ازدواج موقت و حق وحقوق ها

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
پیشگفتار
خوشوقتم که مجله زن روز درخواست مرا راجع به بحث درباره پیشنهادهاى چهل گانه آن مجله براى تغییر مواد قانون مدنى ایران در مسائل مربوط به امورخانوادگى پذیرفت و در شماره پیش آمادگى خود را براى درج این سلسله مقالات ضمن نشر نامه اینجانب اعلام کرد.
من این فرصت را مغتنم مى شمارم که به این وسیله گوشه اى از فلسفه اجتماعى اسلام را با جوانان در میان مى گذارم.امیدوارم بتوانم ذهن آنها را درباره مسائل مربوط به روابط خانوادگى از نظر اسلام روشن کنم.
همان طورى که در نامه خودم متذکر شدم،من نمى خواهم از قانون مدنى دفاع کنم و آن را کامل و جامع و صد در صد منطبق با قوانین اسلامى و موازین صحیح اجتماعى معرفى کنم;شاید خود من هم ایرادهایى به آن داشته باشم;و هم نمى خواهم روشى را که در میان اکثریت مردم ما معمول بوده صحیح و منطبق با عدالت بدانم. بر عکس،من هم به وضوح بى نظمیها و نابسامانیهایى در روابط خانوادگى مشاهده مى کنم و معتقدم باید اصلاحات اساسى در این زمینه به عمل آید.
اما بر خلاف کسانى نظیر نویسندگان کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران وکتاب پیمان مقدس یا میثاق ازدواج مردان ایرانى را صد در صد تبرئه نمى کنم و آنها را بى تقصیر معرفى نمى نمایم و تمام گناهان را به گردن قانون مدنى نمى اندازم و گناه قانون مدنى را تبعیت از فقه اسلام نمى دانم و یگانه راه اصلاح را تغییر مواد قانون مدنى نمى شناسم.من آن عده از قوانین اسلامى را که مربوط به حقوق زوجین و روابط آنها بایکدیگر یا فرزندان یا افراد خارج است و روى آنها انگشت گذاشته شده و پیشنهادبراى تغییر آنها داده شده است،یک یک در این سلسله مقالات مطرح مى کنم و ثابت مى کنم که این قوانین با ملاحظات دقیق روانى و طبیعى و اجتماعى همراه است وحیثیت و شرافت انسانى زن و مرد متساویا در آنها ملحوظ شده است و در صورت عمل و حسن اجرا بهترین ضامن حسن روابط خانوادگى است.
از خوانندگان محترم اجازه مى خواهم پیش از ورود در مسائل مورد نظر چندنکته را با آنها در میان بگذارم:
مشکل جهانى روابط خانوادگى
۱٫مشکل روابط خانوادگى در عصر ما نه آنچنان سهل و ساده است که بتوان باپر کردن کوپن از طرف پسران و دختران یا تشکیل سمینارهایى از نوع سمینارهایى که دیدیم و شنیدیم که در چه سطح فکرى است،آن را حل کرد و نه مخصوص کشور ومملکت ماست و نه دیگران آن را حل کرده اند و یا مدعى حل واقعى آن هستند.
ویل دورانت فیلسوف و نویسنده معروف تاریخ تمدن مى گوید:
«اگر فرض کنیم در سال ۲۰۰۰ مسیحى هستیم و بخواهیم بدانیم که بزرگترین حادثه ربع اول قرن بیستم چه بوده است،متوجه خواهیم شد که این حادثه جنگ ویا انقلاب روسیه نبوده است بلکه همانا دگرگونى وضع زنان بوده است.تاریخ چنین تغییر تکان دهنده اى در مدتى به این کوتاهى کمتر دیده است و خانه مقدس که پایه نظم اجتماعى ما بود،شیوه زناشویى که مانع شهوترانى و ناپایدارى وضع انسان بود،قانون اخلاقى پیچیده اى که ما را از توحش به تمدن و آداب معاشرت رسانده بود،همه آشکارا در این انتقال پر آشوبى که همه رسوم و اشکال زندگى و تفکر ما رافرا گرفته است گرفتار گشته اند».
اکنون نیز که ما در ربع سوم قرن بیستم بسر مى بریم،ناله متفکران غربى از بهم خوردن نظم خانوادگى و سست شدن پایه ازدواج،از شانه خالى کردن جوانان از قبول مسؤولیت ازدواج،از منفور شدن مادرى،از کاهش علاقه پدر و مادر و بالاخص علاقه مادر نسبت به فرزندان،از ابتذال زن دنیاى امروز و جانشین شدن هوسهاى سطحى به جاى عشق،از افزایش دائم التزاید طلاق،از زیادى سرسام آور فرزندان نامشروع،از نادر الوجود شدن وحدت و صمیمیت میان زوجین،بیش از پیش به گوش مى رسد.
مستقل باشیم یا از غرب تقلید کنیم؟
موجب تاسف است که گروهى از بى خبران مى پندارند مسائل مربوط به روابطخانوادگى نظیر مسائل مربوط به راهنمایى،تاکسیرانى،اتوبوس رانى،لوله کشى و برق سالهاست که در میان اروپاییان به نحو احسن حل شده و این ما هستیم که عرضه ولیاقت نداشته ایم و باید هر چه زودتر از آنها تقلید و پیروى کنیم.
این،پندار محض است.آنها از ما در این مسائل بیچاره تر و گرفتارتر و فریادفرزانگانشان بلندتر است.از مسائل مربوط به درس و تحصیل زن که بگذریم،درسایر مسائل خیلى از ما گرفتارترند و از سعادت خانوادگى کمترى برخوردارمى باشند.
جبر تاریخ
بعضى دیگر تصور دیگرى دارند;تصور مى کنند که سستى نظم خانوادگى و راه یافتن فساد در آن،معلول آزادى زن است و آزادى زن نتیجه قهرى زندگى صنعتى وپیشرفت علم و تمدن است;جبر تاریخ است و چاره اى نیست از اینکه به این فساد وبى نظمى تن دهیم و از آن سعادت خانوادگى که در قدیم بود براى همیشه چشم بپوشیم.
اگر اینچنین فکر کنیم،بسیار سطحى و ناشیانه فکر کرده ایم.قبول دارم که زندگى صنعتى خواه ناخواه بر روى روابط خانوادگى اثر گذاشته و مى گذارد ولى عامل عمده از هم گسیختگى نظم خانوادگى در اروپا دو چیز دیگر است:
یکى رسوم و عادات و قوانین ظالمانه و جاهلانه اى که قبل از این قرن در میان آنها درباره زن جارى و حاکم بوده است،تا آنجا که زن براى اولین بار در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اروپا داراى حق مالکیت شد.
دیگر اینکه کسانى که به فکر اصلاح اوضاع و احوال زنان افتادند از همان راهى رفتند که بعضى از مدعیان روشنفکرى امروز ما مى روند و مواد پیشنهادى چهل گانه یکى از مظاهر آن است;خواستند ابروى زن بیچاره را اصلاح کنند،چشمش را کورکردند.
بیش از آن که زندگى صنعتى مسؤول این آشفتگى و بى نظمى باشد،آن قوانین قدیم متقدمان اروپا و اصلاحات جدید متجددانشان مسؤول است.لهذا براى ما مردم مسلمان مشرق زمین هیچ ضرورت اجتناب ناپذیرى نیست که از هر راهى که آنهارفته اند برویم و در هر منجلابى که آنها فرو رفته اند فرو رویم.ما باید به زندگى غربى،هوشیارانه بنگریم.ضمن استفاده و اقتباس علوم و صنایع و تکنیک و پاره اى مقررات اجتماعى قابل تحسین و تقلید آنها باید از اخذ و تقلید رسوم و عادات و قوانینى که براى خود آنها هزاران بدبختى به وجود آورده است-که تغییر قوانین مدنى ایران وروابط خانوادگى و تطبیق آن با قوانین اروپایى یکى از آنهاست-پرهیز نماییم.
ما و قانون اساسى
۲٫صرف نظر از اینکه این پیشنهادها خانمان برانداز و مخالف مقتضیات روانى،طبیعى و اجتماعى است-چنانکه بعدا توضیح داده خواهد شد-از نظر انطباق با قانون اساسى چه فکرى شده است؟از طرفى قانون اساسى تصریح مى کند هر قانونى که مخالف قوانین اسلامى باشد«قانونیت »ندارد و قابل طرح در مجلسین نیست.ازطرف دیگر،بیشتر مواد این پیشنهادها مخالف صریح قانون اسلام است.آیا خودمغرب زمینى ها که غربزدگان ما اینچنین کورکورانه از آنها پیروى مى کنند قانون اساسى کشورشان را این طور بازیچه قرار مى دهند؟
صرف نظر از مذهب،خود قانون اساسى هر کشورى براى افراد آن کشور مقدس است.قانون اساسى ایران نیز مورد احترام قاطبه ملت ایران است.آیا با سمینارهاى کذایى و چاپ کوپن و قیام و قعود نمایندگان مى توان قانون اساسى را زیر پا گذاشت؟
عواطف مذهبى جامعه ایرانى
۳٫از معایب پیشنهادها و از مخالفت صریح آنها با قانون اساسى چشم مى پوشیم. هر چیز را اگر انکار کنیم،این قابل انکار نیست که الآن هم نیرومندترین عاطفه اى که بر روحیه ملت ایران حکومت مى کند عاطفه مذهبى اسلامى است.بگذریم از عده بسیار معدودى که قید همه چیز را زده اند و از هر بى بند و بارى و هرج و مرج طرفدارى مى کنند،اکثریت قریب به اتفاق این مردم پابند مقررات مذهبى مى باشند.
تحصیل و درس خواندگى بر خلاف پیش بینى هایى که از طرف عده اى مى شد،نتوانست میان این ملت و اسلام جدایى بیندازد.بر عکس،با اینکه تبلیغات مذهبى صحیح کم است و بعلاوه تبلیغات استعمارى ضد مذهب زیاد است،درس خواندگان وتحصیل کردگان به نحو روز افزونى به سوى اسلام گرایش پیدا کرده اند.
اکنون مى پرسم این قوانین با این زمینه روانى که خواه ناخواه وجود دارد چگونه سازگار مى شود؟یعنى وقتى قانون عرف مطابقه با حکم صریح شرع اسلام نداشته باشد چگونه نتیجه اى گرفته مى شود؟
فرض کنید زنى در اثر اختلافها و عصبانیتها به محکمه رجوع کرد و علیرغم رضاى شوهر حکم طلاقش صادر شد و سپس به عقد ازدواج مرد دیگرى در آمد.این زن و شوهر جدید در عین اینکه خود را به حکم قانون عرف زن و شوهر مى دانند،درعمق وجدان مذهبى خود،خود را اجنبى و بیگانه و آمیزش خود را نامشروع وفرزندان خود را زنازاده و خود را از نظر مذهبى مستحق اعدام مى دانند.
در این حال فکر کنید چه وضع ناراحت کننده اى از نظر روانى براى آنها پیش خواهد آمد، دوستان و خویشاوندان مذهبى آنها با چه چشمى به آنها و فرزندان آنهانگاه خواهند کرد؟ما که نمى توانیم با تغییر و وضع قانون وجدان مذهبى مردم را تغییربدهیم.متاسفانه یا خوشبختانه وجدان اکثریت قریب به اتفاق این مردم از عاطفه مذهبى فارغ نیست.
شما اگر متخصص حقوقى و روانى از خارج بیاورید و مشاوره کنید و بگویید ماچنین قوانینى مى خواهیم وضع کنیم اما زمینه روانى اکثریت مردم ما این است و این،ببینید آیا در همچو زمینه اى نظر موافق خواهد داد؟آیا نخواهد گفت این کار هزاران ناراحتیهاى روحى و اجتماعى تولید مى کند؟
مقایسه این گونه قوانین با قوانین جزایى از لحاظ میزان آثار سوئى که به بارمى آورد بسیار غلط است.تفاوت میان آنها از زمین تا آسمان است.ضربه اى که ازناحیه تغییر و تعطیل قوانین جزایى وارد مى شود متوجه اجتماع است و فقط افراد منحرف را جرى مى کند اما قوانین مربوط به روابط زوجین و اولاد،به زندگى خصوصى و فردى افراد مربوط است و مستقیما با عاطفه مذهبى شخصى هر فرد درجنگ است.این گونه قوانین یا در اثر نفوذ مذهب و غلبه وجدان،بى اثر و بلا عمل مى ماند و خواه ناخواه ناراحتیهایى که این گونه قوانین ایجاد مى کند موجب خواهد شدکه این قوانین رسما لغو گردد و یا پس از کشمکش روانى جانکاهى نیروى مذهبى راتضعیف مى کند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
بخش اول:
خواستگارى و نامزدى
من سخن خود را درباره چهل ماده پیشنهادى از همان نقطه آغاز مى کنم که دراین پیشنهادها آغاز شده است.در این پیشنهادها به ترتیب «قانون مدنى »اول ازخواستگارى و نامزدى بحث به میان آمده است.
نظر به اینکه قوانین مربوط به خواستگارى و نامزدى که در قانون مدنى آمده است قوانین مستقیم اسلامى نیست یعنى نص و دستور صریحى از خود اسلام دراغلب اینها نرسیده است و قانون مدنى آنچه در این زمینه گفته طبق استنباطى است که از قواعد کلى اسلامى کرده است،ما خود را مکلف به دفاع از قانون مدنى نمى دانیم ووارد بحث در جزئیات نظریات پیشنهاد کننده نمى شویم،با اینکه پیشنهاد کننده مرتکب اشتباهات عظیمى شده است و حتى از درک مفهوم صحیح آن چند ماده ساده عاجز بوده است.اما از دو مطلب در اینجا نمى توانیم صرف نظر کنیم.
آیا خواستگارى مرد از زن اهانت به زن است؟
۱٫پیشنهاد کننده مى گوید:
«قانونگذار ما حتى در این چند ماده کذایى(مربوط به خواستگارى و نامزدى)هم این نکته ارتجاعى و غیر انسانى را فراموش نکرده است که مرد اصل است و زن فرع.در تعقیب فکر مزبور ماده ۱۰۳۴ را که اولین ماده قانون در کتاب نکاح وطلاق است به نحو زیر تنظیم نموده است:
ماده ۱۰۳۴- از هر زنى که خالى از موانع نکاح باشد مى توان خواستگارى نمود. به طورى که ملاحظه مى شود به موجب ماده مزبور با اینکه هیچ گونه حکم و الزامى بیان نشده است، ازدواج به معنى «زن گرفتن »براى مرد مطرح شده و او به عنوان مشترى و خریدار تلقى گردیده و در مقابل،زن نوعى کالا وانمود شده است.این قبیل تعبیرات در قوانین اجتماعى اثر روانى بسیار بد و ناگوار ایجاد مى کند ومخصوصا تعبیرات مزبور در قانون ازدواج بر روى رابطه زن و مرد اثر مى گذارد وبه مرد ژست آقایى و مالکیت و به زن وضع مملوکى و بندگى مى بخشد.»
به دنبال این ملاحظه دقیق روانى!موادى که خود پیشنهاد کننده تحت عنوان «خواستگارى »ذکر مى کند،براى اینکه خواستگارى جنبه یکطرفه و حالت «زن گرفتن »به خود نگیرد،خواستگارى را هم وظیفه زنان دانسته و هم وظیفه مردان،تا درازدواج تنها«زن گرفتن »صدق نکند،«مرد گرفتن »هم صدق کند یا لااقل نه زن گرفتن صدق کند و نه مرد گرفتن.اگر بگوییم زن گرفتن،یا اگر همیشه مردان را موظف کنیم که به خواستگارى زنان بروند،حیثیت زن را پایین آورده و آن را به صورت کالاى خریدنى درآورده ایم!
غریزه مرد طلب و نیاز است و غریزه زن جلوه و ناز
اتفاقا یکى از اشتباهات بزرگ همین است.همین اشتباه سبب پیشنهاد الغاء مهر ونفقه شده است و ما در جاى خود مشروحا درباره مهر و نفقه بحث خواهیم کرد.
اینکه از قدیم الایام مردان به عنوان خواستگارى نزد زن مى رفته اند و از آنهاتقاضاى همسرى مى کرده اند،از بزرگترین عوامل حفظ حیثیت و احترام زن بوده است.طبیعت،مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن.طبیعت،زن را گل و مرد را بلبل،زن را شمع و مرد را پروانه قرارداده است.این یکى از تدابیر حکیمانه و شاهکارهاى خلقت است که در غریزه مردنیاز و طلب و در غریزه زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانى زن را در مقابل نیرومندى جسمانى مرد،با این وسیله جبران کرده است.
خلاف حیثیت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود.براى مرد قابل تحمل است که از زنى خواستگارى کند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن دیگرى خواستگارى کندو جواب رد بشنود تا بالاخره زنى رضایت خود را به همسرى با او اعلام کند،اما براى زن که مى خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر درآورد تابر سراسر وجود او حکومت کند،قابل تحمل و موافق غریزه نیست که مردى را به همسرى خود دعوت کند و احیانا جواب رد بشنود و سراغ مرد دیگرى برود.
به عقیده ویلیام جیمز فیلسوف معروف امریکایى،حیا و خوددارى ظریفانه زن غریزه یست بلکه دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان به این است که به دنبال مردان نروند،خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند;زنان این درسها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند.
اختصاص به جنس بشر ندارد،حیوانات دیگر نیز همین طورند;همواره این ماموریت به جنس نر داده شده است که خود را دلباخته و نیازمند به جنس ماده نشان بدهد.ماموریتى که به جنس ماده داده شده این است که با پرداختن به زیبایى و لطف وبا خوددارى و استغناء ظریفانه،دل جنس خشن را هر چه بیشتر شکار کند و او را ازمجراى حساس قلب خودش و به اراده و اختیار خودش در خدمت خود بگمارد.
مرد خریدار وصال زن است نه رقبه او
عجبا!مى گویند چرا قانون مدنى لحنى به خود گرفته است که مرد را خریدار زن نشان مى دهد؟اولا این مربوط به قانون مدنى نیست،مربوط به قانون آفرینش است. ثانیا مگر هر خریدارى از نوع مالکیت و مملوکیت اشیاء است؟طلبه و دانشجوخریدار علم است،متعلم خریدار معلم است،هنرجو خریدار هنرمند است.آیا باید نام اینها را مالکیت بگذاریم و منافى حیثیت علم و عالم و هنر و هنرمند به شمار آوریم؟ مرد خریدار وصال زن است نه خریدار رقبه او.آیا واقعا شما از این شعر شاعرشیرین سخن ما حافظ،اهانت به جنس زن مى فهمید که مى گوید:
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهرى مفلس از آن رو مشوشم شهرى است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت چیزیم نیست ورنه «خریدار»هر ششم
حافظ افسوس مى خورد که چیزى ندارد نثار خوبان کند و التفات آنها را به خودجلب کند.آیا این اهانت به مقام زن است یا مظهر عالیترین احترام و مقام زن در دلهاى زنده و حساس است که با همه مردى و مردانگى در پیشگاه زیبایى و جمال زن خضوع و خشوع مى کند و خود را نیازمند به عشق او و او را بى نیاز از خود معرفى مى کند؟
منتهاى هنر زن این بوده است که توانسته مرد را در هر مقامى و هر وضعى بوده است به آستان خود بکشاند.
اکنون ببینید به نام دفاع از حقوق زن،چگونه بزرگترین امتیاز و شرف و حیثیت زن را لکه دار مى کنند؟!
این است که گفتیم این آقایان به نام اینکه ابروى زن بیچاره را مى خواهند اصلاح کنند چشم وى را کور مى کنند.
رسم خواستگارى یک تدبیر ظریفانه و عاقلانه براى حفظ حیثیت و احترام زن ا ست
گفتیم اینکه در قانون خلقت،مرد مظهر نیاز و طلب و خواستارى و زن مظهرمطلوبیت و پاسخگویى آفریده شده است،بهترین ضامن حیثیت و احترام زن وجبران کننده ضعف جسمانى او در مقابل نیرومندى جسمانى مرد است و هم بهترین عامل حفظ تعادل و توازن زندگى مشترک آنهاست.این نوعى امتیاز طبیعى است که به زن داده شده و نوعى تکلیف طبیعى است که به دوش مرد گذاشته شده است.
قوانینى که بشر وضع مى کند و به عبارت دیگر تدابیر قانونى که به کار مى برد،بایداین امتیاز را براى زن و این تکلیف را براى مرد حفظ کند.قوانین مبنى بر یکسان بودن زن و مرد از لحاظ وظیفه و ادب خواستارى،بر زیان زن و منافع و حیثیت و احترام اوست و تعادل را به ظاهر به نفع مرد و در واقع به زیان هر دو بهم مى زند.
از این رو موادى که از طرف نویسنده «چهل پیشنهاد»مبنى بر شرکت دادن زن به وظیفه خواستگارى پیشنهاد شده،هیچ گونه ارزشى ندارد و بر زیان جامعه بشرى است.
اشتباه نویسنده «چهل ماده در قانون مدنى »
مطلب دومى که به مناسبت این فصل لازم است تذکر دهم این است که آقاى مهدوى نویسنده «چهل پیشنهاد»در شماره ۸۶ مجله زن روز،صفحه ۷۲ مى نویسند:
«به موجب ماده ۱۰۳۷ هر یک از نامزدها که بدون علت موجه وصلت مزبور را بهم زند باید هدایایى را که طرف مقابل و یا والدین او و یا اشخاص ثالث به منظوروصلت مذکور داده اند مسترد دارد و در صورتى که عین آنها باقى نباشد قیمت آنهارا باید رد کند،مگر اینکه هدایا بدون تقصیر طرف تلف شده باشد.
طبق مقررات ماده مذکور،نامزدى هم از نظر قانونگذار ما مانند وعده ازدواج هیچ اثر قانونى و ضمانت اجرایى نداشته و نسبت به طرفین هیچ نوع تعهدى ایجادنمى کند و تنها اثر آن این است که طرف متخلف که به قول نویسنده قانون مزبور«بدون علت موجه »وصلت مزبور را بهم زند،عین یا قیمت هدایایى را که به منظوروصلت از طرف دریافت داشته باید مسترد دارد و حال اینکه غالبا در دوران نامزدى،طرفین به منظور وصلت چیزى به یکدیگر نمى دهند ولى براى خاطر خودنامزدى متحمل مخارج فوق العاده سنگین مى شوند…»
چنانکه ملاحظه مى فرمایید ایراد آقاى مهدوى بر این ماده قانونى این است که براى نامزدى اثر قانونى و ضمانت اجرایى قائل نشده است;تنها اثرى که قائل شده این است که طرف متخلف باید عین هدایایى که دریافت داشته یا قیمت آنها را به طرف بپردازد و حال آنکه عمده خسارتى که شخص به واسطه نامزدى متحمل مى شودخسارتهاى دیگر است،مثل خسارتى که به واسطه جشن نامزدى یا مهمانى کردن نامزد و گردش با او متحمل مى شود.
من مى گویم ایراد دیگرى نیز بر این ماده قانونى وارد است و آن اینکه مى گوید اگرطرف متخلف «بدون علت موجه »وصلت را بهم زند باید عین یا قیمت هدایایى که دریافت داشته مسترد دارد،و حال آنکه طبق قاعده اگر با علت موجه نیز وصلت را بهم زند باید لا اقل عین هدایایى که دریافت داشته در صورت مطالبه طرف مقابل مسترددارد.
اما حقیقت این است که هیچ کدام از این ایرادها وارد نیست.
قانون مدنى در ماده ۱۰۳۶ چنین مى گوید:
«اگر یکى از نامزدها وصلت منظور را بدون علت موجهى بهم زند در حالى که طرف مقابل یا ابوین او یا اشخاص دیگر به اعتماد وقوع ازدواج مغرور شده و مخارجى کرده باشند،طرفى که وصلت را بهم زده است باید از عهده خسارت وارده برآید،ولى خسارت مزبور فقط مربوط به مخارج متعارفه خواهد بود».
این ماده قانون همان چیزى را که آقاى مهدوى خیال مى کنند قانون پیش بینى نکرده ست بیان مى کند.در این ماده است که قید«بدون علت موجه »ذکر شده است. طبق این ماده نه تنها طرف متخلف ضامن مخارجى که شخص نامزد متحمل شده است مى باشد،ضامن مخارج ابوین یا اشخاص دیگر نیز مى باشد.
در این ماده با تکیه روى کلمه «مغرور شده »به ریشه این ماده قانونى که به نام قاعده «غرور»معروف است اشاره مى کند.
بعلاوه در قانون مدنى «تسبیب »یکى از موجبات ضمان قهرى شناخته شده و ازماده ۳۳۲ که مربوط به تسبیب است نیز مى توان ضمان طرف متخلف را در این گونه موارد استفاده کرد.
علیهذا قانون مدنى نه تنها درباره خسارتهاى نامزدى-که به قول نویسنده پیشنهادها به خاطر خود نامزدى صورت مى گیرد-سکوت نکرده است،در دو ماده آن را گنجانیده است.
اما ماده ۱۰۳۷ قانون مدنى این است:
«هر یک از نامزدها مى توانند در صورت بهم خوردن وصلت منظور،هدایایى را که به طرف دیگر یا ابوین او براى وصلت منظور داده است مطالبه کنند.اگر عین هدایاموجود نباشد، مستحق قیمت هدایایى خواهد بود که عادتا نگاه داشته مى شود مگراینکه آن هدایا بدون تقصیر طرف دیگر تلف شده باشد».
این ماده مربوط به اشیائى است که طرفین به یکدیگر اهدا مى کنند،و چنانکه ملاحظه مى فرمایید در این ماده هیچ گونه قید نشده است که یک طرف بدون علت موجه وصلت را بهم زده باشد;قید«بدون علت موجه »استنباط بیجایى است که آقاى مهدوى کرده اند.
عجبا!کسانى که از درک مفهوم چند ماده ساده قانون مدنى ناتوانند-با اینکه یک عمر کارشان بررسى آنها بوده است و سالها بودجه مملکت را به نام تخصص فنى دردرک این قوانین مصرف کرده اند-چگونه داعیه تغییر قوانین آسمانى را که هزاران ملاحظات و ریزه کارى ها در آنها به کار رفته است در سر مى پرورانند؟این نکته نیزناگفته نماند که آقاى مهدوى تا پنج سال قبل که مشغول تالیف کتاب پیمان مقدس یامیثاق ازدواج بوده اند،جمله بالا را به صورت «بدون علت و موجبى »قرائت مى کرده اند.در کتاب خودشان فصل مشبعى داد و فریاد راه انداخته اند که مگر در دنیاکارى بدون علت و موجب ممکن است؟اما اخیرا متوجه شده اند که سالها این جمله راغلط قرائت مى کرده و مى فهمیده اند و جمله مزبور«بدون علت موجهى »بوده است.
از ایرادات دیگرى که در فصل خواستگارى به نویسنده پیشنهادها وارد است فعلا صرف نظر مى کنم.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
بخش دوم:
ازدواج موقت
من بر خلاف بسیارى از افراد،از تشکیکات و ایجاد شبهه هایى که در مسایل اسلامى مى شود- با همه علاقه و اعتقادى که به این دین دارم- به هیچ وجه ناراحت نمى شوم،بلکه در ته دلم خوشحال مى شوم زیرا معتقدم و در عمر خود به تجربه مشاهده کرده ام که این آیین مقدس آسمانى در هر جبهه از جبهه ها که بیشتر موردحمله و تعرض واقع شده،با نیرومندى و سرافرازى و جلوه و رونق بیشترى آشکارشده است.
خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک مى کند. شک مقدمه یقین،و تردید پلکان تحقیق است.در رساله زنده بیدار از رساله میزان العمل غزالى نقل مى کند که:
«…گفتار ما را فایده این بس باشد که تو را در عقاید کهنه و موروثى به شک مى افکند زیرا شک پایه تحقیق است و کسى که شک نمى کند درست تامل نمى کند. و هر که درست ننگرد،خوب نمى بیند و چنین کسى در کورى و حیرانى بسرمى برد.»
بگذارید بگویند و بنویسند و سمینار بدهند و ایراد بگیرند،تا آنکه بدون آنکه خود بخواهند وسیله روشن شدن حقایق اسلامى گردند.
یکى از قوانین درخشان اسلام از دیدگاه مذهب جعفرى-که مذهب رسمى کشورماست-این است که ازدواج به دو نحو مى تواند صورت بگیرد:دائم و موقت.
ازدواج موقت و دائم در پاره اى از آثار با هم یکى هستند و در قسمتى اختلاف دارند.آنچه در درجه اول ایندو را از هم متمایز مى کند،یکى این است که زن و مردتصمیم مى گیرند به طور موقت با هم ازدواج کنند و پس از پایان مدت اگر مایل بودندتمدید کنند تمدید مى کنند و اگر مایل نبودند از هم جدا مى شوند.
دیگر اینکه از لحاظ شرایط،آزادى بیشترى دارند که به طور دلخواه به هر نحو که بخواهند پیمان مى بندند.مثلا در ازدواج دائم خواه ناخواه مرد باید عهده دار مخارج روزانه و لباس و مسکن و احتیاجات دیگر زن از قبیل دارو و طبیب بشود،ولى درازدواج موقت بستگى دارد به قرارداد آزادى که میان طرفین منعقد مى گردد;ممکن است مرد نخواهد یا نتواند متحمل این مخارج بشود یا زن نخواهد از پول مرد استفاده کند.
در ازدواج دائم،زن خواه ناخواه باید مرد را به عنوان رئیس خانواده بپذیرد و امراو را در حدود مصالح خانواده اطاعت کند،اما در ازدواج موقت بسته به قراردادى است که میان آنها منعقد مى گردد.
در ازدواج دائم،زن و شوهر خواه ناخواه از یکدیگر ارث مى برند،اما در ازدواج موقت چنین نیست.
پس تفاوت اصلى و جوهرى ازدواج موقت با ازدواج دائم در این است که ازدواج موقت از لحاظ حدود و قیود«آزاد»است،یعنى وابسته به اراده و قراردادطرفین است;حتى موقت بودن آن نیز در حقیقت نوعى آزادى به طرفین مى بخشد وزمان را در اختیار آنها قرار مى دهد.
در ازدواج دائم،هیچ کدام از زوجین بدون جلب رضایت دیگرى حق ندارند ازبچه دار شدن و تولید نسل جلوگیرى کنند،ولى در ازدواج موقت جلب رضایت طرف دیگر ضرورت ندارد.در حقیقت،این نیز نوعى آزادى دیگر است که به زوجین داده شده است.
اثرى که از این ازدواج تولید مى شود یعنى فرزندى که به وجود مى آید،با فرزندناشى از ازدواج دائم هیچ گونه تفاوتى ندارد.
مهر،هم در ازدواج دائم لازم است و هم در ازدواج موقت،با این تفاوت که درازدواج موقت عدم ذکر مهر موجب بطلان عقد است و در ازدواج دائم عقد باطل نیست،مهر المثل تعیین مى شود.
همان طورى که در عقد دائم،مادر و دختر زوجه بر زوج،و پدر و پسر زوج برزوجه حرام و محرم مى گردند،در عقد منقطع نیز چنین است،و همان طورى که خواستگارى کردن زوجه دائم بر دیگران حرام است خواستگارى زوجه موقت نیز بردیگران حرام است.همان طورى که زناى با زوجه دائم غیر،موجب حرمت ابدى مى شود زناى با زوجه موقت نیز موجب حرمت ابدى مى شود.همان طورى که زوجه دائم بعد از طلاق باید مدتى عده نگه دارد زوجه موقت نیز بعد از تمام شدن مدت یابخشیدن آن باید عده نگه دارد با این تفاوت که عده زن دائم سه نوبت عادت ماهانه است و عده زن غیر دائم دو نوبت یا چهل و پنج روز.در ازدواج دائم جمع میان دوخواهر جایز نیست،در ازدواج موقت نیز روا نیست.
این است آن چیزى که به نام ازدواج موقت یا نکاح منقطع در فقه شیعه آمده است و قانون مدنى ما نیز عین آن را بیان کرده است.
بدیهى است که ما طرفدار این قانون با این خصوصیات هستیم.و اما اینکه مردم ما به نام این قانون سوء استفاده هایى کرده و مى کنند،ربطى به قانون ندارد.لغو این قانون جلوى آن سوء استفاده ها را نمى گیرد بلکه شکل آنها را عوض مى کند بعلاوه صدها مفاسدى که از خود لغو قانون برمى خیزد.
ما نباید آنجا که انسانها را باید اصلاح و آگاه کنیم،به دلیل عدم عرضه و لیاقت دراصلاح انسانها مرتبا به جان مواد قانونى بیفتیم،انسانها را تبرئه کنیم و قوانین رامسؤول بدانیم.
اکنون ببینیم با بودن ازدواج دائم چه ضرورتى هست که قانونى به نام قانون ازدواج وقت بوده باشد.آیا ازدواج موقت-به قول نویسندگان «زن روز»-با حیثیت انسانى زن و با روح اعلامیه حقوق بشر منافات دارد؟آیا ازدواج موقت اگر هم لازم بوده است،در دوران کهن لازم بوده است اما زندگى و شرایط و اقتضاى زمان حاضر باآن موافقت ندارد؟
ما این مطلب را تحت دو عنوان بررسى مى کنیم:
الف.زندگى امروز و ازدواج موقت.
ب.مفاسد و معایب ازدواج موقت.
زندگى امروز و ازدواج موقت
چنانکه قبلا دانستیم ازدواج دائم مسؤولیت و تکلیف بیشترى براى زوجین تولیدمى کند.به همین دلیل پسر یا دخترى را نمى توان یافت که از اول بلوغ طبیعى که تحت فشار غریزه قرار مى گیرد آماده ازدواج دائم باشد.خاصیت عصر جدید این است که فاصله بلوغ طبیعى را با بلوغ اجتماعى و قدرت تشکیل عائله زیادتر کرده است.اگردر دوران ساده قدیم یک پسر بچه در سنین اوایل بلوغ طبیعى از عهده شغلى که تا آخرعمر به عهده او گذاشته مى شد برمى آمد، در دوران جدید ابدا امکان پذیر نیست.یک پسر موفق در دوران تحصیل که دبستان و دبیرستان و دانشگاه را بدون تاخیر و ردشدن در امتحان آخر سال و یا در کنکور دانشگاه گذرانده باشد،در ۲۵ سالگى فارغ التحصیل مى گردد و از این به بعد مى تواند درآمدى داشته باشد.قطعا سه چهارسال هم طول مى کشد تا بتواند سر و سامان مختصرى براى خود تهیه کند و آماده ازدواج دائم گردد.همچنین است یک دختر موفق که دوران تحصیل را مى خواهد طى کند.
جوان امروز و دوره بلوغ و بحران جنسى
شما اگر امروز یک پسر محصل هجده ساله را که شور جنسى او به اوج خودرسیده است تکلیف به ازدواج بکنید،به شما مى خندند.همچنین است یک دخترمحصل شانزده ساله.عملا ممکن نیست این طبقه در این سن زیر بار ازدواج دائم بروند و مسؤولیت یک زندگى را-که وظایف زیادى براى آنها نسبت به یکدیگر ونسبت به فرزندان آینده شان ایجاد مى کند-بپذیرند.
کدامیک؟رهبانیت موقت یا کمونیسم جنسى یا ازدواج موقت؟
از شما مى پرسم:آیا با این حال،با طبیعت و غریزه چه رفتارى بکنیم؟آیا طبیعت حاضر ست به خاطر اینکه وضع زندگى ما در دنیاى امروز اجازه نمى دهد که در سنین شانزده سالگى و هجده سالگى ازدواج کنیم دوران بلوغ را به تاخیر بیندازد و تا مافارغ التحصیل نشده ایم غریزه جنسى از سر ما دست بردارد؟
آیا جوانان حاضرند یک دوره «رهبانیت موقت »را طى کنند و خود را سخت تحت فشار و ریاضت قرار دهند تا زمانى که امکانات ازدواج دائم پیدا شود؟فرضاجوانى حاضر گردد رهبانیت موقت را بپذیرد،آیا طبیعت حاضر است از ایجادعوارض روانى سهمگین و خطرناکى که در اثر ممانعت از اعمال غریزه جنسى پیدامى شود و روانکاوى امروز از روى آنها پرده برداشته است صرف نظر کند؟
دو راه بیشتر باقى نمى ماند:یا اینکه جوانان را به حال خود رها کنیم و به روى خود نیاوریم;به یک پسر اجازه دهیم از صدها دختر کام برگیرد،و به یک دختر اجازه دهیم با دهها پسر رابطه نامشروع داشته باشد و چندین بار سقط جنین کند،یعنى عملاکمونیسم جنسى را بپذیریم;و چون به پسر و دختر«متساویا»اجازه داده ایم،روح اعلامیه حقوق بشر را از خود شاد کرده ایم، زیرا روح اعلامیه حقوق بشر از نظربسیارى از کوته فکران این است که زن و مرد اگر بناست به جهنم دره هم سقوط کننددوش به دوش یکدیگر و بازو به بازوى هم و بالاخره «متساویا»سقوط کنند.
آیا اینچنین پسران و دخترانى با چنین روابط فراوان و بیحدى در دوران تحصیل،پس از ازدواج دائم مرد زندگى و زن خانواده خواهند بود؟
راه دوم ازدواج موقت و آزاد است.ازدواج موقت در درجه اول زن را محدودمى کند که در آن واحد زوجه دو نفر نباشد.بدیهى است که محدود شدن زن مستلزم محدود شدن مرد نیز خواه ناخواه هست.وقتى که هر زنى به مرد معینى اختصاص پیداکند قهرا هر مردى هم به زن معینى اختصاص پیدا مى کند،مگر آنکه از یک طرف عددبیشترى باشند.بدین ترتیب پسر و دختر دوران تحصیل خود را مى گذرانند بدون آنکه رهبانیت موقت و عوارض آن را تحمل کرده باشند و بدون آنکه در ورطه کمونیسم جنسى افتاده باشند.
ازدواج آزمایشى
این ضرورت اختصاص به ایام تحصیل ندارد،در شرایط دیگر نیز پیش مى آید. اصولا ممکن است زن و مردى که خیال دارند با هم به طور دائم ازدواج کنند و نتوانسته اند نسبت به یکدیگر اطمینان کامل پیدا کنند،به عنوان ازدواج آزمایشى براى مدت موقتى با هم ازدواج کنند;اگر اطمینان کامل به یکدیگر پیدا کردند ادامه مى دهندو اگر نه از هم جدا مى شوند.
من از شما مى پرسم:اینکه اروپاییان وجود یک عده از زنان بدکار را در محل معین از هر شهرى تحت نظر و مراقبت دولت لازم و ضرورى مى دانند براى چیست؟ آیا جز این است که وجود مردان مجردى را که قادر به ازدواج دائم نیستند خطر بزرگى براى خانواده ها به حساب مى آورند؟
راسل و نظریه ازدواج موقت
برتراند راسل فیلسوف معروف انگلیسى در کتاب زناشویى و اخلاق مى گوید:
«…در واقع اگر درست بیندیشیم پى مى بریم که فواحش معصومیت کانون خانوادگى و پاکى زنان و دختران ما را حفظ مى کنند.هنگامى که این عقیده را لکى در بحبوحه عصر ویکتوریا ابراز کرد،اخلاقیون سخت آزرده شدند بى آنکه خودعلت آن را بدانند،اما هرگز نتوانستند خطاى عقیده لکى را به ثبوت رسانند.زبان حال اخلاقیون مزبور با تمام منطقشان این است که «اگر مردم از تعلیمات ما پیروى مى کردند دیگر فحشاء وجود نمى داشت »اما ایشان به خوبى مى دانند که کسى توجه به حرفشان نمى کند».
این است فرمول فرنگى چاره جویى خطر مردان و زنانى که قادر به ازدواج دائم نیستند و آن بود فرمولى که اسلام پیشنهاد کرده است.آیا اگر این فرمول فرنگى به کاربسته شود و گروهى زن بدبخت به ایفاى این وظیفه اجتماعى!اختصاص داده شوند،آن وقت زن به مقام واقعى و حیثیت انسانى خود رسیده است و روح اعلامیه حقوق بشر شاد شده است؟
برتراند راسل رسما در کتاب خود فصلى تحت عنوان ازدواج تجربى باز کرده است.وى مى گوید:
«قاضى لیندزى که سالیان متمادى مامور دادگاه دنور بوده و در این مقام فرصت مشاهده حقایق زیادى داشته پیشنهاد مى کند که ترتیبى به نام «ازدواج رفاقتى »
داده شود.متاسفانه پست رسمى خود را(در امریکا)از دست داد،زیرا مشاهده شدکه او بیش از ایجاد حس گناهکارى در فکر سعادت جوانان است.براى عزل اوکاتولیکها و فرقه ضد سیاه پوستان از بذل مساعى خوددارى نکردند.
پیشنهاد ازدواج رفاقتى را یک محافظه کار خردمند کرده است و منظور از آن ایجادثباتى در روابط جنسى است.لیندزى متوجه شده که اشکال اساسى در ازدواج فقدان پول است.ضرورت پول فقط از لحاظ اطفال احتمالى نیست،بلکه از این لحاظ است که تامین معیشت از جانب زن برازنده نیست.و به این ترتیب نتیجه مى گیرد که جوانان باید مبادرت به ازدواج رفاقتى کنند که از سه لحاظ با ازدواج عادى متفاوت است:اولا منظور از ازدواج تولید نسل نخواهد بود.ثانیا مادام که زن جوان فرزندى نیاورده و حامله نشده طلاق با رضایت طرفین میسر خواهد بود. ثالثا زن در صورت طلاق مستحق کمک خرجى براى خوراک خواهد بود…من هیچ تردیدى در مؤثر بودن پیشنهادات لیندزى ندارم و اگر قانون آن را مى پذیرفت تاثیر زیادى در بهبود اخلاق مى کرد.»
آنچه لیندزى و راسل آن را«ازدواج رفاقتى »مى نامند گر چه با ازدواج موقت اسلامى اندک فرقى دارد اما حکایت مى کند که متفکرانى مانند لیندزى و راسل به این نکته پى برده اند که تنها ازدواج دائم و عادى وافى به همه احتیاجات اجتماع نیست.
مشخصات قانون ازدواج موقت و ضرورت وجود آن و عدم کفایت ازدواج دائم به تنهایى براى رفع احتیاجات بشرى بالاخص در عصر حاضر،مورد بررسى قرارگرفت.اکنون مى خواهیم به اصطلاح آن طرف سکه را مطالعه کنیم،ببینیم ازدواج موقت چه زیانهایى ممکن است در بر داشته باشد.مقدمتا مى خواهم مطلبى را تذکردهم:
در میان تمام موضوعات و مسائل و زمینه هاى اظهار نظر که براى بشر وجودداشته و دارد، هیچ موضوع و زمینه اى به اندازه بحث در تاریخ علوم و عقاید و سنن ورسوم و آداب بشرى گنگ و پیچیده نیست و به همین جهت در هیچ موضوعى بشر به اندازه این موضوعات یاوه نبافته است و اتفاقا در هیچ موضوعى هم به اندازه این موضوعات شهوت اظهار نظر نداشته است.
از باب مثال اگر کسى اطلاعاتى در فلسفه و عرفان و تصوف و کلام اسلامى داشته باشد و آنگاه پاره اى از نوشته هاى امروز را-که غالبا اقتباس از خارجیها و یا عین گفته هاى آنهاست-خوانده باشد،مى فهمد که من چه مى گویم.مثل این است که مستشرقین و اتباع و اذنابشان براى اظهار نظر در این گونه مسائل همه چیز را لازم مى دانند مگر اینکه خود آن مسائل را عمیقا بفهمند و بشناسند.
مثلا در اطراف مساله اى که در عرفان اسلامى به نام «وحدت وجود»معروف است چه حرفها که زده نشده است!فقط جاى یک چیز خالى است و آن اینکه وحدت وجود چیست و قهرمانان آن در عرفان اسلامى از قبیل محیى الدین عربى وصدر المتالهین شیرازى چه تصورى از وحدت وجود داشته اند؟
من وقتى که برخى اظهار نظرهاى مندرج در چند شماره مجله زن روز را درباره نکاح منقطع خواندم بى اختیار به یاد مساله وحدت وجود افتادم;دیدم همه حرفها به میان آمده است جز همان چیزى که روح این قانون را تشکیل مى دهد و منظورقانونگذار بوده است.
البته این قانون چون یک «میراث شرقى »است این اندازه مورد بى مهرى است واگر یک «تحفه غربى »بود این طور نبود.قطعا اگر این قانون از مغرب زمین آمده بودامروز کنفرانسها و سمینارها داده مى شود که منحصر کردن ازدواج به ازدواج دائم باشرایط نیمه دوم قرن بیستم تطبیق نمى کند،نسل امروز زیر بار اینهمه قیود ازدواج دائم نمى رود،نسل امروز مى خواهد آزاد باشد و آزاد زندگى کند و جز زیر بار ازدواج آزادکه همه قیود و حدودش را شخصا انتخاب و اختیار کرده باشدنمى رود…
و به همین دلیل اکنون که این زمزمه از غرب بلند شده و کسانى امثال برتراندراسل مساله اى تحت عنوان «ازدواج رفاقتى »پیشنهاد مى کنند،پیش بینى مى شود که بیش از آن اندازه که اسلام خواسته استقبال شود و ازدواج دائم را پشت سر بگذارد و مادر آینده مجبور بشویم از ازدواج دائم دفاع و تبلیغ کنیم.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
معایب و مفاسدى که براى نکاح منقطع ذکر شده از این قرار است:
۱٫پایه ازدواج باید بر دوام باشد.زوجین از اول که پیمان زناشویى مى بندند بایدخود را براى همیشه متعلق به یکدیگر بدانند و تصور جدایى در مخیله آنها خطورنکند.علیهذا ازدواج موقت نمى تواند پیمان استوارى میان زوجین باشد.
اینکه پایه ازدواج باید بر دوام باشد،بسیار مطلب درستى است ولى این ایرادوقتى وارد است که بخواهیم ازدواج موقت را جانشین ازدواج دائم کنیم و ازدواج دائم را منسوخ نماییم.
بدون شک هنگامى که طرفین قادر به ازدواج دائم هستند و اطمینان کامل نسبت به یکدیگر پیدا کرده اند و تصمیم دارند براى همیشه متعلق به یکدیگر باشند پیمان ازدواج دائم مى بندند.
ازدواج موقت از آن جهت تشریع شده است که ازدواج دائم به تنهایى قادر نبوده است که در همه شرایط و احوال رفع احتیاجات بشر را بکند و انحصار به ازدواج دائم مستلزم این بوده است که افراد یا به رهبانیت موقت مکلف گردند و یا در ورطه کمونیسم جنسى غرق شوند. بدیهى است که هیچ پسر یا دخترى آنجا که برایش زمینه یک زناشویى دائم و همیشگى فراهم است خود را با یک امر موقتى سرگرم نمى کند.
۲٫ازدواج موقت از طرف زنان و دختران ایرانى-که شیعه مذهب مى باشنداستقبال نشده است و آن را نوعى تحقیر براى خود دانسته اند.پس افکار عمومى خودمردم شیعه نیز آن را طرد مى کند.
جواب این است که اولا منفوریت متعه در میان زنان مولود سوء استفاده هایى است که مردان هوسران در این زمینه کرده اند و قانون باید جلو آنها را بگیرد و مادرباره این سوء استفاده ها بحث خواهیم کرد.ثانیا انتظار اینکه ازدواج موقت به اندازه ازدواج دائم استقبال شود-در صورتى که فلسفه ازدواج موقت عدم آمادگى یا عدم امکان طرفین یا یک طرف براى ازدواج دائم است-انتظار بیجا و غلطى است.
۳٫نکاح منقطع بر خلاف حیثیت و احترام زن است،زیرا نوعى کرایه دادن آدم وجواز شرعى آدم فروشى است;خلاف حیثیت انسانى زن است که در مقابل وجهى که از مردى مى گیرد وجود خود را در اختیار او قرار دهد.
این ایراد از همه عجیب تر است.اولا ازدواج موقت با مشخصاتى که در مقاله پیش گفتیم،چه ربطى به اجاره و کرایه دارد و آیا محدودیت مدت ازدواج موجب مى شود که از صورت ازدواج خارج و شکل اجاره و کرایه به خود بگیرد؟آیا چون حتما باید مهر معین و قطعى داشته باشد کرایه و اجاره است؟که اگر بدون مهر بود و مرد چیزى نثار زن نکرد،زن حیثیت انسانى خود را باز یافته است؟ما درباره مساله مهر جداگانه بحث خواهیم کرد.
از قضا فقها تصریح کرده اند و قانون مدنى نیز بر همان اساس مواد خود را تنظیم کرده است که ازدواج موقت و ازدواج دائم از لحاظ ماهیت قرارداد هیچ گونه تفاوتى باهم ندارند و نباید داشته باشند;هر دو ازدواجند و هر دو باید با الفاظ مخصوص ازدواج صورت بگیرند و اگر نکاح منقطع را با صیغه هاى مخصوص اجاره و کرایه بخوانند باطل است.
ثانیا از کى و چه تاریخى کرایه آدم منسوخ شده است؟تمام خیاطها و باربرها،تمام پزشکها و کارشناسها،تمام کارمندان دولت از نخست وزیر گرفته تا کارمنددون رتبه،تمام کارگران کارخانه ها آدمهاى کرایه اى هستند.
