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بی تـــو ، شعر خواهم نوشت..

تـــو بی من چه خواهی کرد ؟


اصلا" یادت هست که نیستم ...!؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برگـَـــرد..

یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..



نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم

كه برای بُردنَش بر می گردی ..
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلتنگ که می شوم

هر شعر بغضی می شود

و هر بغض سنگی

و رویای مهتابی دور را

در برکه چشمانم

آشفته می کند...

برکه ای که آرام

از گوشه چشمانم سرازیر می شود...
 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها این نقشه جغرافیاست

بچه ها این قسمت اسمش آسیاست

شکل یک گربه در اینجا آشناست

چشم این گربه به دنبال شماست

بچه ها این گربهه ایران ماست
 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما نوادگان کورش بزرگ هستیم

آنکه میگفت من هستم کورش هخامنشی
آنکه نامش به نام نجات دهنده بشریت آمده است
آنکه لوح حقوق بشر را نوشت.
آنکه یهودیان را پس از فتح بابل،
از اسارت بابلیان در آورد
و آنان را در سرزمین های خود اسکان داد.
ما از نوادگان مهد فرهنگ و تمدن جهان،
امپراطوری پارس هستیم.
ما از نوادگان کورش هخامنشی هستیم
آنکه آرامگاهش در پاسارگاد است.
شاه شاهان ،شاه هخامنشی
آنکه آسوده خوابید ……
 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]وطن
[/h]
شبی دل بود و دلدار خردمند
دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ بنان و نام ایران
دو چشمم شد ز شور عشق گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید
به شیرینی ز من مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست
که بی مهرش دلی گر هست دل نیست
به زیر پرچم ایران نشستیم
ودر را جز به روی عشق بستیم

به یمن عشق در ناب سفتیم
ودر وصف وطن اینگونه گفتیم
وطن یعنی درختی ریشه در خاک
اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است
که از جمشید و از کی یادگار است
وطن یعنی سرود پاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی
نجابت مهرورزی باصفایی
وطن یعنی سرود رقص آتش
به استقبال نوروز فره وش
وطن خاک اشو زرتشت جاوید
که دل را می برد تا اوج خورشید
وطن یعنی اوستا خواندن دل
به آیین اهورا ماندن دل
وطن شوش و چغازنبیل و کارون
ارس زاینده رود و موج جیهون
وطن تیر و کمان آرش ماست
سیاوش های غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامه اوست
که ایران زنده از هنگامه ی اوست
وطن آوای رخش و بانگ شبدیز
خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست
صدای تیشه افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ نکیسا
سرود باربدها خسرو آسا
وطن نقش و نگار تخت جمشید
شکوه روزگار تخت جمشید
وطن را لاله های سرنگون است
ز یاد آریو برزن غرق خون است
وطن منشور آزادی کوروش
شکوه جوشش خون سیاوش
وطن خرم ز دین بابک پاک
که رنگین شد ز خونش چهره خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار
ویا نادر شه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است
دگر روزش ابومسلم بکار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته
به پای دار قالی ها نشسته
وطن یعنی هنر یعنی ظرافت
نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هی هی چوپان کرد است
که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ بختیاری
غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی بلوچ با صلابت
دلی عاشق نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش شروه خوانی
زخاک پاک میهن دیده بانی
وطن یعنی بلندای دماوند
ز قهر ملتش ضحاک در بند
وطن یعنی سهند سر فرازی
چنان ستارخانش پاک بازی
وطن یعنی سخن یعنی خراسان
سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گلواژه های شعر خیام
پیام پر فروغ پیر بسطام
وطن یعنی کمال و الملک و عطار
یکی نقاش و آن یک محو دیدار
در این میهن دو سیمرغ است در سیر
یکی شهنامه دیگر منطق الطیر
یکی من را ز دشمن می رهاند
یکی دل را به دلبر می رساند
خراسان است و نسل سربداران
زجان بگذشتگان در راه ایران
وطن خون دل عین القضات است
نیایش نامه پیر هرات است
وطن یعنی شفا قانون اشارت
خرد بنشسته در قلب عبارت
نظامی خوش سرود آن پیر کامل
زمین باشد تن و ایران ما دل
وطن آوای جان شاعر ماست
صدای تار بابا طاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند
و دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار
دو بیت طاهر و هیهات بسیار
وطن یعنی تو گنجینه راز
تفعل از لسان الغیب شیراز
وطن آوای جان می پرستان
سخن از بوستان و از گلستان
وطن دارد سرود مثنوی را
زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبریز
نشد جز با نگاه شمس تبریز
مرا نقش وطن در جان جان است
همان نقشی که در نقش جهان است
وطن یعنی سرود مهربانی
وطن یعنی شکوه همزبانی
وطن یعنی درفش کاویانی
سپید و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شیر خورشیدی درخشان
نشان قدرت و فرهنگ ایران
زعطر خاک وطن گر شوی مست
کویر لوت ایران هم عزیز است
وطن دارالفنون میرزا تقی خان
شهید سرفراز فین کاشان
وطن یعنی بهارستان مصدق
حضوری بی ریا چون صبح صادق
زخاک پاک ما پروین بخیزد
بهار آن یار مهر آیین بخیزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد
دل شوریده را زیر و زبر کرد
وطن یعنی صدای شعر نیما
طنین جان فضای موج دریا
ز دریای وطن خیزد همی در
چو آژیر و چو دریادار بایندر
وطن یعنی خزر صیاد جنگل
خلیج فارس رقص نور مشعل
وطن یعنی تجلی گاه ملت
حضور زنده ی آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و امید
دیار ماندگار نسل خورشید
کنون ای هم وطن ای جان جانان
بیا با ما بگو پاینده ایران
 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز







وطن یعنی درختی ریشه در خاک اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است که از جمشید و از کی یادگار است



وطن یعنی سرود پاک بودن نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی نجابت ، مهرورزی ، باصفایی


وطن یعنی سرود رقص آتش به استقبال نوروز فرََه وَش
وطن خاک اَشو زرتشت جاوید که دل را می برد تا اوج خورشید



وطن یعنی اوستا خواندن دل به آیین اهورا ماندن دل
وطن شوش و چغازنبیل و کارون ارس ، زاینده رود و موج جیحون



وطن تیر و کمان آرش ماست سیاوش های غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامه ی اوست که ایران زنده است هنگامه ی اوست



وطن آوای رخش و بانگ شبدیز خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست صدای تیشه ی افسونگر ماست



وطن چنگ است بر چنگ نکیسا سرود باربد ها خسرو آسا
وطن نقش و نگار تخت جمشید شکوه روزگار تخت جمشید



وطن را لاله های سرنگون است ز یاد آریوبرزن به خون است
وطن منشور آزادی کوروش شکوه جوشش خون سیاوش



وطن خرم زدین بابک پاک که رنگی شد ز خونش چهره ی خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار و یا نادر شَه پیروز افشار



به یک روزش طلوع مازیار است دگر روزش ابومسلم بکار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته بپای دار قالی ها نشسته



وطن یعنی هنر، یعنی ظرافت نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هِی هِیِ چوبان کرد است که دل را تا بهشت عشق بُرد است



وطن یعنی تفنگ بختیاری غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی بلوچ با صلابت دلی عاشق نگاهی با محابت



وطن یعنی بلندای دماوند ز قهر ملتش ضحاک دربند
وطن یعنی سهند سرفرازی چونا ستارخانش پاک بازی



وطن یعنی سخن، یعنی خراسان سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گلواژه های شعر خیام پیام پر فروغ پیر بسطام



وطن یعنی کمال الملک و عطار یکی نقاش و آن یک مهو دیدار
در این میهن دو سیمرغ است در سیر یکی شهنامه دیگر منطق الطیر



یکی من را ز دشمن می رهاند یکی دل را به دلبر می رساند
خراسان است و نسل سربداران ز جان بگذشتگان در راه ایران



وطن خون دل عین القضات است نیایش نامه ی پیر هرات است
وطن یعنی شفا ، قانون ، اشارت خرد بنشسته در قلب عبارت




نظامی خوش سرود آن پیر کامل زمین باشد تن و ایران ما دل
وطن آوای جان شاعر ماست صدای تار بابا طاهر ماست



اگر چه قلب طاهر را شکستند دو دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار دو بیت طاهر و هیهات بسیار



وطن یعنی تو ای گنجینه ی راز تفعل از لسان الغیب شیراز
وطن آوای جان می پرستان سخن از بوستان و از گلستان



وطن دارد سرود مثنوی را زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبریز نشد جز با نگاه شمس تبریز



مرا نقش وطن در جانِ جان است همان نقشی که در نقش جهان است
وطن یعنی سرود مهربانی وطن یعنی شکوه هم زبانی



وطن یعنی درفش کاویانی سپید و سرخ و سبزی جاودانی
ز عطر خاک پاکش گر شوی مست کویر لوت ایران هم عزیز است



وطن دار الفنون ، میرزاتقی خان شهید سرفراز فین کاشان
وطن یعنی بهارستان ، مصدق حضوری بی ریا چون صبح صادق



ز خاک پاک ما پروین بخیزد بهار آن یار مهر آیین بخیزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد دل شوریده را زیر و زبر کرد



وطن یعنی صدای شعر نیما طنین جان فزای موج دریا
وطن یعنی خزر ، صیاد ، جنگل خلیج فارس ، رقص نور ، مشعل



وطن یعنی تجلی گاه ملت حضور زنده ی آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و امید دیار ماندگان نسل خورشید



کنون ای هم وطن ای جان جانان بیا با ما بگو
پاینده ایران پاینده ایران


 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نقش و نگار تخت جمشید قسم
ایران همی قلب و خون من است
گرفته زجان در وجود من است
بخوانیم این جمله در گوش باد
چو ایران مباشد تن من مباد….
 

Similar threads

بالا