ثالثا زنى که به اختیار و اراده خود با مرد بخصوصى عقد ازدواج موقت مى بنددآدم کرایه اى نیست و کارى بر خلاف حیثیت و شرافت انسانى نکرده است.اگرمى خواهید زن کرایه اى را بشناسید،اگر مى خواهید بردگى زن را ببینید،به اروپا وامریکا سفر کنید و سرى به کمپانیهاى فیلمبردارى بزنید تا ببینید زن کرایه اى یعنى چه. ببینید چگونه کمپانیهاى مزبور،حرکات زن،ژستهاى زن،اطوار زنانه زن،هنرهاى جنسى زن را به معرض فروش مى گذارند.بلیطهایى که شما براى سینماها و تئاترهامى خرید،در حقیقت اجاره بهاى زنهاى کرایه اى را مى پردازید.ببینید در آنجا زن بدبخت براى اینکه پولى بگیرد تن به چه کارهایى مى دهد.مدتها تحت نظر متخصصان کار آزموده و شریف!باید رموز تحریکات جنسى را بیاموزد،بدن و روح و شخصیت خود را در اختیار یک مؤسسه پول درآورى قرار دهد براى اینکه مشتریان بیشترى براى آن مؤسسه پیدا کند.
سرى به کاباره ها و هتلها بزنید،ببینید زن چه شرافتى به دست آورده است و براى اینکه مزد ناچیزى بگیرد و جیب فلان پولدار را پرتر کند چگونه باید همه حیثیت وشرافت خود را در اختیار مهمانان قرار دهد.
زن کرایه اى آن مانکنها هستند که اجیر و مزدور فروشندگیهاى بزرگ مى شوند وشرف و عزت خود را وسیله پیشرفت و توسعه حرص و آز آنها قرار مى دهند.
زن کرایه اى آن زنى است که براى جلب مشترى براى یک مؤسسه اقتصادى،باهزاران اطوار-که اغلب آنها تصنعى و به خاطر انجام وظیفه مزدورى است-روى صفحه تلویزیون ظاهر مى شود و به نفع یک کالاى تجارتى تبلیغ مى کند.
کیست که نداند امروز در مغرب زمین،زیبایى زن،جاذبه جنسى زن،آواز زن، هنر و ابتکار زن، روح و بدن زن و بالاخره شخصیت زن وسیله حقیر و ناچیزى درخدمت سرمایه دارى اروپا و امریکاست؟و متاسفانه شما-دانسته یا ندانسته-زن شریف و نجیب ایرانى را به سوى اینچنین اسارتى مى کشانید.من نمى دانم چرا اگر زنى با شرایط آزاد با یک مرد به طور موقت ازدواج کند زن کرایه اى محسوب مى شود،امااگر زنى در یک عروسى یا شب نشینى در مقابل چشمان حریص هزار مرد و براى ارضاء تمایلات جنسى آنها حنجره خود را پاره کند و هزار و یک نوع معلق بزند تا مزدمعینى دریافت دارد زن کرایه اى محسوب نمى شود.
آیا اسلام که جلو مردان را از این گونه بهره بردارى ها از زن گرفته است و خود زن را به این اسارت آگاه و او را از تن دادن به آن و ارتزاق از آن منع کرده است،مقام زن راپایین آورده ست یا اروپاى نیمه دوم قرن بیستم؟
اگر روزى زن به درستى آگاه و بیدار شود و دامهایى که مرد قرن بیستم در سر راه او گذاشته و مخفى کرده بشناسد،علیه تمام این فریبها قیام خواهد کرد و آن وقت تصدیق خواهد کرد یگانه پناهگاه و حامى جدى و راستگوى او قرآن است،و البته چنین روزى دور نیست.
مجله زن روز در شماره ۸۷ صفحه ۸ رپرتاژى از زنى به نام مرضیه و مردى به نام رضا تحت عنوان «زن کرایه اى »تهیه کرده است و بدبختى زن بیچاره اى را شرح داده است.
این داستان طبق اظهارات رضا از خواستگارى زن آغاز شده،یعنى براى اولین بار از فرمول «چهل پیشنهاد»پیروى شده است و زن به خواستگارى مرد رفته است. بدیهى است داستانى که از خواستگارى زن از مرد آغاز گردد،پایانى بهتر از آن نمى تواند داشته باشد.
اما طبق اظهارات مرضیه مردى هوسران و قسى القلب،زنى را به عنوان اینکه مى خواهد او را زوجه دائم خود قرار دهد و از او و فرزندان او حمایت و سرپرستى کنداغفال کرده و بدون آنکه زن بدبخت خواسته باشد،او را به نام اینکه صیغه کرده است مورد کامجویى و سپس بى اعتنایى قرار داده است.
اگر این اظهارات صحیح باشد،عقدى است باطل.مردى قسى،زنى بى خبر وبى اطلاع از قانون شرعى و عرفى را مورد تجاوز قرار داده و باید مجازات شود.
قبل از اینکه امثال رضاها مجازات شوند،باید تربیت شوند و قبل از آن که رضاها مجازات یا تربیت شوند باید مرضیه ها آگاهانیده شوند.
جنایتى که از قساوت مردى و بى خبرى و غفلت زنى سرچشمه گرفته است،چه ربطى به قانون دارد که مجله زن روز قیافه حق به جانب به رضا مى دهد و بعد نیز تیغ خود را متوجه قانون مى کند؟آیا اگر قانون ازدواج موقت نمى بود،رضاى قسى القلب مرضیه غافل و بى خبر را آرام مى گذاشت؟
چرا از زیر بار تربیت و آگاهانیدن زن و مرد شانه خالى مى کنید،حقوق و وظایف شرعى زن و مرد را کتمان مى کنید و زنان بیچاره را اغفال کرده یگانه قانون حامى وراستگوى زن را دشمن او معرفى مى کنید و با دست خود او مى خواهید یگانه پناهگاه او را بکوبید؟
نکاح منقطع و تعدد زوجات
۴٫نکاح منقطع چون به هر حال نوعى اجازه تعدد زوجات است و تعدد زوجات محکوم است، پس نکاح منقطع محکوم است.
راجع به اینکه نکاح منقطع براى چه گونه افرادى تشریع شده،در دنباله همین مبحث و راجع به خود تعدد زوجات به یارى خدا جداگانه و مفصل بحث خواهیم کرد.
سرنوشت فرزندان در ازدواج موقت
۵٫نکاح منقطع از نظر اینکه دوام ندارد،آشیانه نامناسبى براى کودکانى است که بعدا به وجود مى آیند.لازمه نکاح منقطع این است که فرزندان آینده،بى سرپرست و ازحمایت پدرى مهربان و مادرى دلگرم به خانه و آشیانه محروم بمانند.
این ایراد ایرادى است که مجله زن روز بسیار روى آن تکیه کرده است،ولى باتوضیحاتى که دادیم گمان نمى کنم جاى بحث و ایرادى باشد.
در مقاله پیش گفتیم که یکى از تفاوتهاى ازدواج موقت و ازدواج دائم مربوط به تولید نسل است.در ازدواج دائم هیچ یک از زوجین بدون جلب رضایت دیگرى نمى تواند از زیر بار تناسل شانه خالى کند،بر خلاف ازدواج موقت که هر دو طرف آزادند.در ازدواج موقت،زن نباید مانع استمتاع مرد بشود ولى مى تواند بدون آنکه لطمه اى به استمتاع مرد وارد آید مانع حاملگى خود بشود و این موضوع با وسایل ضدآبستنى امروز کاملا حل شده است.
علیهذا اگر زوجین در ازدواج موقت مایل باشند تولید فرزند کنند و مسؤولیت نگهدارى و تربیت فرزند آتیه را بپذیرند،تولید فرزند مى کنند.بدیهى است که از نظرعاطفه طبیعى فرقى میان فرزند زوجه دائم با زوجه موقت نیست و اگر فرضا پدر یامادر از وظیفه خود امتناع کند قانون آنها را مکلف و مجبور مى کند،همان گونه که درصورت وقوع طلاق قانون باید دخالت کند و مانع ضایع شدن حقوق فرزندان گردد،واگر مایل نباشند که تولید فرزند نمایند و هدفشان از ازدواج موقت فقط تسکین غریزه است از به وجود آمدن فرزند جلوگیرى مى کنند.
همچنانکه مى دانیم کلیسا جلوگیرى از آبستنى را امر نامشروع مى داند ولى ازنظر اسلام اگر زوجین از اول مانع پیدایش فرزند بشوند مانعى ندارد اما اگر نطفه منعقدشد و هسته اولى تکوین فرزند به وجود آمد،اسلام به هیچ وجه اجازه معدوم کردن آن را نمى دهد.
اینکه فقهاى شیعه مى گویند هدف ازدواج دائم تولید نسل است و هدف ازدواج موقت استمتاع و تسکین غریزه است،همین منظور را بیان مى کنند.
انتقادات
نویسنده «چهل پیشنهاد»در شماره ۸۷ مجله زن روز نکاح منقطع را مورد نقدقرار داده است.
اولا مى گوید:
«موضوع قانون نکاح یا ازدواج منقطع طورى ناراحت کننده است که حتى نویسندگان قانون ازدواج نتوانسته اند در خصوص آن شرح و تفصیل بدهند.مثل اینکه از کار خودشان ناراضى بوده اند که فقط براى حفظ ظاهر،به موجب مواد۱۰۷۵،۱۰۷۶،۱۰۷۷ الفاظ و عباراتى سرهم بندى کرده گذشته اند.
تنظیم کنندگان مواد قانونى مربوط به نکاح منقطع(متعه)طورى از کار خودشان ناراضى بوده اند که اساسا عقد مزبور را تعریف نکرده اند و تشریفات و شرایط آن راتوضیح نداده اند…»
سپس آقاى نویسنده خودشان این نقص قانون مدنى را جبران مى کنند و نکاح منقطع را تعریف مى کنند و مى گویند:
«نکاح مزبور عبارت است از اینکه زن مجرد در برابر اخذ اجرت و دستمزد معین ومشخص در مدت و زمانى معلوم و معین و لو چند ساعت و یا چند دقیقه خودش رابراى قضاى شهوت و تمتع و اجراى اعمال جنسى در اختیار مرد مى گذارد.»
آنگاه مى گویند:
«براى ایجاب و قبول عقد نکاح مزبور در کتب فقه شیعه الفاظ عربى مخصوص ذکرشده است که قانون مدنى به آنها اشاره و توجه نکرده و مثل اینکه از نظر قانونگذاربه هر لفظى که دلالت بر مقصود بالا(یعنى مفهوم اجاره و دستمزد گرفتن)نماید و لوغیر عربى هم باشد واقع مى شود».
از نظر آقاى نویسنده:
الف.قانون مدنى نکاح منقطع را تعریف نکرده و شرایط آن را توضیح نداده است.
ب.ماهیت نکاح منقطع این است که زن خود را در مقابل دستمزد معینى به مردى اجاره مى دهد.
ج.از نظر قانون مدنى هر لفظى که دلالت بر مفهوم مورد اجاره واقع شدن زن بکند،براى ایجاب و قبول نکاح منقطع کافى است.
من از آقاى نویسنده دعوت مى کنم یک بار دیگر قانون مدنى را مطالعه کنند و بادقت مطالعه کنند و همچنین از خوانندگان مجله زن روز خواهش مى کنم هر طورهست یک نسخه از قانون مدنى تهیه و در قسمتهاى ذیل دقت کنند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
در قانون مدنى،فصل ششم از«کتاب نکاح »مخصوص نکاح منقطع است و سه جمله ساده هم بیش نیست:
اول اینکه نکاح وقتى منقطع است که براى مدت معینى واقع شده باشد.دوم اینکه مدت نکاح منقطع باید کاملا معین شود.سوم اینکه احکام مربوط به مهر و ارث درنکاح منقطع همان است که در فصلهاى مربوط به مهر و ارث گفته شده است.
نویسنده محترم «چهل پیشنهاد»خیال کرده است که آنچه از اول کتاب نکاح در پنج فصل گفته شده است همه مربوط به نکاح دائم است و تنها این سه ماده به نکاح منقطع مربوط است،غافل از اینکه تمام مواد آن پنج فصل،جز آنجا که تصریح شده است مانند ماده ۱۰۶۹ و یا آنچه مربوط به طلاق است،مشترک است میان نکاح دائم ومنقطع.مثلا ماده ۱۰۶۲ که مى گوید:«نکاح واقع مى شود به ایجاب و قبول به الفاظى که صریحا دلالت بر قصد ازدواج نماید»مخصوص نکاح دائم نیست،به هر دو نکاح مربوط است.شرایطى که براى عاقد یا عقد یا زوجین ذکر کره است نیز مربوط به هردو نکاح است.اگر قانون مدنى نکاح منقطع را تعریف نکرده است،براى این است که نیازى به تعریف نداشته است همچنانکه نکاح دائم را نیز تعریف نکرده است و مستغنى از تعریف دانسته است.قانون مدنى هر لفظ صریحى که دلالت بر ازدواج و وقوع زوجیت بکند براى عقد کافى دانسته است،خواه در نکاح دائم خواه در نکاح منقطع. ولى اگر لفظى مفهوم دیگرى غیر از زوجیت داشته باشد از قبیل معاوضه و داد و ستد واجاره و کرایه،براى صحت عقد نکاح(چه دائم و چه منقطع)کافى نیست.
من به موجب این نوشته متعهد مى شوم که اگر عده اى از قضات فاضل وکارشناسان واقعى قانون-که خوشبختانه در دادگسترى زیادند-تشخیص دادند که ایراد وارده بر قانون مدنى که در بالا شرح داده شد وارد است،من از هم اکنون از انتقادسایر نوشته هاى «زن روز»خوددارى مى کنم.
ازدواج موقت و مساله حرمسرا
یکى از سوژه هایى که مغرب زمین علیه مشرق زمین در دست دارد و به رخ اومى کشد و برایش فیلمها و نمایشنامه ها تهیه کرده و مى کند،مساله تشکیل حرمسراست که متاسفانه در تاریخ مشرق زمین نمونه هاى زیادى مى توان از آن یافت.
زندگى برخى از خلفا و سلاطین مشرق زمین،نمونه کاملى از این ماجرا به شمارمى رود و حرمسرا سازى مظهر اتم و اکمل هوسرانى و هوا پرستى یک مرد شرقى قلمداد مى گردد.
مى گویند مجاز شمردن ازدواج موقت مساوى است با مجاز دانستن تشکیل حرمسرا که نقطه ضعف و مایه سرافکندگى مشرق زمین در برابر مغرب زمین است،بلکه مساوى است با مجاز شمردن هوسرانى و هواپرستى که به هر شکل و هر صورت باشد منافى اخلاق و پیشرفت و عامل سقوط و تباهى است.
عین این مطلب درباره تعدد زوجات گفته شده است.جواز تعدد زوجات را به عنوان جواز تشکیل حرمسرا تفسیر کرده اند.
ما درباره تعدد زوجات جداگانه بحث خواهیم کرد و اکنون بحث خود رااختصاص مى دهیم به ازدواج موقت.
این مساله را از دو جهت باید بررسى کرد:یکى از این نظر که عامل تشکیل حرمسرا از جنبه اجتماعى چه بوده است؟آیا قانون ازدواج موقت در تشکیل حرمسراهاى مشرق زمین تاثیرى داشته است یا نه؟
دوم اینکه آیا منظور از تشریع قانون ازدواج موقت این بوده است که ضمنا وسیله هوسرانى و حرمسراسازى براى عده اى از مردان فراهم گردد یا نه؟
علل اجتماعى حرمسراسازى
اما بخش اول.پیدایش حرمسرا معلول دست به دست دادن دو عامل است:
اولین عامل حرمسراسازى تقوا و عفاف زن است;یعنى شرایط اخلاقى واجتماعى محیط باید طورى باشد که به زنان اجازه ندهد در حالى که با مرد بخصوصى رابطه جنسى دارند با مردان دیگر نیز ارتباط داشته باشند.در این شرایط مرد هوسران عیاش متمکن چاره خود را منحصر مى بیند که گروهى از زنان را نزد خود گرد آورده حرمسرایى تشکیل دهد.
بدیهى است که اگر شرایط اخلاقى و اجتماعى،عفاف و تقوا را بر زن لازم نشماردو زن رایگان و آسان خود را در اختیار هر مردى قرار دهد و مردان بتوانند هر لحظه باهر زنى هوسرانى کنند و وسیله هوسرانى همه جا و هر وقت و در هر شرایطى فراهم باشد،هرگز این گونه مردان زحمت تشکیل حرمسراهایى عریض و طویل با هزینه هنگفت و تشکیلات وسیع به خود نمى دهند.
عامل دیگر،نبودن عدالت اجتماعى است.هنگامى که عدالت اجتماعى برقرارنباشد،یکى غرق دریا دریا نعمت و دیگرى گرفتار کشتى کشتى فقر و افلاس وبیچارگى باشد،گروه زیادى از مردان از تشکیل عائله و داشتن همسر محروم مى مانندو عدد زنان مجرد افزایش مى یابد و زمینه براى حرمسراسازى فراهم مى گردد.
اگر عدالت اجتماعى برقرار و وسیله تشکیل عائله و انتخاب همسر براى همه فراهم باشد،قهرا هر زنى به مرد معینى اختصاص پیدا مى کند و زمینه عیاشى وهوسرانى و حرمسراسازى منتفى مى گردد.
مگر عده زنان چقدر از مردان زیادتر است که با وجود اینکه همه مردان بالغ ازداشتن همسر برخوردار باشند،باز هم براى هر مردى و لا اقل براى هر مرد متمکن وپولدارى امکان تشکیل حرمسرا باقى بماند؟
عادت تاریخ این است که سرگذشت حرمسراهاى دربارهاى خلفا و سلاطین را نشان دهد، عیشها و عشرتهاى آنها را مو به مو شرح دهد اما از توضیح و تشریح محرومیتها و ناکامیها و حسرتها و آرزو به گور رفتن هاى آنان که در پاى قصر آنها جان داده اند و شرایط اجتماعى به آنها اجازه انتخاب همسر نمى داده است سکوت نماید. ده ها و صدها زنانى که در حرمسراها بسر مى برده اند،در واقع حق طبیعى یک عده محروم و بیچاره بوده اند که تا آخر عمر مجرد زیسته اند.
مسلما اگر این دو عامل معدوم گردد;یعنى عفاف و تقوا براى زن امر لازم شمرده شود و کامیابى جنسى جز در کادر ازدواج(اعم از دائم یا موقت)ناممکن گردد و ازطرف دیگر ناهمواریهاى اقتصادى،اجتماعى از میان برود و براى همه افراد بالغ امکان استفاده از طبیعى ترین حق بشرى یعنى حق تاهل فراهم گردد،تشکیل حرمسرا امرى محال و ممتنع خواهد بود.
یک نگاه مختصر به تاریخ نشان مى دهد که قانون ازدواج موقت کوچکترین تاثیرى در تشکیل حرمسرا نداشته است.خلفاى عباسى و سلاطین عثمانى که بیش ازهمه به این عنوان شهرت دارند،هیچ کدام پیرو مذهب شیعه نبوده اند که از قانون ازدواج موقت استفاده کرده باشند.
سلاطین شیعه مذهب با آنکه مى توانسته اند این قانون را بهانه کار قرار دهند،هرگز به پایه خلفاى عباسى و سلاطین عثمانى نرسیده اند.این خود مى رساند که این ماجرا معلول اوضاع خاص اجتماعى دیگر است.
آیا تشریع ازدواج موقت براى تامین هوسرانى است؟
اما بخش دوم.در هر چیزى اگر بشود تردید کرد،در این جهت نمى توان تردیدکرد که ادیان آسمانى عموما بر ضد هوسرانى و هوا پرستى قیام کرده اند،تا آنجا که درمیان پیروان غالب ادیان ترک هوسرانى و هوا پرستى به صورت تحمل ریاضتهاى شاقه درآمده است.
یکى از اصول واضح و مسلم اسلام مبارزه با هوا پرستى است.قرآن کریم هواپرستى را در ردیف بت پرستى قرار داده است.در اسلام آدم «ذواق »یعنى کسى که هدفش این است که زنان گوناگون را مورد کامجویى و«چشش »قرار دهد،ملعون ومبغوض خداوند معرفى شده است.ما آنجا که راجع به طلاق بحث مى کنیم مدارک اسلامى این مطلب را نقل خواهیم کرد.
امتیاز اسلام از برخى شرایع دیگر به این است که ریاضت و رهبانیت را مردودمى شمارد،نه اینکه هواپرستى را جایز و مباح مى داند.از نظر اسلام تمام غرایز(اعم ازجنسى و غیره)باید در حدود اقتضاء و احتیاج طبیعت اشباع و ارضاء گردد.اما اسلام اجازه نمى دهد که انسان آتش غرایز را دامن بزند و آنها را به شکل یک عطش پایان ناپذیر روحى درآورد.از این رو اگر چیزى رنگ هوا پرستى یا ظلم و بى عدالتى به خود بگیرد،کافى است که بدانیم مطابق منظور اسلام نیست.
جاى تردید نیست که هدف مقنن قانون ازدواج موقت این نبوده است که وسیله عیاشى و حرمسراسازى براى مردم هوا پرست و وسیله بدبختى و دربدرى براى یک زن و یک عده کودک فراهم سازد.
تشویق و ترغیب فراوانى که از طرف ائمه دین به امر ازدواج موقت شده است،فلسفه خاصى دارد که عن قریب توضیح خواهم داد.
حرمسرا در دنیاى امروز
اکنون ببینیم دنیاى امروز با تشکیل حرمسرا چه کرده است.دنیاى امروز رسم حرمسرا را منسوخ کرده است.دنیاى امروز حرمسرادارى را کارى ناپسند مى داند وعامل وجود آن را از میان برده است.اما کدام عامل؟آیا عامل ناهمواریهاى اجتماعى را از میان برده است و در نتیجه همه جوانان رو به ازدواج آورده اند و از این راه زمینه حرمسراسازى را از میان برده است؟
خیر،کار دیگرى کرده است;با عامل اول یعنى عفاف و تقواى زن مبارزه کرده وبزرگترین خدمت را از این راه به جنس مرد انجام داده است.تقوا و عفاف زن به همان نسبت که به زن ارزش مى دهد و او را عزیز و گرانبها مى کند،براى مرد مانع شمرده مى شود.
دنیاى امروز کارى کرده است که مرد عیاش این قرن نیازى به تشکیل حرمسرا باآنهمه خرج و زحمت ندارد.براى مرد این قرن از برکت تمدن غرب همه جاحرمسراست.مرد این قرن براى خود لازم نمى داند که به اندازه هارون الرشید وفضل بن یحیى برمکى پول و قدرت داشته باشد تا به اندازه آنها جنس زن را در نوعهاى مختلف و رنگهاى مختلف مورد بهره بردارى قرار دهد.
براى مرد این قرن،داشتن یک اتومبیل سوارى و ماهى دو سه هزار تومان در آمد کافى است تا آنچنان وسیله عیاشى و بهره بردارى از جنس زن را فراهم کند که هارون الرشید هم در خواب ندیده است.هتلها و رستورانها و کافه ها از پیشتر آمادگى خود را به جاى حرمسرا براى مرد این قرن اعلام کرده اند.
جوانى مانند عادل کوتوالى در این قرن با کمال صراحت ادعا مى کند که در آن واحد بیست و دو معشوقه در شکلها و قیافه هاى مختلف داشته است.چه از این بهتربراى مرد این قرن!مرد این قرن از برکت تمدن غربى چیزى از حرمسرادارى جزمخارج هنگفت و زحمت و دردسر از دست نداده است.
اگر قهرمان «هزار و یک شب »سر از خاک بردارد و امکانات وسیع عیش وعشرت و ارزانى و رایگانى زن امروز را ببیند،به هیچ وجه حاضر به تشکیل حرمسرابا آنهمه خرج و زحمت نخواهد شد،و از مردم مغرب زمین که او را از زحمت حرمسرادارى معاف کرده اند تشکر خواهد کرد و بى درنگ اعلام خواهد کرد تعددزوجات و ازدواج موقت ملغى،زیرا اینها براى مردان در برابر زنان تکلیف و مسؤولیت ایجاد مى کند.
اگر بپرسید برنده این بازى دیروز و امروز معلوم شد،پس بازنده کیست؟ متاسفانه باید بگویم آن که هم دیروز و هم امروز بازى را باخته است،آن موجودخوش باور و ساده دلى است که به نام جنس زن معروف است.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
منع خلیفه از ازدواج موقت
ازدواج موقت از مختصات فقه جعفرى است;سایر رشته هاى فقهى اسلامى آن رامجاز نمى شمارند.من به هیچ وجه مایل نیستم وارد نزاع اسلام بر انداز شیعه و سنى بشوم.در اینجا فقط اشاره مختصرى به تاریخچه این مساله مى کنم.
مسلمانان اتفاق و اجماع دارند که در صدر اسلام ازدواج موقت مجاز بوده است و رسول اکرم در برخى از سفرها که مسلمانان از همسران خود دور مى افتادند و درناراحتى بسر مى بردند، به آنها اجازه ازدواج موقت مى داده است.و همچنین مورداتفاق مسلمانان است که خلیفه دوم در زمان خلافت خود نکاح منقطع را تحریم کرد. خلیفه دوم در عبارت معروف و مشهور خود چنین گفت:«دو چیز در زمان پیغمبر روابود،من امروز آنها را ممنوع اعلام مى کنم و مرتکب آنها را مجازات مى نمایم:متعه زنهاو متعه حج ».
گروهى از اهل تسنن عقیده دارند که نکاح منقطع را پیغمبر اکرم خودش در اواخرعمر ممنوع کرده بود و منع خلیفه در واقع اعلام ممنوعیت آن از طرف پیغمبر اکرم بوده است.ولى چنانکه مى دانیم عبارتى که از خود خلیفه رسیده است،خلاف این مطلب رابیان مى کند.
توجیه صحیح این مطلب همان است که علامه کاشف الغطاء بیان کرده اند.خلیفه از آن هت به خود حق داد این موضوع را قدغن کند که تصور مى کرد این مساله داخل در حوزه اختیارات ولى امر مسلمین است;هر حاکم و ولى امرى مى تواند از اختیارات خود به حسب مقتضاى عصر و زمان در این گونه امور استفاده کند.
به عبارت دیگر،نهى خلیفه نهى سیاسى بود نه نهى شرعى و قانونى.طبق آنچه ازتاریخ استفاده مى شود،خلیفه در دوره زعامت،نگرانى خود را از پراکنده شدن صحابه در اقطار کشور تازه وسعت یافته اسلامى و اختلاط با ملل تازه مسلمان پنهان نمى کرد; تا زنده بود مانع پراکنده شدن آنها از مدینه بود;به طریق اولى از امتزاج خونى آنها باتازه مسلمانان قبل از آن که تربیت اسلامى عمیقا در آنها اثر کند ناراضى بود و آن راخطرى براى نسل آینده به شمار مى آورد،و بدیهى است که این علت امر موقتى بیش نبود.و علت اینکه مسلمین آنوقت زیر بار این تحریم خلیفه رفتند این بود که فرمان خلیفه را به عنوان یک مصلحت سیاسى و موقتى تلقى کردند نه به عنوان یک قانون دائم،و الا ممکن نبود خلیفه وقت بگوید پیغمبر چنان دستور داده است و من چنین دستور مى دهم و مردم هم سخن او را بپذیرند.
ولى بعدها در اثر جریانات بخصوصى «سیره »خلفاى پیشین،بالاخص دو خلیفه اول،یک برنامه ثابت تلقى شد و کار تعصب به آنجا کشید که شکل یک قانون اصلى به خود گرفت.لهذا ایرادى که در اینجا بر برادران اهل سنت ما وارد است بیش از آن است که بر خود خلیفه وارد است. خلیفه به عنوان یک نهى سیاسى و موقت-نظیر تحریم تنباکو در قرن ما-نکاح منقطع را تحریم کرد،دیگران نمى بایست به آن شکل ابدیت بدهند.
بدیهى است که نظریه علامه کاشف الغطاء ناظر بدین نیست که آیا دخالت خلیفه از اصل صحیح بود یا نبود،و هم ناظر بدین نیست که آیا مساله ازدواج موقت جزءمسائلى است که ولى شرعى مسلمین مى تواند و لو براى مدت موقت قدغن کند یا نه،بلکه صرفا ناظر بدین جهت است که آنچه در آغاز صورت گرفت با این نام و این عنوان بود و به همین جهت مواجه با عکس العمل مخالف از طرف عموم مسلمین نگردید.
به هر حال نفوذ و شخصیت خلیفه و تعصب مردم در پیروى از سیرت و روش کشوردارى او سبب شد که این قانون در محاق نسیان و فراموشى قرار گیرد و این سنت که مکمل ازدواج دائم است و تعطیل آن ناراحتیها به وجود مى آورد،براى همیشه متروک بماند.
اینجا بود که ائمه اطهار-که پاسداران دین مبین هستند-به خاطر اینکه این سنت اسلامى متروک و فراموش نشود آن را ترغیب و تشویق فراوان کردند.امام جعفرصادق علیه السلام مى فرمود:یکى از موضوعاتى که من هرگز در بیان آن تقیه نخواهم کردموضوع متعه است.
و اینجا بود که یک مصلحت و حکمت ثانوى با حکمت اولى تشریع نکاح منقطع توام شد و آن کوشش در احیاء یک «سنت متروکه »است.به نظر این بنده آنجا که ائمه اطهار مردان زندار را از این کار منع کرده اند به اعتبار حکمت اولى این قانون است،خواسته اند بگویند این قانون براى مردانى که احتیاجى ندارند وضع نشده است،همچنانکه امام کاظم علیه السلام به على بن یقطین فرمود:
«تو را با نکاح متعه چه کار و حال آنکه خداوند تو را از آن بى نیاز کرده است.»
و به دیگرى فرمود:
«این کار براى کسى رواست که خداوند او را با داشتن همسرى از این کار بى نیازنکرده است.و اما کسى که داراى همسر است،فقط هنگامى مى تواند دست به این کار بزند که دسترسى به همسر خود نداشته باشد.»
و اما آنجا که عموم افراد را ترغیب و تشویق کرده اند،به خاطر حکمت ثانوى آن یعنى «احیاء سنت متروکه »بوده است زیرا تنها ترغیب و تشویق نیازمندان براى احیاءاین سنت متروکه کافى نبوده است.
این مطلب را به طور وضوح از اخبار و روایات شیعه مى توان استفاده کرد.
به هر حال آنچه مسلم است این است که هرگز منظور و مقصود قانونگذار اول ازوضع و تشریع این قانون و منظور ائمه اطهار از ترغیب و تشویق به آن این نبوده است که وسیله هوسرانى و هوا پرستى و حرمسرا سازى براى حیوان صفتان و یا وسیله بیچارگى براى عده اى زنان اغفال شده و فرزندان بى سرپرست فراهم کنند.
حدیثى از على علیه السلام
آقاى مهدوى نویسنده «چهل پیشنهاد»در شماره ۸۷ مجله زن روز مى نویسد:
«در کتاب الاحوال الشخصیه تالیف شیخ محمد ابو زهره از امیر المؤمنین نقل شده است:لا اعلم احدا تمتع و هو محصن الا رجمته بالحجارة.»
آقاى مهدوى این عبارت را اینچنین ترجمه کرده اند:
«هر گاه بدانم شخص نا اهلى متعه کرده است،حد زناى محصن را بر او جارى ساخته و سنگسارش خواهم کرد.»
اولا اگر بناست ما در مقابل گفتار امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم باشیم،چرا اینهمه روایاتى که از آن حضرت در کتب شیعه و غیر شیعه در باب متعه روایت شده کناربگذاریم و به این یک روایت که ناقل آن یکى از علماى اهل تسنن است و سند معلومى ندارد بچسبیم؟
از سخنان بسیار پر ارزش امیر المؤمنین این است که:
«اگر عمر سبقت نمى جست و متعه را تحریم نمى کرد،احدى جز افرادى که سرشتشان منحرف است زنا نمى کرد».
یعنى اگر متعه تحریم نشده بود،هیچ کس از نظر غریزه اجبار به زنا پیدا نمى کرد;تنهاکسانى مرتکب این عمل مى شدند که همواره عمل خلاف قانون را بر عمل قانونى ترجیح مى دهند.
ثانیا معنى عبارت بالا این است:«هر گاه بدانم شخص زندارى متعه کرده است،اورا سنگسار مى کنم ».من نمى دانم چرا آقاى مهدوى کلمه «محصن »را که به معنى مردزندار است «نا اهل »ترجمه کرده اند.
علیهذا مقصود روایت این است که افراد زندار حق ندارند نکاح منقطع کنند.و اگرمقصود این بود که هیچ کس حق ندارد متعه بگیرد،قید«و هو محصن »لغو بود.
پس این روایت،اگر اصلى داشته باشد،آن نظر را تایید مى کند که مى گوید: «قانون متعه براى مردمان نیازمند به زن یعنى افراد مجرد یا افرادى که همسرانشان نزدشان نیستند تشریع شده است ».پس این روایت دلیل بر جواز ازدواج موقت است نه دلیل بر حرمت آن.
بخش سوم:
زن و استقلال اجتماعى
دخترک،نگران و هراسان آمد نزد رسول اکرم:
-یا رسول الله،از دست این پدر…
-…مگر پدرت با تو چه کرده است؟
-برادر زاده اى دارد و بدون آنکه قبلا نظر مرا بخواهد،مرا به عقد او در آورده است.
-حالا که او کرده است،تو هم مخالفت نکن،صحه بگذار و زن پسر عمویت باش.
-یا رسول الله!من پسر عمویم را دوست ندارم.چگونه زن کسى بشوم که دوستش ندارم؟
-اگر او را دوست ندارى،هیچ.اختیار با خودت،برو هر کس را خودت دوست دارى به شوهرى انتخاب کن.
-اتفاقا او را خیلى دوست دارم و جز او کسى دیگر را دوست ندارم و زن کسى غیر ازاو نخواهم شد.اما چون پدرم بدون آنکه نظر مرا بخواهد این کار را کرده است،عمداآمدم با شما سؤال و جواب کنم تا از شما این جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام کنم ازاین پس پدران حق ندارند سر خود هر تصمیمى که مى خواهند بگیرند و دختران را به هر کس که دل خودشان مى خواهد شوهر دهند.
این روایت را فقها مانند شهید ثانى در مسالک و صاحب جواهر در جواهر الکلام از طرق عامه نقل کرده اند.در جاهلیت عرب،مانند جاهلیت غیر عرب،پدران خود رااختیاردار مطلق دختران و خواهران و احیانا مادران خود مى دانستند و براى آنها درانتخاب شوهر اراده و اختیارى قائل نبودند;تصمیم گرفتن حق مطلق پدر یا برادر و درنبودن آنها حق مطلق عمو بود.
کار این اختیار دارى به آنجا کشیده بود که پدران به خود حق مى دادند دخترانى را که هنوز از مادر متولد نشده اند،پیش پیش به عقد مرد دیگرى درآورند که هر وقت متولدشد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى خود ببرد.
شوهر دادن قبل از تولد
در آخرین حجى که پیغمبر اکرم انجام داد،یک روز در حالى که سواره بود وتازیانه اى در دست داشت،مردى سر راه بر آن حضرت گرفت و گفت:
شکایتى دارم.
-بگو.
-در سالها پیش در دوران جاهلیت،من و طارق بن مرقع در یکى از جنگها شرکت کرده بودیم. طارق وسط کار احتیاج به نیزه اى پیدا کرد.فریاد برآورد:کیست که نیزه اى به من برساند و پاداش آن را از من بگیرد؟من جلو رفتم و گفتم:چه پاداش مى دهى؟گفت:قول مى دهم اولین دخترى که پیدا کنم براى تو بزرگ کنم.من قبول کردم و نیزه خود را به او دادم.قضیه گذشت. سالها سپرى شد.اخیرا به فکر افتادم واطلاع پیدا کردم او دختردار شده و دختر رسیده اى در خانه دارد.رفتم و قصه را به یاداو آوردم و دین خود را مطالبه کردم.اما او دبه درآورده و زیر قولش زده،مى خواهدمجددا از من مهر بگیرد.اکنون آمده ام پیش تو ببینم آیا حق با من ست یا با او؟
-دختر در چه سنى است؟
-دختر بزرگ شده.موى سپید هم در سرش پیدا شده.
-اگر از من مى پرسى،حق نه با توست نه با طارق.برو دنبال کارت و دختر بیچاره رابه حال خود بگذار.
مردک غرق حیرت شد.مدتى به پیغمبر خیره شد و نگاه کرد.در اندیشه فرو رفته بود که این چه جور قضاوتى است.مگر پدر اختیاردار دختر خود نیست؟!چرا اگر مهرجدیدى هم به پدر دختر بپردازم و او به میل و رضاى خود دخترش را تسلیم من کند، این کار نارواست؟
پیغمبر از نگاههاى متحیرانه او به اندیشه مشوش او پى برد و فرمود:
مطمئن باش با این ترتیب که من گفتم،نه تو گنهکار مى شوى و نه رفیقت طارق.
معاوضه دختران یا خواهران
نکاح «شغار»یکى دیگر از مظاهر اختیاردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود.
نکاح «شغار»یعنى معاوضه کردن دختران.دو نفر که دو دختر رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه مى کردند،به این ترتیب که هر یک از دو دختر مهر آن دیگربه شمار مى رفت و به پدر او تعلق مى گرفت.اسلام این رسم را نیز منسوخ کرد.
پیغمبر اکرم دخترش زهرا را در انتخاب شوهر آزاد مى گذارد
پیغمبر اکرم خود چند دختر شوهر داد.هرگز اراده و اختیار آنها را از آنها سلب نکرد. هنگامى که على بن ابیطالب علیه السلام براى خواستگارى زهراى مرضیه علیها السلام نزد پیغمبراکرم رفت،پیغمبر اکرم فرمود:تا کنون چند نفر دیگر نیز به خواستگارى زهرا آمده اند ومن شخصا با زهرا در میان گذاشته ام.اما او به علامت نارضایى چهره خود را برگردانده است. اکنون خواستگارى تو را به اطلاع او مى رسانم.
پیغمبر رفت نزد زهرا و مطلب را با دختر عزیزش در میان گذاشت.ولى زهرابر خلاف نوبتهاى دیگر چهره خود را برنگرداند،با سکوت خود رضایت خود رافهماند.پیغمبر اکرم تکبیر گویان از نزد زهرا بیرون آمد.
نهضت اسلامى زن،سفید بود
اسلام بزرگترین خدمتها را نسبت به جنس زن انجام داد.خدمت اسلام به زن تنها درناحیه سلب اختیاردارى مطلق پدران نبود;به طور کلى به او حریت داد،شخصیت داد،استقلال فکر و نظر داد،حقوق طبیعى او را به رسمیت شناخت.اما گامى که اسلام درطریق حقوق زن برداشت،با آنچه در مغرب زمین مى گذرد و دیگران از آنها تقلیدمى کنند دو تفاوت اساسى دارد:
اول در ناحیه روانشناسى زن و مرد.اسلام در این زمینه اعجاز کرده است.ما درضمن مقالات آینده در این باره بحث خواهیم کرد و نمونه ها از آن به دست خواهیم داد.
تفاوت دوم در این است که اسلام در عین آنکه زنان را به حقوق انسانیشان آشنا کردو به آنها شخصیت و حریت و استقلال داد،هرگز آنها را به تمرد و عصیان و طغیان وبدبینى نسبت به جنس مرد وادار نکرد.
نهضت اسلامى زن،سفید بود،نه سیاه و نه قرمز و نه کبود و نه بنفش;احترام پدران رانزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از میان نبرد،اساس خانواده ها را متزلزل نکرد،زنان را به شوهردارى و مادرى و تربیت فرزندان بدبین نکرد،براى مردان مجردو شکارچى اجتماع که دنبال شکار مفت مى گردند وسیله درست نکرد،زنان را ازآغوش پاک شوهران و دختران را از دامن پر مهر پدران و مادران تحویل صاحبان پست ادارى و پولداران نداد;کارى نکرد که از آن سوى اقیانوسها ناله به آسمان بلندشود که اى واى کانون مقدس خانواده متلاشى شد، اطمینان پدرى از میان رفت،بااینهمه فساد چه کنیم؟با اینهمه بچه کشى و سقط جنین چه کنیم؟با چهل درصد نوزادزنا چه کنیم؟نوزادانى که پدران آنها معلوم نیست و مادران آنها چون آنها را در خانه پدرى مهربان به دنیا نیاورده اند علاقه اى به آنها ندارند و همینکه آنها را به یک مؤسسه اجتماعى تحویل مى دهند هیچ وقت به سراغ آنها نمى آیند.
در کشور ما نیازمندى به نهضت زن هست اما نهضت سفید اسلامى،نه نهضت سیاه وتیره اروپایى،نهضتى که دست جوانان شهوت پرست از شرکت و دخالت در آن کوتاه باشد،نهضتى که براستى از تعلیمات عالیه اسلامى سرچشمه بگیرد نه اینکه به نام تغییر قانون مدنى قوانین مسلم اسلامى دستخوش هوا و هوس قرار گیرد،نهضتى که دردرجه اول به یک بررسى عمیق و منطقى بپردازد تا روشن کند در اجتماعاتى که نام اسلام بر خود نهاده اند چه اندازه تعلیمات اسلامى اجرا مى گردد.
اگر به یارى خدا توفیق ادامه این مقالات همراه باشد،پس از آن که در همه مسائل لازم حث خود را به پایان رساندیم کارنامه نهضت اسلامى زن را منتشر خواهیم کرد. آن وقت زن ایرانى خواهد دید مى تواند نهضتى بپا کند که هم نو و دنیا پسند و منطقى باشد و هم از فلسفه مستقل چهارده قرنى خودش سرچشمه گرفته باشد،بدون اینکه دست دریوزگى به طرف دنیاى غرب دراز کرده باشد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مساله اجازه پدر
مساله اى که از نظر ولایت پدران بر دختران مطرح است این است که آیا در عقددوشیزگان-که براى اولین بار شوهر مى کنند-اجازه پدر نیز شرط است یا نه؟
از نظر اسلام چند چیز مسلم است:
پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادى استقلال دارند.هر یک از دختر و پسر اگر بالغ وعاقل باشند و بعلاوه رشید باشند یعنى از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فکرى داشته باشند که بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهدارى کنند،ثروت آنها را باید دراختیار خودشان قرار داد.پدر یا مادر یا شوهر یا برادر و یا کس دیگر حق نظارت ودخالت ندارد.
مطلب مسلم دیگر مربوط به امر ازدواج است.پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجدعقل و رشد باشند،خود اختیاردار خود هستند و کسى حق دخالت ندارد.اما دختران: دختر اگر یک بار شوهر کرده است و اکنون بیوه است،قطعا از لحاظ اینکه کسى حق دخالت در کار او ندارد مانند پسر است;و اگر دوشیزه است و اولین بار است که مى خواهد با مردى پیمان زناشویى ببندد چطور؟
در اینکه پدر اختیاردار مطلق او نیست و نمى تواند بدون میل و رضاى او،او را به هرکس که دلش مى خواهد شوهر بدهد حرفى نیست.چنانکه دیدیم پیغمبر اکرم صریحادر جواب دخترى که پدرش بدون اطلاع و نظر او،او را شوهر داده بود فرمود:اگر مایل نیستى مى توانى با دیگرى ازدواج کنى.اختلافى که میان فقها هست در این جهت است که آیا دوشیزگان حق ندارند بدون آنکه موافقت پدران را جلب کنند ازدواج کنند و یاموافقت پدران به هیچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نیست؟
البته یک مطلب دیگر نیز مسلم و قطعى است که اگر پدران بدون جهت از موافقت باازدواج دختران خود امتناع کنند،حق آنها ساقط مى شود و دختران در این صورت-به اتفاق همه فقهاى اسلام-در انتخاب شوهر آزادى مطلق دارند.
راجع به اینکه آیا موافقت پدر شرط است یا نه،چنانکه گفتیم میان فقها اختلاف است و شاید اکثریت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط نمى دانند ولى عده اى هم آن را شرط مى دانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- که فتواى آنها مطابق احتیاط است- پیروى کرده است.
چون مطلب یک مساله مسلم اسلامى نیست،از نظر اسلامى درباره آن بحث نمى کنیم ولى از نظر اجتماعى لازم مى دانم در این باره بحث کنم.بعلاوه،نظر شخصى خودم این است که قانون مدنى از این جهت راه صوابى رفته است.
مرد بنده شهوت است و زن اسیر محبت
فلسفه اینکه دوشیزگان لازم است-یا لااقل خوب است-بدون موافقت پدران بامردى ازدواج نکنند،ناشى از این نیست که دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشداجتماعى کمتر از مرد به حساب آمده است.اگر به این جهت بود،چه فرقى است میان بیوه و دوشیزه که بیوه شانزده ساله نیازى به موافقت پدر ندارد و دوشیزه هجده ساله طبق این قول نیاز دارد.بعلاوه،اگر دختر از نظر اسلام در اداره کار خودش قاصر است،چرا اسلام به دختر بالغ رشید استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد میلیونى او را صحیح و مستغنى از موافقت پدر یا برادر یا شوهر مى داند؟این مطلب فلسفه دیگرى دارد که گذشته از جنبه ادله فقهى،از این فلسفه نمى توان چشم پوشید و به نویسندگان قانون مدنى باید آفرین گفت.
این مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فکرى زن مربوط نیست،به گوشه اى ازروانشناسى زن و مرد مربوط است،مربوط است به حس شکارچى گرى مرد از یک طرف و به خوش باورى زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسیر محبت.آنچه مرد را مى لغزاند و از پا درمى آوردشهوت است، و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مردبیشتر است.اما آن چیزى که زن را از پا در مى آورد و اسیر مى کند این است که نغمه محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود.خوش باورى زن در همین جاست. زن مادامى که دوشیزه است و هنوز صابون مردان به جامه اش نخورده است،زمزمه هاى محبت مردان را به سهولت باور مى کند.
نمى دانم نظریات پروفسور ریک روانشناس امریکایى را تحت عنوان «دنیا براى مرد و زن یک جور نیست »در شماره ۹۰ مجله زن روز خواندید یا نخواندید.اومى گوید:
«بهترین جمله اى که یک مرد مى تواند به زنى بگوید،اصطلاح «عزیزم تو را دوست دارم »است.»
هم او مى گوید:
«خوشبختى براى یک زن یعنى به دست آوردن قلب یک مرد و نگهدارى او براى تمام عمر.»
رسول اکرم،آن روانشناس خدایى،این حقیقت را چهارده قرن پیش به وضوح بیان کرده است. مى فرماید:
«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم »هرگز از دل زن بیرون نمى رود.»
مردان شکارچى از این احساس زن همواره استفاده مى کنند.دام «عزیزم از عشق تومى میرم »براى شکار دخترانى که درباره مردان تجربه اى ندارند بهترین دامهاست.
در این روزها داستان زنى به نام افسر که مى خواست خودکشى کند و مردى به نام جواد که او را اغفال کرده بود،سر زبانها بود و کارشان به دادسرا کشید.آن مرد براى اغفال افسر از فرمول فوق استفاده مى کند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنین مى گوید:
«اگر چه با او حرف نمى زدم اما دلم مى خواست هر روز و هر ساعت او را ببینم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى که ابراز مى داشت نیاز روحى داشتم.همه زنهاهمین طورند;قبل از آن که عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند وهمیشه براى دختران و زنان پس از پیدا شدن عاشق،عشق به وجود مى آید.من نیزاز این قاعده مستثنى نبودم.»
تازه این یک زن بیوه و تجربه دیده است.واى به حال دختران ناآزموده!
اینجاست که لازم است دختر مرد ناآزموده،با پدرش-که از احساسات مردان بهترآگاه است و پدران جز در شرایط استثنایى براى دختران خیر و سعادت مى خواهندمشورت کند و لزوما موافقت او را جلب کند.
در اینجا قانون به هیچ وجه زن را تحقیر نکرده است،بلکه دست حمایت خود را روى شانه او گذاشته است.اگر پسران ادعا کنند که چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران یا مادران نکرده است،آنقدر دور از منطق نیست که کسى به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض کند.
من تعجب مى کنم از کسانى که هر روز با داستانهایى از قبیل داستان بیوک و زهره وعادل و نسرین مواجه هستند و مى بینند و مى شنوند و باز هم دختران را به تمرد وبى اعتنایى سبت به اولیایشان توصیه مى کنند.
این کارها از نظر من نوعى تبانى است میان افرادى که مدعى دلسوزى نسبت به زن هستند و میان صیادان و شکارچیان زن در عصر امروز;اینها براى آنها طعمه درست مى کنند،تیرآورى مى نمایند و شکارها را به سوى آنها رم مى دهند.
نویسنده «چهل پیشنهاد»در شماره ۸۸ مجله زن روز مى گوید:
«ماده ۱۰۴۳ مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است،و نیزمخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است…»
مثل اینکه نویسنده چنین تصور کرده است که مفاد ماده مزبور این است که پدران حق دارند از پیش خود دختران را به هر کس که بخواهند شوهر دهند یا حق دارندبى جهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.
اگر اختیار ازدواج به دست خود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانیم، آنهم به شرط اینکه پدر سوء نیت یا کج سلیقگى خاصى که مانع ازدواج دختربشود نداشته باشد،چه عیبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟این یک احتیاط و مراقبتى است که قانون براى حفظ زن تجربه نکرده است و ناشى ازنوعى سوء ظن به طبیعت مرد است.
نویسنده مزبور مى گوید:
«قانونگذار ما دختر را در سن سیزده سالگى،پیش از آن که رشد فکرى پیدا کند واصولا معنى ازدواج و همسر بودن و همسر داشتن را به درستى درک کند،صالح براى ازدواج مى داند و اجازه مى دهد یک چنین موجودى که هنوز براى خرید و فروش چند کیلو سبزى صلاحیت ندارد،ازدواج کند و براى خودش شریک زندگى مادام العمر انتخاب نماید اما به دخترى که بیست و پنج یا چهل سال دارد ودرس خوانده و دانشگاه دیده است و به مقام عالى از دانش رسیده است اجازه نمى دهد بدون اجازه و تصویب پدر یا جد پدرى عوام و بى سواد خود ازدواج کند…»
اولا از کجاى قانون استفاده مى شود که دختر سیزده ساله مى تواند بدون اجازه پدرازدواج کند و دختر بیست و پنج یا چهل ساله دانشگاه دیده نمى تواند؟ثانیا شرطیت اجازه پدر در حدودى است که از عاطفه پدرى و درک احساسات مرد نسبت به زنان سرچشمه مى گیرد و اگر شکل مانع تراشى به خود بگیرد اعتبار ندارد.
ثالثا گمان نمى کنم یک نفر قاضى تا کنون پیدا شده باشد و مدعى شده باشد که از نظرقانون مدنى رشد عقلى و فکرى در ازدواج شرط نیست و یک دختر سیزده ساله که به قول نویسنده معنى ازدواج و انتخاب همسر را نمى فهمد،مى تواند ازدواج کند.قانون مدنى در ماده ۲۱۱ چنین مى گوید:«براى اینکه متعاملین اهل محسوب شوند باید بالغ و عاقل و رشید باشند».هر چند در این جمله کلمه «متعاملین »به کار رفته و باب نکاح باب معامله نیست اما چون دنباله یک عنوان کلى است(عقود،معاملات و الزامات)که از ماده ۱۸۱ آغاز مى شود،کارشناسان قانون مدنى ماده ۲۱۱ را به عنوان «اهلیت عام » تلقى کرده اند که در همه عقود لازم است.
در تمام قباله هاى قدیم،نام مرد را پس از«البالغ العاقل الرشید»و نام زن را پس از«البالغة العاقلة الرشیدة »ذکر مى کردند.چگونه ممکن است نویسندگان قانون مدنى ازاین نکته غافل مانده باشند؟!
نویسندگان قانون مدنى باور نمى کرده اند که کار انحطاط فکرى به اینجا بکشد که باآنکه اهلیت عام را ذکر کرده اند،لازم باشد که مجددا ماده اى در باب نکاح به بلوغ وعقل و رشد اختصاص دهند.
یکى از شارحین قانون مدنى(آقاى دکتر سید على شایگان)ماده ۱۰۶۴ را که مى گوید:«عاقد باید بالغ و عاقل و قاصد باشد»به خیال اینکه مربوط به زوجین است و اهلیت آنها را براى نکاح بیان مى کند و شرط رشد را ذکر نکرده است،با ماده ۲۱۱ که اهلیت عام را ذکر کرده است منافى دانسته و سپس در مقام توجیه برآمده است،در صورتى که ماده ۱۰۶۴ مربوط به عاقد است و لازم نیست عاقد رشید باشد.
آنچه در این مورد قابل اعتراض است عمل مردم ایرانى است،نه قانون مدنى و نه قانون اسلام. در میان مردم ما غالب پدران هنوز مانند دوران جاهلیت،خود رااختیاردار مطلق مى دانند و اظهار نظر دختر را در امر انتخاب همسر و شریک زندگى وپدر فرزندان آینده اش بى حیایى و خارج از نزاکت مى دانند و به رشد فکرى دختر-که لزوم آن از مسلمات اسلام است-توجهى نمى کنند.چه بسیار است عقدهایى که قبل ازرشد دختران صورت مى گیرد و شرعا باطل و بلااثر است.
عاقدها از رشد دختر تحقیق و جستجو نمى کنند،بلوغ دختر را کافى مى دانند،درصورتى که مى دانیم چه داستانها از علماى بزرگ در زمینه آزمایش رشد عقلى وفکرى دختران در دست است.بعضى از علما رشد دینى دختر را شرط مى دانسته اند; تنها به عقد بستن دخترى تن مى دادند که در اصول دین بتواند استدلال کند،و متاسفانه غالب اولیاء اطفال و عاقدها این مراعاتها را نمى کنند.
اما مثل اینکه بنا نیست عمل این مردم انتقاد شود;باید همه کاسه ها و کوزه ها را سرقانون مدنى شکست و افکار مردم را متوجه معایب قانون مدنى- که زاییده قوانین اسلامى است- کرد.
ایرادى که به نظر من بر قانون مدنى وارد است مربوط به ماده ۱۰۴۲ است.این ماده مى گوید:
«بعد از رسیدن به سن پانزده سال تمام نیز اناث نمى توانند مادام که به سن هجده سال تمام نرسیده اند بدون اجازه ولى خود شوهر کنند.»
طبق این ماده،دختر میان پانزده و هجده(هر چند بیوه باشد)بدون اجازه ولى نمى تواند شوهر کند،در صورتى که نه از نظر فقه شیعه و نه از نظر اعتبار عقلى اگر زنى واجد شرایط بلوغ و رشد باشد و یک بار هم شوهر کرده است لزومى ندارد که موافقت پدر را جلب کند.
بخش چهارم:
اسلام و تجدد زندگى(۱)
اینجانب در مقدمه کتاب انسان و سرنوشت که مساله عظمت و انحطاط مسلمین رابررسى کرده ام،تحقیق در علل انحطاط مسلمین را در سه بخش قابل بررسى دانسته ام: بخش اسلام، بخش مسلمین،بخش عوامل بیگانه.
در آن مقدمه،یکى از موضوعات بیست و هفتگانه اى که بررسى و تحقیق در آنها رالازم شمرده ام همین موضوع است و وعده داده ام که رساله اى تحت عنوان «اسلام ومقتضیات زمان »در این زمینه منتشر کنم و البته یادداشتهاى زیادى قبلا براى آن تهیه کرده ام.
در این سلسله مقالات نمى توان تمام مطالبى که باید به صورت یک رساله درآیدگنجانید،ولى تا آنجا که اجمالا ذهن خوانندگان محترم این مقالات را درباره این موضوع روشن کنم توضیح خواهم داد.
موضوع «مذهب و پیشرفت »از موضوعاتى است که بیشتر و پیشتر از آن که براى ما مسلمانان مطرح باشد،براى پیروان سایر مذاهب مطرح بوده است.بسیارى ازروشنفکران جهان فقط از آن جهت مذهب را ترک کرده اند که فکر مى کرده اند میان مذهب و تجدد زندگى ناسازگارى است;فکر مى کرده اند لازمه دیندارى توقف و سکون و مبارزه با تحرک و تحول است،و به عبارت دیگر خاصیت مذهب را ثبات ویکنواختى و حفظ شکلها و صورتهاى موجود مى دانسته اند.
نهرو نخست وزیر فقید هند عقاید ضد مذهبى داشته است و به هیچ دین و مذهبى معتقد نبوده است.از گفته هاى وى چنین برمى آید که چیزى که وى را از مذهب متنفرکرده است جنبه «دگم »و یکنواختى مذهب است.
نهرو در اواخر عمر در وجود خودش و در جهان یک خلا احساس مى کند و معتقدمى شود این خلا را جز نیروى معنوى نمى تواند پر کند.در عین حال از نزدیک شدن به مذهب به خاطر همان حالت جمود و یکنواختى که فکر مى کند در هر مذهبى هست وحشت مى کند.
یک روزنامه نگار هندى به نام کارانجیا در اواخر عمر نهرو با وى مصاحبه اى به عمل آورده است(به فارسى چاپ شده است)و ظاهرا آخرین اظهار نظرى است که نهرو درباره مسائل کلى جهانى کرده است.
کارانجیا آنجا که راجع به گاندى با وى مذاکره مى کند مى گوید:بعضى ازروشنفکران و عناصر مترقى عقیده دارند که گاندى جى با راه حل هاى احساساتى وروشهاى معنوى و روحانى خود اعتقادات ابتدایى شما را به سوسیالیسم علمى متزلزل و ضعیف ساخت.
نهرو ضمن جوابى که مى دهد مى گوید:استفاده از روشهاى معنوى و روحانى نیزلازم و خوب است.من همیشه در این مورد با گاندى جى هم عقیده بودم و چه بسا که امروز استفاده از این وسایل را لازمتر مى شمارم،زیرا امروز در برابر خلا معنوى تمدن جدیدى که رواج مى پذیرد بیش از دیروز باید پاسخهاى معنوى و روحانى بیابیم.
کارانجیا سپس راجع به مارکسیسم از وى سؤالاتى مى کند و نهرو برخى نارساییهاى مارکسیسم را گوشزد مى کند و دوباره همان راه حل هاى روحى را طرح مى کند.در این وقت کارانجیا به وى مى گوید:
آقاى نهرو!آیا اظهارات شما که اکنون از مفاهیم راه حل هاى اخلاقى و روحى سخن مى گویید، میان جناب عالى با جواهر لعل دیروز(یعنى خود نهرو در زمان جوانى)تفاوتى به وجود نمى آورد؟آنچه شما مى گویید این تصور را ایجاد مى کند که آقاى نهرو در شامگاه عمرش در جستجوى خداوند برآمده است.
نهرو مى گوید:آرى،من تغییر یافته ام.تاکید من بر روى موازین و راه حل هاى اخلاقى و روحى بدون توجه و نادانسته نیست…سپس خود وى مى گوید:اکنون این مساله پیش مى آید که چگونه مى توان اخلاق و روحیات را به سطح عالیترى بالا برد؟ و این طور جواب مى دهد: بدیهى است براى این منظور مذهب وجود دارد،امامتاسفانه مذهب به شکلى کوته نظرانه و به صورت پیروى از دستورهاى خشک وقالبى و انجام بعضى تشریفات معین پایین آمده است. شکل ظاهرى و صدف خارجى آن باقى مانده است در حالى که روح و مفهوم واقعى آن از میان رفته است.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
اسلام و مقتضیات زمان
در میان ادیان و مذاهب،هیچ دین و مذهبى مانند اسلام در شؤون زندگى مردم مداخله نکرده است.اسلام در مقررات خود به یک سلسله عبادات و اذکار و اوراد ویک رشته اندرزهاى اخلاقى اکتفا نکرده است;همان طورى که روابط بندگان با خدارا بیان کرده است،خطوط اصلى روابط انسانها و حقوق و وظایف افراد را نسبت به یکدیگر نیز در شکلهاى گوناگون بیان کرده است.قهرا پرسش انطباق با زمان درباره اسلام که چنین دینى است بیشتر مورد پیدا مى کند.
خصلت انطباق اسلام با زمان از نظر خارجیان
اتفاقا بسیارى از دانشمندان و نویسندگان خارجى،اسلام را از نظر قوانین اجتماعى و مدنى مورد مطالعه قرار داده اند و قوانین اسلامى را به عنوان یک سلسله قوانین مترقى ستایش کرده و خاصیت زنده و جاوید بودن این دین و قابلیت انطباق قوانین آن را با پیشرفتهاى زمان مورد توجه و تمجید قرار داده اند.
برنارد شاو نویسنده معروف و آزاد فکر انگلیسى گفته است:
«من همیشه نسبت به دین محمد به واسطه خاصیت زنده بودن عجیبش نهایت احترام را داشته ام.به نظر من اسلام تنها مذهبى است که استعداد توافق و تسلط برحالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.
چنین پیش بینى مى کنم و از همین اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمدمورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.
روحانیون قرون وسطى در نتیجه جهالت یا تعصب،شمایل تاریکى از آیین محمد رسم مى کردند.او به چشم آنها از روى کینه و عصبیت،ضد مسیح جلوه کرده بود. من درباره این مرد،این مرد فوق العاده،مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که نه تنهاضد مسیح نبوده بلکه باید نجات دهنده بشریت نامیده شود.به عقیده من اگر مردى چون او صاحب اختیار دنیاى جدید بشود،طورى در حال مسائل و مشکلات دنیاتوفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوى بشر تامین خواهد شد.»
دکتر شبلى شمیل یک عرب لبنانى مادى مسلک است.او براى اولین بار بنیاد انواع دارون را به ضمیمه شرح بوخنر آلمانى به عنوان حربه اى علیه عقاید مذهبى،به زبان عربى ترجمه کرد و در اختیار عربى زبانان قرار داد.
وى با آنکه ماتریالیست است،از اعجاب و تحسین نسبت به اسلام و عظمت آورنده آن خوددارى نمى کند و همواره اسلام را به عنوان یک آیین زنده و قابل انطباق با زمان ستایش مى کند.
این مرد در جلد دوم کتابى که به نام «فلسفة النشوء و الارتقاء»به عربى منتشر کرده است، مقاله اى دارد تحت عنوان «القرآن و العمران ».این مقاله را در رد یکى ازخارجیان که به کشورهاى اسلامى مسافرت کرده و اسلام را مسؤول انحطاط مسلمین دانسته،نوشته است.
شبلى شمیل سعى دارد در این مقاله ثابت کند که علت انحطاط مسلمین انحراف ازتعالیم اجتماعى اسلامى است نه اسلام،و آن عده از غربیها که به اسلام حمله مى کنند یااسلام را نمى شناسند و یا سوء نیت دارند و مى خواهند با بدبین کردن شرقیها به قوانین و مقرراتى که به هر حال از میان خودشان برخاسته،طوق بندگى خود را به گردن آنهابگذارند.
در عصر ما این پرسش که آیا اسلام با مقتضیات زمان هماهنگى دارد یا نه،عمومیت پیدا کرده است.اینجانب که با طبقات مختلف و مخصوصا طبقه تحصیل کرده و دنیا دیده برخورد و معاشرت دارم،هیچ مطلبى را ندیده ام به اندازه این مطلب موردسؤال و پرسش واقع شود
اشکالات
گاهى به پرسش خود رنگ فلسفى مى دهند و مى گویند:در این جهان همه چیز در تغییر است، هیچ چیزى ثابت و یکنواخت باقى نمى ماند،اجتماع بشر نیز از این قاعده مستثنى نیست و چگونه ممکن است یک سلسله قوانین اجتماعى براى همیشه بتواندثابت و باقى بماند؟
اگر صرفا از نظر فلسفى این مساله را مورد توجه قرار دهیم،جوابش واضح است. آن چیزى که همواره در تغییر است،نو و کهنه مى شود،رشد و انحطاط دارد،ترقى وتکامل دارد،همانا مواد و ترکیبات مادى این جهان است و اما قوانین جهان ثابت است. مثلا موجودات زنده طبق قوانین خاصى تکامل پیدا کرده و مى کنند و دانشمندان قوانین تکامل را بیان کرده اند.خود موجودات زنده دائما در تغییر و تکاملند،اماقوانین تغییر و تکامل چطور؟البته قوانین تغییر و تکامل،متغیر و متکامل نیستند وسخن ما درباره قوانین است.در این جهت فرق نمى کند که قانون مورد نظر یک قانون طبیعى باشد یا یک قانون وضعى و قراردادى،زیرا ممکن ست یک قانون وضعى وقراردادى از طبیعت و فطرت سرچشمه گرفته باشد و تعیین کننده خط سیر تکاملى افراد و اجتماعات بشرى باشد.
ولى پرسشهایى که در زمینه انطباق و عدم انطباق اسلام با مقتضیات زمان وجوددارد،تنها جنبه کلى و فلسفى ندارد.آن پرسشى که بیش از هر پرسش دیگر تکرارمى شود این است که قوانین در زمینه احتیاجات وضع مى شود و احتیاجات اجتماعى بشر ثابت و یکنواخت نیست، پس قوانین اجتماعى نیز نمى تواند ثابت و یکنواخت باشد.
این پرسش چه پرسش خوب و ارزنده اى است!اتفاقا یکى از جنبه هاى اعجاز آمیز دین مبین اسلام-که هر مسلمان فهمیده و دانشمندى از آن احساس غرورو افتخار مى کند-این است که اسلام در مورد احتیاجات ثابت فردى یا اجتماعى،قوانین ثابت و در مورد احتیاجات موقت و متغیر وضع متغیرى در نظر گرفته است و مابه یارى خداوند تا اندازه اى که با این سلسله مقالات متناسب باشد شرح خواهیم داد.
خود زمان با چه چیز منطبق شود؟
اما قبل از آن که وارد این مبحث بشویم،ذکر دو مطلب را لازم مى دانم:
یکى اینکه اکثر افرادى که از پیشرفت و تکامل و تغییر اوضاع زمان دم مى زنند،خیال مى کنند هر تغییرى که در اوضاع اجتماعى پیدا مى شود،خصوصا اگر از مغرب زمین سرچشمه گرفته باشد باید به حساب تکامل و پیشرفت گذاشت،و این ازگمراه کننده ترین افکارى است که دامنگیر مردم امروز شده است.
به خیال این گروه،چون وسایل و ابزارهاى زندگى روز به روز عوض مى شود وکاملتر جاى ناقصتر را مى گیرد و چون علم و صنعت در حال پیشرفت است،پس تمام تغییراتى که در زندگى انسانها پیدا مى شود نوعى پیشرفت و رقاء است و باید استقبال کرد،بلکه جبر زمان است و خواه ناخواه جاى خود را باز مى کند،در صورتى که نه همه تغییرات نتیجه مستقیم علم و صنعت است و نه ضرورت و جبرى در کار است.
در همان حالى که علم در حال پیشروى است،طبیعت هوسباز و درنده خوى بشرهم بیکار نیست.علم و عقل،بشر را به سوى کمال جلو مى برد و طبیعت هوسباز ودرنده خوى بشر سعى دارد بشر را به سوى فساد و انحراف بکشاند.طبیعت هوسباز ودرنده خو همواره سعى دارد علم را به صورت ابزارى براى خود درآورد و در خدمت هوسهاى شهوانى و حیوانى خود بگمارد.
زمان همان طورى که پیشروى و تکامل دارد،فساد و انحراف هم دارد.باید باپیشرفت زمان پیشروى کرد و با فساد و انحراف زمان هم باید مبارزه کرد.مصلح ومرتجع هر دو علیه زمان قیام مى کنند،با این تفاوت که مصلح علیه انحراف زمان ومرتجع علیه پیشرفت زمان قیام مى کند.اگر زمان و تغییرات زمان را مقیاس کلى خوبیها و بدیها بدانیم،پس خود زمان و تغییرات آن را با چه مقیاسى اندازه گیرى کنیم؟ اگر همه چیز را با زمان باید تطبیق کنیم، خود زمان را با چه چیزى تطبیق دهیم؟اگربشر باید دست بسته در همه چیز تابع زمان و تغییرات زمان باشد،پس نقش فعال وخلاق و سازنده اراده بشر کجا رفت؟
انسان که بر مرکب زمان سوار است و در حال حرکت است نباید از هدایت ورهبرى این مرکب،آنى غفلت کند.آنان که همه از تغییرات زمان دم مى زنند و ازهدایت و رهبرى زمان غافلند،نقش فعال انسان را فراموش کرده اند و ماننداسب سوارى هستند که خود را در اختیار اسب قرار داده است.
انطباق یا نسخ؟
مطلب دومى که لازم است در اینجا یادآورى کنم این است که بعضى از افرادمشکل «اسلام و مقتضیات زمان »را با فرمول بسیار ساده و آسانى حل کرده اند، مى گویند دین اسلام یک دین جاودانى است و با هر عصر و زمانى قابل انطباق است. همینکه مى پرسیم کیفیت این انطباق چگونه است و فرمول آن چیست؟مى گویند:اگردیدیم اوضاع زمان عوض شد،فورا آن قوانین را نسخ مى کنیم و قانون دیگر به جاى آنها وضع مى کنیم!!
نویسنده «چهل پیشنهاد»این مشکل را به همین صورت حل کرده است; مى گوید:
«قوانین دنیوى ادیان باید حالت نرمش و انعطاف داشته و با پیشرفت علم و دانش وتوسعه تمدن،هماهنگ و سازگار باشد و این قبیل نرمشها و انعطاف و قابل تطبیق به اقتضاى زمان بودن نه تنها بر خلاف تعالیم عالیه اسلام نیست بلکه مطابق روح آن مى باشد(مجله زن روز، شماره ۹۰،صفحه ۷۵).»
نویسنده مزبور،در قبل و بعد این جمله ها مى گوید:چون مقتضیات زمان در تغییراست و هر زمانى قانون نوینى ایجاب مى کند و قوانین مدنى و اجتماعى اسلام متناسب است با زندگى ساده عرب جاهلیت و غالبا عین رسوم و عادات عرب جاهلى است وبا زمان حاضر تطبیق نمى کند،پس باید قوانین دیگرى امروز به جاى آنها وضع شود.
از این گونه اشخاص باید بپرسید:اگر معنى قابلیت انطباق با زمان قابلیت آن براى منسوخ شدن است،کدام قانون است که این نرمش و انعطاف را ندارد؟کدام قانون است که به این معنى قابل انطباق با زمان نیست؟!
این توجیه براى نرمش و قابلیت انطباق اسلام با زمان،درست مثل این است که کسى بگوید: کتاب و کتابخانه بهترین وسیله لذت بردن از عمر است.اما همینکه از اوتوضیح بخواهید، بگوید:براى اینکه انسان هر وقت هوس کیف و لذت بکند،فوراکتابها را حراج مى کند و پول آنها را صرف بساط عیش و نوش مى کند.
نویسنده مزبور مى گوید:
«تعلیمات اسلام بر سه قسم است:قسم اول اصول عقاید است از قبیل توحید ونبوت و معاد و غیره.قسم دوم عبادات است از قبیل مقدمات و مقارنات نماز و روزه و وضو و طهارت و حج و غیره.قسم سوم قوانینى است که به زندگى مردم مربوط است.
قسم اول و دوم جزء دین است و آن چیزى که مردم باید براى همیشه براى خودحفظ کنند همانها هستند.اما قسم سوم جزء دین نیست،زیرا دین با زندگى مردم سر و کار ندارد و پیغمبر هم این قوانین را به عنوان اینکه جزء دین است و مربوط به وظیفه رسالت است نیاورده بلکه چون اتفاقا آن حضرت زمامدار بود به این مسائل هم پرداخت و گرنه شان دین فقط این است که مردم را به عبادت و نماز و روزه وادارکند.دین را با زندگى دنیاى مردم چه کار؟»
من نمى توانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامى زندگى کند و این اندازه ازمنطق اسلام بى خبر باشد.
مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را بیان نکرده است؟!مگر قرآن در کمال صراحت نمى گوید: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط (۱) ما همه پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و مقیاس فرود آوردیم تامردم به عدالت قیام کنند.قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان یک هدف اصلى براى همه انبیاء ذکر مى کند.
اگر مى خواهید به قرآن عمل نکنید،چرا گناه بزرگترى مرتکب مى شوید و به اسلام و قرآن تهمت مى زنید؟اکثر بدبختیهایى که امروز گریبانگیر بشر شده،از همین جاست که اخلاق و قانون یگانه پشتوانه خود را که دین است از دست داده اند.
ما با این نغمه که اسلام خوب است اما به شرط اینکه محدود به مساجد و معابدباشد و به اجتماعى کارى نداشته باشد،در حدود نیم قرن است که آشناییم.این نغمه ازماوراء مرزهاى کشورهاى اسلامى بلند شده و در همه کشورهاى اسلامى تبلیغ شده است.بگذارید من این جمله را به زبان ساده تر و فارسى تر تفسیر کنم تا مقصودگویندگان اصلى آن را بهتر توضیح دهم.
خلاصه معنى آن این است:«اسلام تا آنجا که در برابر کمونیسم بایستد و جلو آن رابگیرد،باید بماند اما آنجا که با منافع غرب تماس دارد باید برود».مقررات عبادى اسلام از نظر مردم مغرب زمین باید باقى باشد تا در مواقع لزوم بتوان مردم را علیه کمونیسم به عنوان یک سیستم الحادى و ضد خدا به حرکت آورد.اما مقررات اجتماعى اسلامى که فلسفه زندگى مردم مسلمان به شمار مى رود و مسلمانان با داشتن آنها در مقابل مردم مغرب زمین احساس استقلال و شخصیت مى کنند و مانع هضم شدن آنها در هاضمه حریص مغرب زمین است،باید از میان برود.
متاسفانه ابداع کنندگان این تز کور خوانده اند.
اولا چهارده قرن است که قرآن اصل «نؤمن ببعض و نکفر ببعض » را از اعتبارانداخته است و اعلام داشته است که مقررات اسلام تفکیک ناپذیر است.
ثانیا گمان مى کنم وقت آن رسیده است که مردم مسلمان،دیگر فریب این نیرنگهارا نخورند. قوه نقادى مردم کم و بیش بیدار شده است و تدریجا میان مظاهر پیشرفت و ترقى که محصول شکفتن نیروى علمى و فکرى بشر است و میان مظاهر فساد وانحراف هر چند از مغرب سرچشمه گرفته باشد فرق مى گذارند.
مردم سرزمینهاى اسلامى بیش از پیش به ارزش تعلیمات اسلامى پى برده اند وتشخیص داده اند یگانه فلسفه مستقل زندگى آنها اسلام و مقررات اسلامى است و باهیچ قیمتى آن را از دست نخواهند داد.مردم مسلمان پى برده اند که تبلیغ علیه قوانین اسلامى جز یک نیرنگ استعمارى نیست.
ثالثا ابداع کنندگان این تز باید بدانند اسلام هنگامى قادر است در مقابل یک سیستم الحادى یا غیر الحادى مقاومت کند که به صورت یک فلسفه زندگى بر اجتماع حکومت کند و به گوشه مساجد و معابد محدود نباشد.اسلامى که او را به گوشه معابدو مساجد محصور کرده باشند، همان طورى که میدان را براى افکار غربى خالى مى کند براى افکار ضد غربى نیز خالى خواهد کرد.غرامتى که امروز غرب در برخى کشورهاى اسلامى مى پردازد ثمره همین اشتباه است.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
اسلام و تجدد زندگى(۲)
انسان تنها جاندارى نیست که اجتماعى زندگى مى کند;بسیارى از حیوانات بالاخص حشرات زندگى اجتماعى دارند و از یک سلسله مقررات و نظامات حکیمانه پیروى مى کنند;اصول تعاون،تقسیم کار،تولید و توزیع،فرماندهى و فرمانبرى،امر واطاعت بر اجتماع آنها حکمفرماست.
زنبور عسل و بعضى از مورچه ها و موریانه ها از تمدن و نظامات و تشکیلاتى برخوردارند که سالها بلکه قرنها باید بگذرد تا انسان-که خود را اشرف مخلوقات مى شمارد-به پایه آنها برسد.
تمدن آنها،بر خلاف تمدن بشر،ادوارى از قبیل عهد جنگل،عهد حجر،عهد آهن،عهد اتم طى نکرده است.آنها از اولى که پا به این دنیا گذاشته اند داراى همین تمدن وتشکیلات بوده اند که امروز هستند و تغییرى در اوضاع آنها رخ نداده است.این انسان است که به مصداق و خلق الانسان ضعیفا (۲) زندگى اش از صفر شروع شده و به سوى بى نهایت پیش مى رود.
براى حیوانات مقتضیات زمان همیشه یک جور است;اقتضاهاى زمان زندگى آنهارا دگرگون نمى کند.براى آنها تجدد خواهى و نو پرستى معنى ندارد،جهان نو و کهنه وجود ندارد.علم براى آنها هر روز کشف تازه اى نمى کند و اوضاع آنها را دگرگون نمى سازد،صنایع سبک و سنگین هر روز به شکل جدیدتر و کاملترى به بازار آنهانمى آید،چرا؟چون با غریزه زندگى مى کنند نه با عقل.
اما انسان.زندگى اجتماعى انسان دائما دستخوش تغییر و تحول است.هر قرنى براى انسان دنیا عوض مى شود.راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در همین جاست. انسان فرزند بالغ و رشید طبیعت است;به مرحله اى رسیده است که دیگر نیازى به قیمومت و سرپرستى مستقیم طبیعت،به اینکه نیروى مرموزى به نام «غریزه »او راهدایت کند ندارد.او با عقل زندگى مى کند نه با غریزه.
طبیعت،انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستى خود را از او برداشته است.آنچه را حیوان با غریزه و با قانون طبیعى غیر قابل سرپیچى انجام مى دهد،انسان با نیروى عقل و علم و با قوانین وضعى و تشریعى که قابل سرپیچى است باید انجام دهد.
راز فسادها و انحرافهایى که انسانها از مسیر پیشرفت و تکامل پیدا مى کنند،رازتوقفها و انحطاطها،راز سقوطها و هلاکتها نیز در همین جاست.
براى انسان همان طور که راه پیشرفت و ترقى باز است،راه فساد و انحراف وسقوط هم بسته نیست.
انسان رسیده به آن مرحله که به تعبیر قرآن کریم بار امانتى که آسمانها و زمین وکوهها نتوانستند کشید،به دوش بگیرد;یعنى زندگى آزاد را بپذیرد و مسؤولیت تکلیف و وظیفه و قانون را قبول کند،و به همین دلیل از ظلم و جهل،از خودپرستى واشتباهکارى نیز مصون نیست.
قرآن کریم آنجا که این استعداد عجیب انسان را در تحمل امانت تکلیف و وظیفه بیان مى کند، بلافاصله او را با صفتهاى «ظلوم »و«جهول »نیز توصیف مى نماید.
این دو استعداد در انسان،استعداد تکامل و استعداد انحراف،از یکدیگرتفکیک ناپذیرند. انسان مانند حیوان نیست که در زندگى اجتماعى نه به جلو برود و نه به عقب،نه به چپ برود و نه به راست.در زندگى انسانها گاهى پیشروى است و گاهى عقبگرد.در زندگى انسانها اگر حرکت و سرعت هست توقف و انحطاط هم هست،اگر پیشرفت و تکامل هست فساد و انحراف هم هست،اگر عدالت و نیکى هست ظلم وتجاوز هم هست،اگر مظاهر علم و عقل هست مظاهر جهل و هواپرستى هم هست.
تغییرات و پدیده هاى نوى که در زمان پیدا مى شود ممکن است از قسم دوم باشد.
جامدها و جاهلها
از جمله خاصیتهاى بشر افراط و تفریط است.انسان اگر در حد اعتدال بایستدکوشش مى کند میان تغییرات نوع اول و نوع دوم تفکیک کند،کوشش مى کند زمان رابا نیروى علم و ابتکار و سعى و عمل جلو ببرد،کوشش مى کند خود را با مظاهر ترقى وپیشرفت زمان تطبیق دهد،و هم کوشش مى کند جلو انحرافات زمان را بگیرد و ازهمرنگ شدن با آنها خود را برکنار دارد.
اما متاسفانه همیشه این طور نیست.دو بیمارى خطرناک همواره آدمى را در این زمینه تهدید مى کند:بیمارى جمود و بیمارى جهالت.نتیجه بیمارى اول توقف وسکون و بازماندن از پیشروى و توسعه است،و نتیجه بیمارى دوم سقوط و انحراف است.
جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمى گیرد،و جاهل هر پدیده نو ظهورى را به نام مقتضیات زمان،به نام تجدد و ترقى موجه مى شمارد.جامد هرتازه اى را فساد و انحراف مى خواند و جاهل همه را یکجا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش مى گذارد.
جامد میان هسته و پوسته،وسیله و هدف،فرق نمى گذارد.از نظر او دین مامورحفظ آثار باستانى است.از نظر او قرآن نازل شده است براى اینکه جریان زمان رامتوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالى که هست میخکوب نماید.از نظر اوعم جزء خواندن،با قلم نى نوشتن، از قلمدان مقوایى استفاده کردن،در خزانه حمام شستشو کردن،با دست غذا خوردن،چراغ نفتى سوختن،جاهل و بى سواد زیستن رابه عنوان شعائر دینى باید حفظ کرد.جاهل بر عکس، چشم دوخته ببیند در دنیاى مغرب چه مد تازه و چه عادت نوى پیدا شده است که فورا تقلید کند و نام تجدد و جبرزمان روى آن بگذارد.
جامد و جاهل متفقا فرض مى کنند که هر وضعى که در قدیم بوده است جزء مسائل و شعائر دینى است،با این تفاوت که جامد نتیجه مى گیرد این شعائر را باید نگهدارى کرد و جاهل نتیجه مى گیرد اساسا دین ملازم است با کهنه پرستى و علاقه به سکون وثبات.
در قرون اخیر مساله تناقض علم و دین در میان مردم مغرب زمین زیاد مورد بحث و گفتگو واقع شده است.فکر تناقض دین و علم دو ریشه دارد:یکى اینکه کلیساپاره اى از مسائل علمى و فلسفى قدیم را به عنوان مسائل دینى که از جنبه دینى نیزباید به آنها معتقد بود پذیرفته بود و ترقیات علوم،خلاف آنها را ثابت کرد.دیگر از این راه که علوم وضع زندگى را دگرگون کرد و شکل زندگى را تغییر داد.
جامدهاى متدین نما همان طورى که به پاره اى مسائل فلسفى بى جهت رنگ مذهبى دادند، شکل ظاهر مادى زندگى را هم مى خواستند جزء قلمرو دین به شمارآورند.افراد جاهل و بى خبر نیز تصور کردند که واقعا همین طور است و دین براى زندگى مادى مردم شکل و صورت خاصى در نظر گرفته است و چون به فتواى علم باید شکل مادى زندگى را عوض کرد، پس علم فتواى منسوخیت دین را صادر کرده است.
جمود دسته اول و بى خبرى دسته دوم فکر موهوم تناقض علم و دین را به وجودآورد.
تمثیل قرآن
اسلام دینى است پیشرو و پیش برنده.قرآن کریم براى اینکه مسلمانان را متوجه کند که همواره باید در پرتو اسلام در حال رشد و نمو و تکامل باشند،مثلى مى آورد. مى گوید:مثل پیروان محمد مثل دانه اى است که در زمین کاشته شود.آن دانه ابتدا به صورت برگ نازکى از زمین مى دمد،سپس خود را نیرومند مى سازد،سپس روى ساقه خویش مى ایستد.آنچنان با سرعت و قوت این مراحل را طى مى کند که کشاورزان رابه شگفت مى آورد.
این مثلى است از جامعه اى که منظور قرآن است،نمودارى است از آنچه آرزوى قرآن است. قرآن اجتماعى را پى ریزى مى کند که دائما در حال رشد و توسعه وانبساط و گسترش باشد.
ویل دورانت مى گوید:هیچ دینى مانند اسلام پیروان خویش را به نیرومندى دعوت نکرده است.تاریخ صدر اسلام نشان داد که اسلام چقدر براى اینکه اجتماعى را از نو بسازد و پیش ببرد تواناست.
اسلام،هم با جمود مخالف است و هم با جهالت.خطرى که متوجه اسلام است،هم از ناحیه این دسته است و هم از ناحیه آن دسته.جمودها و خشک مغزى ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قدیمى-و حال آنکه ربطى به دین مقدس اسلام ندارد-بهانه به دست مردم جاهل مى دهد که اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند.و ازطرف دیگر،تقلیدها و مدپرستى ها و غرب زدگى ها و اعتقاد به اینکه سعادت مردم مشرق زمین در این است که جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشوند،تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذیرند،قوانین مدنى و اجتماعى خود را کورکورانه باقوانین آنها تطبیق دهند،بهانه اى به دست جامدها داده که به هر وضع جدیدى با چشم بدبینى بنگرند و آن را خطرى براى دین و استقلال و شخصیت اجتماعى ملتشان به شمار آورند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
در این میان آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است.
جمود جامدها به جاهلها میدان تاخت و تاز مى دهد و جهالت جاهلها جامدها را درعقاید خشکشان متصلب تر مى کند.
عجبا!این جاهلان متمدن نما گمان مى کنند زمان «معصوم »است.مگر تغییرات زمان جز به دست بشر به دست کس دیگر ساخته مى شود؟از کى و از چه تاریخى بشرعصمت از خطا پیدا کرده است،تا تغییرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟
بشر همان طورى که تحت تاثیر تمایلات علمى،اخلاقى،ذوقى،مذهبى قرار داردو هر زمان ابتکار تازه اى در طریق صلاح بشریت مى کند،تحت تاثیر تمایلات خودپرستى،جاه طلبى، هوسرانى،پولدوستى،استثمارگ رى هم هست.بشر همان طورى که موفق به کشفهاى تازه و پیدا کردن راههاى بهتر و وسایل بهتر مى شود،احیانادچار خطا و اشتباه هم مى شود.اما جاهل خود باخته این حرفها را نمى فهمد;تکیه کلامش این است که دنیا امروز چنین است، دنیا امروز چنان است.
عجیب تر اینکه اینها اصول زندگى را از روى کفش،کلاه و لباسشان قیاس مى گیرند:چون کفش و کلاه،نو و کهنه دارد و در زمانى که نو است و تازه از قالب درآمده قیمت دارد و باید خرید و پوشید و همینکه کهنه شد باید آن را دور انداخت،پس همه حقایق عالم از این قبیل است.از نظر این جاهلان،خوب و بد مفهومى جز نوو کهنه ندارد.از نظر اینها فئودالیسم(یعنى اینکه یک زورمند به ناحق نام مالک روى خود بگذارد و سر جاى خود بنشیند و صدها دست و بازو کار کنند که دهان آن یکى بجنبد)به این دلیل بد است که دیگر کهنه شده است،دنیاى امروز نمى پسندد،دوره اش گذشته و از«مد»افتاده است;اما روز اولى که پیدا شد و تازه از قالب در آمده و به بازارجهان عرضه شده بود،خوب بود.
از نظر اینها استثمار زن بد است،چون دنیاى امروز دیگر نمى پسندد و زیر بار آن نمى رود.اما دیروز که به زن ارث نمى دادند،حق مالکیت برایش قائل نبودند،اراده وعقیده اش را محترم نمى شمردند،خوب بود چون نو بود و تازه به بازار آمده بود.
از نظر این گونه افراد چون عصر عصر فضاست و دیگر نمى توان هواپیما را گذاشت و الاغ سوارى کرد،برق را گذاشت و چراغ نفتى روشن کرد،کارخانه هاى عظیم ریسندگى را گذاشت و با چرخ دستى نخریسى کرد،ماشینهاى غول پیکر چاپ راگذاشت و دستنویسى کرد،همین طور نمى شود،در مجالس رقص شرکت نکرد،به «مایو»پارتى و«آشپزخونه »پارتى نرفت،عربده مستانه نکشید،پوکر نزد،مد بالاى زانو نپوشید زیرا همه اینها پدیده قرن مى باشند و اگر نکنند به عصر الاغ سوارى برگشته اند.
کلمه «پدیده قرن »چه افراد بسیارى را بدبخت و چه خانواده هاى بى شمارى رامتلاشى نموده است.
مى گویند عصر علم است،قرن اتم است،زمان قمر مصنوعى است،دوره موشک فضاپیماست. بسیار خوب،ما هم خدا را شکر مى کنیم که در این عصر و زمان و در این قرن و عهد زندگى مى کنیم و آرزو مى کنیم که هر چه بیشتر و بهتر از مزایاى علوم وصنایع استفاده کنیم.اما آیا در این عصر همه سرچشمه ها جز سرچشمه علم خشک شده است؟تمام پدیده هاى این قرن محصول پیشرفتهاى علمى است؟آیا علم چنین ادعایى دارد که طبیعت شخص عالم را صد در صد رام و مطیع و انسانى بکند؟
علم درباره شخص عالم چنین ادعایى ندارد تا چه رسد به آنجا که گروهى عالم ودانشمند با کمال صفا و خلوص نیت به کشف و جستجو مى پردازند و گروههایى جاه طلب،هوسران،پول پرست،حاصل زحمات علمى آنها را در راه مقاصد پلیدخودشان استخدام مى کنند.ناله علم همواره از اینکه مورد سوء استفاده طبیعت سرکش بشر قرار مى گیرد بلند است.گرفتارى و بدبختى قرن ما همین است.
علم در ناحیه فیزیک پیش مى رود و قوانین نور را کشف مى کند.گروهى سودجو همین را وسیله تهیه فیلمهاى خانمان برانداز قرار مى دهند.علم شیمى جلو مى رود وخواص ترکیبات اشیاء را به دست مى آورد.آنگاه افرادى به فکر استفاده مى افتند وبلایى براى جان بشر به نام «هروئین »مى سازند.علم تا درون اتم راه مى یابد و نیروى شگفت انگیز اتم را مهار مى کند اما پیش از آن که کوچکترین استفاده اى در راه مصالح بشر بشود،جاه طلبان دنیا از آن بمب اتمى مى سازند و بر سر مردم بیگناه مى ریزند.
وقتى به افتخار انیشتاین،دانشمند بزرگ قرن بیستم،جشنى بپا کردند،خود وى پشت تریبون رفت و گفت:شما براى کسى جشن مى گیرید که دانش او سبب ساختن بمب اتم شده است؟!
انیشتاین نیروى دانش خود را به خاطر بمب به کار نینداخت;جاه طلبى گروهى دیگر از دانش او اینچنین استفاده کرد.
هروئین و بمب اتمى و فیلمهاى چنین و چنان را فقط به دلیل اینکه «پدیده قرن » مى باشند نمى توان موجه دانست.اگر کاملترین بمبها را با آخرین نوع بمب افکنها به وسیله زبده ترین تحصیل کرده ها بر سر مردم بیگناه بریزند،از وحشیانه بودن این کارذره اى نمى کاهد.
اسلام و تجدد زندگى(۳)
دلیل عمده کسانى که مى گویند در حقوق خانوادگى باید از سیستمهاى غربى پیروى کنیم این است که وضع زمان تغییر کرده و مقتضیات قرن بیستم اینچنین اقتضامى کند.از این رو اگر ما نظر خود را درباره این مساله روشن نکنیم بحثهاى دیگر ماناقص خواهد بود.
اگر بنا بشود تحقیق کافى و مشبعى در این مساله صورت گیرد،این سلسله مقالات گنجایش آن را ندارد زیرا مسائل زیادى باید طرح و بحث شود که بعضى فلسفى وبعضى فقهى و بعضى دیگر اخلاقى و اجتماعى است.امیدوارم در رساله اى که در نظردارم در موضوع «اسلام و مقتضیات زمان »بنگارم و یادداشتهایش آماده است،همه آنها را بررسى و در اختیار علاقه مندان بگذارم.فعلا کافى است که دو مطلب روشن شود:
یکى اینکه هماهنگى با تغییرات زمان به این سادگى نیست که مدعیان بى خبرپنداشته و ورد زبان ساخته اند.در زمان،هم پیشروى وجود دارد و هم انحراف;باید باپیشرفت زمان پیش رفت و با انحراف زمان مبارزه کرد.براى تشخیص ایندو ازیکدیگر باید دید پدیده ها و جریانهاى نوى که در زمان رخ مى دهد از چه منابعى سرچشمه مى گیرد و به سوى چه جهتى جریان دارد;باید دید از کدام تمایل از تمایلات وجود آدمیان و از کدام قشر از قشرهاى اجتماع سرچشمه گرفته است؟ازتمایلات عالى و انسانى انسانها یا از تمایلات پست و حیوانى آنها؟آیا علما ودانشمندان و تحقیقات بى غرضانه آنها منشا به وجود آمدن این جریان است یاهوسرانى و جاه طلبى و پول پرستى قشرهاى فاسد اجتماع؟این مطلب در دو مقاله پیش روشن شد.
راز و رمز تحرک و انعطاف در قوانین اسلامى
مطلب دیگرى که باید روشن شود این است که مفکران اسلامى عقیده دارند که دردین اسلام راز و رمزى وجود دارد که به این دین خاصیت انطباق با ترقیات زمان بخشیده است;عقیده دارند که این دین با پیشرفتهاى زمان و توسعه فرهنگ و تغییرات حاصله از توسعه هماهنگ است.اکنون باید ببینیم آن راز و رمز چیست و به عبارت دیگر آن «پیچ و لولایى »که در ساختمان این دین به کار رفته و به آن خاصیت تحرک بخشیده که بدون آنکه نیازى به کنار گذاشتن یکى از دستورها باشد مى تواند با اوضاع متغیر ناشى از توسعه علم و فرهنگ هماهنگى کند و هیچ گونه تصادمى میان آنها رخ ندهد،چیست؟این مطلبى است که در این مقاله باید روشن شود.
بعضى از خوانندگان توجه دارند و خودم بیش از همه متوجه هستم که این مطلب جنبه فنى و تخصصى دارد و تنها در محیط اهل تخصص باید طرح شود.اما نظر به اینکه در میان پرسش کنندگان و علاقه مندان فراوان این مساله-که همواره با آنهامواجه هستیم-افراد بدبین زیادند و باور نمى کنند که چنین خاصیتى در اسلام وجودداشته باشد،ما تا حدودى که بدبینان را از بدبینى خارج کنیم و براى دیگران نمونه اى به دست دهیم وارد مطلب مى شویم.
خوانندگان محترم براى اینکه بدانند این گونه بحثها از نظر دور اندیش علماى اسلام دور نمانده،مى توانند به کتاب بسیار نفیس تنبیه الامة تالیف مرحوم آیة الله نائینى(اعلى الله مقامه)و به مقاله گرانبهاى «ولایت و زعامت »به قلم استاد و علامه بزرگ معاصر آقاى طباطبایى(مد ظله)که در کتاب مرجعیت و روحانیت چاپ شده است و هردو کتاب به زبان فارسى است مراجعه نمایند.
راز اینکه دین مقدس اسلام با قوانین ثابت و لا یتغیرى که دارد با توسعه تمدن وفرهنگ سازگار است و با صور متغیر زندگى قابل انطباق است چند چیز است و ما قسمتى از آنها را شرح مى دهیم.
وجه به روح و معنى و بى تفاوتى نسبت به قالب و شکل
۱٫اسلام به شکل ظاهر و صورت زندگى که وابستگى تام و تمامى به میزان دانش بشر دارد نپرداخته است.دستورهاى اسلامى مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى و بهترین راهى که بشر باید براى وصول به آن هدفها پیش بگیرد.علم نه هدف و روح زندگى را عوض مى کند و نه راه بهتر و نزدیکتر و بى خطرترى به سوى هدفهاى زندگى نشان داده است.علم همواره وسایل بهتر و کاملترى براى تحصیل هدفهاى زندگى و پیمودن راه وصول به آن هدفها در اختیار قرار مى دهد.
اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صورتها و ابزارها درقلمرو علم و فن،از هر گونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است;بلکه با تشویق به عوامل توسعه تمدن یعنى علم و کار و تقوا و اراده و همت و استقامت،خودنقش عامل اصلى پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.
اسلام شاخصهایى در خط سیر بشر نصب کرده است.آن شاخصها از طرفى مسیر ومقصد را نشان مى دهد و از طرف دیگر با علامت خطر انحرافها و سقوطها و تباهیها راارائه مى دهد. تمام مقررات اسلامى یا از نوع شاخصهاى قسم اول است و یا از نوع شاخصهاى قسم دوم.
وسایل و ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به میزان معلومات واطلاعات علمى بشر. هر اندازه معلومات و اطلاعات توسعه یابد ابزارها کاملترمى گردند و جاى ناقصترها را به حکم جبر زمان مى گیرند.
در اسلام یک وسیله و یا یک شکل ظاهرى و مادى نمى توان یافت که جنبه «تقدس »داشته باشد تا یک نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسیله و شکل را براى همیشه حفظ کند.
اسلام نگفته که خیاطى،بافندگى،کشاورزى،حمل و نقل،جنگ و یا هر کارى دیگر از این قبیل باید با فلان ابزار مخصوص باشد تا با پیشرفت علم که آن ابزارمنسوخ مى گردد میان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پیدا شود.اسلام نه براى کفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبک و استیل معینى در نظرگرفته و نه براى تولید و توزیع،ابزارهاى مخصوصى معین کرده است.
این یکى از جهاتى است که کار انطباق این دین را با ترقیات زمان آسان کرده است.
قانون ثابت براى احتیاج ثابت و قانون متغیر براى احتیاج متغیر
۲٫یکى دیگر از خصوصیات دین اسلام که اهمیت فراوانى دارد این است که براى احتیاجات ثابت بشر قوانین ثابت و براى احتیاجات متغیر وى وضع متغیرى در نظرگرفته است.پاره اى از احتیاجات،چه در زمینه فردى و شخصى و چه در زمینه هاى عمومى و اجتماعى وضع ثابتى دارد،در همه زمانها یکسان است.آن نظامى که بشرباید به غرایز خود بدهد و آن نظامى که باید به اجتماع خود بدهد از نظر اصول[و]کلیات در همه زمانها یکسان است.
من به مساله «نسبیت اخلاق »و مساله «نسبیت عدالت »که طرفدارانى دارند واقفم و با توجه به نظریات طرفداران آنها عقیده خود را اظهار مى کنم.
قسمتى دیگر از احتیاجات بشر احتیاجات متغیر است و قوانین متغیر و ناثابتى راایجاب مى کند.اسلام درباره این احتیاجات متغیر وضع متغیرى در نظر گرفته است،ازاین راه که اوضاع متغیر را با اصول ثابتى مربوط کرده است و آن اصول ثابت در هروضع متغیرى قانون فرعى خاصى را به وجود مى آورد.
من این مطلب را بیش از این در این مقاله نمى توانم توضیح بدهم اما ذهن خوانندگان محترم را با ذکر چند مثال مى توانم روشن کنم:
در اسلام یک اصل اجتماعى هست به این صورت: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة (۳) یعنى اى مسلمانان،تا آخرین حد امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید.از طرف دیگردر سنت پیغمبر یک سلسله دستورها رسیده است که در فقه به نام «سبق و رمایه » معروف است.دستور رسیده است که خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل،فنون اسب سوارى و تیراندازى را یاد بگیرید.اسب دوانى و تیر اندازى جزء فنون نظامى آن عصر بوده است.بسیار واضح است که ریشه و اصل قانون «سبق و رمایه »اصل «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة » است;یعنى تیر و شمشیر و نیزه و کمان و قاطر و اسب ازنظر اسلام اصالت ندارد;آنچه اصالت دارد نیرومند بودن است،آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان در هر عصر و زمانى باید تا آخرین حد امکان از لحاظ قواى نظامى و دفاعى در برابر دشمن نیرومند باشند.لزوم مهارت در تیراندازى و اسب دوانى جامه اى است که به تن لزوم نیرومندى پوشانیده شده است و به عبارت دیگر شکل اجرایى آن است.لزوم نیرومندى در مقابل دشمن قانون ثابتى است که از احتیاج ثابت و دائمى سرچشمه گرفته است.
اما لزوم مهارت در تیر اندازى و اسب دوانى مظهر یک احتیاج موقت و متغیر است و به تناسب عصر و زمان تغییر مى کند و با تغییر شرایط تمدن چیزهاى دیگر از قبیل تهیه سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به کار بردن آنها جاى آنها رامى گیرد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مثال دیگر:اصل اجتماعى دیگرى در قرآن بیان شده که به مبادله ثروت مربوط است.اسلام اصل مالکیت فردى را پذیرفته است،و البته میان آنچه اسلام به نام مالکیت مى پذیرد با آنچه در دنیاى سرمایه دارى مى گذرد تفاوتهایى وجود دارد که اکنون جاى گفتگو در آنها نیست. لازمه مالکیت فردى «مبادله »است.
اسلام براى «مبادله »اصولى مقرر کرده است که از آن جمله این اصل است: ولا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل (۴) یعنى ثروت را بیهوده در میان خود به جریان نیندازید; یعنى مال و ثروت که دست به دست مى گردد و از دست تولید کننده و صاحب اختیاراول خارج شده به دست دیگرى مى افتد و از دست آن دیگرى به دست سومى مى افتدباید در مقابل فایده مشروعى باشد که به صاحب ثروت عاید مى شود.دست به دست شدن ثروت بدون آنکه یک فایده اى که ارزش انسانى داشته باشد عاید صاحب ثروت بشود ممنوع است.اسلام مالکیت را مساوى با اختیار مطلق نمى داند.
از طرف دیگر در مقررات اسلامى تصریح شده که خرید و فروش بعضى چیزها ازآن جمله خون و مدفوع انسان ممنوع است،چرا؟چون خون انسان یا گوسفند مصرف مفیدى که آنها را با ارزش کند و جزء ثروت انسان قرار دهد نداشته است.ریشه ممنوعیت خرید و فروش خون و مدفوع،اصل و لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل است. ممنوعیت خون و مدفوع از نظر اسلام اصالت ندارد;آنچه اصالت دارد این است که مبادله باید میان دو شى ء مفید به حال بشر صورت بگیرد.ممنوعیت امثال خون ومدفوع انسان جامه اى است که به تن ممنوعیت گردش بیهوده ثروت پوشانیده شده است،به عبارت دیگر شکل اجرایى اصل و لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل است;بلکه اگر پاى مبادله هم در میان نباشد هیچ ثروتى را نمى توان بیهوده از دیگرى تملک کرد وبه مصرف رسانید.
این اصل یک اصل ثابت و همه زمانى است و از احتیاج اجتماعى ثابتى سرچشمه گرفته است اما اینکه خون و مدفوع ثروت شمرده نشود و قابل مبادله نباشد مربوط است به عصر و زمان و درجه تمدن،و با تغییر شرایط و پیشرفت علوم و صنایع و امکان استفاده هاى صحیح و مفیدى از آنها،تغییر حکم مى دهند.
مثال دیگر:امیر المؤمنین على علیه السلام در اواخر عمر با اینکه مویش سپید شده بودرنگ نمى بست،محاسنش همچنان سپید بود.شخصى به آن حضرت گفت:مگر پیغمبراکرم دستور نداد که:«موى سپید را با رنگ بپوشانید؟»فرمود:چرا.گفت:پس چرا تورنگ نمى بندى؟فرمود: در آن وقت که پیغمبر اکرم این دستور را داد مسلمانان ازلحاظ عدد اندک بودند.در میان آنها عده اى پیرمرد وجود داشت که در جنگها شرکت مى کردند.دشمن که به صف سربازان مسلمان نظر مى افکند و آن پیرمردان سپید مو رامى دید،اطمینان روحى پیدا مى کرد که با عده اى پیرمرد طرف است و روحیه اش قوى مى شد.پیغمبر اکرم دستور داد که رنگ ببندند تا دشمن به پیرى آنها پى نبرد.آنگاه على فرمود:این دستور را پیغمبر اکرم در وقتى صادر کرد که عدد مسلمانان کم بود ولازم بود از این گونه وسایل نیز استفاده شود.اما امروز که اسلام سراسر جهان را فراگرفته است نیازى به این کار نیست.هر کسى آزاد است که رنگ ببندد یا رنگ نبندد.
از نظر على علیه السلام دستور پیغمبر اکرم به اینکه «رنگ ببندید»اصالت نداشته است،شکل اجرایى دستور دیگرى بوده است،جامه اى بوده است که به تن یک قانون اصلى یعنى کمک نکردن به تقویت روحیه دشمن پوشانیده شده بوده است.
اسلام،هم به شکل و ظاهر و پوسته اهمیت مى دهد و هم به روح و باطن و مغز،اماهمواره شکل و ظاهر را براى روح و باطن،پوسته را براى هسته،قشر را براى مغز وجامه را براى تن مى خواهد.
مساله تغییر خط
امروز در کشور ما مساله اى مطرح است به نام «تغییر خط ».این مساله همچنان که از نظر زبان و ادب فارسى قابل بررسى است،از نظر اصول اسلامى نیز قابل بررسى است.این مساله را از نظر اسلامى به دو شکل مى توان طرح کرد:یکى به این شکل که آیا اسلام الفباى مخصوصى دارد و میان الفباها فرق مى گذارد؟آیا اسلام الفباى امروزما را که به نام الفباى عربى معروف است از آن خود مى داند و الفباهاى دیگر را مانندالفباى لاتین بیگانه مى شمارد؟البته نه.از نظر اسلام که یک دین جهانى است همه الفباها على السویه است.
شکل دیگر این مساله این است که تغییر خط و الفبا چه تاثیرى در جذب شدن وهضم شدن ملت مسلمان در بیگانگان دارد؟چه تاثیرى در قطع روابط این ملت بافرهنگ خودش دارد که به هر حال معارف اسلامى و علمى خود را در طول چهارده قرن با این الفبا نوشته است؟و آیا نقشه تغییر خط به دست چه کسانى طرح شده و چه کسانى مجرى آن مى باشند؟اینهاست که باید بررسى شود.
طفیلى گرى حرام است نه کلاه لگنى
امثال من گاهى با سؤالاتى مواجه مى شویم که با لحن تحقیر و مسخره آمیزى مى پرسند:آقا سواره(ایستاده)غذا خوردن شرعا چه صورتى دارد؟!با قاشق وچنگال خوردن چطور؟!آیا کلاه لگنى به سر گذاشتن حرام است؟!آیا استعمال لغت بیگانه حرام است؟!…
در جواب اینها مى گوییم:اسلام دستور خاصى در این موارد نیاورده است.اسلام نه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق بخور;گفته به هر حال نظافت را رعایت کن.از نظر کفش و کلاه و لباس نیز اسلام مد مخصوصى نیاورده است.از نظر اسلام زبان انگلیسى و ژاپنى و فارسى یکى است.اما…
اما اسلام یک چیز دیگر گفته است;گفته شخصیت باختن حرام است،مرعوب دیگران شدن حرام است،تقلید کورکورانه کردن حرام است،هضم شدن و محو شدن در دیگران حرام است، طفیلى گرى حرام است،افسون شدن در مقابل بیگانه(مانندخرگوشى که در مقابل مار افسون مى شود)حرام است،الاغ مرده بیگانه را قاطرپنداشتن حرام است،انحرافات و بدبختیهاى آنها را به نام «پدیده قرن »جذب کردن حرام است،اعتقاد به اینکه ایرانى باید جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشودحرام است،چهار صباح به پاریس رفتن و مخرج «را»را به مخرج «غین »تبدیل کردن و به جاى «رفتم »«غفتم »گفتن حرام است.
مساله اهم و مهم
۳٫یکى دیگر از جهاتى که به اسلام امکان انطباق با مقتضیات زمان مى دهد،جنبه عقلانى دستورهاى این دین است.اسلام به پیروان خود اعلام کرده است که همه دستورهاى او ناشى از یک سلسله مصالح عالیه است،و از طرف دیگر در خود اسلام درجه اهمیت مصلحتها بیان شده است.این جهت،کار کارشناسان واقعى اسلام را درزمینه هایى که مصالح گوناگونى در خلاف جهت یکدیگر پدید مى آیند آسان مى کند. اسلام اجازه داده است که در این گونه موارد کارشناسان اسلامى درجه اهمیت مصلحتها را بسنجند و با توجه به راهنماییهایى که خود اسلام کرده است مصلحتهایى مهمتر را انتخاب کنند.فقها این قاعده را به نام «اهم و مهم »مى نامند.در اینجا نیزمثالهاى زیادى دارم اما از ذکر آنها صرف نظر مى کنم.
قوانینى که حق «وتو»دارند
۴٫یکى دیگر از جهاتى که به این دین خاصیت تحرک و انطباق بخشیده و آن رازنده و جاوید نگه مى دارد این است که یک سلسله قواعد و قوانین در خود این دین وضع شده که کار آنها کنترل و تعدیل قوانین دیگر است.فقها این قواعد را قواعد«حاکمه »مى نامند،مانند قاعده «لا حرج »و قاعده «لا ضرر»که بر سراسر فقه حکومت مى کنند.کار این سلسله قواعد کنترل و تعدیل قوانین دیگر است.در حقیقت،اسلام براى این قاعده ها نسبت به سایر قوانین و مقررات حق «وتو»قائل شده است.
اینها نیز داستان درازى دارد که نمى توانم وارد آن بشوم.
اختیارات حاکم
علاوه بر آنچه گفته شد یک سلسله «پیچ و لولا»هاى دیگر نیز در ساختمان دین مقدس اسلام به کار رفته است که به این دین خاصیت ابدیت و خاتمیت بخشیده است. مرحوم آیة الله نائینى و حضرت علامه طباطبایى در این جهت بیشتر بر روى اختیاراتى که اسلام به حکومت صالحه اسلامى تفویض کرده است تکیه کرده اند.
اصل اجتهاد
اقبال پاکستانى مى گوید:«اجتهاد قوه محرکه اسلام است ».این سخن سخن درستى است اما عمده خاصیت «اجتهادپذیرى »اسلام است.اگر چیز دیگرى به جاى اسلام بگذاریم مى بینیم کار اجتهاد چقدر دشوار است بلکه راه آن بسته است.عمده این است که در ساختمان این دین عجیب آسمانى چه رمزهایى به کار رفته است که این گونه به آن خاصیت هماهنگى با پیشرفت تمدن داده است.
بوعلى در شفا نیز ضرورت «اجتهاد»را روى همین اصل بیان مى کند و مى گوید: چون اوضاع زمان متغیر است و پیوسته مسائل جدیدى پیش مى آید،از طرف دیگراصول کلى اسلامى ثابت و لا یتغیر است،ضرورت دارد در همه عصرها و زمانهاافرادى باشند که با معرفت و خبرویت کامل در مسائل اسلامى و با توجه به مسائل نوى که در هر عصر پدید مى آیند پاسخگوى احتیاجات مسلمین بوده باشند.
در متمم قانون اساسى ایران نیز چنین پیش بینى شده است که در هر عصرى هیاتى از مجتهدین که کمتر از پنج نفر نباشند و«مطلع از مقتضیات زمان »هم باشند،بر قوانین مصوبه نظارت نمایند.منظور نویسندگان این ماده این بوده است که همواره افرادى که نه «جامد»باشند و نه «جاهل »،نه مخالف با پیشرفتهاى زمان باشند و نه تابع و مقلددیگران، بر قوانین مملکتى نظارت نمایند.
نکته اى که لازم است تذکر دهم این است که «اجتهاد»به مفهوم واقعى کلمه،یعنى تخصص و کارشناسى فنى در مسائل اسلامى،چیزى نیست که هر«ازمکتب گریخته اى »به بهانه اینکه چند صباحى در یکى از حوزه هاى علمیه بسر برده است بتواند ادعا کند.
قطعا براى تخصص در مسائل اسلامى و صلاحیت اظهار نظر،یک عمر اگر کم نباشد زیاد نیست،آنهم به شرط اینکه شخص از ذوق و استعداد نیرومندى برخوردار وتوفیقات الهى شامل حالش بوده باشد.
گذشته از تخصص و اجتهاد،افرادى مى توانند مرجع راى و نظر شناخته شوند که ازحداکثر تقوا و خداشناسى و خداترسى بهره مند بوده باشند.تاریخ اسلام افرادى رانشان مى دهد که با همه صلاحیت علمى و اخلاقى هنگامى که مى خواسته اند اظهارنظرى بکنند مانند بید بر خود مى لرزیده اند.
بار دیگر از خوانندگان محترم معذرت مى خواهم که دامنه سخن در این بحث به این مطالب کشید.
بخش ششم:
مبانى طبیعى حقوق خانوادگى(۱)
گفتیم که روح و اساس اعلامیه حقوق بشر این است که انسان از یک نوع حیثیت وشخصیت ذاتى قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرینش یک سلسله حقوق و آزادیها به او داده شده است که به هیچ نحو قابل سلب و انتقال نمى باشند.
و گفتیم این روح و اساس،مورد تایید اسلام و فلسفه هاى شرقى است و آنچه باروح و اساس این اعلامیه ناسازگار است و آن را بى پایه جلوه مى دهد هماناتفسیرهایى است که در بسیارى از سیستمهاى فلسفى غرب درباره انسان و تار و پودهستى اش مى شود.
بدیهى است که یگانه مرجع صلاحیتدار براى شناسایى حقوق واقعى انسانها کتاب پر ارزش آفرینش است.با رجوع به صفحات و سطور این کتاب عظیم حقوق واقعى مشترک انسانها و وضع حقوقى زن و مرد در مقابل یکدیگر مشخص مى گردد.
عجیب این است که بعضى از ساده دلان،به هیچ وجه حاضر نیستند این مرجع عظیم را به رسمیت بشناسند.از نظر اینها یگانه مرجع صلاحیتدار گروهى از افراد بشرهستند که دست در کار تنظیم این اعلامیه بوده اند و امروز بر همه جهان سیادت وحکمرانى دارند،هر چند خودشان عملا چندان پابند مواد این اعلامیه نیستند;دیگران را نرسد در آنچه آنها مى گویند چون و چرا کنند.ولى ما به نام همان «حقوق بشر» براى خود حق چون و چرا قائل هستیم، دستگاه با عظمت آفرینش را که کتاب گویاى الهى است یگانه مرجع صلاحیتدار مى دانیم.
من بار دیگر از خوانندگان محترم معذرت مى خواهم از اینکه برخى مسائل را دراین سلسله مقالات طرح مى کنم که اندکى رنگ فلسفى دارد و خشک به نظر مى رسد وبراى بعضى از خوانندگان محترم خستگى آور است.خودم تا حد امکان از طرح این گونه مسائل اجتناب دارم،ولى گاهى ارتباط مسائل حقوق زن با این مسائل خشک فلسفى به قدرى است که بحث درباره آنها اجتناب ناپذیر است.
رابطه حقوق طبیعى و هدفدارى طبیعت
از نظر ما حقوق طبیعى و فطرى از آنجا پیدا شده که دستگاه خلقت با روشن بینى وتوجه به هدف،موجودات را به سوى کمالاتى که استعداد آنها را در وجود آنها نهفته است سوق مى دهد.
هر استعداد طبیعى مبناى یک «حق طبیعى »است و یک «سند طبیعى »براى آن به شمار مى آید.مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد،اما بچه گوسفند چنین حقى ندارد،چرا؟
براى اینکه استعداد درس خواندن و دانا شدن در فرزند انسان هست،اما درگوسفند نیست. دستگاه خلقت این سند طلبکارى را در وجود انسان قرار داده و دروجود گوسفند قرار نداده است.همچنین است حق فکر کردن و راى دادن و اراده آزادداشتن.
بعضى خیال مى کنند فرضیه «حقوق طبیعى »و اینکه خلقت و آفرینش،انسان را به نوعى از حقوق ممتاز ساخته است یک ادعاى پوچ و خودخواهانه است و باید آن رادور افکند;هیچ فرقى میان انسان و غیر انسان از لحاظ حقوق نیست.
خیر،این طور نیست.استعدادهاى طبیعى مختلف است.دستگاه خلقت هر نوعى از انواع موجودات را در مدارى مخصوص به خود او قرار داده است و سعادت او را هم در این قرار داده که در مدار طبیعى خودش حرکت کند.دستگاه آفرینش در این کارخود هدف دارد و این سندها را به صورت تصادف و از روى بى خبرى و ناآگاهى به دست مخلوقات نداده است.در این سلسله مقالات توضیح بیشتر درباره این مطلب میسر نیست.
ریشه و اساس حقوق خانوادگى را- که مساله مورد بحث ماست- مانند سایرحقوق طبیعى در طبیعت باید جستجو کرد.از استعدادهاى طبیعى زن و مرد و انواع سندهایى که خلقت به دست آنها سپرده است مى توانیم بفهمیم آیا زن و مرد داراى حقوق و تکالیف مشابهى هستند یا نه؟فراموش نکنید،همچنانکه در مقاله هاى پیش گفتیم مساله مورد بحث ما تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد است نه تساوى حقوق آنها.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
حقوق اجتماعى
افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعى غیر خانوادگى یعنى از لحاظ حقوقى که دراجتماع بزرگ، خارج از محیط خانواده نسبت به یکدیگر پیدا مى کنند،هم وضع مساوى دارند و هم وضع مشابه;یعنى حقوق اولى طبیعى آنها برابر یکدیگر و مانندیکدیگر است;همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده کنند،مثل هم حق دارند کار کنند،مثل هم حق دارند در مسابقه زندگى شرکت کنند،همه مثل هم حق دارند خود را نامزد هر پست از پستهاى اجتماعى بکنند و براى تحصیل وبه دست آوردن آن از طریق مشروع کوشش کنند،همه مثل هم حق دارند استعدادهاى علمى و عملى وجود خود را ظاهر کنند.
و البته همین تساوى در حقوق اولیه طبیعى تدریجا آنها را از لحاظ حقوق اکتسابى در وضع نامساوى قرار مى دهد;یعنى همه به طور مساوى حق دارند کار کنند و درمسابقه زندگى شرکت نمایند اما چون پاى انجام وظیفه و شرکت در مسابقه به میان مى آید،همه در این مسابقه یک جور از آب در نمى آیند:بعضى پر استعدادترند و بعضى کم استعدادتر،بعضى پرکارترند و بعضى کم کارتر،بالاخره بعضى عالمتر،با کمال تر،باهنرتر،کارآمدتر،لایقت ر از بعضى دیگر از کار در مى آیند.قهرا حقوق اکتسابى آنهاصورت نامتساوى به خود مى گیرد و اگر بخواهیم حقوق اکتسابى آنها را نیز مانندحقوق اولى و طبیعى آنها مساوى قرار دهیم، عمل ما جز ظلم و تجاوز نامى نخواهدداشت.
چرا از لحاظ حقوق طبیعى اولى اجتماعى،همه افراد وضع مساوى و مشابهى دارند؟
براى اینکه مطالعه در احوال بشر ثابت مى کند که افراد بشر طبیعتا هیچ کدام رئیس یا مرئوس آفریده نشده اند،هیچ کس کارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سربازیا وزیر به دنیا نیامده است.اینها مزایا و خصوصیاتى است که جزء حقوق اکتسابى بشراست;یعنى افراد در پرتو لیاقت و استعداد و کار و فعالیت باید آنها را از اجتماع بگیرندو اجتماع با یک قانون قراردادى آنها را به افراد خود واگذارمى کند.
تفاوت زندگى اجتماعى انسان با زندگى اجتماعى حیوانات اجتماعى از قبیل زنبور عسل در همین جهت است.تشکیلات زندگى آن حیوانات صد در صد طبیعى است;پستها و کارها به دست طبیعت در میان آنها تقسیم شده نه به دست خودشان; طبیعتا بعضى رئیس و بعضى مرئوس،بعضى کارگر و بعضى مهندس و بعضى مامورانتظامى آفریده شده اند.اما زندگى اجتماعى انسان این طور نیست.
به همین جهت بعضى از دانشمندان یکباره این نظریه قدیم فلسفى را که مى گوید«انسان طبیعتا اجتماعى است »انکار کرده و اجتماع انسانى را صد در صد«قراردادى »فرض کرده اند.
حقوق خانوادگى
این در اجتماع غیر خانوادگى.اما در اجتماع خانوادگى چطور؟آیا افراد بشر دراجتماع خانوادگى نیز از لحاظ حقوق اولیه طبیعى وضع مشابه و همانندى دارند وتفاوت آنها در حقوق اکتسابى است؟یا میان اجتماع خانوادگى یعنى اجتماعى که اززن و شوهر،پدر و مادر و فرزندان و برادران و خواهران تشکیل مى شود با اجتماع غیر خانوادگى،از لحاظ حقوق اولیه نیز تفاوت است و قانون طبیعى،حقوق خانوادگى را به شکلى مخصوص وضع کرده است؟
در اینجا دو فرض وجود دارد:یکى اینکه زن و شوهرى و پدر و فرزندى یا مادر وفرزندى مانند سایر روابط اجتماعى و همکاریهاى افراد با یکدیگر در مؤسسات ملى یا در مؤسسات دولتى، سبب نمى شود که بعضى افراد طبعا وضع مخصوص به خودداشته باشند.فقط مزایاى اکتسابى سبب مى شود که یکى مثلا رئیس و دیگرى مرئوس،یکى مطیع و دیگرى مطاع،یکى داراى ماهانه بیشتر و یکى کمتر باشد.زن بودن یا شوهر بودن،پدر یا مادر بودن و فرزند بودن نیز سبب نمى شود که هر کدام وضع مخصوص به خود داشته باشند.فقط مزایاى اکتسابى مى تواند وضع آنها را نسبت به یکدیگر معین کند.
فرضیه «تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگى »که به غلط نام «تساوى حقوق »به آن داده اند،مبتنى بر همین فرض است.طبق این فرضیه زن و مرد بااستعدادها و احتیاجات مشابه و با سندهاى حقوقى مشابهى که از طبیعت در دست دارند در زندگى خانوادگى شرکت مى کنند.پس باید حقوق خانوادگى بر اساس یکسانى و همانندى و تشابه تنظیم شود.
فرض دیگر این است که خیر،حقوق طبیعى اولیه آنها نیز متفاوت است.شوهربودن از آن جهت که شوهر بودن است وظایف و حقوق خاصى را ایجاب مى کند و زن بودن از آن جهت که زن بودن است وظایف و حقوق دیگرى ایجاب مى کند.همچنین است پدر یا مادر بودن و فرزند بودن،و به هر حال اجتماع خانوادگى با سایر شرکتها وهمکاریهاى اجتماعى متفاوت است. فرضیه «عدم تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد» که اسلام آن را پذیرفته مبتنى بر این اصل است.
حالا کدامیک از دو فرض بالا درست است و از چه راه مى توانیم درستى یکى ازاین دو فرض را بفهمیم؟
مبانى طبیعى حقوق خانوادگى(۲)
براى اینکه خوانندگان محترم بتوانند خوب نتیجه گیرى کنند،باید مطالبى که درفصل گذشته گفته شد در نظر داشته باشند.گفتیم:
۱٫حقوق طبیعى از آنجا پیدا شده که طبیعت هدف دارد و با توجه به هدف،استعدادهایى در وجود موجودات نهاده و استحقاقهایى به آنها داده است.
۲٫انسان از آن جهت که انسان است از یک سلسله حقوق خاص که «حقوق انسانى »نامیده مى شود برخوردار است و حیوانات از این نوع حقوق برخوردارنمى باشند.
۳٫راه تشخیص حقوق طبیعى و کیفیت آنها مراجعه به خلقت و آفرینش است.هراستعداد طبیعى یک سند طبیعى است براى یک حق طبیعى.
۴٫افراد انسان از لحاظ اجتماع مدنى همه داراى حقوق طبیعى مساوى و مشابهى مى باشند و تفاوت آنها در حقوق اکتسابى است که بستگى دارد به کار و انجام وظیفه وشرکت در مسابقه انجام تکالیف.
۵٫علت اینکه افراد بشر در اجتماع مدنى داراى حقوق طبیعى مساوى و متشابهى هستند این است که مطالعه در احوال طبیعت انسانها روشن مى کند که افراد انسان بر خلاف حیوانات اجتماعى از قبیل زنبور عسل-هیچ کدام طبیعتا رئیس یا مرئوس، مطیع یا مطاع،فرمانده یا فرمانبر،کارگر یا کارفرما،افسر یا سرباز به دنیا نیامده اند. تشکیلات زندگى انسانها طبیعى نیست;کارها و پستها و وظیفه ها به دست طبیعت تقسیم نشده است.
۶٫فرضیه تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد مبتنى بر این است که اجتماع خانوادگى مانند اجتماع مدنى است.افراد خانواده داراى حقوق همانند و متشابهى هستند.زن و مرد با استعدادها و احتیاجهاى مشابه در زندگى خانوادگى شرکت مى کنند و سندهاى مشابهى از طبیعت در دست دارند.قانون خلقت به طور طبیعى براى آنها تشکیلاتى در نظر نگرفته و کارها و پستها را میان آنها تقسیم نکرده است.
و اما فرضیه عدم تشابه حقوق خانوادگى مبتنى بر این است که حساب اجتماع خانوادگى از اجتماع مدنى جداست.زن و مرد با استعدادها و احتیاجهاى مشابهى درزندگى خانوادگى شرکت نمى کنند و سندهاى مشابهى از طبیعت در دست ندارند. قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهى قرار داده و براى هر یک از آنها مدار و وضع معینى در نظر گرفته است.
اکنون ببینیم کدامیک از دو فرضیه بالا درست است و از چه راه باید درستى یکى ازاین دو فرض را بفهمیم.
با مقیاسى که قبلا در دست دادیم تعیین اینکه کدامیک از دو فرض بالا صحیح است کار چندان دشوارى نیست.به استعدادها و احتیاجهاى طبیعى زن و مرد،به عبارت دیگر به سندهاى طبیعى که قانون خلقت به دست هر یک از زن و مرد داده است مراجعه مى کنیم، تکلیف روشن مى شود.
آیا زندگى خانوادگى طبیعى است یا قراردادى؟
در مقاله پیش گفتیم که درباره «زندگى اجتماعى انسان »دو نظر است:بعضى زندگى اجتماعى انسان را طبیعى مى دانند،به اصطلاح انسان را«مدنى بالطبع » مى دانند.بعضى دیگر بر عکس، زندگى اجتماعى را یک امر قراردادى مى دانند که انسان به اختیار خود و تحت تاثیر عوامل اجبار کننده خارجى-نه عوامل درونى-آن را انتخاب کرده است.
در باب زندگى خانوادگى چطور؟آیا در اینجا هم دو نظر است؟خیر،در اینجا یک نظر بیشتر وجود ندارد.زندگى خانوادگى بشر صد در صد طبیعى است;یعنى انسان طبیعتا«منزلى »آفریده شده است.فرضا در طبیعى بودن زندگى «مدنى »انسان تردیدکنیم،در طبیعى بودن زندگى «منزلى »یعنى زندگى خانوادگى او نمى توانیم تردید کنیم. همچنانکه بسیارى از حیوانات با آنکه زندگى اجتماعى طبیعى ندارند بلکه بکلى اززندگى اجتماعى بى بهره اند،داراى نوعى زندگانى زناشویى طبیعى مى باشند مانندکبوتران و بعضى حشرات که به طور«جفت »زندگى مى کنند.
حساب زندگى خانوادگى از زندگى اجتماعى جداست.در طبیعت تدابیرى به کاربرده شده که طبیعتا انسان و بعضى حیوانات به سوى زندگانى خانوادگى و تشکیل کانون خانوادگى و داشتن فرزند گرایش دارند.
قرائن تاریخى،دوره اى را نشان نمى دهد که در آن دوره انسان فاقد زندگى خانوادگى باشد;یعنى زن و مرد منفرد از یکدیگر زیست کنند و یا رابطه جنسى میان افراد صورت اشتراکى و عمومى داشته باشد.زندگى قبایل وحشى عصر حاضر-که نمونه اى از زندگانى بشر قدیم به شمار مى رود- نیز چنین نیست.
زندگى بشر قدیم،خواه به صورت «مادر شاهى »و خواه به صورت «پدر شاهى »،شکل خانوادگى داشته است.
فرضیه چهار دوره
در مساله مالکیت،این حقیقت مورد قبول همگان واقع شده که در ابتدا صورت اشتراکى داشته است و اختصاص بعدا پیدا شده است،ولى در مساله جنسیت هرگزچنین مطلبى نیست.علت اینکه مالکیت در آغاز زندگى بشرى جنبه اشتراکى داشته این است که در آن وقت اجتماع بشر قبیله اى بوده و صورت خانوادگى داشته است; یعنى افراد قبیله که با هم مى زیسته اند،از عواطف خانوادگى بهره مند بوده اند و به همین جهت از لحاظ مالکیت وضع اشتراکى داشته اند.در ادوار اولیه فرضا قانون و رسوم وعاداتى نبوده که زن و مرد را در مقابل یکدیگر مسؤول قرار دهد،خود طبیعت واحساسات طبیعى آنها،آنها را به وظایف و حقوقى مقید مى کرده است و هرگز زندگى وآمیزش جنسى بدون قید و شرط نداشته اند;همچنانکه حیواناتى که به صورت «جفت »زندگى مى کنند،قانون اجتماعى و قراردادى ندارند ولى به حکم قانون طبیعى،حقوق و وظایفى را رعایت مى کنند و زندگى و آمیزش آنها بدون قید و شرطنیست.
خانم مهرانگیز منوچهریان در مقدمه کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران مى گویند:
«از نظر جامعه شناسى،زندگى زن و مرد در نقاط مختلف زمین یکى از این چهارمرحله را مى پیماید:۱٫مرحله طبیعى ۲٫مرحله تسلط مرد۳٫مرحله اعتراض زن ۴٫مرحله تساوى حقوق زن و مرد.
در مرحله اول،زن و مرد بدون هیچ گونه قید و شرطى با هم خلطه و آمیزش دارند…»
جامعه شناسى این گفته را نمى پذیرد.آنچه جامعه شناسى مى پذیرد حداکثر این است که احیانا در میان بعضى قبایل وحشى چند برادر مشترکا با چند خواهر ازدواج مى کرده اند;همه آن برادرها با همه این خواهرها آمیزش داشته اند و فرزندان هم به همه تعلق داشته است;و یا این است که پسران و دختران قبل از ازدواج هیچ محدودیتى نداشته اند و تنها ازدواج آنها را محدود مى کرده است;و اگر احیانا در میان بعضى قبایل وحشى وضع جنسى از این هم عمومى تر بوده و به اصطلاح زن «ملى » بوده است،جنبه استثنایى داشته و انحراف از وضع طبیعى و عمومى به شمار مى رود.
ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحه ۵۷ مى گوید:
«ازدواج از اختراعات نیاکان حیوانى ما بوده است.در بعضى از پرندگان چنین به نظر مى رسد که حقیقتا هر پرنده فقط به همسر خود اکتفا مى کند.در گوریلها واورانگوتانها رابطه میان نر و ماده تا پایان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد و این ارتباط از بسیارى از نظرها شبیه به روابط زن و مرد است و هر گاه ماده بخواهد با نردیگرى نزدیکى کند به سختى مورد تنبیه نر خود قرار مى گیرد.دو کرسپینى درخصوص اورانگوتانهاى برنئو مى گوید که «آنها در خانواده هایى بسر مى برند که ازنر و ماده و کودکان آنها تشکیل مى شود»و دکتر ساواژ در مورد گوریلها مى نویسدکه «عادت آنها چنین است که پدر و مادر زیر درختى مى نشینند و به خوردن میوه وپرچانگى مى پردازند و کودکان دور و بر پدر و مادر بر درختها جستن مى کنند». زناشویى در صفحات تاریخ پیش از ظهور انسان آغاز شده است.اجتماعاتى که در آنها زناشویى موجود نباشد بسیار کم است،ولى کسى که در جستجو باشد مى تواندعده اى از چنین جامعه ها را پیدا کند.»
غرض این است که احساسات خانوادگى براى بشر یک امر طبیعى و غریزى است،مولود عادت و نتیجه تمدن نیست،همچنانکه بسیارى از حیوانات به طور طبیعى وغریزى داراى احساسات خانوادگى مى باشند.
علیهذا هیچ دوره اى بر بشر نگذشته که جنس نر و جنس ماده به طور کلى بدون هیچ گونه قید و شرط و تعهد-و لو تعهد طبیعى-با هم زیست کرده باشند.چنان دوره فرضى مساوى است با اشتراکیت جنسى که حتى طرفداران اشتراکیت مالى در ادواراولیه،چنان دوره اى را ادعا نمى کنند.
فرضیه چهار دوره در روابط زن و مرد یک تقلید ناشیانه اى است از فرضیه چهاردوره اى که سوسیالیستها درباره مالکیت قائلند.آنها مى گویند بشر از لحاظ مالکیت چهار دوره را طى کرده است:مرحله اشتراک اولیه،مرحله فئودالیسم،مرحله کاپیتالیسم و مرحله سوسیالیسم و کمونیسم که بازگشت به اشتراک اولیه ولى در سطح عالیتر است.
جاى خوشوقتى است که خانم منوچهریان نام دوره چهارم روابط زن و مرد راتساوى حقوق زن و مرد گذاشته اند و در این جهت از سوسیالیستها تقلید نکرده وآخرین مرحله را ازگشت به حالت اشتراک اولیه نام ننهاده اند،اگر چه مشارالیها میان دوره چهارم آن طور که خودشان تصور کرده اند و دوره اول شباهت زیادى قائلند زیراتصریح مى کنند که:«در مرحله چهارم که شباهت زیادى به مرحله اول دارد،زن و مردبدون هیچ گونه سلطه و تفوقى نسبت به یکدیگر با هم زندگانى مى کنند».
من هنوز نتوانسته ام مقصود ایشان را از این «شباهت زیاد»بفهمم.اگر مقصود تنهاعدم سلطه و تفوق مرد و تساوى تعهدات و شرایط آنها نسبت به یکدیگر باشد،دلیل نمى شود میان این دوره و دوره اى که به عقیده مشار الیها هیچ گونه تعهد و شرط و قیدى وجود نداشته و زندگى زن و مرد شکل خانوادگى نداشته است شباهت وجود داشته باشد.و اگر مقصود این است که در دوره چهارم تدریجا همه قیود و تعهدات از میان مى رود و زندگى خانوادگى منسوخ مى گردد و نوعى اشتراک جنسى میان افراد بشرحکمفرما مى گردد،معلوم مى شود مفهوم ایشان از«تساوى حقوق »-که طرفدار جدى آن هستند-چیزى است غیر آن چیزى که سایر طرفداران تساوى حقوق طالب آن هستند و احیانا براى آنها وحشتناک است.
اکنون ما باید توجه خود را به سوى طبیعت حقوقى خانوادگى زن و مرد معطوف کنیم و در این زمینه دو چیز را باید در نظر بگیریم:یکى اینکه آیا زن و مرد از لحاظطبیعت اختلافاتى دارند یا نه؟به عبارت دیگر آیا اختلافات زن و مرد فقط از لحاظجهاز تناسلى است یا اختلافات آنها عمیقتر از اینهاست؟دیگر اینکه اگر اختلافات وتفاوتهاى دیگرى در کار است،آیا آن اختلافات از نوع اختلافات و تفاوتهایى است که در تعیین حقوق و تکالیف آنها مؤثر است یا از نوع اختلاف رنگ و نژاد است که باطبیعت حقوقى بشر بستگى ندارد؟
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زن در طبیعت
در قسمت اول گمان نمى کنم جاى بحث باشد.هر کس فى الجمله مطالعه اى در این زمینه داشته باشد مى داند که اختلافات و تفاوتهاى زن و مرد منحصر به جهاز تناسلى نیست.اگر سخنى هست،در این جهت است که آیا آن تفاوتها در تعیین حقوق وتکالیف زن و مرد تاثیر دارد یا ندارد؟
دانشمندان و محققان اروپا قسمت اول را به طور شایسته اى بیان کرده اند.دقت درمطالعات زیستى و روانى و اجتماعى این دانشمندان کوچکترین تردیدى در این قسمت باقى نمى گذارد. آنچه کمتر مورد توجه این دانشمندان واقع شده این است که این تفاوتها در تعیین حقوق و تکالیف خانوادگى مؤثر است و زن و مرد را از این جهت در وضع نامشابهى قرار مى دهد.
الکسیس کارل،فیزیولوژیست و جراح و زیست شناس معروف فرانسوى که شهرت جهانى دارد، در کتاب بسیار نفیس خود انسان موجود ناشناخته به هر دو قسمت اعتراف مى کند;یعنى هم مى گوید زن و مرد به حکم قانون خلقت متفاوت آفریده شده اند و هم مى گوید این اختلافات و تفاوتها وظایف و حقوق آنها را متفاوت مى کند.
وى در فصلى که تحت عنوان «اعمال جنسى و تولید مثل »در کتاب خود باز کرده است مى گوید:
«بیضه ها و تخمدانها اعمال پر دامنه اى دارند:نخست اینکه سلولهاى نر یا ماده مى سازند که پیوستگى این دو موجود تازه انسانى را پدید مى آورد.در عین حال موادى ترشح مى کنند و در خون مى ریزند که در نسوج و اندامها و شعور ماخصایص جنس مرد یا زن را آشکار مى سازد. همچنین به تمام اعمال بدنى ماشدت مى دهند.ترشح بیضه ها موجد تهور و جوش و خروش و خشونت مى گردد واین همان خصایصى است که گاو نر جنگى را از گاوى که در مزارع براى شخم به کار مى رود متمایز مى سازد.تخمدان نیز به همین طریق بر روى وجود زن اثرمى کند.
…اختلافى که میان زن و مرد موجود است تنها مربوط به شکل اندامهاى جنسى آنهاو وجود زهدان و انجام زایمان نزد زن و طرز تعلیم خاص آنها نیست،بلکه نتیجه علتى عمیقتر است که از تاثیر مواد شیمیایى مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مى شود.
به علت عدم توجه به این نکته اصلى و مهم است که طرفداران نهضت زن فکرمى کنند که هر دو جنس مى توانند یک قسم تعلیم و تربیت یابند و مشاغل واختیارات و مسؤولیتهاى یکسانى به عهده گیرند.زن در حقیقت از جهات زیادى بامرد متفاوت است.یکایک سلولهاى بدنى، همچنین دستگاههاى عضوى،مخصوصا سلسله عصبى نشانه جنس او را بر روى خود دارد. قوانین فیزیولوژى نیز همانند قوانین جهان ستارگان،سخت و غیر قابل تغییر است;ممکن نیست تمایلات انسانى در آنها راه یابد.ما مجبوریم آنها را آن طورى که هستند بپذیریم. زنان باید به بسط مواهب طبیعى خود در جهت و مسیر سرشت خاص خویش بدون تقلید کورکورانه از مردان بکوشند.وظیفه ایشان در راه تکامل بشریت خیلى بزرگتر از مردهاست و نبایستى آن را سرسرى گیرند و رها کنند.» (۱)
کارل پس از توضیحاتى درباره کیفیت پیدایش سلول نطفه مرد و تخمک زن و پیوستن آنها به یکدیگر و اشاره به اینکه وجود ماده براى تولید نسل ضرورى است-برخلاف وجود نر-و اینکه باردارى جسم و روح زن را تکمیل مى کند،در آخر فصل مى گوید:
«نبایستى براى دختران جوان نیز همان طرز فکر و همان نوع زندگى و تشکیلات فکرى و همان هدف و ایده آلى را که براى پسران جوان در نظر مى گیریم معمول داریم.متخصصین تعلیم و تربیت باید اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن ووظایف طبیعى ایشان را در نظر داشته باشند،و توجه به این نکته اساسى در بناى آینده تمدن ما حائز کمال اهمیت است. »
چنانکه ملاحظه مى فرمایید این دانشمند بزرگ،هم تفاوتهاى طبیعى زیاد زن ومرد را بیان مى کند و هم معتقد است این تفاوتها زن و مرد را از لحاظ وظیفه و حقوق دروضع نامشابهى قرار مى دهد.
در فصل آینده نیز نظریات دانشمندان را درباره تفاوتهاى زن و مرد نقل خواهیم کرد و سپس نتیجه گیرى خواهیم کرد که زن و مرد در چه قسمتهایى داراى استعدادها واحتیاجهاى مشابهى هستند و باید حقوق مشابهى داشته باشند و در چه قسمتها وضع مشابهى ندارند و باید حقوق و تکالیف نامشابهى داشته باشند.
براى بررسى و تعیین حقوق و تکالیف خانوادگى زن و مرد،این سمت حساسترین قسمتهاست.
بخش هفتم:
تفاوتهاى زن و مرد(۱)
تفاوتهاى زن و مرد.عجب حرف مزخرفى!معلوم مى شود هنوز هم با اینکه نیمه دوم قرن بیستم را طى مى کنیم،در گوشه و کنار افرادى پیدا مى شوند که طرزتفکر قرون وسطایى دارند و فکر کهنه و پوسیده تفاوت زن و مرد را دنبال مى کنند وخیال مى کنند زن و مرد با یکدیگر تفاوت دارند،و لا بد مى خواهند مانند مردم قرون وسطى نتیجه بگیرند که زن جنس پست تر است،زن انسان کامل نیست،زن برزخ میان حیوان و انسان است،زن لیاقت و شایستگى اینکه در زندگى مستقل و آزادباشد ندارد و باید تحت قیمومت و سرپرستى مرد زندگى کند،در صورتى که امروزدیگر این حرفها کهنه و پوسیده شده است.امروز معلوم شده همه این حرفهاجعلیاتى بوده که مردان به حکم زورگویى در دوره تسلط بر زن ساخته بودند;معلوم شده بر عکس است،زن جنس برتر و مرد جنس پست تر و ناقصتر است.
خیر،آقا!در قرن بیستم و در پرتو پیشرفتهاى حیرت انگیز علوم،تفاوتهاى زن و مرد بیشتر روشن و مشخص شده است.جعل و افترا نیست،حقایق علمى و تجربى است.اما این تفاوتها به هیچ وجه به اینکه مرد یا زن جنس برتر است و دیگرى جنس پایین تر و پست تر و ناقصتر مربوط نیست.قانون خلقت از این تفاوتها منظوردیگرى داشته است.قانون خلقت این تفاوتها را براى این به وجود آورده است که پیوند خانوادگى زن و مرد را محکمتر کند و شالوده وحدت آنها را بهتر بریزد.قانون خلقت این تفاوتها را به این منظور ایجاد کرده است که به ست خود،حقوق ووظایف خانوادگى را میان زن و مرد تقسیم کند.قانون خلقت تفاوتهاى زن و مرد رابه منظورى شبیه منظور اختلافات میان اعضاى یک بدن ایجاد کرده است.اگر قانون خلقت هر یک از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصى قرار داده است،نه از آن جهت است که با دو چشم به آنها نگاه مى کرده و نظر تبعیض داشته و به یکى نسبت به دیگرى جفا روا داشته است.
تناسب است یا نقص و کمال؟
یکى از موضوعاتى که براى من موجب تعجب است این است که بعضى اصراردارند که تفاوت زن و مرد را در استعدادهاى جسمى و روانى،به حساب ناقص بودن زن و کاملتر بودن مرد بگذارند;چنین وانمود مى کنند که قانون خلقت بنا به مصلحتى زن را ناقص آفریده است.
ناقص الخلقه بودن زن پیش از آن که در میان ما مردم مشرق زمین مطرح باشد،در میان مردم غرب مطرح بوده است.غربیان در طعن به زن و ناقص خواندن وى بیداد کرده اند.گاهى از زبان مذهب و کلیسا گفته اند:«زن باید از اینکه زن است شرمسار باشد».گاهى گفته اند:«زن همان موجودى است که گیسوان بلند دارد وعقل کوتاه »،«زن آخرین موجود وحشى است که مرد او را اهلى کرده است »،«زن برزخ میان حیوان و انسان است »و امثال اینها.
از این عجیب تر اینکه برخى از غربیان اخیرا با یک گردش صد و هشتاددرجه اى اکنون مى خواهند با هزار و یک دلیل ثابت کنند که مرد موجود ناقص الخلقه و پست و زبون،و زن موجود کامل و برتر است.
اگر کتاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را-که در مجله زن روز منتشر مى شدخوانده باشید، مى دانید که این مرد با چه زور زدن ها و مهمل بافى ها مى خواهد ثابت کند که زن از مرد کاملتر است.این کتاب تا آنجا که مستقیما مطالعات پزشکى یاروانى یا آمار اجتماعى را عرضه مى دارد بسیار گرانبهاست،ولى آنجا که خودنویسنده شخصا به «استنتاج »مى پردازد و مى خواهد براى هدف خود-که همان عنوان کتاب است-نتیجه گیرى کند مهمل بافى را به نهایت مى رساند.چرا باید یک روز زن را اینقدر پست و زبون و حقیر بخوانند که روز دیگر مجبور شوند براى جبران مافات،همه آن نواقص و نقایص را از روى زن بردارند و روى مرد بگذارند؟ چه لزومى دارد که تفاوتهاى زن و مرد را به حساب ناقص بودن یکى و کاملتر بودن دیگرى بگذاریم که مجبور شویم گاهى طرف مرد را بگیریم و گاهى طرف زن را؟
اشلى مونتاگو از طرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى کند و ازطرف دیگر امتیازات مرد را مولود عوامل تاریخى و اجتماعى بشمارد نه مولودعوامل طبیعى.
به هر حال،تفاوتهاى زن و مرد«تناسب »است نه نقص و کمال.قانون خلقت خواسته است با این تفاوتها تناسب بیشترى میان زن و مرد-که قطعا براى زندگى مشترک ساخته شده اند و مجرد زیستن انحراف از قانون خلقت است-به وجودآورد.این مطلب از بیانات بعدى ضمن توضیح تفاوتها روشنتر مى شود.
نظریه افلاطون
این مساله یک مساله تازه که در قرن ما مطرح شده باشد نیست;حداقل دو هزار و چهار صد سال سابقه دارد،زیرا این مساله به همین صورت در کتاب جمهوریت افلاطون مطرح است.
افلاطون با کمال صراحت مدعى است که زنان و مردان داراى استعدادهاى مشابهى هستند و زنان مى توانند همان وظایفى را عهده دار شوند که مردان عهده دارمى شوند و از همان حقوقى بهره مند گردند که مردان بهره مند مى گردند.
هسته تمام افکار جدیدى که در قرن بیستم در مورد زن پیدا شده و حتى آن قسمت از افکار که از نظر مردم قرن بیستم نیز افراطى و غیر قابل قبول به نظرمى رسد،در افکار افلاطون پیدا مى شود و به همین جهت موجب اعجاب ناظران نسبت به این مرد-که پدر فلسفه نامیده مى شود-گردیده است.افلاطون در رساله جمهوریت کتاب پنجم،حتى درباره اشتراکیت زن و فرزند،درباره اصلاح نژاد وبهبود نسل و محروم کردن بعضى از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل به افرادى که از خصایص عالیترى برخوردارند،درباره تربیت فرزندان در خارج ازمحیط خانواده،درباره اختصاص دادن تناسل به سنین معینى از عمر زن و مرد که سنین قوت و جوشش نیروى حیاتى آنها به شمار مى رود بحث کرده است.
افلاطون معتقد است همان طورى که به مردان تعلیمات جنگى داده مى شود به زنان نیز باید داده شود،همان طورى که مردان در مسابقات ورزشى شرکت مى کنندزنان نیز باید شرکت کنند.
اما دو نکته در گفته افلاطون هست:یکى اینکه اعتراف مى کند که زنان از مردان چه در نیروهاى جسمى،چه در نیروهاى روحى و دماغى ناتوان ترند;یعنى تفاوت زن و مرد را از نظر«کمى »اعتراف دارد،هر چند مخالف تفاوت کیفى آنها از لحاظ استعدادهاست.افلاطون معتقد است استعدادهایى که در مردان و زنان وجود داردمثل یکدیگر است;چیزى که هست زنان در هر رشته اى از رشته ها از مردان ناتوان ترند و این جهت سبب نمى شود که هر یک از زن و مرد به کارى غیر از کاردیگرى اختصاص داشته باشند.
افلاطون روى همین جهت که زن را از مرد ضعیفتر مى داند،خدا را شکر مى کندکه مرد آفریده شده نه زن.مى گوید:«خدا را شکر مى کنم که یونانى زاییده شدم نه غیر یونانى،آزاد به دنیا آمدم نه برده،مرد آفریده شدم نه زن ».
دیگر اینکه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل،پرورش متساوى استعدادهاى زن و مرد، اشتراکیت زن و فرزند و غیره گرفته،همه مربوط است به طبقه حاکمه،یعنى فیلسوفان حاکم و حاکمان فیلسوف که وى آنها را منحصرا شایسته حکومت مى داند.چنانکه مى دانیم افلاطون در روش سیاسى مخالف دموکراسى وطرفدار اریستوکراسى است.آنچه افلاطون در زمینه هاى بالا گفته مربوط است به طبقه اریستوکرات،و در غیر طبقه اریستوکرات طور دیگرى نظر مى دهد.
افلاطون و ارسطو،رو در روى یکدیگر
بعد از افلاطون،کسى که آراء و عقایدش در دنیاى قدیم در دست است،شاگردوى ارسطوست. ارسطو در کتاب سیاست عقاید خویش را درباره تفاوت زن و مرداظهار داشته و با عقاید استاد خود افلاطون سخت مخالفت کرده است.ارسطو معتقداست که تفاوت زن و مرد تنها از جنبه «کمى »نیست،از جنبه کیفى نیز متفاوتند.اومى گوید:نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظایفى که قانون خلقت به عهده هر یک از آنها گذاشته و حقوقى که براى آنها خواسته، در قسمتهاى زیادى باهم تفاوت دارد.به عقیده ارسطو فضایل اخلاقى زن و مرد نیز در بسیارى از قسمتها متفاوت است:یک خلق و خوى مى تواند براى مرد فضیلت شمرده شود و براى زن فضیلت نباشد.بر عکس،یک خلق و خوى دیگر ممکن است براى زن فضیلت باشدو براى مرد فضیلت شمرده نشود.
نظریات ارسطو نظریات افلاطون را در دنیاى قدیم نسخ کرد.دانشمندانى که بعدها آمدند، نظریات ارسطو را بر نظریات افلاطون ترجیح دادند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
نظر دنیاى امروز
اینها که گفته شد مربوط به دنیاى قدیم بود.اکنون باید ببینیم دنیاى جدید چه مى گوید. دنیاى جدید تنها به حدس و تخمین متوسل نمى شود;سر و کارش بامشاهده و آزمایش است، با آمار و ارقام است،با مطالعات عینى است.در دنیاى جدید در پرتو مطالعات عمیق پزشکى، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بیشتر وفراوانترى میان زن و مرد کشف شده است که در دنیاى قدیم به هیچ وجه به آنهاپى نبرده بودند.
مردم دنیاى قدیم زن و مرد را که ارزیابى مى کردند،تنها از این جهت بود که یکى درشت اندام تر است و دیگرى کوچکتر،یکى خشن تر است و دیگرى ظریفتر،یکى بلندتر است و دیگرى کوتاه تر،یکى کلفت آوازتر است و دیگرى نازک آوازتر،یکى پر پشم و موتر است و دیگرى صافتر.حداکثر که از این حد تجاوز مى کردند،این بود که تفاوت آنها را از لحاظ دوره بلوغ در نظر مى گرفتند و یا تفاوت آنها را ازلحاظ عقل و احساسات به حساب مى آوردند;مرد را مظهر عقل و زن را مظهر مهر وعاطفه مى خواندند.
اما امروز علاوه بر اینها قسمتهاى زیاد دیگرى کشف شده است;معلوم شده است دنیاى زن و مرد در بسیارى از قسمتها با هم متفاوت است.
ما مجموع تفاوتهاى زن و مرد را تا آنجا که از نوشته هاى اهل تحقیق به دست آورده ایم،ذکر مى کنیم و سپس به فلسفه این تفاوتها و اینکه چقدر از این تفاوتها ازطبیعت ناشى مى شود و چقدر از آنها مولود عوامل تاریخى و فرهنگى و اجتماعى است مى پردازیم.و البته قسمتى از این تفاوتها را هر کس مى تواند با مختصر تجربه ومطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بدیهى است که قابل انکار نیست.
دوگونگى ها از لحاظ جسمى
مرد به طور متوسط درشت اندام تر است و زن کوچک اندام تر.مرد بلند قدتراست و زن کوتاه قدتر.مرد خشن تر است و زن ظریفتر.صداى مرد کلفت تر وخشن تر است و صداى زن نازکتر و لطیفتر.رشد بدنى زن سریعتر است و رشد بدنى مرد بطى ءتر.حتى گفته مى شود جنین دختر از جنین پسر سریعتر رشد مى کند.رشدعضلانى مرد و نیروى بدنى او از زن بیشتر است. مقاومت زن در مقابل بسیارى ازبیماریها از مقاومت مرد بیشتر است.زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مى رسد وزودتر از مرد هم از نظر تولید مثل از کار مى افتد.دختر زودتر از پسر به سخن مى آید.مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت مغز به مجموع بدن،مغز زن از مغز مرد بزرگتر است.ریه مرد قادر به تنفس هواى بیشترى از ریه زن است.ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سریعتر است.
از لحاظ روانى
میل مرد به ورزش و شکار و کارهاى پر حرکت و جنبش بیش از زن است. احساسات مرد مبارزانه و جنگى و احساسات زن صلح جویانه و بزمى است.مردمتجاوزتر و غوغاگرتر است و زن آرامتر و ساکت تر.زن از توسل به خشونت درباره دیگران و درباره خود پرهیز مى کند و به همین دلیل خودکشى زنان کمتر از مردان است.مردان در کیفیت خودکشى نیز از زنان خشن ترند.مردان به تفنگ،دار،پرتاب کردن خود از روى ساختمانهاى مرتفع متوسل مى شوند و زنان به قرص خواب آور وتریاک و امثال اینها.
احساسات زن از مرد جوشانتر است.زن از مرد سریع الهیجان تر است،یعنى زن در مورد امورى که مورد علاقه یا ترسش هست زودتر و سریعتر تحت تاثیراحساسات خویش قرار مى گیرد،و مرد سرد مزاج تر از زن است.زن طبعا به زینت وزیور و جمال و آرایش و مدهاى مختلف علاقه زیاد دارد بر خلاف مرد.احساسات زن بى ثبات تر از مرد است.زن از مرد محتاطتر،مذهبى تر،پرحرف تر و ترسوتر وتشریفاتى تر است.احساسات زن مادرانه است و این احساسات از دوران کودکى دراو نمودار است.علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهمیت کانون خانوادگى بیش از مرد است.زن در علوم استدلالى و مسائل خشک عقلانى به پاى مردنمى رسد ولى در ادبیات،نقاشى و سایر مسائل-که با ذوق و احساسات مربوط است-دست کمى از مرد ندارد.مرد از زن بیشتر قدرت کتمان راز دارد و اسرارناراحت کننده را در درون خود حفظ مى کند و به همین دلیل ابتلاى مردان به بیمارى ناشى از کتمان راز بیش از زنان است.زن از مرد رقیق القلب تر است و فورا به گریه واحیانا به غش متوسل مى شود.
از نظر احساسات[نسبت]به یکدیگر
مرد بنده شهوت خویشتن است و زن در بند محبت مرد است.مرد زنى رادوست مى دارد که او را پسندیده و انتخاب کرده باشد و زن مردى را دوست مى داردکه ارزش او را درک کرده باشد و دوستى خود را قبلا اعلام کرده باشد.مردمى خواهد شخص زن را تصاحب کند و در اختیار بگیرد و زن مى خواهد دل مرد رامسخر کند و از راه دل او بر او مسلط شود.مرد مى خواهد از بالاى سر زن بر او مسلطشود و زن مى خواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ کند. مرد مى خواهد زن را بگیرد،زن مى خواهد او را بگیرند.زن از مرد شجاعت و دلیرى مى خواهد و مرد از زن زیبایى و دلبرى.زن حمایت مرد را گرانبهاترین چیزها براى خود مى شمارد. زن بیش از مرد قادر است بر شهوت خود مسلط شود.شهوت مرد ابتدایى و تهاجمى است و شهوت زن انفعالى و تحریکى.
تفاوتهاى زن و مرد(۲)
در شماره ۹۰ مجله زن روز نظریه یک پروفسور روانشناس مشهور امریکایى به نام پروفسور ریک- که سالیان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مردپرداخته و نتایجى به دست آورده و در کتاب بزرگى تفاوتهاى بى شمار زن و مرد رانوشته است-منعکس شد.
این پروفسور مى گوید:دنیاى مرد با دنیاى زن بکلى فرق مى کند.اگر زن نمى تواند مانند مرد فکر کند یا عمل نماید،از این روست که دنیاى آنها با هم فرق مى کند.
مى گوید:در تورات آمده است:«زن و مرد از یک گوشت به وجود آمده اند».
بلى،با وجودى که هر دو از یک گوشت به وجود آمده اند،جسمهاى متفاوت دارند واز نظر ترکیب بکلى با هم فرق مى کنند.علاوه بر این،احساس این دو موجودهیچ وقت مثل هم نخواهند بود و هیچ گاه یک جور در مقابل حوادث و اتفاقات عکس العمل نشان نمى دهند.زن و مرد بنا به مقتضیات جنسى رسمى خود به طورمتفاوت عمل مى کنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حرکت مى کنند. آنها مى توانند همدیگر را بفهمند و مکمل یکدیگر باشند ولى هیچ گاه یکى نمى شوندو به همین دلیل است که زن و مرد مى توانند با هم زندگى کنند،عاشق یکدیگر بشوند و از صفات و اخلاق یکدیگر خسته و ناراحت نشوند.
پروفسور ریک مقایسه هایى میان روحیه زن و مرد به عمل آورده و تفاوتهایى به دست آورده است.از آن جمله مى گوید:
«براى مرد خسته کننده است که دائم نزد زنى که دوستش دارد بسر برد اما هیچ لذتى براى زن بالاتر از این نیست که همیشه در کنار مرد مورد علاقه اش بسر برد.
مرد دلش مى خواهد هر روز به همان حالت همیشگى باقى بماند اما یک زن همیشه مى خواهد موجود تازه اى باشد و هر صبح با قیافه تازه ترى از بستر برخیزد.
بهترین جمله اى که یک مرد مى تواند به زنى بگوید اصطلاح «عزیزم تو را دوست دارم »است. زیباترین جمله اى که یک زن به مرد مورد علاقه اش مى گوید جمله «من به تو افتخار مى کنم »مى باشد.
اگر مردى در دوران زندگى اش با چندین معشوقه بسر برده باشد،به نظر زنان دیگرمردى جالب توجه مى آید.مردها از زنى که بیش از یک مرد در زندگى اش وجودداشته باشد بدشان مى آید.
مردها وقتى که پیر مى شوند احساس بدبختى مى کنند،چون تکیه گاه خود یعنى کارشان را از دست مى دهند.زنهاى مسن احساس رضایت مى کنند،چون بهترین چیزها را از نظر خودشان دارا هستند:یک خانه و چندین نوه.
خوشبختى از نظر مردها به دست آوردن مقام و شخصیتى قابل احترام در میان اجتماع است. خوشبختى براى یک زن یعنى به دست آوردن قلب یک مرد ونگاهدارى او براى تمام عمر.
یک مرد همیشه مى خواهد که زن مورد علاقه اش را به دین و ملیت خود درآورد. براى یک زن همان قدر که تغییر دادن نام خانوادگى اش بعد از ازدواج آسان است،عوض کردن دین و ملیت نیز به خاطر مردى که دوستش دارد آسان است.»
شاهکار خلقت
صرف نظر از اینکه تفاوتهاى زن و مرد موجب تفاوتهایى در حقوق ومسؤولیتهاى خانوادگى زن و مرد مى شود یا نمى شود،اساسا این مساله یکى ازعجیب ترین شاهکارهاى خلقت است;درس توحید و خداشناسى است،آیت و نشانه اى است از نظام حکیمانه و مدبرانه جهان، نمونه بارزى است از اینکه جریان خلقت تصادفى نیست،طبیعت جریانات خود را کورمال کورمال طى نمى کند،دلیل روشنى است از اینکه بدون دخالت دادن اصل «علت غایى »نمى توان پدیده هاى جهان را تفسیر کرد.
دستگاه عظیم خلقت براى اینکه به هدف خود برسد و نوع را حفظ کند،جهازعظیم تولید نسل را به وجود آورده است;دائما از کارخانه خود،هم جنس نر به وجودمى آورد و هم جنس ماده،و در آنجا که بقا و دوام نسل احتیاج دارد به همکارى وتعاون دو جنس(مخصوصا در نوع انسان)براى اینکه ایندو را به کمک یکدیگر در این کار وادارد،طرح وحدت و اتحاد آنها را ریخته است;کارى کرده است که خودخواهى و منفعت طلبى-که لازمه هر ذى حیاتى است-تبدیل به خدمت و تعاون و گذشت وایثار گردد،آنها را طالب همزیستى با یکدیگر قرار داده است;و براى اینکه طرح کاملاعملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هم بپیوندد، تفاوتهاى عجیب جسمى و روحى در میان آنها قرار داده است و همین تفاوتهاست که آنها را بیشتر به یکدیگر جذب مى کند،عاشق و خواهان یکدیگر قرار مى دهد.اگر زن داراى جسم و جان و خلق وخوى مردانه بود محال بود که بتواند مرد را به خدمت خود وادارد و مرد را شیفته وصال خود نماید،و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى داشت ممکن نبودزن او را قهرمان زندگى خود حساب کند و عالیترین هنر خود را صید و شکار و تسخیرقلب او به حساب آورد.مرد،جهانگیر و زن مردگیر آفریده شده است.
قانون خلقت،زن و مرد را طالب و علاقه مند به یکدیگر قرار داده است اما نه ازنوع علاقه اى که به اشیاء دارند.علاقه اى که انسان به اشیاء دارد از خودخواهى اوناشى مى شود;یعنى انسان اشیاء را براى خود مى خواهد،به چشم ابزار به آنها نگاه مى کند،مى خواهد آنها را فداى خود و آسایش خود کند.اما علاقه زوجیت به این شکل است که هر یک از آنها سعادت و آسایش دیگرى را مى خواهد،از گذشت وفداکارى درباره دیگرى لذت مى برد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
پیوندى بالاتر از شهوت
عجیب است که بعضى از افراد نمى توانند میان شهوت و رافت فرق بگذارند; خیال کرده اند که آن چیزى که زوجین را به یکدیگر پیوند مى دهد منحصرا طمع و شهوت است،حس استخدام و بهره بردارى است،همان چیزى است که انسان را باماکولات و مشروبات و ملبوسات و مرکوبات پیوند مى دهد.اینها نمى دانند که درخلقت و طبیعت،علاوه بر خودخواهى و منفعت طلبى علایق دیگرى هم هست.آن علایق ناشى از خودخواهى نیست،از علاقه مستقیم به غیر ناشى مى شود.آن علایق است که منشا فداکاریها و گذشتها و رنج خود و راحت غیر خواستن ها واقع مى شوند. آن علایق است که نمایش دهنده انسانیت انسان است، بلکه قسمتى از آنها یعنى درحدودى که به جفت و فرزند مربوط است در حیوانات نیز دیده مى شود.
این افراد گمان کرده اند که مرد به زن همیشه به آن چشم نگاه مى کرده و مى کند که احیانا یک جوان عزب به یک زن هر جایى نگاه مى کند;یعنى فقط شهوت است که آندو را به یکدیگر پیوند مى دهد،در صورتى که پیوندى بالاتر از شهوت هست که پایه وحدت زوجین را تشکیل مى دهد.آن همان چیزى است که قرآن کریم از آن به نامهاى «مودت و رحمت »یاد کرده است. مى فرماید: و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة (۱) .
چقدر اشتباه است که تاریخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام واستثمار و بر پایه اصل تنازع بقا تفسیر کنیم،و چقدر مهملات در این زمینه بافته شده است!راستى من وقتى که برخى نوشته ها را مى خوانم و مى بینم در تفسیر تاریخ روابطزن و مرد،یگانه اصلى را که به کار مى برند اصل تضاد است(زن و مرد را مانند دو طبقه دیگر اجتماعى که دائما در جنگ و کشمکش بوده است فرض مى کنند)دچار تعجب مى شوم و بر جهالت و نادانى آنها تاسف مى خورم.اگر تاریخ روابط پدران و فرزندان را بتوان از نظر حس استخدام و استثمار تفسیر کرد،روابط تاریخى زنان و شوهران رانیز مى توان از این نظر تفسیر کرد.درست است که مرد از زن همیشه زورمندتر بوده است،اما قانون خلقت مرد را از نظر غریزى به شکلى قرار داده است که نمى توانسته است نوع ستمهایى که به غلامان و بردگان و زیردستان و همسایگان خود روا مى داشته درباره زن روا دارد،همان طورى که نمى توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان خود روا دارد.
من منکر ستمهاى مردان بر زنان نیستم،منکر تفسیرى هستم که از این ستمها مى شود. مردان بر زنان در طول تاریخ ستمهاى فراوانى کرده اند اما ریشه این ستمهاهمان چیزهایى است که سبب شده به فرزندان خود نیز با کمال علاقه اى که به آنها وسرنوشت آنها و سعادت آنها داشته اند ستم کنند;همان چیزهایى است که سبب شده به نفس خود نیز ستم کنند، یعنى ریشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه ریشه منفعت طلبى.شاید فرصتى پیش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره تفسیرتاریخ روابط زن و مرد بنماییم.
دو گونگى احساسات مرد و زن نسبت به هم
نه تنها علاقه خانوادگى زن و مرد به یکدیگر با علاقه به اشیاء فرق مى کند،علاقه خود آنها به یکدیگر نیز متشابه نیست;یعنى نوع علاقه مرد به زن با نوع علاقه زن به مرد متفاوت است.با اینکه تجاذب طرفینى است اما به عکس اجسام بیجان،جسم کوچکتر جسم بزرگتر را به سوى خود مى کشاند.آفرینش،مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا و زن را مظهر محبوبیت و معشوقیت قرار داده است.احساسات مرد نیاز آمیز واحساسات زن نازخیز است.احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است.
چندى پیش یکى از روزنامه هاى خبرى عکس یک دختر جوان روسى را که خودکشى کرده بود چاپ کرده بود.این دختر در نوشته اى که از او باقى مانده نوشته است:هنوز مردى مرا نبوسیده است،بنابر این زندگى براى من قابل تحمل نیست.
براى یک دختر این جهت شکست بزرگى است که محبوب مردى واقع نشده است،مردى او را نبوسیده است.اما پسر جوان کى از زندگى نومید مى شود؟وقتى که دخترى او را نبوسیده است؟خیر،وقتى که دخترى را نبوسیده باشد.
ویل دورانت در بحثهاى مفصل و جامع خود پس از آن که مى گوید اگر مزیت دخترى فقط در دانش و اندیشه باشد نه در دل انگیزى طبیعى و زرنگى نیمه آگاهش،در پیدا کردن شوهر چندان کامیاب نخواهد شد،شصت درصد زنان دانشگاه بى شوهرمى مانند،مى گوید:
«خانم مونیا کوالوسکى که دانشمند برجسته اى بود شکایت مى کرد که کسى با اوازدواج نمى کند و مى گفت:چرا کسى مرا دوست ندارد؟من مى توانم از بیشتر زنان بهتر باشم.با اینهمه،بیشتر زنان کم اهمیت مورد عشق و علاقه هستند و من نیستم. ملاحظه مى فرمایید که نوع احساس شکست این خانم با نوع احساس شکست یک مرد متفاوت است.مى گوید چرا کسى مرا دوست ندارد؟»
مرد آنگاه در امر زناشویى احساس شکست مى کند که زن محبوب خود را پیدانکرده باشد،یا اگر پیدا کرده است نتوانسته باشد او را در اختیار خود بگیرد.
همه اینها یک فلسفه دارد:پیوند و اتحاد محکمتر و عمیقتر.براى چه این پیوند؟
براى اینکه زن و مرد از زندگى لذت بیشترى ببرند؟نه،تنها این نیست;شالوده اجتماع انسانى و بنیان تربیت نسل آینده بر این اساس نهاده شده است.
نظریه یک خانم روانشناس
در مجله زن روز،شماره صد و یک،یک بحث روانشناسى از یک خانم روانشناس به نام کلیود السون نقل کرده است.این خانم مى گوید:
«به عنوان یک زن روانشناس،بزرگترین علاقه ام مطالعه روحیه مردهاست.چندى پیش به من ماموریت داده شد که تحقیقاتى درباره عوامل روانى زن و مرد به عمل آورم و به این نتیجه رسیده ام:
۱٫تمام زنها علاقه مندند که تحت نظر شخص دیگرى کار کنند و به طور خلاصه ازمرئوس بودن و تحت نظر رئیس کار کردن بیشتر خوششان مى آید.
۲٫تمام زنها مى خواهند احساس کنند که وجودشان مؤثر و مورد نیاز است.»
سپس این خانم این طور اظهار عقیده مى کند:
«به عقیده من این دو نیاز روحى زن از این واقعیت سرچشمه مى گیرد که خانمهاتابع احساسات و آقایان تابع عقل هستند.بسیار دیده شده که خانمها از لحاظهوش نه فقط با مردان برابرى مى کنند،بلکه گاهى در این زمینه از آنها برتر هستند.
نقطه ضعف خانمها فقط احساسات شدید آنهاست.مردان همیشه عملى تر فکرمى کنند،بهتر قضاوت مى کنند،سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدایت مى کنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چیزى است که طراح آن طبیعت مى باشد.هر قدر هم خانمها بخواهند با این واقعیت مبارزه کنند بى فایده خواهد بود.خانمها به علت اینکه حساستر از آقایان هستند،باید این حقیقت را قبول کنند که به نظارت آقایان در زندگى شان احتیاج دارند…بزرگترین هدف خانمها در زندگى «تامین »است ووقتى به هدف خود نایل شدند دست از فعالیت مى کشند.زن براى رسیدن به این هدف از روبرو شدن با خطرات بیم دارد.ترس،تنها احساسى است که زن دربرطرف کردن آن به کمک احتیاج دارد…کارهایى که به تفکر مداوم احتیاج دارد،زن را کسل و خسته مى کند…»
نهضت عجولانه
نهضتى که در اروپا براى احقاق حقوق پامال شده زن صورت گرفت به دلیل اینکه دیر به این فکر افتاده بودند،با دستپاچگى و عجله زیادى انجام گرفت. احساسات مهلت نداد که علم نظر خود را بگوید و راهنما قرار گیرد.از این رو تر وخشک با یکدیگر سوخت.این نهضت یک سلسله بدبختیها را از زن گرفت و حقوق زیادى به او داد و درهاى بسته اى به روى او باز کرد اما در عوض،بدبختیها وبیچارگیهاى دیگرى براى خود زن و براى جامعه بشریت به وجود آورد. مسلما اگرآنچنان شتابزدگى به خرج داده نمى شد.احقاق حقوق زن به شکل بسیار بهترى صورت مى گرفت و فریاد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آینده بسیاروحشتناکتر به فلک نمى رسید.ولى این امید باقى است که علم و دانش جاى خود راباز کند و نهضت زن به جاى آنکه مانند گذشته از احساسات سرچشمه گیرد،از علم ودانش الهام گیرد.اظهار نظرهاى دانشمندان اروپایى در این زمینه خود نشانه امیدبخشى از این جریان است.
به نظر مى رسد آن چیزهایى که مقلدان غرب را در زمینه روابط زن و مرد،تازه به نشئه فرو برده است،خود غربیان دوره خمار آنها را طى مى کنند.
نظریه ویل دورانت
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم،بحثهاى بسیار مفصل و جامعى در زمینه مسائل جنسى و خانوادگى به عمل آورده است.ما قسمتهاى مختصرى از آن کتاب را براى خوانندگان انتخاب مى کنیم تا بهتر و بیشتر به جریانات فکرى که در میان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه خوددارى کنند.
ویل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم کتاب خود تحت عنوان «عشق » مى گوید:
«نخستین نغمه صریح عشق با فرا رسیدن بلوغ آغاز مى گردد.کلمه «پوبرتى »که درزبان انگلیسى معنى بلوغ مى دهد،با توجه به اصل لاتینى آن به معنى «سن موى » است یعنى سنى که در آن موى بر بدن پسران مى روید و مخصوصا موى سینه که پسران اینهمه به آن مى نازند و موى صورت که با صبر سى سى فوس آن رامى تراشند.کیفیت و کمیت مو(در صورت تساوى امور دیگر)ظاهرا با قدرت توالدو تناسل بستگى دارد و بهترین وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگى است.این نمو ناگهانى موى توام با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است که به هنگام بلوغ عارض پسر مى شود.اما طبیعت در این سن به دختران نرمش اطراف وحرکات مى بخشد که دیدگان را خیره مى سازد و کفل آنان را پهن تر مى کند تا امرمادرى آسانتر شود و سینه شان را براى شیر دادن به کودک پر و برجسته مى سازد. علت ظهور این صفات ثانوى چیست؟کسى نمى داند ولى نظریه پروفسورستارلینگ در این میان طرفدارانى پیدا کرده است.به موجب این نظریه سلولهاى تناسلى به هنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه تولید مى کنند بلکه همچنین نوعى هورمون نیز مى سازند که داخل خون مى شود و مایه تغییرات جسمى و روحى مى گردد.در این سن نه تنها جسم از نیروهاى تازه بهره مند مى گردد،روح و خوى نیز به هزاران نوع متاثر مى گردد.رومن رولاند مى گوید:«در طى سالهاى زندگى زمانى فرا مى رسد که تغییرات جسمانى آهسته اى در وجود یک مرد صورت مى گیرد و در وجود زن آنچه گفتیم مهمترین همه این تغییرات است…دلیرى وتوانایى،دلهاى نرم را به تپش مى آورد و نرمى و لطافت،میل و هوس زورمندان رابرمى انگیزد…».دموسه مى گوید:«تمام مردان، دروغزن و مکار و گزافه گو و دو روو ستیزه جو هستند و همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خیانتکار،ولى در جهان فقط یک چیز مقدس و عالى وجود دارد و آن آمیزش این دو موجود ناقص است…» آداب جفت جویى در بزرگسالان عبارت است از حمله براى تصرف در مردان وعقب نشینى براى دلبرى و فریبندگى در زنان(البته در بعضى جاها استثناهایى دیده مى شود).چون مرد طبعا جنگى و حیوان شکارى است عملش مثبت و تهاجمى است،زن براى او همچون جایزه اى است که باید آن را برباید و مالک شود. جفت جویى جنگ و پیکار است و ازدواج تصاحب و اقتدار.
عفت فراوان زن خادم مقاصد توالد است،زیرا امتناع محجوبانه او کمکى به انتخاب جنس است.عفت،زنان را توانا مى سازد که با جستجوى بیشتر عاشق خود را یعنى کسى را که افتخار پدرى فرزندان او را خواهد داشت برگزیند.منافع گروه و نوع اززبان زن سخن مى گوید، همچنان که منافع فرد از گلوى مرد بیرون مى آید…درعشقبازى،زن از مرد ماهرتر است زیرا میل او چندان شدید نیست که دیده عقل اورا ببندد.
داروین ملاحظه کرده است که در بیشتر انواع،ماده به عالم عشق بى علاقه است. لمبرزو و کیش و کرافت ابینگ مى گویند:زنان بیشتر به دنبال ستایشها و تحسینهاى مطلق و مبهم مردانند و بیشتر مى خواهند مردان به خواست آنها توجه کنند و این امراز میل آنها به لذات جنسى بیشتر است.لمبرزو مى گوید:پایه طبیعى عشق زن فقطیک صفت ثانوى از مادرى اوست و همه احساسات و عواطفى که زنى را به مردى مى پیوندد از دواعى جسمى برنمى خیزد،بلکه از غرایز انقیاد و تسلیم(تحت حمایت مرد قرار گرفتن)سر مى زند و این غرایز براى انطباق با اوضاع به وجودآمده است.»
ویل دورانت در فصلى که تحت عنوان «مردان و زنان »منعقد کرده مى گوید:
«کار خاص زن خدمت به بقاى نوع است و کار خاص مرد خدمت به زن و کودک.
ممکن است کارهاى دیگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حکمت و تدبیر تابع این دو کار اساسى گشته است.این مقاصد،اساسى است اما نیمه ناآگاه است وطبیعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است…طبیعت زن بیشتر پناه جویى است نه جنگجویى.به نظر مى رسد که در بعضى انواع ماده اصلا غریزه جنگى وجود ندارد.اگر ماده خود به جنگ آید براى کودکان خویش است….زن از مرد شکیباتر است.گرچه شجاعت مرد در کارهاى خطیر و بحرانى زندگى بیشتر است اما تحمل دائمى و روزانه زن در مقابل ناراحتیهاى جزئى بى شمار بیشتراست…جنگجویى زن در وجود دیگرى است;زن سربازان را دوست دارد و از مردتوانا خوشش مى آید;در مشاهده قدرت،نوعى عامل عجیب خوشى فرودستانه(مازوشیستیک)او را تحریک مى کند،اگر چه خودش قربانى این قدرت باشد.
…این خوشى دیرین در لذت از قدرت و مردانگى،گاهى بر احساسات اقتصادى زن نوین غالب مى آید چنانکه گاهى ترجیح مى دهد با دیوانه شجاعى ازدواج کند.
زن به مردى که فرماندهى بلد است با خوشحالى تسلیم مى شود.اگر این روزهافرمانبردارى زن کمتر شده است براى آن است که مردان در قدرت و اخلاق ضعیفتراز پیش شده اند…توجه زن به امور خانوادگى است و محیط او معمولا خانه خویش است.او مانند طبیعت عمیق است اما مانند خانه محدود خود محصور هم هست. غریزه او را به سنن دیرین مى پیوندد.زن نه در ذهن اهل آزمایش است نه در عادت(باید بعضى از زنان شهرهاى بزرگ را استثنا کرد).اگر هم به عشق آزاد رو مى آوردنه براى آن است که در آن آزادى مى جوید،بلکه براى آن است که در زندگى خود ازازدواج معمولى با یک مرد مسؤول مایوس شده است.اگر گاهى در سالهاى جوانى مفتون عبارات و اصطلاحات سیاسى مى گردد و احساس خود را به همه جنبه هاى انسانى بسط مى دهد،پس از یافتن شوهر وفادارى از تمام آن فعالیتها چشم مى پوشد و به سرعت خود و شوهرش را از این فعالیت عمومى بیرون مى کشد و به شوهرش یاد مى دهد که حس وفادارى شدید خود را به خانه محدود کند.زن بى اینکه نیاز به تفکر داشته باشد مى داند که تنها اصلاحات سالم از خانه برمى خیزد. زن آنجا که مرد خیالى سرگردان را به مرد فداکار و پاى بست به خانه و کودکان خودتبدیل مى سازد،عامل حفظ و بقاى نوع است. طبیعت به قوانین و دولتها اعتنا ندارد; عشق او به خانه و کودک است،اگر در حفظ اینها موفق شود به دولتها بى قید وبى علاقه است و به کسانى که سرگرم تغییر این قوانین اساسى هستند مى خندد.اگرامروز طبیعت در حفظ خانواده و کودک،ناتوان به نظر مى رسد براى آن است که زن مدتى است که طبیعت را از یاد برده است.ولى شکست طبیعت همیشگى نیست،هروقت که بخواهد مى تواند به صدها مصالحى که در ذخیره دارد برگردد.هستند اقوام و نژادهاى دیگرى که در وسعت و عده از ما بیشترند و طبیعت،دوام قطعى و نامشخص خود را مى تواند از میان آنها تامین کند.»
این بود بیان کوتاهى از تفاوتهاى زن و مرد و نظریات دانشمندان در این زمینه.درنظر داشتم تحت عنوان «راز تفاوتها»در اطراف اینکه عوامل تاریخى و اجتماعى چه اندازه مى توانسته است در این تفاوتها مؤثر باشد بحثى بکنم.براى پرهیز از دراز شدن دامنه مطلب،از بحث مستقل در آن صرف نظر مى کنم;در ضمن مباحث آینده کاملامطلب روشن خواهد شد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
بخش هشتم:
مهر و نفقه(۱)
یکى از سنن بسیار کهن در روابط خانوادگى بشرى این است که مرد هنگام ازدواج براى زن «مهر»قائل مى شده است;چیزى از مال خود به زن یا پدر زن خویش مى پرداخته است،و بعلاوه در تمام مدت ازدواج عهده دار مخارج زن و فرزندان خویش بوده است.
ریشه این سنت چیست؟چرا و چگونه به وجود آمده است؟مهر دیگر چه صیغه اى است؟نفقه دادن به زن براى چه؟آیا اگر بنا باشد هر یک از زن و مرد به حقوق طبیعى وانسانى خویش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى میان آنها حکمفرما باشد و با زن مانند یک انسان رفتار شود،مهر و نفقه مورد پیدا مى کند؟یا اینکه مهر و نفقه یادگارعهدهایى است که زن مملوک مرد بوده است;مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها-خصوصا در قرن بیستم-این است که مهر و نفقه ملغى گردد،ازدواجها بدون مهرصورت گیرد و زن خود مسؤولیت مالى زندگى خویش را به عهده بگیرد و در تکفل مخارج فرزندان نیز با مرد متساویا شرکت کند.
سخن خود را از مهر آغاز مى کنیم.ببینیم مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفه اى داشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه کرده اند.
تاریخچه مهر
مى گویند در ادوار ماقبل تاریخ که بشر به حال توحش مى زیسته و زندگى شکل قبیله اى داشته،به علل نامعلومى ازدواج با همخون جایز شمرده نمى شده است. جوانان قبیله که خواستار ازدواج بوده اند،ناچار بوده اند از قبیله دیگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب کنند. از این رو براى انتخاب همسر به میان قبایل دیگرمى رفته اند.در آن دوره ها مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف نبوده است;یعنى نمى دانسته که آمیزش او با زن در تولید فرزند مؤثر است.فرزندان را به عنوان فرزندهمسر خود مى شناخته نه به عنوان فرزندان خود.با اینکه شباهت فرزندان را با خوداحساس مى کرده نمى توانسته علت این شباهت را بفهمد.قهرا فرزندان نیز خود رافرزند زن مى دانسته اند نه فرزند مرد،و نسب از طریق مادران شناخته مى شد نه ازطریق پدران.مردان موجودات عقیم و نازا به حساب مى آمده اند و پس از ازدواج به عنوان یک طفیلى-که زن فقط به رفاقت با او و به نیروى بدنى او نیازمند است-درمیان قبیله زن بسر مى برده است.این دوره را دوره «مادر شاهى »نامیده اند.
دیرى نپایید که مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شد و خود را صاحب اصلى فرزند شناخت.از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاست خانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دوره «پدر شاهى »آغاز شد.
در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمى شد و مرد ناچار بود از میان قبیله دیگر براى خود همسر انتخاب کند و به میان قبیله خود بیاورد.و چون همواره حالت جنگ و تصادم میان قبایل حکمفرما بود،انتخاب همسر از راه ربودن دخترصورت مى گرفت;یعنى جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیله دیگر مى ربود.
تدریجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبایل مختلف مى توانستند همزیستى مسالمت آمیز داشته باشند.در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اینکه دختر مورد نظر خویش را به چنگ آورد،مى رفت به میان قبیله دختر،اجیر پدر زن مى شد و مدتى براى او کار مى کرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد،دختر خویش را به او مى داد و او آن دختر را به میان قبیله خویش مى برد.
تا اینکه ثروت زیاد شد.در این وقت مرد دریافت که به جاى اینکه سالها براى پدرعروس کار کند،بهتر این است که یکجا هدیه لایقى تقدیم او کند و دختر را از او بگیرد.
این کار را کرد و از اینجا«مهر»پیدا شد.
روى این حساب در مراحل اولیه،مرد به عنوان طفیلى زن زندگى مى کرده وخدمتکار زن بوده است.در این دوره زن بر مرد حکومت مى کرده است.در مرحله بعدکه حکومت به دست مرد افتاد،مرد زن را از قبیله دیگر مى ربوده است.در مرحله سوم مرد براى اینکه زن را به چنگ آورد به خانه پدر زن مى رفته و سالها براى او کار مى کرده است.در مرحله چهارم مرد مبلغى به عنوان «پیشکش »تقدیم پدر زن مى کرده است و رسم مهر از اینجا ناشى شده است.
مى گویند مرد از آن وقتى که سیستم «مادرشاهى »را ساقط کرد و سیستم «پدر شاهى »را تاسیس نمود،زن را در حکم برده و لااقل در حکم اجیر و مزدورخویش قرار داد و به او به چشم یک ابزار اقتصادى که احیانا شهوت او را نیز تسکین مى داد نگاه مى کرد،به زن استقلال اجتماعى و اقتصادى نمى داد.محصول کارها وزحمات زن متعلق به دیگرى یعنى پدر یا شوهر بود.زن حق نداشت به اراده خودشوهر انتخاب کند و به اراده خود و براى خود فعالیت اقتصادى و مالى داشته باشد،ودر حقیقت پولى که مرد به عنوان مهر مى داده و مخارجى که به عنوان نفقه مى کرده است در مقابل بهره اقتصادى بوده که از زن در ایام زناشویى مى برده است.
مهر در نظام حقوقى اسلام
مرحله پنجمى هم هست که جامعه شناسان و اظهار نظر کنندگان درباره آن سکوت مى کنند. در این مرحله مرد هنگام ازدواج یک «پیشکشى »تقدیم خود زن مى کند وهیچ یک از والدین حقى به آن پیشکشى ندارند.زن در عین اینکه از مرد پیشکشى دریافت مى دارد،استقلال اجتماعى و اقتصادى خود را حفظ مى کند.اولا به اراده خودشوهر انتخاب مى کند نه به اراده پدر یا برادر.ثانیا در مدتى که در خانه پدر است،همچنین در مدتى که به خانه شوهر مى رود کسى حق ندارد او را به خدمت خودبگمارد و استثمار کند.محصول کار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به دیگرى و درمعاملات حقوقى خود احتیاجى به قیمومت مرد ندارد.
مرد از لحاظ بهره بردارى از زن،فقط حق دارد در ایام زناشویى از وصال اوبهره مند شود و مکلف است مادامى که زناشویى ادامه دارد و از وصال زن بهره مندمى شود،زندگى او را در حدود امکانات خود تامین نماید.
این مرحله همان است که اسلام آن را پذیرفته و زناشویى را بر این اساس بنیان نهاده است.در قرآن کریم آیات زیادى هست درباره اینکه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به دیگرى.مرد باید در تمام مدت زناشویى عهده دار تامین مخارج زندگى زن بشود و در عین حال درآمدى که زن تحصیل مى کند و نتیجه کار او،به شخص خودش تعلق دارد نه به دیگرى(پدر یا شوهر).
اینجاست که مساله مهر و نفقه شکل معماوشى پیدا مى کند،زیرا در وقتى که مهر به پدر دختر تعلق مى گرفت و زن مانند یک برده به خانه شوهر مى رفت و شوهر او رااستثمار مى کرد، فلسفه مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى است که هر مالکى براى مملوک خود مى کند.اگر بناست چیزى به پدر زن داده نشود وشوهر هم حق ندارد زن را استثمار و از او بهره بردارى اقتصادى بکند و زن از لحاظ اقتصادى استقلال کامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نیازى به قیمومت و اجازه وسرپرستى ندارد،مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه؟
نگاهى به تاریخ
اگر بخواهیم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببریم،باید اندکى توجه خود رابه دوره هاى چهار گانه اى که قبل از این مرحله گفته شده معطوف کنیم.حقیقت این است آنچه در این باره گفته شده جز یک سلسله فرضها و تخمینها چیزى نیست;نه حقایق تاریخى است و نه حقایق علمى و تجربى.پاره اى قرائن از یک طرف و بعضى فرضیه هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف دیگر،منشا پدید آمدن این فرضها وتخمینها درباره زندگى بشر ما قبل تاریخ شده است.آنچه درباره دوره به اصطلاح مادرشاهى گفته شده چیزى نیست که به این زودیها بتوان باور کرد،و همچنین چیزهایى که درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفته اند.
در این فرضها و تخمینها دو چیز به چشم مى خورد:یکى اینکه سعى شده تاریخ بشر اولیه فوق العاده قساوت آمیز و خشونت بار و عارى از عواطف انسانى تفسیر شود.
دیگر اینکه نقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزى که براى رسیدن به هدفهاى کلى خود به کار مى برد،نادیده گرفته شده است.
این گونه تفسیر و اظهار نظر درباره انسان و طبیعت براى غربى میسر است اما براى شرقى-اگر افسون شده تقلید غرب نباشد-میسر نیست.غربى به علل خاصى باعواطف انسانى بیگانه است;قهرا نمى تواند براى عاطفه و جرقه هاى انسانى نقش اساسى در تاریخ قائل شود.غربى اگر از دنده اقتصاد برخیزد،نان مى بیند و بس.تاریخ از نظر او ماشینى است که تا نان به خوردش ندهى حرکت نمى کند.و اگر از دنده مسائل جنسى برخیزد،انسانیت و تاریخ انسانیت با همه مظاهر فرهنگى و هنرى و اخلاقى و مذهبى و با همه تجلیات عالى و باشکوه معنوى،جز بازیهاى تغییر شکل یافته جنسى نیست.و اگر از دنده سیادت و برترى طلبى برخیزد،سرگذشت بشریت از نظر اویکسره خونریزى و بیرحمى است.
غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شکنجه ها دیده و آزارها کشیده وزنده زنده در آتش انداختن ها مشاهده کرده است.به همین جهت از نام خدا و مذهب وهر چیزى که این بو را بدهد وحشت مى کند و از این رو با همه آثار و علائم فراوان علمى که از هدف داشتن طبیعت و واگذار نبودن جهان به خود مى بیند،کمتر جرات مى کند به اصل «علت غایى »اعتراف کند.
ما از این مفسران نمى خواهیم که به وجود پیامبران-که در طول تاریخ ظهورکرده اند و منادى عدالت و انسانیت بوده اند و با انحرافات مبارزه مى کرده اند و نتایج ثمربخشى از مبارزات خود مى گرفته اند-اقرار و اعتراف کنند;از آنها مى خواهیم که لااقل نقش آگاهانه طبیعت را فراموش نکنند.
در تاریخ روابط زن و مرد قطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى شمارى رخ داده است.قرآن قساوت آمیزترین آنها را حکایت کرده است.اما نمى توان گفت سراسر این تاریخ قساوت و خشونت بوده است.
فلسفه حقیقى مهر
به عقیده ما پدید آمدن مهر نتیجه تدبیر ماهرانه اى است که در متن خلقت وآفرینش براى تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یکدیگر به کار رفته است.
مهر از آنجا پیدا شده که در متن خلقت نقش هر یک از زن و مرد در مساله عشق مغایر نقش دیگرى است.عرفا این قانون را به سراسر هستى سرایت مى دهند،مى گویند قانون عشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حکومت مى کند با این خصوصیت که موجودات و مخلوقات از لحاظ اینکه هر موجودى وظیفه خاصى را باید ایفا کند متفاوتند;سوز در یک جا و ساز در جاى دیگر قرار داده شده است.
فخر الدین عراقى،شاعر معروف مى گوید:
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است کز زخمه آن نه فلک اندر تک و تاز است رازى است در این پرده گر آن را بشناسى دانى که حقیقت ز چه در بند مجاز است عشق است که هر دم به دگر رنگ درآید ناز است به جایى و به یک جاى نیاز است در صورت عاشق چه در آید همه سوز است در کسوت معشوق چه آید همه ساز است
ما در مقاله چهارده از این سلسله مقالات،آنجا که تفاوتهاى زن و مرد را بیان مى کردیم گفتیم که نوع احساسات زن و مرد نسبت به یکدیگر یک جور نیست.قانون خلقت،جمال و غرور و بى نیازى را در جانب زن،و نیازمندى و طلب و عشق و تغزل را در جانب مرد قرار داده است. ضعف زن در مقابل نیرومندى بدنى به همین وسیله تعدیل شده است و همین جهت موجب شده که همواره مرد از زن خواستگارى مى کرده است.قبلا دیدیم که طبق گفته جامعه شناسان،هم در دوره مادرشاهى و هم دردوره پدر شاهى،مرد بوده است که به سراغ زن مى رفته است.
دانشمندان مى گویند:مرد از زن شهوانى تر است.در روایات اسلامى وارد شده که مرد از زن شهوانى تر نیست بلکه بر عکس است،لکن زن از مرد در مقابل شهوت تواناتر و خوددارتر آفریده شده است.نتیجه هر دو سخن یکى است.به هر حال مرد درمقابل غریزه از زن ناتوان تر است. این خصوصیت همواره به زن فرصت داده است که دنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و بر عکس،مرد را وادار کرده است که به زن اظهارنیاز کند و براى جلب رضاى او اقدام کند.یکى از آن اقدامات این بوده که براى جلب رضاى او و به احترام موافقت او هدیه اى نثار او مى کرده است.
چرا افراد جنس نر همیشه براى تصاحب جنس ماده با یکدیگر رقابت مى کرده اندو به جنگ و ستیز با یکدیگر مى پرداخته اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان نداده اند؟براى اینکه نقش جنس نر و جنس ماده یکى نبوده است.جنس نر همواره حالت و نقش متقاضى را داشته نه جنس ماده،و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى رفته است،همواره از خود نوعى بى نیازى و استغنا نشان مى داده است.
مهر با حیا و عفاف زن یک ریشه دارد.زن به الهام فطرى دریافته است که عزت واحترام او به این است که خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین بفروشد.
همینها سبب شده که زن توانسته با همه ناتوانى جسمى،مرد را به عنوان خواستگاربه آستانه خود بکشاند،مردها را به رقابت با یکدیگر وادار کند،با خارج کردن خود ازدسترسى مرد عشق رمانتیک به وجود آورد،مجنون ها را به دنبال لیلى ها بدواند وآنگاه که تن به ازدواج با مرد مى دهد عطیه و پیشکشى از او به عنوان نشانه اى ازصداقت او دریافت دارد.
مى گویند در بعضى قبایل وحشى دخترانى که با چند خواستگار و عاشق بى قرارمواجه مى شده اند،آنها را وادار به «دوئل »مى کرده اند;هر کدام که دیگرى را مغلوب مى کرده یا مى کشته،شایستگى همسرى با آن دختر را احراز مى کرده است.
چندى پیش روزنامه هاى تهران نوشتند که یک دختر دو پسر خواستگار خود رادر همین تهران به «دوئل »وادار کرد،آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان یکدیگر انداخت.
از نظر کسانى که قدرت را فقط در زور بازو مى شناسند و تاریخ روابط زن و مرد رایکسره ظلم و استثمار مرد مى بینند،باورى نیست که زن،این موجود ضعیف و ظریف،بتواند اینچنین افراد جنس خشن و نیرومند را به جان یکدیگر بیندازد،اما اگر کسى اندکى با تدابیر ماهرانه خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانه اى که در وجود زن تعبیه شده آشنا باشد،مى داند که این چیزها عجیب نیست.
زن در مرد تاثیر فراوان داشته است.تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بوده است.مرد بسیارى از هنرنمایى ها و شجاعتها و دلاوریها و نبوغها و شخصیتهاى خودرا مدیون زن و خودداریهاى ظریفانه زن است،مدیون حیا و عفاف زن است،مدیون «شیرین فروشى »زن است. زن همیشه مرد را مى ساخته و مرد اجتماع را.آنگاه که حیاو عفاف و خوددارى زن از میان برود و زن بخواهد در نقش مرد ظاهر شود،اول به زن مهر باطله مى خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى کند و سپس اجتماع منهدم مى گردد.
همان قدرت زنانه که توانسته در طول تاریخ شخصیت خود را حفظ کند و به دنبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بکشاند،مردان را به رقابت وجنگ با یکدیگر درباره خود وادارد و آنها را تا سر حد کشته شدن ببرد،حیا و عفاف راشعار خود قرار دهد،بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرارآمیز جلوه دهد،الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد،هنر آموز و شجاعت بخش ونبوغ آفرین او واقع شود،در او حس «تغزل »و ستایشگرى به وجود آورد و او به فروتنى و خاکسارى و ناچیزى خود در مقابل زن به خود ببالد،همان قدرت مى توانسته مرد را وادار کند که هنگام ازدواج عطیه اى به نام «مهر»تقدیم او کند.
مهر ماده اى است از یک آیین نامه کلى که طرح آن در متن خلقت ریخته شده و بادست فطرت تهیه شده است.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مهر در قرآن
قرآن کریم مهر را به صورتى که در مرحله پنجم گفتیم ابداع و اختراع نکرد،زیرامهر به این صورت ابداع خلقت است.کارى که قرآن کرد این بود مهر را به حالت فطرى آن برگردانید.
قرآن کریم با لطایف و ظرافت بى نظیرى مى گوید: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة (۱) یعنى کابین زنان را که به خود آنها تعلق دارد(نه به پدران یا برادران آنها)و عطیه وپیشکشى است از جانب شما به آنها،به خودشان بدهید.
قرآن کریم در این جمله کوتاه به سه نکته اساسى اشاره کرده است:
اولا با نام «صدقه »(به ضم دال)یاد کرده است نه با نام «مهر».صدقه از ماده صدق است و بدان جهت به مهر صداق یا صدقه گفته مى شود که نشانه راستین بودن علاقه مرد است.بعضى مفسرین مانند صاحب کشاف به این نکته تصریح کرده اند;همچنانکه بنا به گفته راغب اصفهانى در مفردات غریب القرآن علت اینکه صدقه(بفتح دال)راصدقه گفته اند این است که نشانه صدق ایمان است.دیگر اینکه با ملحق کردن ضمیر(هن)به این کلمه مى خواهد بفرماید که مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر;مهرمزد بزرگ کردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست.سوم اینکه با کلمه «نحله »کاملاتصریح مى کند که مهر هیچ عنوانى جز عنوان تقدیمى و پیشکشى و عطیه و هدیه ندارد.
دو گونگى احساسات در حیوانات
اختصاص به انسان ندارد;در همه جاندارها آنجا که قانون دو جنسى حکمفرماست،با اینکه دو جنس به یکدیگر نیازمندند،جنس نر نیازمندتر آفریده شده یعنى احساسات او نیازمندانه تر است و همین جهت به نوبه خود سبب شده که جنس نر گامهایى در طریق جلب رضایت جنس ماده بردارد و هم سبب شده که روابطدو جنس تعدیل شود و جنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نکند،حالت فروتنى و خضوع به خود بگیرد.
هدیه و کادو در روابط نامشروع
منحصر به ازدواج و پیمان مشروع زناشویى نیست;آنجا هم که زن و مرد به صورت نامشروعى مى خواهند از وجود یکدیگر لذت ببرند و به اصطلاح مى خواهنداز عشق آزاد بهره ببرند،باز مرد است که به زن هدیه مى دهد.اگر احیانا قهوه یا چایى یا غذایى صرف کنند،مرد وظیفه خود مى داند که پول آنها را بپردازد.زن براى خودنوعى اهانت تلقى مى کند که به خاطر مرد مایه بگذارد و پول خرج کند.عیاشى براى پسر مستلزم داشتن پول و امکانات مالى است و عیاشى براى یک دختر وسیله اى است براى دریافت کادوها.این عادات که حتى در روابط نامشروع و غیر قانونى هم جارى است،ناشى از نوع احساسات نا متشابه زن و مرد نسبت به یکدیگر است.
معاشقه فرنگى از ازدواجش طبیعى تر است
در دنیاى غرب هم که به نام تساوى حقوق انسانها حقوق خانوادگى را از صورت طبیعى خارج کرده اند و سعى مى کنند على رغم قانون طبیعت،زن و مرد را در وضع مشابهى قرار دهند و رلهاى مشابهى در زندگى خانوادگى به عهده آنها بگذارند،آنجاکه به اصطلاح پاى عشق آزاد به میان مى آید و قوانین قراردادى،آنها را از مسیرطبیعت خارج نکرده است،مرد همان وظیفه طبیعى خود یعنى نیاز و طلب و مایه گذاشتن و پول خرج کردن را انجام مى دهد،مرد به زن هدیه مى دهد و متحمل مخارج او مى شود در صورتى که در ازدواج فرنگى مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیزمسؤولیت سنگینى به عهده زن مى گذارند;یعنى معاشقه فرنگى از ازدواج فرنگى باطبیعت هماهنگ تر است.
مهر یکى از نمونه هایى است که مى رساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهى آفریده شده اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبیعى سندهاى نامتشابهى به دست آنها داده است.
مهر و نفقه(۲)
در فصل پیش فلسفه و علت اصلى پیدایش مهر را ذکر کردیم.معلوم شد مهر ازآنجا پیدا شده که قانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر یک از آنها نقش جداگانه اى گذاشته است. معلوم شد مهر از احساسات رقیق و عطوفت آمیز مرد ناشى شده،نه از احساسات خشن و مالکانه او.آنچه از ناحیه زن در این امر دخالت داشته حس خوددارى مخصوص او بوده،نه ضعف و بى اراده بودن او.مهر تدبیرى است ازناحیه قانون خلقت براى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عالیترى.مهر به زن شخصیت مى دهد.ارزش معنوى مهر براى زن بیش از ارزش مادى آن است.
رسوم جاهلیت که در اسلام منسوخ شد
قرآن کریم رسوم جاهلیت را درباره مهر منسوخ کرد و آن را به حالت اولى وطبیعى آن برگردانید.
در جاهلیت،پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و«شیر بها»حق خودمى دانستند.
در تفسیر کشاف و غیره مى نویسند هنگامى که دخترى براى یکى از آنها متولدمى شد و دیگرى مى خواست به او تبریک بگوید،مى گفت:«هنیئا لک النافجة »یعنى این مایه افزایش ثروت،تو را گوارا باد،کنایه از اینکه بعدا این دختر را شوهر مى دهى و مهر دریافت مى دارى.
در جاهلیت،پدران و در نبودن آنها برادران،چون از طرفى براى خود حق ولایت و قیمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند نه به اراده خود او،واز طرف دیگر مهر دختر را متعلق به خود مى دانستند نه به دختر،دختران را معاوضه مى کردند به این نحو که مردى به مرد دیگر مى گفت که من دختر یا خواهرم را به عقد تودر مى آورم که در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى کرد.به این ترتیب هر یک از دو دختر مهر دیگرى به شمار مى رفت و به پدر یا برادر دیگرى تعلق مى گرفت.این نوع نکاح را نکاح «شغار»مى نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد. پیغمبر اکرم فرمود:«لا شغار فی الاسلام »یعنى در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع است.
در روایات اسلامى آمده است که پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلکه اگر در عقدازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چیزى شرط شود و مهر به خود دخترداده شود،باز هم صحیح نیست;یعنى پدر حق ندارد براى خود در ازدواج دختربهره اى قائل شود،هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد.
اسلام آیین کار کردن داماد براى پدر زن را-که طبق گفته جامعه شناسان دردوره هایى وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله اى در کار نبوده-منسوخ کرد.
کار کردن داماد براى پدر زن تنها از این جهت نبوده است که پدران مى خواسته انداز ناحیه دختران خود بهره اى برده باشند;علل و ریشه هاى دیگر نیز داشته است که احیانا لازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است.به هرحال چنین رسمى قطعا در دنیاى قدیم وجود داشته است.
داستان موسى و شعیب که در قرآن کریم آمده است،از وجود چنین رسمى حکایت مى کند. موسى در حال فرار از مصر وقتى که به سر چاه «مدین »رسید،به حالت دختران شعیب که در کنارى با گوسفندان خویش ایستاده بودند و کسى رعایت حال آنها را نمى کرد رحمت آورد و براى گوسفندان آنها آب کشى کرد.دختران پس ازمراجعت نزد پدر،جریان روز را براى پدر نقل کردند و او یکى از آنها را پى موسى فرستاد و او را به خانه خویش دعوت کرد.پس از آشنا شدن با یکدیگر،یک روزشعیب به موسى گفت:من دلم مى خواهد یکى از دو دختر خود را به تو به زنى بدهم به این شرط که تو هشت سال براى من کار کنى و اگر دل خودت خواست دو سال دیگرهم اضافه کن،ده سال براى من کار کن.موسى قبول کرد و به این ترتیب موسى دامادشعیب شد.اینچنین رسمى در آن زمان بوده و ریشه این رسم دو چیز است:اول نبودن ثروت.خدمتى که داماد به زن یا پدر زن مى توانسته بکند غالبا منحصر به این بوده که براى آنها کار کند.دیگر رسم جهاز دادن.جامعه شناسان معتقدند که رسم جهاز دادن به دختر از طرف پدر،یکى از رسوم و سنن کهن است.پدر براى اینکه بتواند جهاز براى دختر خود فراهم کند داماد را اجیر خود مى کرد و یا از او پولى دریافت مى کرد.عملاآنچه پدر از داماد مى گرفت به نفع دختر و براى دختر بوده است.
به هر حال در اسلام این آیین منسوخ شد و پدر زن حق ندارد مهر را مال خودبداند،هر چند هدف و منظورش این باشد که آن را صرف و خرج دختر کند.این خوددختر است که اختیار آن مال را دارد که به هر نحو بخواهد مصرف کند.در روایات اسلامى تصریح شده که این گونه مهر قرار دادن در دوره اسلامیه روا نیست.
در زمان جاهلیت رسم دیگرى نیز بود که عملا موجب محروم بودن زن از مهرمى شد.یکى از آنها رسم ارث زوجیت بود.اگر کسى مى مرد وارثان او از قبیل فرزندان و برادران همان طورى که ثروت او را به ارث مى بردند،همسرى زن او را نیز به ارث مى بردند.پس از مردن شخص،پسر یا برادر میت حق همسرى میت را باقى مى پنداشت و خود را مختار مى دانست که زن او را به دیگرى تزویج کند و مهر راخودش بگیرد و یا او را بدون مهر جدیدى و به موجب همان مهرى که میت قبلاپرداخته زن خود قرار دهد.
قرآن کریم رسم ارث زوجیت را منسوخ کرد،فرمود: یا ایها الذین امنوا لا یحل لکم ان ترثوا النساء کرها (۲) اى مردمى که به پیغمبر و قرآن ایمان دارید،باید بدانید که براى شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید در حالى که خود آن زنان میل ندارند که همسر شما باشند.
قرآن کریم در آیه دیگر به طور کلى ازدواج با زن پدر را قدغن کرد هر چند به صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج کنند.فرمود: و لا تنکحوا ما نکح اباؤکم (۳) با زنان پدران خود ازدواج نکنید.
قرآن کریم هر رسمى که موجب تضییع مهر زنان مى شد منسوخ کرد،از آن جمله اینکه وقتى که مردى نسبت به زنش دلسرد و بى میل مى شد او را در مضیقه و شکنجه قرار مى داد;هدفش این بود که با تحت شکنجه قرار دادن او،او را به طلاق راضى کند وتمام یا قسمتى از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد.قرآن کریم فرمود: و لاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن (۴) یعنى زنان را به خاطر اینکه چیزى از آنها بگیریدو قسمتى از مهرى که به آنها داده اید جبران کنید،تحت مضیقه و شکنجه قرار ندهید.
یکى دیگر از آن رسوم این بود که مردى با زنى ازدواج مى کرد و براى او احیانا مهرسنگینى قرار مى داد.اما همینکه از او سیر مى شد و هواى تجدید عروسى به سرش مى زد،زن بیچاره را متهم مى کرد به فحشا و حیثیت او را لکه دار مى کرد و چنین وانمودمى کرد که این زن از اول شایستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من مهرى که داده ام باید پس بگیرم. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد و جلوى آن راگرفت.
سیستم مهرى اسلام خاص خودش است
یکى از مسلمات دین اسلام این است که مرد حقى به مال زن و کار زن ندارد;نه مى تواند به او فرمان دهد که براى من فلان کار را بکن و نه اگر زن کارى کرد که به موجب آن کار ثروتى به او تعلق مى گیرد،مرد حق دارد که بدون رضاى زن در آن ثروت تصرف کند،و از این جهت زن و مرد وضع مساوى دارند.و بر خلاف رسم معمول در اروپاى مسیحى که تا اوایل قرن بیستم رواج داشت،زن شوهردار از نظراسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تحت قیمومت شوهر نیست;در انجام معاملات خود استقلال و آزادى کامل دارد.اسلام در عین اینکه به زن چنین استقلال اقتصادى در مقابل شوهر داد و براى شوهر هیچ حقى در مال زن و کار زن و معاملات زن قرار نداد،آیین مهر را منسوخ نکرد.این خود مى رساند که مهر از نظر اسلام به خاطر این نیست که مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مى برد و نیروى بدنى او رااستثمار مى کند.پس معلوم مى شود اسلام سیستم مهرى مخصوص به خود دارد.این سیستم مهرى و فلسفه اش را نباید با سایر سیستمهاى مهرى اشتباه کرد و ایراداتى که برآن سیستمها وارد است بر این سیستم وارد دانست.
آیین فطرت
همچنانکه در مقاله پیش گفتیم قرآن کریم تصریح مى کند که مهر«نحله »و عطیه است.قرآن این عطیه و پیشکشى را لازم مى داند.قرآن رموز فطرت بشر را با کمال دقت رعایت کرده است و براى اینکه هر یک از زن و مرد نقش مخصوصى که درطبیعت از لحاظ علایق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نکند،لزوم مهر راتاکید کرده است.نقش زن این است که پاسخگوى محبت مرد باشد.محبت زن خوب است به صورت عکس العمل محبت مرد باشد نه به صورت ابتدایى.عشق ابتدایى زن یعنى عشقى که از ناحیه زن شروع بشود و زن بدون آنکه مرد قبلا او را خواسته باشدعاشق مردى بشود،همواره مواجه با شکست عشق و کست شخصیت خود زن است،بر خلاف عشقى که به صورت پاسخ به عشق دیگرى در زن پیدا مى شود; اینچنین عشق،نه خودش شکست مى خورد و نه به شخصیت زن لطمه و شکست واردمى آورد.
آیا راست است که زن وفا ندارد؟پیمان محبت زن سست است؟به عشق زن نبایداعتماد کرد؟
این،هم راست است و هم دروغ.راست است اگر عشق از زن شروع شود.اگر زنى ابتدا عاشق مردى بشود و به او دل ببندد آتشش زود سرد مى شود.به چنین عشقى نباید اعتماد کرد.اما دروغ است در صورتى که عشق آتشین زن به صورت عکس العملى از عشق صادقانه مردى و به عنوان پاسخگویى به عشق راستین پیداشده باشد.اینچنین عشقى عملا مستبعد است که فسخ بشود،مگر آنکه عشق مرد به سردى بگراید و البته در این صورت عشق زن تمام مى شود. عشق فطرى زن همین نوع از عشق است.
شهرت زن به بى وفایى در عشقهاى نوع اول است و ستایشهایى که از وفادارى زن شده مربوط به عشقهاى نوع دوم است.جامعه اگر بخواهد پیوندهاى زناشویى استحکام پیدا کند،چاره اى ندارد از اینکه از همان راهى برود که قرآن رفته است;یعنى قوانین فطرت را رعایت کند و از آن جمله نقش خاص هر یک از زن و مرد را در مساله عشق در نظر بگیرد.قانون مهر هماهنگى با طبیعت است از این رو که نشانه و زمینه آن است که عشق از ناحیه مرد آغاز شده و زن پاسخگوى عشق اوست و مرد به احترام اوهدیه اى نثار او مى کند.از این رو نباید قانون مهر-که یک ماده از یک اساسنامه کلى است و به دست طراح طبیعت تدوین شده-به نام تساوى حقوق زن و مرد ملغى گردد.
چنانکه ملاحظه فرمودید قرآن در باب مهر،رسوم و قوانین جاهلیت را على رغم میل مردان آن روز عوض کرد.آنچه خود قرآن در باب مهر گفت رسم معمول جاهلیت نبود که بگوییم قرآن اهمیتى به بود و نبود مهر نمى دهد.قرآن مى توانست مهر را بکلى منسوخ کند و مردان را از این نظر راحت کند،ولى این کار را نکرد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
انتقادها
اکنون که نظر اسلام را درباره مهر دانستید و معلوم شد مهر از نظر اسلام چه فلسفه اى دارد، خوب است سخن کسانى را که به این قانون اسلامى انتقاد دارند نیزبشنوید.
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران در فصلى که تحت عنوان «مهر»باز کرده اند چنین نوشته اند:
«همچنانکه براى داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر،مرد باید مبلغى بپردازد،براى خریدن زن هم باید پولى از کیسه خرج کند.و همچنانکه بهاى خانه و باغ و استر برحسب بزرگى و کوچکى و زشتى و زیبایى و بهره و فایده متفاوت است،بهاى زن هم بر حسب زشتى و زیبایى و پولدارى و بى پولى او تفاوت مى کند.قانونگذاران مهربان و جوانمرد ما قریب ۱۲ ماده درباره قیمت زن نوشته اند و فلسفه آنان آن است که اگر پول در میان نباشد رشته استوار زناشویى سخت سست و زود گسل مى شود.»
اگر قانون مهر از طرف اجنبى آمده بود،آیا باز هم اینقدر مورد بى مهرى و تهمت وافترا بود؟ مگر هر پولى که کسى به کسى مى دهد،مى خواهد او را بخرد؟!پس باید رسم هدیه و بخشش و پیشکش را منسوخ کنند.ریشه قانون مهر که در قانون مدنى آمده قرآن است.قرآن تصریح مى کند که مهر عنوانى جز عطیه و پیشکشى ندارد.بعلاوه،اسلام قوانین اقتصادى خود را آنچنان تنظیم کرده که مرد حق هیچ گونه بهره بردارى اقتصادى از زن ندارد.در این صورت چگونه مى توان مهر را به عنوان قیمت زن یادکرد؟
ممکن است بگویید عملا مردان ایرانى از زنان خود بهره بردارى اقتصادى مى کنند.
من هم قبول دارم که بسیارى از مردان ایرانى این طورند،ولى این چه ربطى به مهردارد؟ مردان که نمى گویند ما به موجب اینکه مهر پرداخته ایم،به زنان خود تحکم مى کنیم.تحکم مرد ایرانى به زن ایرانى ریشه هاى دیگرى دارد.چرا به جاى اینکه مردم را اصلاح کنید،قانون فطرت را خراب مى کنید و بر مفاسد مى افزایید؟در تمام این گفته ها یک منظور بیشتر نهفته نیست و آن اینکه ایرانى و مشرق زمینى باید خود راو فلسفه زندگى خود را و معیارهاى انسانى خود را فراموش کند و رنگ و شکل اجنبى به خود بگیرد تا بهتر آماده بلعیده شدن باشد.
خانم منوچهریان مى گویند:
«اگر زن از نظر اقتصادى مانند مرد باشد،دیگر چه حاجت است که ما براى او نفقه وکسوه و مهر قائل شویم؟همچنانکه هیچ یک از این پیش بینى ها و محکم کارى ها درمورد مرد به میان نمى آید،در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد.»
اگر این سخن را خوب بشکافیم معنى اش این است:در دوره هایى که براى زن حق مالکیت و استقلال اقتصادى قائل نبودند مهر و نفقه مى توانست تا اندازه اى موجه باشد،ولى اگر به زن استقلال اقتصادى داده شود(همچنانکه در اسلام این استقلال به زن داده شده)دیگر نفقه و مهر هیچ وجهى ندارد.
ایشان گمان کرده اند که فلسفه مهر صرفا این است که در مقابل سلب حقوق اقتصادى زن پولى به او برسد.آیا بهتر نبود که ایشان مراجعه کوتاهى به آیات قرآن مى کردند و اندکى درباره تعبیراتى که قرآن از مهر کرده تامل مى کردند و فلسفه اصلى مهر را درمى یافتند و آنگاه از اینکه کتاب آسمانى کشورشان داراى چنین منطق عالى است به خود مى بالیدند؟
نویسنده «چهل پیشنهاد»در شماره ۸۹ مجله زن روز،صفحه ۷۱ پس از ذکر وضع ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است:
«چون زن و مرد مساوى آفریده شده اند،پرداخت بها یا اجرت از طرف یکى به دیگرى منطق و دلیل عقلانى ندارد زیرا همان گونه که مرد احتیاج به زن دارد،زن هم به وجود مرد نیازمند است و آفرینش آنها را به یکدیگر محتاج خلق کرده و دراین احتیاج هر دوى آنها وضع مساوى دارند،و لذا الزام یکى به دادن وجه به دیگرى بلا دلیل خواهد بود.و لکن از نظر اینکه طلاق در اختیار مرد بوده و زن براى زندگى مشترک با مرد تامین نداشته،لذا به زن حق داده شده و علاوه بر اعتماد به شخصیت زوج،نوعى وثیقه و اعتبار مالى نیز از مرد مطالبه نماید…»
در صفحه ۷۲ مى گوید:
«اگر ماده ۱۱۳۳ قانون مدنى که مقرر مى دارد:«مرد مى تواند هر وقت که بخواهدزن خود را طلاق دهد»اصلاح گردد و طلاق بسته به میل و هوس مرد نباشد،اساساصداق و مهر فلسفه وجودى خود را از دست خواهد داد.»
از آنچه تا کنون گفته ایم بى پایگى این سخنان روشن گشت.معلوم شد که مهر،بها یااجرت نیست و منطق عقلانى هم دارد.هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یکدیگروضع مساوى ندارند و خلقت،آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است.
از همه بى پایه تر اینکه فلسفه مهر را وثیقه مالى در مقابل حق طلاق براى مرد ذکرکرده است و مدعى است علت اینکه اسلام مهر را مقرر کرده است همین جهت است. از این گونه اشخاص باید پرسید:چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقه مالى احتیاج پیدا کند؟بعلاوه، معنى این سخن این است:علت اینکه پیغمبر اکرم براى زنان خود مهر قرار مى داد این بود که مى خواست به آنها در مقابل خودش وثیقه مالى بدهد،و علت اینکه در ازدواج على و فاطمه براى فاطمه مهر قرار داد این بود که مى خواست براى فاطمه در مقابل على یک وثیقه مالى و وسیله اطمینان فکرى بگیرد.
اگر اینچنین است،پس چرا پیغمبر اکرم زنان را توصیه کرد که متقابلا مهر خود را به شوهر ببخشند و براى این بخشش پاداشها ذکر کرد؟بعلاوه،چرا توصیه کرد که حتى الامکان مهر زنان زیاد نباشد؟آیا جز این است که از نظر پیغمبر اسلام هدیه زناشویى مرد به نام مهر،و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجب استحکام الفت و علقه زناشویى مى شود؟
اگر نظر اسلام به این بود که مهر یک وثیقه مالى باشد،چرا در کتاب آسمانى خودگفت: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة ;چرا نگفت و اتوا النساء صدقاتهن وثیقة »؟
گذشته از همه اینها،نویسنده مزبور پنداشته که رسم مهر در صدر اسلام همین بوده که امروز هست.معمول امروز این است که مهر بیشتر جنبه ذمه و عهده دارد;یعنى مردمبلغى را طبق عقد و سند به عنوان مهر به عهده مى گیرد و زن معمولا آن را مطالبه نمى کند مگر وقتى که اختلاف و مشاجره اى به میان آید.این گونه مهرها مى تواند جنبه وثیقه به خود بگیرد.در صدر اسلام معمول این بود که مرد هر چه به عنوان مهر متعهدمى شد،نقد مى پرداخت.علیهذا به هیچ وجه نمى توان گفت که نظر اسلام از مهر این بوده که وثیقه اى در اختیار زن قرار دهد.
تاریخ نشان مى دهد که پیغمبر اکرم به هیچ وجه حاضر نبود زنى را بدون مهر دراختیار مردى قرار دهد.داستانى با اندک اختلاف در کتب شیعه و سنى آمده است ازاین قرار:
زنى آمد به خدمت پیغمبر اکرم و در حضور جمع ایستاد و گفت:
یا رسول الله!مرا به همسرى خود بپذیر.
رسول اکرم در مقابل تقاضاى زن سکوت کرد،چیزى نگفت.زن سر جاى خودنشست.
مردى از اصحاب بپا خاست و گفت:
یا رسول الله!اگر شما مایل نیستید،من حاضرم.
پیغمبر اکرم سؤال کرد:
مهر چى مى دهى؟
-هیچى ندارم.
-این طور که نمى شود.برو به خانه ات،شاید چیزى پیدا کنى و به عنوان مهر به این زن بدهى.
مرد به خانه اش رفت و برگشت و گفت:
در خانه ام چیزى پیدا نکردم.
-باز هم برو بگرد.یک انگشتر آهنى هم که بیاورى کافى است.
دو مرتبه رفت و برگشت و گفت:انگشتر آهنى هم در خانه ما پیدا نمى شود.من حاضرم همین جامه که به تن دارم مهر این زن کنم.
یکى از اصحاب که او را مى شناخت گفت:یا رسول الله!به خدا این مرد جامه اى غیر از این جامه ندارد.پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید.
پیغمبر اکرم فرمود:اگر نصف این جامه مهر زن باشد کدامیک بپوشند؟هر کدام بپوشند دیگرى برهنه مى ماند.خیر،این طور نمى شود.
مرد خواستگار سر جاى خود نشست.زن هم به انتظار،جاى دیگرى نشسته بود. مجلس وارد بحث دیگرى شد و طول کشید.مرد خواستگار حرکت کرد برود.رسول اکرم او را صدا کرد:
آهاى بیا.
آمد.
-بگو ببینم قرآن بلدى؟
-بلى یا رسول الله!فلان سوره و فلان سوره را بلدم.
-مى توانى از حفظ قرائت کنى؟
-بلى مى توانم.
-بسیار خوب،درست شد.پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که تو به او قرآن تعلیم بدهى.
مرد دست زن خود را گرفت و رفت.
در باب مهر مطالب دیگرى هست ولى ما سخن را همین جا کوتاه مى کنیم.
مهر و نفقه(۳)
نظر اسلام را درباره مهر و فلسفه مهر بیان کردیم.اکنون نوبت آن است که مساله نفقه را مورد بحث قرار دهیم.
قبلا باید بدانیم که در قوانین اسلامى،نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خوددارد و نباید با آنچه در دنیاى غیر اسلامى مى گذشته یا مى گذرد یکى دانست.
اگر اسلام به مرد حق مى داد که زن را در خدمت خود بگمارد و محصول کار وزحمت و بالاخره ثروتى که زن تولید مى کند مال خود بداند،علت و فلسفه نفقه دادن مرد به زن روشن بود زیرا واضح است اگر انسان،حیوان یا انسان دیگرى را موردبهره بردارى اقتصادى قرار دهد ناچار است مخارج زندگى او را نیز تامین کند.اگرگاریچى به اسب خود کاه و جو ندهد آن اسب براى او بارکشى نمى کند.
اما اسلام چنین حقى براى مرد قائل نیست;به زن حق داد مالک شود،تحصیل ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتى که به او تعلق دارد تصرف کند;و در عین حال بر مرد لازم دانسته که بودجه خانواده را تامین کند،مخارج زن و فرزندان و نوکر وکلفت و مسکن و غیره را بپردازد، چرا و به چه علتى؟
متاسفانه غرب مآب هاى ما به هیچ وجه حاضر نیستند درباره این امور ذره اى فکرکنند;چشمها را به روى هم مى گذارند و عین انتقاداتى را که غربیان بر سیستمهاى حقوقى خودشان مى کنند-و البته آن انتقادات صحیح هم هست-اینها در مورد سیستم حقوقى اسلامى ذکر مى کنند.
واقعا اگر کسى بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزى جز جیره خوارى ونشانه بردگى زن نبوده است راست گفته است،زیرا وقتى که زن موظف باشد مجاناداخله زندگى مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد،نفقه اى که به او داده مى شوداز نوع جیره اى است که به اسیر یا علوفه اى است که به حیوانات بارکش داده مى شود.
اما اگر قانون بخصوصى در جهان پیدا شود که اداره داخله زندگى مرد را به عنوان یک وظیفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال کامل اقتصادى بدهد،در عین حال او را از شرکت در بودجه خانوادگى معاف کند،ناچارفلسفه دیگرى در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تامل کرد.
محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدنى ایران تالیف دکتر شایگان،صفحه ۳۶۲ چنین نوشته شده:
«استقلالى که زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است،درحقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندى پیش هم در حقوق غالب کشورها وجودنداشته;یعنى زن مثل صغیر و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است.در انگلستان که سابقا شخصیت زن کاملا در شخصیت شوهر محو بوددو قانون،یکى در سال ۱۸۷۰ و دیگرى در سال ۱۸۸۲ میلادى به اسم قانون مالکیت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ایتالیا قانون ۱۹۱۹ میلادى زن رااز شمار محجورین خارج کرد.در قانون مدنى آلمان(۱۹۰۰ میلادى)و در قانون مدنى سویس(۱۹۰۷ میلادى)زن مثل شوهر خود اهلیت دارد.
ولى زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است،گو که قانون ۱۸ فوریه ۱۹۳۸ در فرانسه در حدودى حجر زن شوهردار را تعدیل کرده است.»
چنانکه ملاحظه مى فرمایید هنوز یک قرن نمى گذرد از وقتى که اولین قانون استقلال مالى زن در مقابل شوهر(۱۸۸۲ در انگلستان)در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریت شد.
چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟
حالا چطور شد که در یک قرن چنین حادثه مهمى رخ داد؟آیا احساسات انسانى مردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن کار خود پى بردند؟
پاسخ این پرسش را از ویل دورانت بشنوید.وى در لذات فلسفه صفحه ۱۵۸ بحثى تحت عنوان «علل »باز کرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادى زن را در اروپاشرح مى دهد.
متاسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناکى برمى خوریم.معلوم مى شود زن اروپایى براى آزادى و حق مالکیت خود،از ماشین باید تشکر کند نه از آدم،و در مقابل چرخهاى عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپایى.آزمندى و حرص صاحبان کارخانه بود که براى اینکه سود بیشترى ببرند و مزد کمترى بدهندقانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند.
ویل دورانت مى گوید:
«این واژگونى سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه تعلیل کنیم؟ علت عمومى این تغییر،فراوانى و تعدد ماشین آلات است.«آزادى » زن از عوارض انقلاب صنعتى است…
یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنان مى خواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه ها بفرستند.کارفرمایان باید دراندیشه سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حکومتهاآشفته سازند.کسانى که ناآگاه بر«خانه براندازى »توطئه کردند کارخانه داران وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند.
نخستین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون ۱۸۸۲ بود.به موجب این قانون،زنان بریتانیاى کبیر از آن پس از امتیاز بى سابقه اى برخوردار مى شدند و آن اینکه پولى را که به دست مى آوردند حق داشتند براى خود نگه دارند.این قانون اخلاقى عالى و مسیحى را کارخانه داران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانه ها بکشانند.از آن سال تا به امسال سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بندگى و جان کندن در خانه رهانیده، گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه وکارخانه کرده است.»
چنانکه ملاحظه مى فرمایید سرمایه داران و کارخانه داران انگلستان بودند که به خاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
قرآن و استقلال اقتصادى زن
اسلام در هزار و چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: للرجال نصیب ممااکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن (۵) مردان را از آنچه کسب مى کنند و به دست مى آورندبهره اى است و زنان را از آنچه کسب مى کنند و به دست مى آورند بهره اى است.
قرآن مجید در آیه کریمه همان طورى که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذى حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذى حق شمرد.
در آیه دیگر فرمود: للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مماترک الوالدان و الاقربون (۶) یعنى مردان را از مالى که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد ازمردن خود باقى مى گذارند بهره اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان از خود باقى مى گذارند بهره اى است.
این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد.ارث بردن یا نبردن زن تاریخچه مفصلى دارد که به خواست خدا بعدا ذکر خواهیم کرد.عرب جاهلیت حاضر نبود به زن ارث بدهد،اما قرآن کریم این حق را براى زن تثبیت کرد.
یک مقایسه
پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادى داد،با این تفاوت:
اولا انگیزه اى که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبه هاى انسانى و عدالت دوستى و الهى اسلام نبوده.در آنجا مطالبى از قبیل مطامع کارخانه داران انگلستان وجود نداشت که به خاطر پر کردن شکم خود این قانون را گذراندند،بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت شناختیم وحقوق زن و مرد را مساوى دانستیم.
ثانیا اسلام به زن استقلال اقتصادى داد،اما به قول ویل دورانت خانه براندازى نکرد،اساس خانواده ها را متزلزل نکرد،زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد.اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعى به وجودآورد،اما آرام و بى ضرر و بى خطر.
ثالثا آنچه دنیاى غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را از بندگى وجان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد;یعنى اروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز کرد و غل و زنجیر دیگرى که کمتر از اولى نبود به دست و پاى او بست.اما اسلام زن را از بندگى و بردگى مرد در خانه و مزارع وغیره رهانید و با الزام مرد به تامین بودجه اجتماع خانوادگى،هر نوع اجبار و الزامى رااز دوش زن براى تامین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عین اینکه حق دارد طبق غریزه انسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد،طورى نیست که جبر زندگى،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى راکه همیشه با اطمینان خاطر باید همراه[وى]باشد-از او بگیرد.
اما چه باید کرد;چشمها و گوشهاى برخى نویسندگان ما بسته تر از آن است که درباره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند.
انتقاد و پاسخ
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه ۳۷مى نویسند:
«قانون مدنى ما از یک سو مرد را وا مى دارد که به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه،خوراک و مسکن وى را آماده کند.همچنانکه مالک اسب و استر باید براى آنان خوراک و مسکن فراهم آورد،مالک زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس او بگذارد.ولى از سوى دیگر معلوم نیست چرا ماده ۱۱۱۰ قانون مدنى مقررمى دارد که در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنکه در هنگام مرگ شوهر،زن به ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و مى خواهد به محض از دست دادن مالک خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممکن است بگویید:شما که دم از آزادى مى زنید و مى خواهید در همه جا با مرد یکسان باشید،چرا در اینجا مى خواهید بازهم زن بنده و جیره خوار مرد باشد و چشم داشته باشد که پس از وى نیز این بندگى وجیره خوارى ادامه یابد؟ما در پاسخ مى گوییم:مطابق همان فلسفه بردگى زن که طرح این قانون مدنى بر پایه آن ریخته شده است،خوب بود که به قول سعدى «مالکان تحریر»پس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر مى داشتند و قانون هم این موضوع را رعایت مى کرد.»
ما از این نویسنده مى پرسیم که از کجاى قانون مدنى و از کجاى قانون اسلام(یا به قول شما فلسفه بردگى زن)شما استنباط کردید که مرد مالک زن است و علت نفقه دادن مرد مملوک بودن زن است؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودبگوید این کاسه آب را به من بده؟این چطور مالکى است که مملوکش هر کارى بکندبه خودش تعلق دارد نه به مالک؟ این چطور ملکى است که مملوکش در کوچکترین قدمى که براى او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بکند؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودش تحمیل کند که بچه اى را که درخانه مالک خود زاییده است مجانا شیر دهد؟
ثانیا مگر هر کس نفقه خور کسى بود مملوک اوست؟از نظر اسلام و هر قانون دیگرى فرزندان،واجب النفقه پدر یا پدر و مادرند.آیا این دلیل است که همه قوانین جهان فرزندان را مملوک پدران مى دانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشندواجب النفقه فرزند مى باشند بدون اینکه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد.پس آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوک فرزندان خود شناخته است؟
ثالثا از همه عجیبتر این است که مى گویند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیست در صورتى که زن در این وقت که شوهر خود را از دست مى دهد بیشتر به پول شوهراحتیاج دارد؟
مثل این است که این نویسنده گرامى در اروپاى صد سال پیش زندگى مى کند. ملاک نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست.اگر از نظر اسلام زن در مدتى که با شوهرخود زندگى مى کند حق مالکیت نمى داشت،این مطلب درست بود که بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل مى شود.ولى[با توجه به]قانونى که به زن حق مالکیت داده است و زنان به واسطه تامین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خودرا حفظ مى کنند،چه لزومى دارد که پس از بهم خوردن آشیانه زندگى با هم تا مدتى نفقه بگیرند؟نفقه حق زینت بخشیدن به آشیانه مرد است.پس از خرابى آشیانه لزومى ندارد که این حق براى زن ادامه پیدا کند.
سه نوع نفقه
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
نوع اول نفقه اى که مالک باید صرف مملوک خود بکند.مخارجى که مالک حیوانات براى آنها مى کند،از این قبیل است.ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت است.
نوع دوم نفقه اى است که انسان باید صرف فرزندان خود در حالى که صغیر یافقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند بنماید.ملاک این نوع نفقه مالکیت ومملوکیت نیست،بلکه حقوقى است که طبیعتا فرزندان بر به وجود آورندگان خود پیدامى کنند و حقوقى است که پدر و مادر به حکم شرکت در ایجاد فرزند و به حکم زحماتى که در دوره کودکى فرزند خود متحمل شده اند بر فرزند پیدا مى کنند.شرط این نوع از نفقه،ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.
نوع سوم نفقه اى است که مرد در مورد زن صرف مى کند.ملاک این نوع از نفقه نه مالکیت و مملوکیت است و نه حق طبیعى به مفهومى که در نوع دوم گفته شد و نه عاجزبودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن.
زن فرضا میلیونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد کمى داشته باشد،باز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین کند. فرق دیگرى که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است که در نوع اول و دوم اگرشخص از زیر بار وظیفه شانه خالى کند و نفقه ندهد گناهکار است اما تخلف وظیفه به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا درنمى آید یعنى جنبه حقوقى ندارد.ولى در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى کند،زن حق دارد به صورت یک امر حقوقى اقامه دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاک این نوع از نفقه چیست؟ان شاء الله درمقاله آینده درباره آن بحث خواهیم کرد.
آیا زن امروز مهر و نفقه نمى خواهد؟
گفتیم از نظر اسلام تامین بودجه کانون خانوادگى،از آن جمله مخارج شخصى زن به عهده مرد است.زن از این نظر مسؤولیتى ندارد.زن فرضا داراى ثروت هنگفتى بوده و چندین برابر شوهر دارایى داشته باشد،ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولى که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کارى که بخواهد صرف کند،اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اینکه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است،مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهره بردارى از نیرو و کار زن ندارد;نمى تواند او رااستثمار کند. نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصى برعهده فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام مى دهد هیچ گونه حقى از نظراستخدام پدر و مادر پیدا نمى کند.
رعایت جانب زن در مسائل مالى
اسلام به شکل بى سابقه اى جانب زن را در مسائل مالى و اقتصادى رعایت کرده است.از طرفى به زن استقلال و آزادى کامل اقتصادى داده و دست مرد را از مال و کاراو کوتاه کرده و حق قیمومت در معاملات زن را-که در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایج بود-از مرد گرفته است،و از طرف دیگر با برداشتن مسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براى دویدن به دنبال پول معاف کرده است.
غرب پرستان آنگاه که مى خواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد کنند،چاره اى ندارند از اینکه به یک دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها مى گویند:فلسفه نفقه این است که مرد خود را مالک زن مى داند و او را به خدمت خود مى گمارد.همان طورى که مالک حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوک خود را بپردازدتا آن حیوانات بتوانند به او سوارى بدهند و برایش بارکشى کنند،قانون نفقه هم براى همین منظور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب کرده است.
اگر کسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد که اسلام بیش از حد لازم زن را نوازش کرده و مرد را زیر بار کشیده و او را به صورت خدمتکاربى مزد و اجرى براى زن درآورده است،بهتر مى تواند به ایراد خود آب و رنگ و سر وصورتى بدهد تا اینکه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد.
حقیقت این است که اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن قانونى وضع کند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانین خودسعادت مرد و زن و فرزندانى که باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت جامعه بشریت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها وجامعه بشریت را به سعادت،در این مى بیند که قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع واحوالى که به دست توانا و مدبر خلقت به وجود آمده نادیده گرفته نشود.
همچنانکه مکرر گفته ایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت کرده است که مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بى نیازى باشد.اسلام مرد را به صورت خریدار و زن را به صورت صاحب کالا مى شناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگى مشترک زن و مرد،این مرد است که باید خود را به عنوان بهره گیر بشناسد و هزینه این کار را تحمل کند.زن و مرد نباید فراموش کنند که در مساله عشق،از نظر طبیعت دونقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامى پایدار و مستحکم ولذت بخش است که زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند.
علت دیگر که براى لزوم نفقه زن بر مرد در کار است این است که مسؤولیت و رنج وزحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعت به عهده زن گذاشته شده است.آنچه در این کار از نظر طبیعى به عهده مرد است یک عمل لذت بخش آنى بیش نیست.این زن است که باید این بیمارى ماهانه را(در غیر ایام کودکى و پیرى)تحمل کند،سنگینى دوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد،سختى زایمان وعوارض آن را تحمل نماید،کودک را شیر بدهد و پرستارى کند.
اینها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن مى کاهد،توانایى او را در کار و کسب کاهش مى دهد. اینهاست که اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تامین بودجه زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد،زن وضع رقت بارى پیداخواهد کرد.و همینها سبب شده که در جاندارانى که به صورت جفت زندگى مى کنند،جنس نر همواره به حمایت جنس ماده برخیزد،او را در مدت گرفتارى تولید نسل درخوراک و آذوقه کمک کند.
بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروى کار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى،مشابه و مساوى آفریده نشده اند.اگر بناى بیگانگى باشد و مرد در مقابل زن قد علم کند و به او بگوید ذره اى از درآمد خودم را خرج تو نمى کنم،هرگز زن قادر نیست خود را به پاى مرد برساند.
گذشته از اینها و از همه بالاتر اینکه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مردافزونتر است. تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصلى زن است.آنچه یک زن در زندگى معمولى خود خرج تجمل و زینت و خودآرایى مى کند برابر است بامخارج چندین مرد.میل به تجمل به نوبت خود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجودآورده است.براى یک مرد یک دست لباس تا وقتى قابل پوشیدن است که کهنه ومندرس نشده است،اما براى یک زن چطور؟براى یک زن تا وقتى قابل پوشیدن است که جلوه تازه اى به شمار رود.اى بسا که یک دست لباس یا یکى از زینت آلات براى زن ارزش بیش از یک بار پوشیدن را نداشته باشد.توانایى کار و کوشش زن براى تحصیل ثروت از مرد کمتر است،اما استهلاک ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است.
بعلاوه زن باقى ماندن زن،یعنى باقى ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزم آسایش بیشتر و تلاش کمتر و فراغ خاطر زیادترى است.اگر زن مجبور باشد مانندمرد دائما در تلاش و کوشش و در حال دویدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هم مى شکند،چینها و گره هایى که گرفتاریهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است درچهره و ابروى او پیدا خواهد شد. مکرر شنیده شده است زنان غربى که بیچاره ها در کارگاهها و کارخانه ها و اداره ها اجبارا در تلاش معاشند،آرزوى زندگى زن شرقى رادارند.بدیهى است زنى که آسایش خاطر ندارد، فرصتى نخواهد یافت که به خودبرسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود.
لذا نه تنها مصلحت زن،بلکه مصلحت مرد و کانون خانوادگى نیز در این است که زن از تلاشهاى اجبارى خرد کننده معاش معاف باشد.مرد هم مى خواهد کانون خانوادگى براى او کانون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونى باشد.زنى قادر است کانون خانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قراردهد که خود به اندازه مرد خسته و کوفته کار بیرون نباشد.واى به حال مردى که خسته و کوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خسته تر و کوفته تر از خود روبرو شود.لهذاآسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد.
سر اینکه مردان حاضرند با جان کندن پول درآورند و دو دستى تقدیم زن خودکنند تا او با گشاده دستى خرج سر و بر خود کند این است که مرد نیاز روحى خود را به زن دریافته است;دریافته است که خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرارداده است و جعل منها زوجها لیسکن الیها (۷) ،دریافته است که هر اندازه موجبات آسایش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم کند،غیر مستقیم به سعادت خود خدمت کرده است و کانون خانوادگى خود را رونق بخشیده است;دریافته است که از دوهمسر لازم است لااقل یکى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد،و در این تقسیم کار آن که بهتر است در معرکه زندگى وارد نبرد شودمرد است و آن که بهتر مى تواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است.
زن از جنبه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى.زن بدون اتکاء به مرد نمى تواند نیازهاى فراوان مادى خود را-که چندین برابر مرد است رفع کند.از این رو اسلام همسر قانونى زن(فقط همسر قانونى او را)نقطه اتکاء او معین کرده است.
زن اگر بخواهد آن طور که دلش مى خواهد با تجمل زندگى کند،اگر به همسرقانونى خود متکى نباشد به مردان دیگر متکى خواهد شد.این همان وضعى است که مع الاسف نمونه هاى زیادى پیدا کرده و رو به افزایش است.
فلسفه تبلیغ علیه نفقه
مردان شکارچى این نکته را دریافته اند و یکى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهرهمین است که احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن شکارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى که در مؤسسات به خانمها پرداخته مى شود دقت کنید،مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا مى شود.
چگونه براى یک زن مقدور است که حساب زندگى خود را از مرد جدا کند و آنگاه بتواند خود را چنانکه طبیعتش اقتضا مى کند اداره کند؟
حقیقت را اگر بخواهید،فکر الغاء نفقه از طرف مردانى هم که از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمده اند تقویت مى شود;اینها مى خواهند با دست خود زن و به نام آزادى و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرست بگیرند.
ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن که تعریفى از ازدواج نوین به این صورت مى کند: «زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه »مى گوید:
«زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد که به زودى انتقام مردزحمتکش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغییر خواهد کرد که دیگرزنان بیکارى که فقط مایه زینت و وحشت خانه هاى پر خرج بودند وجود نخواهندداشت.مردان از زنان خود خواهند خواست که خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویى دوستانه(ازدواج نوین)حکم مى کند که زن باید تا هنگام حمل کار کند. در اینجا نکته اى هست که موجب تکمیل آزادى زن خواهد شد و آن اینکه از این به بعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتى تایج بیرحمانه خود را(درباره زن)ظاهر مى سازد.زن باید در کارخانه با شوهر خود کار کند. زن به جاى آنکه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد که براى جبران بى حاصلى او دو برابر کار کند،باید در کار و پاداش و حقوق و تکالیف با او برابرباشد.»
آنگاه به صورت طنز مى گوید:«معنى آزادى زن این است ».
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
دولت به جاى شوهر
این جهت که وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مى کند که زن از نقطه نظرمالى و اقتصادى نقطه اتکایى داشته باشد،مطلبى نیست که قابل انکار باشد.
در اروپاى امروز افرادى هستند که طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رسانده اند که از بازگشت دوره «مادرشاهى »و طرد پدر به طور کلى از خانواده دم مى زنند.به عقیده اینها با استقلال کامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدرعضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عین حال همین افراد دولت را دعوت مى کنند که جانشین پدر شود و به مادران که قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشکیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بگیرند،پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نکنند و نسل اجتماع منقطع نگردد،یعنى زن خانواده که در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض کنندگان مملوک مردبوده است،از این به بعد نفقه خور و مملوک دولت باشد;وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى کاش افرادى که تیشه برداشته،کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگى ما را-که بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مى کنند،مى توانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند.
برتراند راسل در کتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان «خانواده و دولت »بازکرده است.در آنجا پس از آن که درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت درباره کودکان بحثى مى کند،مى گوید:
«ظاهرا چیزى نمانده که پدر علت وجودى بیولوژیک خود را از دست بدهد…یک عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى که در راى دادن شرکت مى کنند غالبا متاهل نیستند و اشکالات زنان متاهل امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابت براى مشاغل عقب مى مانند…براى زنان متاهل دو راه است که استقلال اقتصادى خود را حفظکنند:یکى آن است که در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است که پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار کنند و بالنتیجه کودکستانها وپرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است که ازلحاظ روانشناسى براى کودک نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى. راه دیگرآن است که به زنان جوان مساعده اى بپردازند که خودشان از اطفال نگهدارى کنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجددمادر پس از آن که طفلش به سن معینى رسید تکمیل شود.اما این طریقه این امتیازرا دارد که مادر مى تواند خود طفلش را بزرگ کند بدون اینکه براى این امر تحت تعلق حقارت آور مردى قرار گیرد…با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظارعکس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت.قانون ممکن است مقرر دارد که مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینکه در صورت وجود دلایلى حاکى از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف خواهد بود که رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد که در ذائقه کسانى که موجد این تکامل اخلاقى بوده اند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مى توان احتمال داد که دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات کارگر بکلى ازمیان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربه ها براى اولادشان نخواهد بود…تمدن یالااقل تمدنى که تاکنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى که تحول و تکامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان براى باردارى آنقدر پول بدهند که آنان در این کار نفع مسلمى بیابند.در این صورت لازم نیست که تمام زنان یا اکثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم شغلى چون مشاغل دیگر که زنان آن را با جدیت و وقوف کامل استقبال خواهندکرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است که نهضت زنان باعث زوال خانواده پدر شاهى است که از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده است.جانشین شدن دولت به جاى پدر در مغرب زمین که با آن مواجه هستیم،پیشرفتى شمرده مى شود…»
الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفته هاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت:
سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشت به دوره مادرشاهى، جانشین شدن دولت به جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت به جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به صورت شغل و کار و کسب.
بدیهى است که نتیجه همه اینها سقوط کامل خانواده است که قطعا مستلزم سقوط انسانیت است.همه چیز درست خواهد شد و فقط یک چیز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص کانون خانوادگى است.
به هر حال منظورم این است که حتى طرفداران استقلال و آزادى کامل زن و طردپدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعده اى واحیانا مزد و کرایه اى مى دانند که به عقیده آنها دولت باید این حق را بپردازد،بر خلاف مرد که وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمى کند.
در قوانین کارگرى جهان حداقل مزدى که براى یک مرد قائل مى شوند،شامل زندگى زن و فرزندانش نیز مى شود;یعنى قوانین کارگرى جهان حق نفقه زن و فرزندرا به رسمیت مى شناسد.
آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده ۲۳،بند۳ چنین آمده است:
«هر کس که کار مى کند به مزد منصفانه و رضایت بخشى ذى حق مى شود که زندگى او و خانواده اش را موافق شؤون انسانى تامین کند.»
در ماده ۲۵،بند ۱ مى گوید:
«هر کس حق دارد که سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانواده اش را از حیث خوراک و مسکن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین کند.»
در این دو ماده ضمنا تایید شده است که هر مردى که عائله اى تشکیل مى دهد بایدمتحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم وضرورى آن مرد محسوب مى شود.
اعلامیه حقوق بشر با اینکه تصریح مى کند که زن و مرد داراى حقوق مساوى مى باشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا کسانى که همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استنادمى کنند،باید مساله نفقه را یک مساله خاتمه یافته تلقى کنند.و آیا غرب پرستانى که به هر چیزى که رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مى دهند،به خود اجازه خواهند دادکه به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین کنند و آن را از آثار مالکیت مرد ومملوکیت زن معرفى کنند؟
از این بالاتر اینکه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مى گوید:
«هر کس حق دارد که در موقع بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا درتمام مواردى که به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.»
در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینکه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى کرده است،بیوگى را در ردیف بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء ذکر کرده است;یعنى زنان را در ردیف بیکاران و بیماران و پیران و افراد ناقص الاعضاء ذکر کرده است.آیا این یک توهین بزرگ نسبت به زن نیست؟ مسلما اگر در یکى از کتابها یا دفترچه هاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت مى شد،فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانکه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین ایران خودمان دیدیم.
اما یک انسان واقع بین که تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند،مى داند که نه قانون خلقت که مرد را یکى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه حقوق بشر که «بیوگى »را به عنوان از دست دادن وسیله معیشت یاد کرده است و نه قانون اسلام که زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ کدام به زن توهین نکرده اند،چون این یک جانب قضیه است که زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتکاء زن شمرده مى شود.
قانون خلقت براى اینکه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون خانوادگى را-که پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمندبه یکدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است،از جنبه آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها رابه یکدیگر نزدیک و متحد مى کند.
بخش نهم:
مساله ارث
دنیاى قدیم یا به زن اصلا ارث نمى داد و یا ارث مى داد اما با او مانند صغیر رفتارمى کرد یعنى به او استقلال و شخصیت حقوقى نمى داد.احیانا در بعضى از قوانین قدیم جهان اگر به دختر ارث مى دادند به فرزندان او ارث نمى دادند،بر خلاف پسر که هم خودش مى توانست ارث ببرد و هم فرزندان او مى توانستند وارث مال پدربزرگ بشوند.و در بعضى از قوانین دیگر جهان که به زن مانند مرد ارث مى دادند،نه به صورت سهم قطعى و به تعبیر قرآن نصیبا مفروضا بود بلکه به این صورت بود که به مورث حق مى دادند که درباره دختر خود نیز اگر بخواهد وصیت کند.
تاریخچه ارث زن طولانى است.محققین و مطلعین،بحثهاى فراوانى کرده ونوشته هاى زیادى در اختیار گذاشته اند.لزومى نمى بینیم به نقل گفته ها و نوشته هاى آنها بپردازم.خلاصه اش همین بود که ذکر شد.
علل محرومیت زن از ارث
علت اصلى محرومیت زنان از ارث،جلوگیرى از انتقال ثروت خانواده اى به خانواده دیگر بوده است.طبق عقاید قدیمى نقش مادر در تولید فرزند ضعیف است; مادران فقط ظروفى هستند که در آن ظرفها نطفه مردان پرورش مى یابد و فرزند به وجود مى آید.از این رو معتقد بودند که فرزند زادگان پسرى یک مرد،فرزندان اوو جزء خانواده او هستند و اما فرزند زادگان دخترى او فرزندان او و جزء خانواده اونیستند،بلکه جزء خانواده پدر شوهر دختر محسوب مى شوند.روى این حساب اگردختر ارث ببرد و بعد ارث او به فرزندان او منتقل شود،سبب مى شود که ثروت یک خانواده به یک خانواده بیگانه منتقل گردد.
در کتاب ارث در حقوق مدنى ایران تالیف مرحوم دکتر موسى عمید،صفحه ۸،پس از آن که مى گوید:در دوره هاى قدیم،مذهب اساس خانواده ها را تشکیل مى داده نه علقه طبیعى، مى گوید:
«ریاست مذهبى در این خانواده(پدر شاهى)با پدر بزرگ خانواده بود و پس از اواجراى مراسم و تشریفات مذهب خانوادگى فقط به واسطه اولاد ذکور از نسلى به نسل بعد منتقل مى شد و پیشینیان مردان را فقط وسیله ابقاى نسل مى دانستند و پدرخانواده چنانکه حیات بخش پسر خویش بود،همچنین عقاید و رسوم دینى خود وحق نگه داشتن آتش و خواندن ادعیه مخصوصه مذهبى را نیز بدو انتقال مى داد،چنانکه در وداهاى هند و قوانین یونان و رم مسطور است که قوه تولید منحصر به مردان است و نتیجه این عقیده کهن این شد که ادیان خانوادگى به مردان اختصاص یابد و زنان را بى واسطه پدر یا شوهر هیچ گونه دخالتى در امر مذهب نبوده…وچون در اجراى مراسم مذهبى سهیم نبودند از سایر مزایاى خانوادگى نیز قهرابى بهره بودند،چنانکه بعدها که وراثت ایجاد شد زنان از این حق محروم شدند.»
محرومیت زن از ارث علل دیگر نیز داشته است،از آن جمله ضعف قدرت سربازى زن است. آنجا که ارزشها بر اساس قهرمانیها و پهلوانیها بود و یکى مرد جنگى را به از صد هزار آدم ناتوان مى دانستند،زن را به خاطر عدم توانایى بر انجام عملیات دفاعى و سربازى از ارث محروم مى کردند.
عرب جاهلیت از همین نظر مخالف ارث بردن زن بود و تا پاى مردى-و لو درطبقات بعدى-در میان بود،به زن ارث نمى داد.لهذا وقتى که آیه ارث نازل شد وتصریح کرد به اینکه: للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون مما قل منه او کثر نصیبا مفروضا (۱) باعث تعجب اعراب شد.اتفاقا درآن اوقات برادر حسان بن ثابت، شاعر معروف عرب،مرد و از او زنى با چند دخترباقى ماند.پسر عموهاى او همه دارایى او را تصرف کردند و چیزى به زن و فرزندان اوندادند.زن او شکایت نزد رسول اکرم برد.رسول اکرم آنها را احضار کرد.آنها گفتند: زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد،این ما هستیم که باید شمشیردست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم،پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد.ولى رسول اکرم حکم خدا را به آنها ابلاغ کرد.
ارث پسر خوانده
اعراب جاهلیت گاهى کسى را پسر خوانده قرار مى دادند و در نتیجه،آن پسر خوانده مانند یک پسر حقیقى وارث میت شمرده مى شد.رسم پسر خواندگى درمیان ملتهاى دیگر و از آن جمله ایران و روم قدیم موجود بوده است.طبق این رسم یک پسر خوانده به دلیل اینکه پسر است از مزایایى برخوردار بود که دختران نسلى برخوردار نبودند.از جمله مزایاى پسر خوانده ارث بردن بود،همچنان[که]ممنوعیت ازدواج شخص با زن پسر خوانده یکى دیگر از این مزایا و آثار بود.قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد.
ارث هم پیمان
اعراب رسم دیگرى نیز در ارث داشتند که آن را نیز قرآن کریم منسوخ کرد و آن رسم «هم پیمانى »بود.دو نفر بیگانه با یکدیگر پیمان مى بستند که «خون من خون تو وتعرض به من تعرض به تو و من از تو ارث ببرم و تو از من ارث ببرى ».به موجب این پیمان این دو نفر بیگانه در زمان حیات از یکدیگر دفاع مى کردند و هر کدام زودترمى مرد دیگرى مال او را به ارث مى برد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زن،جزء سهم الارث
اعراب گاهى زن میت را جزء اموال و دارایى او به حساب مى آوردند و به صورت سهم الارث او را تصاحب مى کردند.اگر میت پسرى از زن دیگر مى داشت،آن پسرمى توانست به علامت تصاحب،جامه اى بر روى آن زن بیندازد و او را از آن خویش بشمارد.بسته به میل او بود که آن زن را به عقد نکاح خود درآورد و یا او را به زنى به شخص دیگرى بدهد و از مهر او استفاده کند. این رسم نیز منحصر به اعراب نبوده است و قرآن آن را منسوخ کرد.
در قوانین قدیم هندى و ژاپنى و رومى و یونانى و ایرانى تبعیضهاى ناروا در مساله ارث،زیاد وجود داشته است و اگر بخواهیم به نقل آنچه مطلعین گفته اند بپردازیم چندین مقاله خواهد شد.
ارث زن در ایران ساسانى
مرحوم سعید نفیسى در تاریخ اجتماعى ایران از زمان ساسانیان تا انقراض امویان صفحه ۴۲ مى نویسد:
«در زمینه تشکیل خانواده نکته جالب دیگر که در تمدن ساسانى دیده مى شود این است که چون پسرى به سن رشد و بلوغ مى رسید،پدر یکى از زنان متعدد خود را به عقد زناشویى وى درمى آورده است.نکته دیگر این است که زن در تمدن ساسانى شخصیت حقوقى نداشته است و پدر و شوهر اختیارات بسیار وسیعى در دارایى وى داشته اند.هنگامى که دخترى به پانزده سالگى مى رسید و رشد کامل کرده بود،پدر یا رئیس خانواده مکلف بود او را به شوى بدهد.اما سن زناشویى پسر را بیست سالگى دانسته اند و در زناشویى رضایت پدر شرط بود.دخترى که به شوى مى رفت دیگر از پدر یا کفیل خود ارث نمى برد و در انتخاب شوهر هیچ گونه حقى براى او قائل نبودند.اما اگر در سن بلوغ،پدر در زناشویى وى کوتاهى مى کرد ق داشت به ازدواج نامشروع اقدام بکند و در این صورت از پدر ارث نمى برد.
شماره زنانى که مردى مى توانست بگیرد نامحدود بود و گاهى در اسناد یونانى دیده شده است که مردى چند صد زن در خانه داشته است.اصول زناشویى در دوره ساسانى-چنانکه در کتابهاى دینى زردشتى آمده-بسیار پیچیده و درهم بوده وپنج قسم زناشویى رواج داشته است:
۱٫زنى که به رضاى پدر و مادر،شوهر مى رفت فرزندانى مى زاد که در این جهان و آن جهان از او بودند و او را«پادشاه زن »مى گفتند.
۲٫زنى که یگانه فرزند پدر و مادرش بود،او را«اوگ زن »یعنى زن یگانه مى گفتندو نخستین فرزندى که مى زاد به پدر و مادرش داده مى شد تا جانشین فرزندى بشودکه از خانه آنها رفته است و شوهر کرده و پس از آن این زن را هم «پادشاه زن » مى گفتند.
۳٫اگر مردى در سن بلوغ بى زن مى مرد،خانواده اش زن بیگانه اى را جهیز مى داد واو را به کابین مرد بیگانه اى درمى آورد و آن زن را«سذر زن »یعنى زن خوانده مى گفتند و هر چه فرزند او مى زاد،نیمى به آن مرد مرده تعلق مى گرفت و در آن جهان فرزند او مى شد و نیمى دیگر از آن شوهر زنده بود.
۴٫زن بیوه اى که دوباره شوهر کرده بود«چغر زن »مى گفتند که به معنى چاکر زن یعنى زن خادمه باشد،و اگر از شوى اول خود فرزند نداشت او را«سذر زن » مى دانستند…
۵٫زنى که بى رضاى پدر و مادرش به شوهر مى رفت،در میان زنان پست ترین پایه را داشت و او را«خودسراى زن »یعنى زن خودسر مى گفتند و از پدر و مادر خودارث نمى برد مگر پس از آن که پسرش به سن بلوغ برسد و او را به عنوان «اوگ زن » به عقد درآورد.»
در قوانین اسلام هیچ یک از ناهمواریهاى گذشته در مورد ارث وجود ندارد.چیزى که در قوانین اسلامى مورد اعتراض مدعیان تساوى حقوق است این است که سهم الارث زن در اسلام معادل نصف سهم الارث مرد است.از نظر اسلام پسر دو برابردختر و برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن ارث مى برد.تنها در مورد پدر و مادراست که اگر میت فرزندانى داشته باشد و پدر و مادرش نیز زنده باشد،هر یک از پدر ومادر یک ششم از مال میت را به ارث مى برند.
علت اینکه اسلام سهم الارث زن را نصف سهم الارث مرد قرار داد وضع خاصى است که زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازى و برخى قوانین جزایى دارد;یعنى وضع خاص ارثى زن معلول وضع خاصى است که زن از لحاظ مهر و نفقه و غیره دارد.
اسلام به موجب دلایلى که در مقالات پیش گفتیم مهر و نفقه را امورى لازم و مؤثردر استحکام زناشویى و تامین آسایش خانوادگى و ایجاد وحدت میان زن و شوهر مى شناسد.از نظر اسلام الغاء مهر و نفقه و خصوصا نفقه موجب تزلزل اساس خانوادگى و کشیده شدن زن به سوى فحشاء است.و چون مهر و نفقه را لازم مى داند وبه این سبب قهرا از بودجه زندگى زن کاسته شده است و تحمیلى از این نظر بر مرد شده است،اسلام مى خواهد این تحمیل از طریق ارث جبران بشود.لهذا براى مرد دو برابرزن سهم الارث قرار داده است.پس مهر و نفقه است که سهم الارث زن را تنزل داده است.
ایراد غرب پرستان
برخى از غرب پرستان وقتى که در این مساله داد سخن مى دهند و نقص سهم الارث زن را یک وسیله تبلیغ و هیاهو علیه اسلام قرار مى دهند،موضوع مهر و نفقه را پیش مى کشند. مى گویند چه لزومى دارد که ما سهم زن را در ارث از سهم مرد کمتر قراردهیم و آنگاه این کمبود را به وسیله مهر و نفقه جبران کنیم؟چرا چپ اندر قیچى کارکنیم و لقمه را از پشت گردن به دهان ببریم؟از اول سهم الارث زن را معادل سهم الارث مرد قرار مى دهیم تا مجبور نشویم با مهر و نفقه آن را جبران کنیم.
اولا این دایگان مهربانتر از مادر،علت را به جاى معلول و معلول را به جاى علت گرفته اند.اینها خیال کرده اند مهر و نفقه معلول وضع خاص ارثى زن است،غافل ازاینکه وضع خاص ارثى زن معلول مهر و نفقه است.ثانیا گمان کرده اند آنچه در اینجاوجود دارد صرفا جنبه مالى و اقتصادى است.بدیهى است اگر تنها جنبه مالى واقتصادى مطرح بود دلیلى نداشت که مهر و نفقه اى در کار باشد و یا سهم الارث زن ومرد تفاوت داشته باشد.چنانکه در مقاله پیش گفتیم اسلام جهات زیادى را که بعضى طبیعى و بعضى روانى است در نظر گرفته است.از یکى طرف احتیاجات و گرفتاریهاى زیاد زن از لحاظ تولید نسل در صورتى که مرد طبعا از همه آنها آزاد است،از طرف دیگر قدرت کمتر او از مرد در تولید و تحصیل ثروت،و از جانب سوم استهلاک ثروت بیشتر او از مرد،بعلاوه ملاحظات روانى و روحى خاص زن و مرد و به عبارت دیگرروانشناسى زن و مرد و اینکه مرد همواره باید به صورت خرج کننده براى زن باشد وبالاخره ملاحظات دقیق روانى و اجتماعى که سبب استحکام علقه خانوادگى مى شود،اسلام همه اینها را در نظر گرفته و مهر و نفقه را از این جهات لازم دانسته است.این امور ضرورى و لازم به طور غیر مستقیم سبب شده که بر بودجه مرد تحمیل وارد شود.از این رو اسلام دستور داده که به خاطر جبران تحمیلى که بر مرد شده است،مرد دو برابر زن سهم الارث ببرد.پس تنها جنبه مالى و اقتصادى در میان نیست که گفته شود چه لزومى دارد در یک جا سهم زن کسر شود و در جاى دیگر جبران گردد.
ایراد زنادقه صدر اسلام بر مساله ارث
گفتیم از نظر اسلام مهر و نفقه علت است و وضع ارثى زن معلول.این مطلبى نیست که تازه ابراز شده باشد،از صدر اسلام مطرح بوده است.
ابن ابى العوجاء مردى است که در قرن دوم مى زیسته و به خدا و مذهب اعتقادنداشته است. این مرد از آزادى آن عصر استفاده مى کرد و عقاید الحادى خود راهمه جا ابراز مى داشت.حتى گاهى در مسجد الحرام یا مسجد النبى مى آمد و با علماى عصر راجع به توحید و معاد و اصول اسلام به بحث مى پرداخت.یکى از اعتراضات اوبه اسلام همین بود،مى گفت:«ما بال المراة المسکینة الضعیفة تاخذ سهما و یاخذالرجل سهمین؟»یعنى چرا زن بیچاره که از مرد ناتوانتر است باید یک سهم ببرد و مردکه تواناتر است دو سهم ببرد؟این خلاف عدالت و انصاف است. امام صادق فرمود:این براى این است که اسلام سربازى را از عهده زن برداشته و بعلاوه مهر و نفقه را به نفع اوبر مرد لازم شمرده است و در بعضى جنایات اشتباهى که خویشاوندان جانى باید دیه بپردازند،زن از پرداخت دیه و شرکت با دیگران معاف است.از این رو سهم زن درارث از مرد کمتر شده است.امام صادق صریحا وضع خاص ارثى زن را معلول مهر ونفقه و معافیت از سربازى و دیه شمرد.
نظیر این پرسشها از سایر ائمه دین شده است و همه آنها به همین نحو پاسخ گفته اند.
تعدد زوجات
«تک همسرى »طبیعى ترین فرم زناشویى است.در تک همسرى روح اختصاص یعنى مالکیت فردى و خصوصى-که البته با مالکیت خصوصى ثروت متفاوت است حکمفرماست.در تک همسرى هر یک از زن و شوهر احساسات و عواطف و منافع جنسى دیگرى را«از آن »خود و مخصوص شخص خود مى داند.
نقطه مقابل تک همسرى «چند همسرى »یا زوجیت اشتراکى است.چند همسرى یازوجیت اشتراکى به چند شکل ممکن است فرض شود.
کمونیسم جنسى
یکى اینکه اختصاص در هیچ طرف وجود نداشته باشد;نه مرد به زن معین اختصاص داشته باشد و نه زن مخصوص مرد معین باشد.این فرض همان است که ازآن به «کمونیسم جنسى »تعبیر مى شود.کمونیسم جنسى مساوى است با نفى زندگى خانوادگى.تاریخ و حتى فرضیات مربوط به ماقبل تاریخ،دوره اى را نشان نمى دهدکه در آن دوره بشر بکلى فاقد زندگى خانوادگى بوده و کمونیسم جنسى بر آن حاکم بوده است.آنچه را به این نام خوانده اند و مدعى هستند که در میان بعضى از مردمان وحشى وجود داشته،حالت متوسطى بوده میان زندگى اختصاصى خانوادگى و کمونیسم جنسى.مى گویند در بعضى قبایل چند برادر مشترکا با چند خواهر ازدواج مى کرده اند یا گروهى از مردان یک طایفه بالاشتراک با گروهى از زنان طایفه دیگرازدواج مى کرده اند.
ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحه ۶۰ مى گوید:
«در بعضى نقاط ازدواج به صورت دسته جمعى صورت مى پذیرفته به این معنى که گروهى از مردان یک طایفه گروهى از زنان طایفه دیگر را به زنى مى گرفته اند.درتبت مثلا عادت بر آن بوده است که چند برادر چند خواهر را به تعداد خود به همسرى اختیار مى کرده اند به طورى که هیچ معلوم نبود کدام خواهر زن کدام برادراست و یک نوع کمونیسم در زناشویى وجود داشته و هر مرد با هر زن که مى خواسته همخوابه مى شده است.سزار به عادت مشابهى در میان مردم قدیم انگلستان اشاره کرده است.از بقایاى این حوادث عادت همسرى با زن برادر پس از مرگ برادر را باید شمرد که در میان قوم یهود و اقوام دیگر قدیم شایع بوده است.»
نظریه افلاطون
آنچنانکه از کتاب جمهوریت افلاطون برمى آید و عموم مورخین آن را تاییدمى کنند، افلاطون در نظریه «حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم »خود براى این طبقه اشتراک خانوادگى را پیشنهاد مى کند،و چنانکه مى دانیم برخى از رهبران کمونیسم درقرن ۱۹ نیز اینچنین پیشنهادى نمودند ولى بنا به نقل کتاب فروید و تحریم زناشویى بامحارم در اثر تجارب تلخ و فراوان،در سال ۱۹۳۸ از طرف برخى از کشورهاى نیرومند کمونیستى قانون تک همسرى یگانه قانون رسمى شناخته شد.
چند شوهرى
شکل دیگر چند همسرى چند شوهرى است،یعنى اینکه یک زن در آن واحد بیش از یک شوهر داشته باشد.ویل دورانت مى گوید:«این کیفیت در قبیله تودا و بعضى ازقبایل تبت قابل مشاهده است ».
در صحیح بخارى از عایشه نقل مى کند که:
«در جاهلیت عرب چهار نوع زناشویى وجود داشته است.یک نوع همان است که امروز معمول و جارى است که مردى به وسیله پدر دختر از دختر خواستگارى مى کند و پس از تعیین مهر با او ازدواج مى کند و فرزندى که از آن دختر پیدا مى شوداز لحاظ تعیین پدر تکلیف روشنى دارد.نوع دیگر این بوده که مردى در خلال ایام زناشویى با زنى،خود وسیله زناشویى او را با مرد دیگرى براى یک مدت محدودفراهم مى کرده است تا از او براى خود نسل بهترى به وجود آورد،به این ترتیب که آن مرد از زن خود کناره گیرى مى کرد و زن خود را توصیه مى کرد که خود را دراختیار فلان شخص معین بگذارد و تا وقتى که از آن مرد آبستن نمى شد به کناره گیرى خودش ادامه مى داد.همینکه روشن مى شد آبستن شده،با او نزدیکى مى کرد. این کار را در مورد کسانى مى کردند که آنها را براى تولید فرزند از خودشایسته تر مى دانستند. و در حقیقت این کار را براى بهبود نسل و اصلاح نژاد انجام مى دادند.این نوع زناشویى را-که در واقع زناشویى در خلال ایام زناشویى دیگربود-«نکاح استبضاع »مى نامیدند.نوع دیگر زناشویى این بود:گروهى که عده شان کمتر از ده نفر مى بود با یک زن معین رابطه برقرار مى کردند.آن زن آبستن مى شد وفرزندى به دنیا مى آورد.در این وقت آن زن همه آن گروه را نزد خود دعوت مى کردو طبق عادت و رسم آن زمان،آن مردان نمى توانستند از آمدن سرپیچى کنند;همه مى آمدند.در این هنگام آن زن هر کدام از آن مردان را که خود مایل بود به عنوان پدر براى فرزند خود انتخاب مى کرد و آن مرد حق نداشت از قبول آن فرزند امتناع کند.به این ترتیب آن فرزند فرزند رسمى و قانونى آن مرد محسوب مى شد.
نوع چهارم این بود که زنى رسما عنوان «روسپى گرى »داشت.هر مردى-بدون استثنا-مى توانست با او رابطه داشته باشد.این گونه زنان معمولا پرچمى بالاى خانه خود مى زدند و با آن علامت شناخته مى شدند.اینچنین زنان پس از آن که فرزندانى به دنیا مى آوردند همه مردانى را که با آنها ارتباط داشتند جمع مى کردند وآنگاه کاهن و قیافه شناس مى آوردند.قیافه شناس از روى مشخصات قیافه راى مى داد که این فرزند از آن کیست، و آن مرد هم مجبور بود نظر قیافه شناس را بپذیردو آن فرزند را فرزند رسمى و قانونى خود بداند.
همه این زناشویى ها در جاهلیت وجود داشت،تا خداوند محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به پیغمبرى برگزید و او همه آنها را جز آنچه اکنون معمول است از میان برد.» از اینجا معلوم مى شود که رسم چند شوهرى در جاهلیت عرب وجود داشته است. منتسکیو در روح القوانین مى گوید:
«ابو الظهیر الحسن،جهانگرد عرب،در قرن نهم میلادى که به هندوستان و چین رفت این رسم را(چند شوهرى)مشاهده کرد و آن را دلیل بر فحشاء شمرد.»
و هم او مى نویسد:
«در سواحل مالابار قبیله اى به نام قبیله «نائیر»زندگى مى کنند.مردان این قبیله نمى توانند بیش از یک زن بگیرند،در صورتى که زنهاى آنها مى توانند شوهرهاى متعددى انتخاب کنند. به عقیده من علت وضع این قانون این است که مردان قبیله نائیر سلحشورترین قبایل مى باشند و به واسطه اصالتى که دارند حرفه جنگ باآنهاست،و همان طورى که ما در اروپا سربازان را از ازدواج منع مى کنیم تا علایق زناشویى مانع از انجام حرفه سربازى آنها نشود، قبایل مالابار هم سعى کرده اندحتى المقدور مردان قبیله نائیر را از علایق خانوادگى معاف دارند.و چون به واسطه گرمى آب و هوا ممکن نمى شد مطلقا آنان را از ازدواج ممانعت کنند، لذا مقررداشته اند چند مرد داراى یک زن باشند تا علاقه خانوادگى آنها سست باشد و مانع انجام حرفه جنگى آنها نشود.»
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
اشکال چند شوهرى
اشکال عمده و اساسى که چند شوهرى به وجود مى آورد و همان بیشتر سبب شده که این رسم عملا موفقیتى نداشته باشد،اشتباه انساب است.در این نوع زناشویى رابطه پدر با فرزند عملا نامشخص است،همچنانکه در کمونیسم جنسى نیز رابطه پدران با فرزندان نامشخص است;و همان طورى که کمونیسم جنسى نتوانست براى خود جا باز کند،چند شوهرى نیز نتوانست مورد پذیرش یک اجتماع واقعى بوده باشد،زیرا همچنانکه در یکى از مقالات گذشته گفتیم زندگى خانوادگى و تاسیس آشیانه براى نسل آینده و ارتباط قطعى میان نسل گذشته و آینده،خواسته غریزه طبیعت بشر است.اینکه احیانا و استثنائا در میان بعضى طوایف بشرى چند شوهرى وجود پیدا کرده است،دلیل نمى شود که تشکیل عائله اختصاصى خواسته طبیعت مردنیست،همان طورى که انتخاب تجرد و پرهیز از زندگى زناشویى از طرف عده اى ازمردان یا زنان صرفا دلیل بر نوعى انحراف است و دلیل نمى شود که بشر طبعا خواهان زندگى زناشویى نمى باشد.چند شوهرى نه تنها با طبیعت انحصار طلبى وفرزند دوستى مرد ناموافق است،با طبیعت زن نیز مخالفت دارد.تحقیقات روانشناسى ثابت کرده است که زن بیش از مرد خواهان تک همسرى است.
تعدد زوجات
شکل دیگر و نوع دیگر چند همسرى،چند زنى یا تعدد زوجات است.چند زنى یاتعدد زوجات بر خلاف چند شوهرى و کمونیسم جنسى،رواج و موفقیت بیشترى داشته است;نه تنها در میان قبایل وحشى وجود داشته است،بسیارى از ملل متمدن نیز آن را پذیرفته اند.گذشته از عرب جاهلیت،در میان قوم یهود و ملت ایران در زمان ساسانیان و بعضى ملل دیگر این رسم و قانون وجود داشته است.منتسکیو مى گوید: «در قانون مالایو گرفتن سه زن مجاز بود».و هم او مى گوید:
«والانتینین،امپراطور روم،به علل و جهات مخصوص اجازه داد مردها چندین زن بگیرند،ولى چون این قانون با آب و هواى اروپا مناسب نبود از طرف سایرامپراطوران روم مثل «تئودور»و«آکاردیوس »و«مونوریوس »لغو گردید.»
اسلام و تعدد زوجات
اسلام چند زنى را بر خلاف چند شوهرى بکلى نسخ و لغو نکرد،بلکه آن را تحدید وتقیید کرد;یعنى از طرفى نامحدودى را از میان برد و براى آن حداکثر قائل شد که چهارتاست،و از طرف دیگر براى آن قیود و شرایطى قرار داد و به هر کس اجازه ندادکه همسران متعدد انتخاب کند.در آینده درباره آن قیود و شرایط و همچنین درباره اینکه چرا اسلام چند زنى را بکلى لغو نکرد بحث خواهیم کرد.
عجیب این است که در قرون وسطى از جمله تبلیغاتى که به ضد اسلام مى کردنداین بود که مى گفتند پیغمبر اسلام براى اولین بار رسم تعدد زوجات را در جهان اختراع کرد!!و مدعى بودند شالوده اسلام تعدد زوجات است و علت پیشرفت سریع اسلام در میان اقوام و ملل گوناگون اجازه تعدد زوجات است.و هم ادعا مى کردند که علت انحطاط مشرق زمین نیز تعدد زوجات است.
ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحه ۶۱ مى گوید:
«علماى دینى در قرون وسطى چنین تصور مى کردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام است،در صورتى که چنین نیست و چنانکه دیدیم در اجتماعات ابتدایى جریان چند همسرى بیشتر مطابق آن بوده است.عللى که سبب پیدایش عادت تعدد زوجات در اجتماعات ابتدایى گشته فراوان است.به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شکار،زندگى مرد بیشتر در معرض خطر بود و به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف مى شدند و فزونى عده زنان بر مردان سبب مى شد که یاتعدد زوجات رواج پیدا کند و یا عده اى از زنان در بى شوهرى بسر برند،ولى درمیان آن ملل که مرگ و میر فراوان بود هیچ شایستگى نداشت که عده اى زن مجردبمانند و تولید مثل نکنند…بى شک تعدد زوجات در اجتماعات ابتدایى امرمتناسبى بوده،زیرا عده زنان بر مردان فزونى داشته است.از لحاظ بهبود نسل هم باید گفت که سازمان تعدد زوجات بر تک همسرى فعلى ترجیح داشته است،چه همان گونه که مى دانیم تواناترین و محتاطترین مردان عصر جدید غالبا طورى است که دیر موفق به اختیار همسر مى شوند و به همین جهت کم فرزند مى آورند،درصورتى که در آن ایام گذشته تواناترین مردان ظاهرا به بهترین زنان دست مى یافته و فرزندان بیشتر تولید مى کرده اند.به همین جهت است که تعدد زوجات مدت مدیدى در میان ملتهاى ابتدایى بلکه ملتهاى متمدن توانسته است دوام کند و فقطدر همین اواخر و در زمان ماست که رفته رفته دارد از کشورهاى خاورى رخت برمى بندد. در زوال این عادت،عواملى چند دخالت کرده است:زندگانى کشاورزى که حالت ثباتى دارد سختى و ناراحتى زندگى مردان را تقلیل داد و مخاطرات کمترشد و به همین جهت عدد مرد و زن تقریبا مساوى یکدیگر شد و در این هنگام چند زنى حتى در اجتماعات ابتدایى از امتیازات اقلیت ثروتمند گردید و توده مردم به همین جهت با یک زن بسر مى برند و عمل «زنا»را چاشنى آن قرار مى دهند!»
گوستاولوبون در تاریخ تمدن صفحه ۵۰۷ مى گوید:
«در اروپا هیچ یک از رسوم مشرق به قدر تعدد زوجات بد معرفى نشده و درباره هیچ رسمى هم این قدر نظر اروپا به خطا نرفته است.نویسندگان اروپا تعددزوجات را شالوده مذهب اسلام دانسته و در انتشار دیانت اسلام و تنزل و انحطاطملل شرقى،آن را علة العلل قرار داده اند.آنها علاوه بر همه اعتراضات،نسبت به زنان مشرق هم ابراز همدردى نموده اند من جمله اظهار مى کنند که آن زنان بدبخت را زیر پنجه خواجه سرایان،سخت و شدید در چهار دیوار خانه مقید نگاه داشته اندو به مجرد حرکت مختصرى که موجب رنجش و عدم ضایت خانه خدایان شودحتى ممکن است آنها را با کمال بیرحمى اعدام کنند.ولى تصور مزبور از جمله تصوراتى است که هیچ مدرک و اساسى براى آن نیست.اگر خوانندگان این کتاب ازاهل اروپا،براى مدت کمى تعصبات اروپایى را از خود دور سازند،تصدیق خواهند کرد که رسم تعدد زوجات براى نظام اجتماعى شرق یک رسم عمده اى است که به وسیله آن،اقوامى که این رسم میان آنها جارى است روح اخلاقى ایشان در ترقى،و تعلقات و روابط خانوادگى آنها قوى و پایدار مانده و بالاخره در نتیجه همین رسم است که در مشرق اعزاز و اکرام زن بیش از اروپاست.ما قبل از شروع به اقامه دلیل و اثبات مدعاى خود،از ذکر این مطلب ناچاریم که رسم تعدد زوجات ابدا مربوط به اسلام نیست،چه قبل از اسلام هم رسم مذکور در میان تمام اقوام شرقى از یهود،ایرانى،عرب و غیره شایع بوده است.اقوامى که در مشرق قبول اسلام کردند از این حیث فایده اى از اسلام حاصل نکردند و تاکنون هم در دنیا یک چنین مذهب مقتدرى نیامده که این گونه رسوم مانند تعدد زوجات را بتواند ایجادکند و یا آن را منسوخ سازد.رسم مذکور فقط بر اثر آب و هواى مشرق و در نتیجه خصایص نژادى و علل و اسباب دیگرى که به طرز زندگانى مشرق مربوط بوده پیدا شده است،نه اینکه مذهب آن را آورده باشد…در مغرب هم با وجود اینکه آب و هوا و طبیعت هیچ یک مقتضى براى وجود چنین رسمى نیست،معذلک رسم وحدت زوجه رسمى است که ما آن را فقط در کتابهاى قانون مى بینیم درج است،و الا خیال نمى کنم بشود این را انکار کرد که در معاشرت واقعى ما اثرى از این رسم(رسم وحدت زوجه)نیست.راستى من متحیرم و نمى دانم که تعدد زوجات مشروع مشرق از تعدد زوجات سالوسانه اهل مغرب چه کمى دارد و چرا کمتر است؟بلکه من مى گویم که اولى از هر حیث بهتر و شایسته تر از دومى است.اهل مشرق وقتى بلاد معظمه ما را سیاحت مى کنند از این اعتراضات و حملات ما دچار بهت وحیرت گردیده متغیر مى شوند… »
آرى،اسلام تعدد زوجات را ابتکار نکرد بلکه آن را از طرفى محدود ساخت وبراى آن حداکثر قائل شد،و از طرف دیگر قیود و شرایط سنگینى براى آن مقرر کرد.
اقوام و مللى که به دین اسلام گرویدند غالبا در میان خودشان این رسم وجود داشت وبه واسطه اسلام مجبور بودند حدود و قیودى را گردن نهند.
تعدد زوجات در ایران
کریستن سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان صفحه ۳۴۶ مى گوید:
«اصل تعدد زوجات اساس تشکیل خانواده(در ایران زمان ساسانیان)به شمارمى رفت.در عمل، تعداد زنانى که مرد مى توانست داشته باشد به نسبت استطاعت اوبود.ظاهرا مردمان کم بضاعت به طور کلى بیش از یک زن نداشتند.رئیس خانواده از حق ریاست دودمان بهره مند بود.یکى از زنان،سوگلى و صاحب حقوق کامله محسوب شده و او را«زن پادشاییها»(پادشاه زن) یا زن ممتاز مى خواندند.از اوپست تر زنى بود که عنوان خدمتکارى داشت و او را زن خدمتکار(زن ى چگاریها) مى گفتند.حقوق قانونى این دو نوع زوجه مختلف بود.ظاهرا کنیزان زر خرید وزنان اسیر جزو طبقه چاکر زن بوده اند.معلوم نیست که عده زنان ممتاز یک مردمحدود بوده است یا خیر.اما در بسى از مباحثات حقوقى از مردى که دو زن ممتازدارد سخن به میان آمده است.هر زنى از این طبقه عنوان بانوى خانه داشته است وگویا هر یک از آنها داراى خانه جداگانه بوده اند.شوهر مکلف بود که مادام العمر زن ممتاز خود را نان دهد و نگهدارى کند.هر پسرى تا سن بلوغ و هر دخترى تا سن ازدواج داراى همین حقوق بوده اند، اما زوجه هایى که عنوان چاکر زن داشته اندفقط اولاد ذکور آنان در خانواده پدرى پذیرفته مى شده است.»
در تاریخ اجتماعى ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان(تالیف مرحوم سعیدنفیسى) مى نویسد:
«شماره زنانى که مردى مى توانست بگیرد نامحدود بود،و گاهى در اسناد یونانى دیده شده است که مردى چند صد زن در خانه داشته است.»
منتسکیو در روح القوانین از آکاتیاس،مورخ رومى،نقل مى کند که:
«در زمان ژوستى نین چند نفر از فلاسفه رومى که مورد آزار و اذیت مسیحیان قرارگرفته و نمى خواستند مذهب مسیح را قبول کنند،روم را ترک گفته و به دربارخسرو پرویز پادشاه ایران پناه آوردند و در آنجا چیزى که بیشتر موجب حیرت آنها شده این بود که نه تنها تعدد زوجات مرسوم بود بلکه مردها با زنهاى دیگران آمیزش مى کردند.»
نا گفته نماند که فلاسفه رومى به دربار انوشیروان پادشاه ایران پناه آوردند نه خسرو پرویز.ذکر خسرو پرویز در کلام منتسکیو اشتباه است.
در میان اعراب تعدد زوجات حد و حصرى نداشت.محدود کردن اسلام تعددزوجات را و حداکثر معین کردن براى آن،براى آن عده از اعراب که بیش از چهار زن داشتند اشکال به وجود مى آورد.افرادى بودند که احیانا ده زن داشتند و مجبور بودندکه شش تاى آنها را رها کنند.
پس معلوم شد اسلام تعدد زوجات را ابتکار و اختراع نکرده،بلکه بر عکس براى آن حدود و قیودى مقرر کرده است ولى آن را بکلى لغو و نسخ هم نکرده است.درفصلهاى آینده ببینیم علت پیدایش تعدد زوجات در میان بشر چیست.آیا علت آن زورگویى مرد و تحکم او بر زن بوده است یا ضرورتهاى خاصى در کار بوده که آن راایجاب مى کرده است؟آن ضرورتها چیست؟ آیا از نوع عوامل منطقه اى و جغرافیایى است یا از نوع دیگر است؟و بالاخره چرا اسلام این رسم را الغاء نکرد؟حدود وقیودى که اسلام براى تعدد زوجات مقرر کرده چیست؟و بالاخره علت اینکه بشرامروز(اعم از مرد و زن)علیه تعدد زوجات قیام کرده چیست؟آیا یک ریشه انسانى واخلاقى دارد یا علل دیگرى در کار است؟اینها مطالبى است که در آینده درباره ن بحث خواهیم کرد.
علل تاریخى تعدد زوجات
علل تاریخى و اجتماعى تعدد زوجات چیست؟چرا بسیارى از ملل جهان ومخصوصا ملل شرقى این رسم و سنت را پذیرفتند و بعضى از ملل مانند ملل غربى هیچ وقت آن را نپذیرفتند؟چرا در میان شکلهاى سه گانه چند همسرى،چند زنى رواج و مقبولیت بسزایى یافت،بر خلاف چند شوهرى و اشتراکیت جنسى که یا هرگزصورت عمل به خود نگرفته است و یا بسیار به ندرت واقع شده و جنبه استثنایى داشته است؟
تا درباره این علل تحقیق نکنیم نمى توانیم درباره تعدد زوجات از نظر اسلام بحث کنیم و هم نمى توانیم این مساله را از نظر احتیاجات امروز بشر مورد بررسى قراردهیم.
اگر ملاحظات روانى و اجتماعى زیادى که وجود دارد از نظر دور بداریم و مانندبسیارى از نویسندگان سطحى فکر کنیم،کافى است که براى توضیح و توجیه علل تاریخى و اجتماعى تعدد زوجات همان «ترجیع بند»معروفى که در این گونه زمینه هاهمواره بازگو مى شود تکرار کنیم و بگوییم:خیلى واضح است که علت تعدد زوجات چیست و چه بوده است.علتش زورگویى و تسلط مرد و بردگى زن است،علتش پدرشاهى است.مرد چون بر زن تسلط و حکمروایى داشته است،رسوم و قوانین را به نفع خود مى چرخانده است و لهذا رسم چند زنى را به نفع خود و علیه زن قرنها معمول داشته است،و زن چون محکوم مرد بوده است نتوانسته است چند شوهرى را به نفع خود مجرى دارد.امروز که دوره پایان زورگویى مرد است،امتیاز چند زنى نیز مانندبسیارى از امتیازات غلط دیگر جاى خود را به حقوق متساوى و متقابل زن و مردمى دهد.
اگر اینچنین فکر کنیم بسیار سطحى و ناشیانه فکر کرده ایم.نه علت رواج یافتن چند زنى زورگویى مرد بوده است و نه علت شکست چند شوهرى ضعف و محکومیت زن بوده است و نه علت اینکه امروز تعدد زوجات عملا منسوخ مى شود این است که دوران زورگویى مرد به پایان رسیده است و نه مرد امروز به واسطه ترک تعدد زوجات واقعا امتیازى را از دست مى دهد، بلکه بر عکس امتیازى به نفع خود علیه زن کسب مى کند.
من منکر عامل «زور و قدرت »به عنوان یکى از عوامل گرداننده تاریخ بشرى نیستم،و هم منکر اینکه مرد در طول تاریخ از قدرت خود علیه زن سوء استفاده کرده نمى باشم.اما معتقدم که منحصر کردن عاملها به عامل زور و قدرت مخصوصا درتوجیه و توضیح روابط خانوادگى زن و مرد،ناشى از کوته فکرى است.
اگر نظریه بالا درست باشد الزاما باید قبول کنیم که مواقع نادر و استثنایى که چند شوهرى معمول شده مانند دوره جاهلیت عرب و یا زمانى که به قول منتسکیو درمیان قبیله نائیر در سواحل مالایا چند شوهرى معمول شده است،زمانى بوده که زن فرصتى یافته و قدرتى علیه مرد به دست آورده تا توانسته است چند شوهرى را به مردتحمیل کند،و باید قبول کنیم که این دوره ها دوره طلایى زن بوده است و حال آنکه مى دانیم دوره جاهلیت عرب یکى از دوره هاى سیاه و تاریک زندگى زن است.درمقاله پیش،از منتسکیو نقل کردیم که رواج چند شوهرى در میان قبیله نائیر مربوط به قدرت و احترام زن نبوده است.علت این امر تصمیم اجتماع به دور نگه داشتن سربازان از علایق خانوادگى و حفظ روحیه سربازى بوده است.
بعلاوه،اگر علت تعدد زوجات ناشى از پدر شاهى و پدر سالارى است،چرا درمیان ملل غربى رایج نشده است؟آیا پدر شاهى منحصر به مشرق زمین است؟مغرب زمینى ها آنچنان عیسى رشته و مریم بافته بوده اند که از ابتدا براى زن حقوق متساوى و متقابل نسبت به مرد قائل بوده اند؟آیا فقط در مشرق زمین عامل قدرت به نفع مرد کار کرده است و در مغرب زمین این عامل در جهت عدالت سیر مى کرده است؟
زن غربى تا نیم قرن پیش،از بدبخت ترین زنان دنیا بود;حتى در اموال خودنیازمند یمومت شوهر بود.به اقرار خود غربیها در قرون وسطى زن شرقى از زن غربى وضع بسیار بهترى داشته است.گوستاو لوبون مى گوید:
«در دوره تمدن اسلام به زنان عینا همان درجه و مقام داده شد که زنان اروپا بعد ازمدت طولانى آن را دارا شدند;یعنى بعد از آن که رفتار بهادرانه اعراب اندلس دراروپا بناى اشاعت را گذاشت…در اهالى اروپا اخلاق بهادرانه که یک جزء عمده آن رفتار با زنان است از مسلمین آمده و از آنها تقلید شده است،و مذهبى که توانست زن را از درجه پست و ذلت نجات بخشیده به اوج عزت و رفعت نایل سازدمذهب اسلام بوده است نه مذهب مسیح،چنانکه عامه خیال مى کنند;زیرا مى بینیم که در قرون وسطى رؤسا و سردارهاى ما با آنکه مسیحى بودند معهذا پاس احترام زن را نگه نمى داشتند و از بررسى تواریخ قدیمه در این مطلب شبهه اى باقى نمى ماند که قبل از این که مسلمین رعایت و احترام زن را به اسلاف ما بیاموزند امراو سرداران ما نسبت به زن با کمال وحشیگرى سلوک مى نمودند…»
دیگران نیز کم و بیش اوضاع زن غربى را در قرون وسطى همین طور وصف کرده اند.با همه این احوال،با اینکه پدر شاهى و زور و تحکم مرد به حد اعلى دراروپاى قرون وسطى حکومت مى کرده است،چرا تعدد زوجات معمول نبوده است؟
حقیقت این است که نه آنجا که چند شوهرى معمول شده است به واسطه فرصت وقدرت زن بوده است و نه علت شکست چند شوهرى ضعف و ناتوانى زن بوده است ونه موجب رواج تعدد زوجات در مشرق زمین زور و تحکم مرد بوده است و نه منشاعدم رواج تعدد زوجات در مغرب زمین قدرت و برابرى زن با مرد بوده است.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
علت شکست چند همسرى
علت شکست چند شوهرى این است که نه با طبیعت مرد موافق است و نه با طبیعت زن.اما از نظر مرد،براى اینکه اولا با روحیه انحصار طلبى مرد ناسازگار است و ثانیا بااصل اطمینان پدرى مخالف است.علاقه به فرزند،طبیعى و غریزى بشر است.بشر طبعا مى خواهد توالد و تناسل کند و مى خواهد رابطه اش با نسل آینده و نسل گذشته مشخص و اطمینان بخش باشد،مى خواهد بداند پدر کدام فرزند است و فرزند کدام پدر است.چند شوهرى زن با این غریزه و طبیعت آدمى ناسازگار بوده است،بر خلاف چند زنى مرد که از این نظر نه به مرد لطمه مى زند و نه به زن.
مى گویند گروهى از زنان(در حدود چهل نفر)گرد آمدند و به حضور على بن ابیطالب علیه السلام رسیدند،گفتند:چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى داده اما به زنان اجازه چند شوهرى نداده است؟آیا این امر یک تبعیض ناروا نیست؟
على علیه السلام دستور داد ظرفهاى کوچکى از آب آوردند و هر یک از آنها را به دست یکى از آن زنان داد.سپس دستور داد همه آن ظرفها را در ظرف بزرگى که وسطمجلس گذاشته بود خالى کنند.دستور اطاعت شد.آنگاه فرمود:اکنون هر یک از شمادو مرتبه ظرف خود را از آب پر کنید،اما باید هر کدام از شما عین همان آبى که در ظرف خود داشته بردارد.گفتند:این چگونه ممکن است؟آبها با یکدیگر ممزوج شده اند وتشخیص آنها ممکن نیست.على علیه السلام فرمود:اگر یک زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همه آنها هم بستر مى شود و بعد آبستن مى گردد.چگونه مى توان تشخیص دادکه فرزندى که به دنیا آمده است از نسل کدام شوهر است؟این از نظر مرد.
اما از نظر زن،چند شوهرى هم با طبیعت زن منافى است و هم با منافع وى.زن ازمرد فقط عاملى براى ارضاء غریزه جنسى خود نمى خواهد که گفته شود هر چه بیشتربراى زن بهتر.زن از مرد موجودى مى خواهد که قلب آن موجود را در اختیار داشته باشد،حامى و مدافع او باشد، براى او فداکارى نماید،زحمت بکشد و پول درآورد ومحصول کار و زحمت خود را نثار او نماید، غمخوار او باشد.پولى که مرد به زن به عنوان یک «روسپى »مى داده و مى دهد،همچنین پولى که زن از راه کار و فعالیت به دست آورده و مى آورد،نه به احتیاجات مالى وسیع زن-که چندین برابر احتیاجات مرد است-وافى بوده و نه ارزش آن پولى را داشته که مرد به خاطر علاقه و محبت و درراه عشق به زن مى پرداخته است.احتیاجات مالى وسیع زن را همواره مرد به عنوان یک فداکار تامین کرده است.بهترین و نیرومندترین مشوق مرد به کار و فعالیت نیزکانون خانوادگى او یعنى همسر و فرزندان او بوده است.
زن در چند شوهرى هرگز نمى توانسته است حمایت و محبت و عواطف خالصانه وفداکارى یک مرد را نسبت به خود جلب کند.از این رو چند شوهرى نظیر روسپى گرى همواره مورد تنفر زن بوده است.علیهذا چند شوهرى نه با تمایلات و خواسته هاى مردموافقت داشته است و نه با خواسته ها و تمایلات زن.
شکست اشتراکیت جنسى
همچنانکه علت شکست اشتراکیت جنسى نیز همین است.اشتراکیت جنسى واز میان رفتن اختصاص از دو طرف،که نه زن به مرد معینى اختصاص داشته باشد و نه مرد به زن معینى-همچنانکه اشاره کردیم-از طرف افلاطون پیشنهاد شد،منتها درشعاع طبقه حاکمه یعنى طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم به عقیده افلاطون. این پیشنهاد نه تنها مورد پذیرش دیگران واقع نشده بلکه خود افلاطون نیز از عقیده خود عدول کرد.
در یک قرن اخیر فردریک انگلس،پدر دوم کمونیسم نیز این فرضیه را پیشنهاد واز آن دفاع کرد اما دنیاى کمونیسم آن را نپذیرفت.مى گویند دولت شوروى در اثرتجربیات تلخ فراوان در اجراى تئورى اشتراکى خانوادگى انگلس،در سال ۱۹۳۸قوانینى به نفع خانواده گذرانید و تک همسرى را به عنوان زناشویى رسمى کمونیستى پذیرفت.
چند زنى براى یک مرد مى توانسته امتیازى شمرده شود،اما چند شوهرى هیچ وقت براى زن امتیازى نبوده و نخواهد بود.علت این تفاوت این است که مرد طالب شخص زن است و زن طالب قلب مرد و فداکاریهاى او.براى مرد مادامى که شخص زن را دراختیار دارد اهمیتى ندارد که قلب زن را از دست بدهد.از این رو مرد اهمیتى نمى داده که در چند زنى قلب و عواطف زن را از دست مى دهد.ولى براى زن قلب و عواطف مرداصالت دارد.اگر آن را از ست بدهد،همه چیز را از دست داده است.
به عبارت دیگر،در امر زناشویى دو عنصر دخالت دارد:یکى مادى و دیگرمعنوى.عنصر مادى زناشویى جنبه هاى جنسى آن است که در جوانى در منتهاى اوج و غلیان است و تدریجا رو به کاهش و آرامش مى رود.جنبه معنوى آن عواطف رقیق و صمیمانه اى است که میان آنها حکمفرما مى شود و احیانا هر چه زمان مى گذردنیرومندتر مى گردد.یکى از تفاوتهاى زن و مرد این است که براى زن عنصر دوم بیش از عنصر اول اهمیت دارد،بر خلاف مرد.زناشویى براى زن بیشتر جنبه معنوى دارد وبراى مرد بیشتر جنبه مادى،و لا اقل جنبه مادى و معنوى زناشویى براى مرد مساوى است.
گذشته از اینها در مقاله ۲۴ گفتیم و سخنان یک بانوى روانشناس اروپایى را نیزشاهد آوردیم که زن از آن نظر که پرورش دهنده فرزند در رحم و دامن است،حالات روانى مخصوصى دارد که سخت او را به محبت و عواطف مهر آمیز شوهر به عنوان پدرفرزندش نیازمند مى سازد. حتى میزان محبت زن به فرزندان بستگى زیادى دارد به میزان محبت و علاقه مرد به او به عنوان پدر فرزندش و به عنوان عاملى که موجب به وجود آمدن فرزند شده است.این نیاز زن منحصرا در تک شوهرى برآورده مى شود.
علیهذا مقایسه چند شوهرى به چند زنى و تصور اینکه فرقى میان چند زنى وچند شوهرى نیست و علت اینکه چند زنى در قسمتى از جهان معمول و مجرى شده است این است که مرد زورمندتر بوده است و علت اینکه زن نتوانسته است چند شوهرى را به عنوان یک امتیاز براى خود حفظ کند ضعف و ناتوانى زن بوده است،اشتباه فاحش است.
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه ۳۴ مى گوید:
«قانون مدنى ماده ۱۰۴۹ مى گوید:هیچ کس نمى تواند دختر برادر یا دختر خواهرزن را بگیرد مگر با اجازه زن خود…زن اگر اجازه دهد شوى وى مى تواند دختربرادر یا خواهر او را بگیرد. حالا باید دید که اگر اجازه ندهد چه مى شود؟هیچ.به اصطلاح آن که عوض دارد گله ندارد، مرد با دیگرى ازدواج مى کند.خوب،حالااگر قضیه را به عکس کنیم آن وقت چه خواهد شد؟ مثلا اگر بگوییم زن نمى تواند باپسر برادر یا پسر خواهر شوهر خود ازدواج کند(در همان حالى که زن این شوهراست)مگر با اجازه شوهر،از شنیدن این سخن خون رگهاى متعصب به جوش مى آید و فریاد مى زنند این پیشنهاد بر خلاف اصول انسانیت است و اصلا طبع و نهادزن هم با آن مباینت دارد.در پاسخ باید گفت تنها این پیشنهاد مخالف با اصل بردگى زن است. همچنانکه یک مال بیش از یک مالک ندارد و یا اگر هم داشته باشدمحصول آن پس از افراز باز به یک مالک برمى گردد،زن هم چون بنا به قوانین صریح و ضمنى کشور ما در حکم اموال است از این رو نباید بیشتر از یک مالک داشته باشد…» در صفحه ۷۳ آن کتاب مى گوید:
«ما مى توانیم بگوییم همچنانکه مرد تا چهار زن مى تواند داشته باشد،زن هم چون بشر است و با مرد برابر،باید بتواند حقوقى را که او دارد دارا شود.نتیجه این صغرى کبراى منطقى براى مردان بسیار وحشت آور مى شود.اینجاست که خون دررگهاى آنان به جوش مى آید و با چهره اى برافروخته و چشمانى آتشبار فریادمى زنند:چگونه زن مى تواند بیش از یک شوهر داشته باشد؟ما در پاسخ با سردى وآرامى مى گوییم:چرا مرد مى تواند بیش از یک زن داشته باشد؟
ما در اینجا نمى خواهیم ترویج فساد اخلاق کنیم،و نمى خواهیم عفت و پاکدامنى زنان را ناچیز و بیهوده بگیریم،ولى مى خواهیم به مردان بفهمانیم که درباره زن عقیده آنان چنانکه مى پندارند بر پایه اى محکم و تزلزل ناپذیر جاى ندارد.زن یکى است و مرد یکى.هر دو با هم برابرند.اگر به مردان از لحاظ اینکه مردند حق داده شده است که تا چهار زن بگیرند.باید زنان هم همین حق را داشته باشند.اگر فرضااز لحاظ عقل تواناتر از مرد نباشد،باید اذعان کرد که تجلى روح و کیفیات نفسانى در زن ضعیفتر از مرد نیست.»
چنانکه ملاحظه مى فرمایید در بیانات فوق هیچ فرقى میان چند زنى وچند شوهرى گذاشته نشده است جز اینکه مرد چون زور داشته است به نفع خودچند زنى را معمول داشته است،بر خلاف زن که آزادى نداشته از چند شوهرى که تنهااصل مخالف بردگى اوست دفاع کند.و نیز در بیانات فوق چنین بیان شده که علت رواج چند زنى و شکست چند شوهرى مالکیت مرد و مملوکیت زن بوده است.مردچون مالک زن بوده است مى توانسته است زنان متعدد یعنى اموال فراوان داشته باشد،اما زن چون مملوک بوده است و مملوک نمى توانسته است بیش از یک مالک داشته باشد از موهبت چند شوهرى محروم مانده است.
اتفاقا بر خلاف نظر خانم نویسنده،پذیرش نیافتن چند شوهرى خود دلیل است که مرد به زن به چشم یک مال نگاه نمى کرده است،زیرا شرکت در مال و مالک شدن چندنفر یک مال را و استفاده مشترک از آن یکى از قوانین جارى و سارى بشرى در اموال است.اگر مرد به زن به چشم یک مال نگاه مى کرد شرکت در آن را جایز مى شمرد، همچنانکه شرکت در مال و استفاده مشترک از آن را جایز شمرده است.در کجاى دنیامعمول است که مال بیشتر از یک مالک نمى تواند داشته باشد تا قانون تک شوهرى راناشى از آن بدانیم؟
مى گویند چون مرد یکى است و زن یکى،باید حقوق برابر داشته باشند.چرا مردبتواند از حقوق چند زنى بهره مند شود و زن نتواند از حق چند شوهرى استفاده کند؟
مى گویم اشتباه شما همین جاست که خیال کرده اید تعدد زوجات جزء حقوق مرداست و تعدد شوهر جزء حقوق زن،در صورتى که تعدد زوجات جزء حقوق زن است وتعدد شوهر نه جزء حقوق مرد است و نه جزء حقوق زن،هم بر خلاف مصالح و منافع مرد است و هم بر خلاف مصالح و منافع زن.ما بعدا ثابت خواهیم کرد که قانون تعددزوجات در اسلام به منظور احیاء و احقاق حقوق زن وضع شده است و اگر بنا بودجانب مرد رعایت شود اسلام همان کارى را مى کرد که دنیاى غرب کرده است;به مردحق استفاده و بهره بردارى از زنان دیگر جز زن اول مى داد ولى هیچ تعهدى براى مردبه نفع زن و فرزندان او به عنوان همسر قانونى و فرزندان قانونى قائل نمى شد. چند شوهرى به نفع زن نبوده که حقى از او سلب شده باشد.
مى گویند مى خواهیم به مردان بفهمانیم که عقاید آنها درباره زن آنچنانکه خودمى پندارند محکم و تزلزل ناپذیر نیست.
از قضا آنچه ما مى خواهیم همین است.ما در مقالات آینده مبناى نظر اسلام را درباره تعدد زوجات خواهیم گفت.از این نویسنده و هر صاحب نظر دیگر ملتمسانه طلب مى کنیم ببینند و نظر بدهند که آیا نظر اسلام مبتنى بر یک اصل تزلزل ناپذیر است یا نه.من قول شرف مى دهم اگر کسى توانست خللى در مبناى نظر اسلامى راجع به این مساله پیدا کند،من از تمام گفته هاى خود در زمینه حقوق زن صرف نظر مى کنم.
علل تاریخى تعدد زوجات
هوسرانى و تسلط بى چون و چراى مرد،به تنهایى براى پیدایش رسم «چند زنى » کافى نیست;حتما علل و عوامل دیگر نیز دخالت داشته است،زیرا براى مرد هوسران راه سهلتر و بى دردسرتر از چند زنى این است که حس تنوع طلبى خود را از راه زن بازى آزاد و رفیقه و معشوقه گیرى ارضاء کند،بدون آنکه زن مورد نظر خود را به عنوان «همسرى »بپذیرد و سبت به فرزندان احتمالى او تعهد و مسؤولیتى به عهده بگیرد.
از این رو در اجتماعاتى که چند زنى معمول بوده است،یا موانع اخلاقى و اجتماعى راه معشوقه گیرى و زن بازى آزاد را براى مرد هوسباز بسته بوده است و مرد هوسبازمجبور بوده غرامت تنوع طلبى خود را با بهاى قبول همسرى قانونى زن مورد استفاده خود و پدرى فرزندانش بپردازد،و یا باید فرض کنیم علل دیگرى(جغرافیایى یااقتصادى یا اجتماعى)غیر از هوسبازى و تنوع طلبى مرد در کار بوده است.
عوامل جغرافیایى
منتسکیو و گوستاو لوبون اصرار زیادى دارند که علل جغرافیایى را دخالت دهند.
به عقیده این مفکران،آب و هواى مشرق زمین مقتضى رسم تعدد زوجات بوده است. در آب و هواى مشرق زمین زن زودتر بالغ مى شود و هم زودتر پیر مى شود و از این جهت مرد به زن دوم و سوم احتیاج پیدا مى کند.بعلاوه،مرد پرورده آب و هواى مشرق زمین از لحاظ نیروى جنسى طورى است که یک زن نمى تواند او را اقناع کند.
گوستاو لوبون در تاریخ تمدن اسلام و عرب صفحه ۵۰۹ مى گوید:
«رسم مذکور(رسم تعدد زوجات)فقط بر اثر آب و هواى مشرق و در نتیجه خصایص نژادى و علل و اسباب دیگرى که به طرز زندگانى مشرق مربوط بوده پیدا شده است،نه اینکه مذهب آن را آورده باشد.و معلوم است آب و هوا وخصایص قومى از جمله عواملى است که فوق العاده قوى و مؤثر بوده و حتى مالازم هم نمى دانیم که راجع به آن زیاد قلمفرسایى کنیم.بعلاوه، اصل طبیعت وساختمان مخصوص زنان مشرق و لزوم حضانت طفل و امراض و عوارض و غیره،آنها را اغلب مجبور ساخته که از شوهر کناره گیرى اختیار کنند،و چون آب و هواى مشرق و جبلت قومى طورى است که براى مرد تحمل این کناره جویى موقت غالباغیر ممکن بوده لهذا تعدد زوجات لزوم پیدا نموده است.»
منتسکیو در روح القوانین صفحه ۴۳۰ مى گوید:
«در کشورهایى که داراى آب و هواى گرم مى باشند زنها در سنین هشت و نه و ده سالگى بالغ هستند و بعد از این که شوهر کردند بارور مى شوند،به طورى که مى توان گفت در کشورهاى گرمسیر ازدواج و بارورى زنها بلافاصله پشت هم صورت مى گیرد.
پریدو در شرح حال پیغمبر اسلام مى گوید که آن حضرت در پنج سالگى خدیجه رابه حباله نکاح درآورد و در هشت سالگى با وى همخواب شد.این است که زنهاى کشورهاى گرمسیر در بیست سالگى پیر هستند و هنگامى که تازه مى خواهندعقلشان به طرف کمال برود پیر شده اند…در کشورهایى که هوا معتدل است،نظر به اینکه زیبایى زنها مدتى باقى مى ماند و دیرتر به حد بلوغ مى رسند و وقتى که ازدواج مى کنند به واسطه زیادى سن تجربیاتى دارند و در موقع بچه دار شدن مقدارى از سن آنها گذشته و زن و شوهر تقریبا در یک سن و در یک موقع پیر مى شوند،این است که مساواتى بین زن و مرد برقرار شده و مردها بیش از یک زن نمى گیرند…
بنابر این قانون منع تعدد ازدواج در اروپا و مجاز کردن این عمل در آسیا مربوط به مقتضیات آب و هواست…»
این توجیه به هیچ وجه صحیح نیست،زیرا اولا رسم تعدد زوجات در مشرق زمین منحصر به مناطق گرمسیر نبوده است.در ایران با اینکه از لحاظ آب و هوا معتدل است،از قبل از اسلام تعدد زوجات معمول بوده است.اینکه منتسکیو مى گوید در مناطق گرمسیر زنان در یست سالگى پیر مى شوند،گزافه اى بیش نیست.از آن گزافه تر اینکه به نقل از پریدو مى گوید: پیغمبر اسلام در پنج سالگى خدیجه را به عقد خویش درآورد و در هشت سالگى با وى زفاف کرد،در صورتى که همه مى دانند پیغمبر اسلام در بیست و پنج سالگى با خدیجه که در آن وقت چهل سال از سنش مى گذشت ازدواج کرد.
ثانیا اگر زود پیر شدن زن و غلیان نیروى جنسى مرد موجب اصلى این کار بوده است،چرا مردم مشرق زمین همان راه مردم مغرب زمین را در قرون وسطى و قرون جدید پیش نگرفتند و به جاى تعدد زوجات طبیعت خود را با فحشاء و زن بازى آزاداقناع نکردند؟زیرا در مغرب زمین به قول گوستاو لوبون رسم وحدت زوجه رسمى است که فقط در کتابهاى قانون درج است و در معاشرتهاى مغرب زمین اثرى از آن نیست.
و باز به قول او در مشرق زمین تعدد زوجات به شکل قانونى یعنى قبول تعهدهمسرى سبت به زن و مسؤولیت پدرى نسبت به فرزندان او وجود داشته است و درمغرب زمین به شکل سالوسانه و غیر قانونى یعنى به شکل معشوقه بازى و رفیقه بازى بدون قبول تعهد همسرى نسبت به زن و تعهد پدرى نسبت به فرزندان او.
وضع چند همسرى در مغرب زمین
من در اینجا لازم مى دانم شرح مختصرى از وضع چند همسرى به شکل مغرب زمین در قرون وسطى از زبان یکى از مورخان محقق مغرب زمین نقل کنم تاخوانندگان محترم و همه کسانى که مشرق زمین را به نام تعدد زوجات و احیانا به نام حرمسرادارى مورد انتقاد قرار مى دهند و آن را مایه سرافکندگى مشرق زمین درمقابل مغرب زمین مى شمارند،بدانند که آنچه در مشرق زمین وجود داشته با همه معایب و جنبه هاى ننگین آن،نسبت به جریاناتى که از این نظر در مغرب زمین مى گذشته،هزار درجه فضیلت دارد.
ویل دورانت در جلد۱۷ تاریخ تمدن فصلى دارد تحت عنوان «سستى اخلاق ».دراین فصل وضع اخلاق عمومى را در ایتالیا در دوره رنسانس شرح مى دهد.تمام این فصل که در یازده قسمت ذکر شده خواندنى است.من خلاصه اى از آنچه تحت عنوان «اخلاق در روابط جنسى »ضمن این فصل آمده است نقل مى کنم.
ویل دورانت اول مقدمه کوتاهى ذکر مى کند و مثل اینکه با این مقدمه قبلامى خواهد معذرت خواهى کرده باشد.
مقدمتا چنین مى گوید:
«حال با پرداختن به اخلاقیات مردم غیر روحانى و با آغاز از روابط جنسى،بایدنخست متذکر شویم که مرد ذاتا طبیعت چند همسرى دارد و فقط نیرومندترین قیوداخلاقى،میزان مناسبى از فقر و کار سخت و نظارت دائمى زوجه مى تواندیک همسرى را به او تحمیل کند.»
آنگاه به اصل مطلب پرداخته مى گوید:
«معلوم نیست زناى محصنه در قرون وسطى کمتر بوده است تا رنسانس،و همان گونه که در قرون وسطى زنا با بهادرى تلطیف مى شد به همان طریق در دوره رنسانس در میان طبقات تحصیل کرده با آرمانى ساختن ظرافت و سحر آمیزى روحى زن تربیت شده نرمش مى یافت… دختران خانواده هاى اصیل تا حدى ازمردانى که با خاندان خودشان تعلق نداشتند نسبتا مجزا نگه داشته مى شدند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مزایاى عفت پیش از زناشویى جدا به آنان تعلیم داده مى شد.گاه این تعلیم چنان مؤثر مى افتاد که بنا به روایت،زن جوانى پس از تجاوزى که به ناموسش شد خودرا در آب غرق کرد. آن زن بى شک منحصر به فرد بوده است،زیرا پس از مرگ اواسقفى در صدد بر آمد تا مجسمه اى از او بر پا کند.
ماجراهاى قبل از ازدواج مى بایست قابل ملاحظه باشد و الا مشکل بتوان براى اطفال نامشروع بیشمارى که در هر یک از شهرهاى ایتالیاى رنسانس یافت مى شددلیلى جست. فرزند حرامزاده نداشتن امتیازى به شمار مى رفت اما داشتن آن ننگ فاحشى نبود.مرد معمولا به هنگام ازدواج،زن خود را ترغیب مى کرد که طفل حرامزاده خویش را به خانه بیاورد تا با سایر فرزندان آن مرد پرورش یابد. حرامزاده بودن از قدر کسى نمى کاست.داغى که جامعه بر آن مى زد چندان مهم نبود.وانگهى مشروعیت را مى شد با رشوه دادن به یکى از اعضاى کلیسا به دست آورد.در نبودن وارثان مشروع یا ذى صلاحیت،پسران حرامزاده ممکن بود به ملک یا حتى به تاج و تخت برسند.همان گونه که فرنته اول وارث سلطنت الفونسوى اول پادشاه ناپل و لئونللو دسته جانشین نیکولوى سوم امیر فرارا شد.وقتى که پیوس دوم در سال ۱۴۵۹ به فرارا آمد مورد پذیرایى هفت شاهزاده قرارگرفت که همه نامشروع بودند. قابت حرامزادگان با حلالزادگان منشا مهمى ازکشمکشهاى دوره رنسانس بود…اما در مورد همجنس گرایى باید بگوییم که تقریبا یک قسمت اجبارى از احیاى رسوم یونان باستان بود…
سان برناردینو موارد این عمل شنیع را در ناپل چندان زیاد دید که شهر را به سرنوشت سدوم و عموره تهدید کرد.آرتینو این انحراف را در رزم نیز به همان اندازه شایع یافت…در مورد فحشاء نیز مى توانیم همین گونه سخن بگوییم.بنابر روایت اینفسورا که دوست مى داشت آمار خود را در رم پاپ نشین سنگین تر سازد،به سال ۱۴۹۰ در میان نفوس نود هزار نفرى رم ۶۸۰۰ روسپى ثبت شده وجود داشت و این رقم البته شامل روسپیان مخفى و غیر رسمى نمى شد.در ونیز طبق آمار سال هزار وپانصد و نه،۱۱۶۵۴ فاحشه در میان نفوس سیصد هزار نفرى آن شهر وجود داشت…در قرن پانزدهم دخترى که در ۱۵ سالگى هنوز به شوهر نرفته بود ننگ خانواده به شمار مى رفت.در سده شانزدهم «سن ننگین »به هفده سالگى رسانده شد تاتحصیلات عالیتر را براى دختر ممکن سازد.مردان که از تمام مزایا و تسهیلات فحشاء برخوردار بودند،فقط در صورتى مجذوب ازدواج مى شدند که زن برایشان جهاز معتنابهى بیاورد…بنا بر آیین ازدواج قرون وسطایى چنین انتظار مى رفت که در مراحل مختلف دوران زناشویى عشق میان زن و مرد نضج گیرد،چنانکه درشادى و اندوه،خوشبختى و بدبختى شریک یکدیگر باشند و ظاهرا در بسیارى از موارد چنین انتظارى برآورده مى شد…با این حال زناى محصنه رایج بود چون بیشتر ازدواجهاى طبقات عالى،اتحادى دیپلماتیک به خاطر منافع سیاسى واقتصادى بود،بسیارى از شوهران خود را به داشتن معشوقه اى ذى حق مى دانستندو زن گر چه ممکن بود از این امر اندوهگین شود،معمولا دیده بر آن مى بست یا لب نمى گشود.
در میان طبقات متوسط،برخى از مردان گمان داشتند که زنا تفریح مشروعى است. ماکیاولى و دوستانش ظاهرا از داستانهایى که درباره بى وفاییهاى خود با یکدیگررد و بدل مى کردند ناراحت نمى شدند.وقتى که در این موارد زن با تقلید از شوى خود انتقام مى گرفت، شوهر غالبا بر عمل او چشم مى پوشید و کلاه غیرت را بالاترمى کشید.»
آرى،این بود نمونه اى از زندگى مردمى که همواره تعدد زوجات را بر مشرق یک گناه نابخشودنى مى شمارند و احیانا آب و هواى مشرق زمین را مسؤول این عمل به اصطلاح غیر انسانى!مى دانند و اما آب و هواى سرزمین آنها به هیچ وجه به آنها اجازه بى وفایى به زن و تخطى از تک همسرى نمى دهد!
ضمنا این نکته نیز ناگفته نماند که نبودن تعدد زوجات به صورت مشروع در میان غربیها،چه خوب و چه بد،مربوط به مذهب مسیح نیست.در اصل دین مسیح،نصى برمنع تعدد زوجات نیست،بلکه چون حضرت مسیح مقررات تورات را تایید کرده است و در تورات تعدد زوجات به رسمیت شناخته شده است،باید بگوییم در اصل دین مسیح تعدد زوجات تجویز شده است. حتى گفته مى شود که قدماى مسیحیون داراى زوجات متعدد بوده اند.پس خوددارى غرب از تعدد زوجات به صورت شرعى وقانونى،علت یا علل دیگرى داشته است.
عادت ماهانه
بعضى دیگر بیمارى ماهانه زن و عدم آمادگى او را براى تمتع مرد در مدت بیمارى،همچنین خستگى زن از فرزند زاییدن و میل او به کناره گیرى از زندگى زناشویى ورسیدگى به غذا و پرورش فرزندان را منشا تعدد زوجات دانسته اند.
ویل دورانت مى گوید:
«در اجتماعات ابتدایى،زنان به سرعت پیر مى شوند و به همین جهت خود غالبامردان را به زناشویى جدید تشویق مى کردند تا بتوانند مدت درازترى غذاى کودکان خود را تامین کنند و در عین حال فاصله میان دوره هاى حمل خود راطولانى تر سازند بى آنکه از میل مردان در تولید نسل و دفع شهوت خود چیزى بکاهند.غالبا دیده شده که زن اول،شوهر خود را ترغیب مى کرده است تا زن تازه بگیرد که کار او سبکتر شود و زن تازه براى خانواده اطفال دیگرى بیاورد وبهره بردارى و ثروت زیادتر شود.»
بدون شک بیمارى ماهانه زن و همچنین خستگى او از فرزند زادن،زن و مرد را ازلحاظ امر جنسى در وضع نامشابهى قرار مى دهد و سبب مى گردد که مرد کم و بیش روبه سوى زن دیگر بیاورد.اما هیچ یک از دو علت بالا به تنهایى موجب رسم تعددزوجات نمى شود،مگر آنکه یک مانع اخلاقى یا اجتماعى براى مرد وجود داشته باشدکه نتواند هوس خود را با معشوقه گیرى و زن بازى آزاد تسکین دهد.پس هر یک از دوعامل فوق هر زمان دخالت داشته اند،در زمینه اى بوده که مرد آزادى کامل درهوسبازى نداشته است.
محدود بودن دوره فرزند زایى زن
به عقیده بعضى محدود بودن سن زن از نظر تولید فرزند برخلاف مرد،و رسیدن اوبه سن «یائسگى »یکى از علل پیدایش رسم تعدد زوجات بوده است.احیانا زنى به این سن مى رسیده است در حالى که به قدر کافى براى مرد فرزند نیاورده بوده است یافرزندان قبلى تلف شده بودند.
میل مرد به داشتن فرزند بعلاوه عدم میل او به طلاق زن اول سبب شده که مرد به دنبال زن دوم یا سوم برود،همچنانکه نازا بودن زن اول عامل دیگرى براى رو آوردن مرد به ازدواج ثانوى بوده است.
عوامل اقتصادى
براى تعدد زوجات ریشه هاى اقتصادى نیز ذکر کرده اند و گفته اند در دوران قدیم بر خلاف امروز،زن و فرزند زیاد از لحاظ اقتصادى به نفع مرد بوده است.مرد از زنان و فرزندان خود مانند بردگان کار مى کشیده است و احیانا فرزندان خود را مى فروخته است.منشا بردگى بسیارى از افراد اسارت در جنگ نبوده است بلکه پدران آنها،آنهارا به بازار آورده و فروخته اند.
این جهت مى تواند علت تعدد زوجات واقع شود،زیرا مرد تنها با قبول همسرى رسمى زن مى تواند از مزیت کثرت اولاد بهره مند شود.معشوقه گیرى و زن بازى آزادنمى تواند این مزیت را براى مرد تامین کند.ولى چنانکه مى دانیم این علت را به همه مواردى که تعدد زوجات وجود داشته است نمى توان تعمیم داد.
فرضا ملل ابتدایى به این منظور زنان متعدد مى گرفته اند،همه ملل این طورنبوده اند.در دنیاى قدیم رسم تعدد زوجات در میان طبقاتى معمول بود که با تجمل وتعین و تشخص زندگى مى کردند و معمولا پادشاهان،امیران،سرداران،ر وحانیون وبازرگانان متعین زنان متعدد داشته اند و چنانکه مى دانیم این طبقات از وجود زنان وفرزندان زیاد خود بهره اقتصادى نمى برده اند.
عامل عدد و عشیره
علاقه به کثرت فرزند و توسعه نفوس فامیل نیز به نوبه خود عامل دیگرى بوده براى تعدد زوجات.یکى از جهاتى که زن و مرد را در وضع متفاوتى قرار مى دهد این است که عدد فرزندانى که یک زن مى تواند تولید کند بسیار معدود و محدود است،خواه تک شوهر باشد یا چند شوهر،اما عدد فرزندانى که مرد مى تواند تولید کندبستگى دارد به تعداد زنانى که در اختیار دارد.ممکن است یک مرد به تنهایى از صدهازن هزارها فرزند از نسل خود تولید کند.
در دنیاى قدیم بر خلاف دنیاى امروز عدد و عشیره عامل اجتماعى مهمى به شمارمى رفته است.قبایل و طوایف از هر وسیله اى براى تکثیر عدد و جلوگیرى از کاهش آن استفاده مى کرده اند.یکى از افتخارات آن مردم افتخار به کثرت عدد افراد قبیله بوده است.بدیهى است که تعدد زوجات یگانه وسیله تکثیر عدد بوده است.
فزونى عدد زنان بر مردان
آخرین عامل تعدد زوجات که ضمنا مهمترین عوامل است،فزونى عدد زنان برعدد مردان بوده است.موالید دختران از موالید پسران زیادتر نبوده و نیست.احیانا اگر در برخى سرزمینها موالید دختر از موالید پسر بیشتر است،در بعضى سرزمینهاى دیگربر عکس است، موالید پسر از موالید دختر افزونتر است.چیزى که همواره سبب مى شود که عدد زنان آماده ازدواج از عدد مردان آماده ازدواج بیشتر باشد این است که تلفات مرد همیشه از تلفات زن بیشتر بوده و هست.کثرت تلفات مرد همواره سبب شده و مى شود که در صورت تک همسرى، گروه فراوانى از زنان از داشتن شوهرقانونى و خانه و زندگى و فرزند مشروع محروم بمانند.
در اینکه در اجتماعات ابتدایى این طور بوده بحثى نیست.قبلا از ویل دورانت نقل کردیم که:
«در اجتماعات ابتدایى به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شکار،زندگى مرد درمعرض خطر بود و به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف مى شدند.فزونى عده زنان بر مردان سبب مى شد که یا تعدد زوجات رواج پیدا کند و یا عده اى از زنان به حال عزوبت بسر برند.»
بررسى علل و عوامل
للى را که از لحاظ تاریخى مى توان مبدا و منشا چند زنى فرض کرد همینهاست که گفته شد. اما چنانکه ملاحظه شد بعضى از این علل در واقع علت نبوده و بى جهت در ردیف علل تعدد زوجات ذکر شده است،مانند آب و هوا.از این یک که بگذریم به سه نوع علت برمى خوریم:
نوع اول:آن که در رو آوردن مرد به تعدد زوجات تاثیر داشته،بدون آنکه مجوزى براى مرد شمرده شود،فقط جنبه زور و ظلم و استبداد داشته است.علت اقتصادى که قبلا ذکر شد از این قبیل است.بدیهى است که فروختن فرزند یکى از وحشیانه ترین وظالمانه ترین کارهاى بشرى است و تعدد زوجاتى که به خاطر این هدف وحشیانه وظالمانه باشد مانند خود آن عمل نامشروع است.
نوع دوم آن علل از جنبه حقوقى قابل مطالعه است و مى تواند«مجوزى »براى مردیا براى اجتماع شمرده شود،از قبیل نازا بودن زن یا یائسه شدن او و احتیاج مرد به فرزند یا نیازمندى قبیله یا کشور به کثرت نفوس.به طور کلى علل طبیعى که زن و مردرا از لحاظ ارضاء جنسى و یا از لحاظ تولید فرزند در وضع نامساوى قرار مى دهد مى تواند از جنبه حقوقى «مجوز»تعدد زوجات محسوب شود.
اما در میان علل گذشته نوع سومى هست که اگر فرض کنیم در دنیاى گذشته وجودداشته و یا در دنیاى امروز وجود دارد،بیش از آن است که فقط «مجوز»تعدد زوجات براى مرد یا اجتماع محسوب گردد بلکه موجب «حقى »است از جانب زن و موجب تکلیفى است به عهده مرد و اجتماع.آن علت،فزونى عدد زن بر مرد است.اگر فرض کنیم در گذشته یا زمان حاضر عدد زنان آماده به ازدواج بر عدد مردان آماده به ازدواج فزونى دارد به طورى که اگر تک همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد گروهى اززنان بى شوهر از تشکیل زندگى خانوادگى محروم مى مانند،چند زنى به عنوان «حقى » از زنان محروم و«تکلیفى »به عهده مردان و زنان متاهل محسوب مى شود.
حق تاهل از طبیعى ترین حقوق بشرى است.هیچ بشرى را از این حق به هیچ نامى و تحت هیچ عنوانى نمى توان محروم کرد.حق تاهل حقى است که هر فرد بر اجتماع خود پیدا مى کند. اجتماع نمى تواند کارى بکند که نتیجتا گروهى از این حق محروم بمانند.
همان طورى که مثلا حق کار،حق خوراک،حق مسکن،حق تعلیم و تربیت،حق آزادى جزء حقوق اصلى و اولى بشر شمرده مى شود و به هیچ وجه و هیچ عنوان نمى توان از او سلب کرد، حق تاهل نیز یک حق طبیعى است و نظر به اینکه در صورت فزونى عدد زنان آماده به ازدواج از مردان آماده به ازدواج،قانون انحصار ازدواج به تک همسرى با این حق طبیعى منافى است، پس این قانون برخلاف حقوق طبیعى بشراست.
اینها مربوط به گذشته است.در زمان حاضر چه باید گفت؟آیا علل «مجوز»تعددزوجات و همچنین علتى که تعدد زوجات را به عنوان «حق »زن رسمیت مى دهد،دراین زمان وجود دارد یا خیر؟به فرض اینکه این علل وجود داشته باشد،از جنبه حق زن سابق چه باید گفت؟
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
حق زن در چند همسرى
علل شکست چند شوهرى و رواج چند زنى را شرح دادیم.روشن کردیم که درپیدایش چند زنى علل گوناگونى تاثیر داشته است.بعضى از آن علل از روحیه تحکم واستبداد جنس مرد سرچشمه گرفته است و بعضى دیگر ناشى از تفاوت وضع طبیعى زن و مرد از لحاظ سنین استعداد تولید فرزند و قابلیت تعداد تولید فرزند بوده است ومى توانسته «مجوزى »براى چند زنى مرد به شمار رود.اما علت خاصى همواره درطول تاریخ در کار بوده که چند زنى را به عنوان «حقى »براى زن و«وظیفه اى »براى مرد ایجاب مى کرده است.آن،فزونى نسبى عدد زنان آماده به ازدواج از عدد مردان آماده به ازدواج است.
ما براى اینکه از درازى سخن خوددارى کنیم،از بحث درباره علتهایى که ممکن است «مجوز»تعدد زوجات براى مرد محسوب شود خوددارى مى کنیم;سخن رامحدود مى کنیم به علتى که اگر وجود داشته باشد تعدد زوجات به صورت «حقى » براى طبقه نسوان درمى آید.
براى اثبات این مدعا دو مقدمه باید روشن شود:یکى اینکه ثابت شود طبق آمارقطعى و مسلم،عده زنان آماده ازدواج بر عدد مردان آماده ازدواج فزونى دارد.دیگراینکه اگر چنین چیزى وجود پیدا کند،از جنبه حقوق بشرى و انسانى موجب حقى مى شود براى زنان محروم بر عهده مردان و زنان متاهل.
اما از نظر اول.خوشبختانه در دنیاى امروز آمار نسبتا صحیحى در این زمینه وجود دارد.همه کشورهاى جهان در هر چند سال یک بار سرشمارى مى کنند.در این سرشماریها که در کشورهاى پیشرفته به صورت دقیقى صورت مى گیرد،نه تنها عددمجموع جنس ذکور و مجموع جنس اناث به دست مى آید،بلکه نسبت عدد دو جنس در سنین مختلف به دست مى آید.مثلا روشن مى گردد که عدد پسران از بیست ساله تابیست و چهار ساله چقدر است و عدد دختران از بیست ساله تا بیست و چهار ساله چقدر است،همچنین در سایر سنین عمر. سازمان ملل متحد در سالنامه هاى جمعیت شناسى خود همواره این آمار را منتشر مى کند و ظاهرا تاکنون شانزده نشریه در این زمینه منتشر کرده است.آخرین نشریه مربوط است به سال ۱۹۶۴ که در سال ۱۹۶۵ منتشر شده است.
البته قبلا باید به این نکته توجه داشته باشیم که براى مدعاى ما کافى نیست که بدانیم مجموع عدد جنس ذکور مردم یک کشور چقدر است و مجموع عدد اناث آنهاچقدر.آنچه مفید و لازم است این است که بدانیم نسبت مردان و زنان آماده به ازدواج چه نسبت است. غالبا نسبت مردان و زنان آماده به ازدواج با نسبت مجموع جنس ذکور و جنس اناث متفاوت است،و این دو علت دارد:یکى اینکه دوره بلوغ دختران قبل از دوره بلوغ پسران است.به همین جهت معمولا در قوانین جهان سن قانونى دختران از سن قانونى پسران پایین تر است و عملا در همه جهان اکثریت قریب به اتفاق ازدواجها میان مردان و زنانى صورت مى گیرد که مردان به طور متوسط پنج سال از زنان بزرگترند.
علت دیگر که علت اساسى است و مهمتر است این است که با اینکه موالید دختر ازموالید پسر بیشتر نیست و احیانا در بعضى کشورها موالید پسر بیشتر است،همواره به واسطه اینکه تلفات جنس ذکور از تلفات جنس اناث بیشتر است،در سنین ازدواج توازن بهم مى خورد;گاهى به صورت فاحشى تفاوت پیدا مى شود و عدد زنان آماده ازدواج بر عدد مردان آماده ازدواج به مقیاس وسیعى فزونى مى گیرد.و لهذا ممکن است مجموع عدد جنس ذکور یک کشور با عدد جنس اناث آن مساوى یا از آن بیشترباشد،اما در طبقه آماده به ازدواج یعنى طبقه اى که به سن قانونى ازدواج رسیده اند کاربر عکس بوده باشد.
این مطلب از آمارى که در آخرین نشریه جمعیت شناسى سازمان ملل متحدمربوط به سال ۱۹۶۴ درج شده کاملا روشن است.مثلا در جمهورى کره طبق آماراین نشریه مجموع جمعیت ۶۳۵،۲۷۷،۲۶ نفر است.از این مجموع ۲۸۹،۱۴۵،۱۳نفر از جنس ذکورند و۳۴۶،۱۳۲،۱۳ نفر از اناث;یعنى در مجموع جمعیت،عددذکور۱۲۹۴۳ نفر بیش از اناث است.این نسبت در اطفال کمتر از یک ساله و اطفال ازیک ساله تا چهار ساله و از پنج ساله تا نه ساله و از دوازده ساله تا چهارده ساله و ازپانزده ساله تا نوزده ساله همچنان محفوظ است.
آمار نشان مى دهد که در همه این سنین تعداد ذکور بیش از اناث است.اما از بیست ساله تا بیست و چهار ساله این نسبت عوض مى شود.مجموع عدد ذکور در این سنین ۳۶۴،۰۸۳،۱ نفر است و مجموع اناث ۰۵۱،۱۱۰،۱ نفر است.از این سنین به بالا که سنین ازدواج قانونى زنان و مردان است هر چه بالا برویم عدد جنس اناث بیش ازعدد جنس ذکور است.
تازه جمهورى کره وضع استثنایى دارد که در مجموع جمعیت،عدد ذکور بیش ازاناث است. اکثریت قریب به اتفاق کشورها نه تنها در سنین ازدواج عدد جنس اناث بیش از جنس ذکور است،در مجموع جمعیت نیز عدد اناث بیش از ذکور است.مثلادر کشور جمهورى شوروى مجموع جمعیت ۰۰۰،۱۰۱،۲۱۶ است و از این مجموع ۰۰۰،۸۴۰،۹۷ از جنس ذکور و ۰۰۰،۲۶۱،۱۱۸ از جنس اناث است و این تفاوت در سنین قبل از ازدواج و همچنین سنین ازدواج،یعنى از بیست ساله تا بیست و چهارساله و از بیست و پنج ساله تا بیست و نه ساله و از سى ساله تا سى و چهار ساله وهمچنین تا هشتاد ساله و هشتاد و چهار ساله،همچنان محفوظ است.
و همچنین است کشورهاى انگلستان،فرانسه،آلمان غربى،آلمان شرقى،چکسلواکى،لهستان، رومانى،مجارستان،امریکا،ژا پن و غیره.و البته در بعضى نقاطمانند برلن غربى و شرقى تفاوت عدد زن و مرد تفاوت فاحشى است.
در هندوستان حتى در سنین ازدواج عدد مرد بر عدد زن مى چربد.فقط از سنین پنجاه به بالاست که عدد زن بر عدد مرد فزونى مى گیرد.ظاهرا علت این نقصان زن در هندعادت قدیمى مردم خرافاتى آن سرزمین است که زن شوهر مرده را از میان مى برند.
سرشمارى که سال گذشته در ایران به عمل آمد نشان داد که ایران از کشورهاى استثنایى است که در مجموع جمعیت،عدد ذکور بیش از عدد اناث است.مجموع جمعیت ایران طبق این سرشمارى ۰۹۰،۷۸۱،۲۵ نفر است و از این مجموع ۳۳۴،۳۳۷،۱۳ نفر از جنس ذکورند و۵۷۶، ۴۴۳،۱۲ نفر از جنس اناث مى باشند ومجموعا عدد ذکور ۵۷۸،۸۹۳ بیش از عدد اناث است.
یادم هست که در همان اوقات بعضى نویسندگان که درباره تعدد زوجات بحث کرده بودند نوشته بودند ببینید بر خلاف ادعاى طرفداران تعدد زوجات عدد مرد درکشور ما بیش از عدد زن است،پس قانون تعدد زوجات باید لغو شود.
من همان وقت تعجب مى کردم از این نویسندگان.اینها فکر نمى کنند که اولا قانون تعدد زوجات مخصوص ایران نیست و ثانیا آنچه براى این موضوع مفید است این است که بدانیم عدد مردان آماده به ازدواج با عدد زنان آماده به ازدواج برابر است یا ازآن بیشتر است.اینکه در مجموع عدد،عده جنس ذکور بیش از جنس اناث باشد براى موضوع مورد نظر کافى نیست. دیدیم که در جمهورى کره و بعضى کشورهاى دیگر نیزدر مجموع نفوس عدد جنس ذکور بیشتر است ولى در افراد آماده به ازدواج عددجنس اناث بیشتر است.بگذریم از اینکه در کشورهایى مانند ایران چندان اعتمادى به این آمارها نیست.اگر تنها«ژست پسرزایى »زنان ایران را در نظر بگیریم که حاضرنیستند حتى در جواب ماموران سرشمارى خود را دخترزا معرفى کنند و به جاى دختر پسر قلمداد مى کنند،کافى است که اعتماد ما را سلب کند.جریان عملى عرضه وتقاضا در کشور ما دلیل قاطعى است بر اینکه عدد زنان آماده به ازدواج در این کشوراز عدد مردان بیشتر است،زیرا با اینکه تعدد زوجات در همه جاى این کشور از شهرهاو دهات و حتى میان ایلات معمول بوده و هست،هرگز کسى در این کشور تاکنون احساس کمبود زن نکرده و زن بازار سیاه پیدا نکرده است.بر عکس،همواره عرضه برتقاضا مى چربیده است.دختران یا زنان بیوه و جوانى که اجبارا بدون شوهرمى مانده اند از مردان مجرد بسى افزونتر بوده اند.هیچ وقت یک مرد،هر اندازه فقیر وبد قیافه بوده،اگر زن مى خواسته بدون زن نمى مانده است،در صورتى که زنانى که اجبارا بدون شوهر مانده اند زیاد بوده اند.این جریان مشهود و محسوس بیش از هرآمارى قاطعیت دارد.
اشلى مونتاگو در کتاب زن جنس برتر ضمن اینکه بیهوده مى کوشد میل زن را به تجمل و زینت ناشى از عوامل اجتماعى بداند،به این حقیقت اعتراف مى کند ومى گوید:در سراسر عالم پیوسته میزان زنان آماده ازدواج بر مردان فزونى دارد.
آمارگیرى سال ۱۹۵۰ نشان داد که زنان آماده ازدواج آمریکا به اندازه یک میلیون و چهارصد و سى هزار تن بر مردان افزایش دارد(مجله زن روز،شماره ۶۹،صفحه ۷۱).
برتراند راسل در کتاب زناشویى و اخلاق فصل مربوط به نفوس،صفحه ۱۱۵مى گوید:
«در انگلستان کنونى بیش از دو میلیون زن زائد بر مردان وجود دارد که بنا بر عرف باید همواره عقیم بمانند و این براى ایشان محرومیت بزرگى است.»
در چند سال پیش در روزنامه هاى ایران خواندیم که زنان مجرد آلمان که پس ازتلفات عظیم آلمان در جنگ دوم جهانى از داشتن شوهر قانونى و کانون خانوادگى محروم مانده اند،رسما از دولت آلمان تقاضا کردند که قانون تک همسرى را لغو کند واجازه تعدد زوجات بدهد. دولت آلمان ضمن یک درخواست رسمى از دانشگاه اسلامى الازهر فرمول این کار را خواست و البته بعد هم اطلاع حاصل کردیم که کلیساسخت با این تقاضا مخالفت کرد.کلیسا محروم ماندن زنان را و در واقع شیوع فحشاءرا بر تعدد زوجات،صرفا به خاطر اینکه یک فرمول شرقى و اسلامى است،ترجیح داد.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
علل فزونى عدد زنان آماده به ازدواج از مردان علت این امر چیست؟چرا با اینکه موالید دختر از موالید پسر بیشتر نیست،عددزنان آماده ازدواج از مردان بیشتر است؟ علت این امر واضح است:تلفات جنس مرد از تلفات جنس زن بیشتر است.این تلفات معمولا در سنینى واقع مى شود که مرد باید سرپرست خانواده اى باشد.اگراندکى به مرگهایى که در اثر حوادث پیش مى آید توجه کنیم از جنگها،غرق شدن ها،سقوطها،زیر آوار ماندن ها،تصادفها و غیر اینها،خواهیم دید همه این حوادث و تلفات متوجه جنس مرد است.ندرتا زنى در میان اینها دیده مى شود.چه در مبارزه انسان باانسان،چه در مبارزه انسان با طبیعت،تلفات متوجه مرد مى شود. اگر تنها جنگها را در نظر بگیریم که از اول تاریخ بشریت روزى نبوده که در چند نقطه جهان جنگ نباشد و تلفاتى بر مردان وارد نیاورد،کافى است که بدانیم چرا توازن زن و مرد در سنین ازدواج بهم مى خورد.میزان تلفات جنگ در عصر صنعت صدهابرابر عصرهاى شکار و کشاورزى است.تلفاتى که در دو جنگ اخیر جهانى بر جنس مرد وارد شد-که ظاهرا در حدود هفتاد میلیون نفر بوده است-مساوى است با تلفاتى که سابقا در چند قرن از راه جنگ بر بشر وارد مى شد.شما اگر تنها تلفاتى را که در چندسال اخیر در جنگهاى منطقه اى خاور دور و خاورمیانه و آفریقا وارد آمده و هنوز هم در جریان است در نظر بگیرید،مدعاى ما را تصدیق خواهید کرد. ویل دورانت مى گوید: «در زوال این عادت(تعدد زوجات)عواملى چند دخالت کرده است.زندگانى کشاورزى که حالت ثباتى دارد سختى و ناراحتى زندگى مردان را تقلیل داد ومخاطرات کمتر شد و به همین جهت عده مرد و زن تقریبا مساوى یکدیگر شد.» این سخن از ویل دورانت خیلى عجیب است.اگر تلفات مرد منحصر بود به تلفاتى که در مبارزه با طبیعت متحمل مى شود،البته میان دوره شکار و دوره کشاورزى از این جهت تفاوت است;در صورتى که عمده تلفات جنس مرد از راه جنگ است که دردوره کشاورزى از دوره شکار کمتر نبوده است،و دیگر از این راه است که مرد همواره زن را تحت حمایت خود گرفته و کارهاى سخت و خطرناک را که خطر مرگ داشته خود به عهده مى گرفته است;و لهذا این عدم توازن در دوره کشاورزى نیز مانند دوره شکار وجود داشته است. ویل دورانت از دوره ماشینى و صنعتى نام نمى برد و حال آنکه در این دوره است که تلفات مرد بیداد مى کند و توازن را به صورت فاحشى بر هم مى زند. مقاومت بیشتر زن در برابر بیماریها چیز دیگرى که سبب مى شود تلفات جنس مرد از تلفات جنس زن بیشتر باشد،موضوعى است که اخیرا در پرتو پیشرفت علوم کشف شده است و آن اینکه مقاومت مرد در برابر بیماریها از مقاومت زن کمتر است و در نتیجه تلفات مرد به واسطه بیماریها از تلفات زن بیشتر است. در دى ماه ۱۳۳۵ روزنامه اطلاعات نوشت: «اداره آمار فرانسه اطلاع مى دهد که با اینکه در فرانسه عدد مولود پسر از دختربیشتر است و به ازاى هر صد دختر صد و پنج پسر متولد مى شود،معذلک عدد زنان یک میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بیشتر است و آنها علت این تفاوت را مقاومت جنس زن در مقابل بیمارى ذکر کرده اند.» در مجله سخن،سال ششم،شماره یازدهم مقاله اى تحت عنوان «زن در سیاست واجتماع »از مجله ماهانه و مصور یونسکو به وسیله دکتر زهرا خانلرى ترجمه شد.درآن مقاله از اشلى مونتاگو نقل شد که: X مربوط به جنس ماده از «طبیعت زن از نظر علمى بر طبیعت مرد تفوق دارد.کروموزوم y مربوط به جنس نر قویتر است.لهذا عمر زن از عمر مرددرازتر است،حد کروموزوم متوسط عمر زن از مرد بیشتر است،زن عموما از مرد سالمتراست،مقاومتش در برابر بسیارى از امراض از مرد بیشتر است،اغلب زودتر معالجه مى شود.در برابر یک زن الکن پنج مرد الکن یافت مى شود.در برابر یک زن کوررنگ شانزده مرد کوررنگ یافت مى شود.استعداد نزف الدم تقریبا منحصر به جنس مرد است.زن در برابر حوادث بیش از مرد قوه مقاومت دارد.همه جا درجریان جنگ اخیر محقق شده است که در اوضاع مشابه،زن بسیار بهتر از مردتوانسته مشقت محاصره(زندان)اردوگاه زندانیان را تحمل کند…تقریبا در همه کشورها تعداد انتحار در مردها سه برابر زنهاست.» نظریه اشلى مونتاگو راجع به مقاومت بیشتر جنس زن در برابر بیمارى،بعدهاضمن کتاب زن جنس برتر به وسیله آقاى حسام الدین امامى ترجمه شد و در شماره ۷۰مجله زن روز چاپ شد. قدرت بیشتر مقاومت زن در برابر بیمارى سبب مى شود که فرضا روزى مردقدرت پیدا کند و انتقام خود را از جنس زن بگیرد و پاى او را به کارهاى سخت وخطرناک که منجر به مرگ و میر مى شود بکشد،مخصوصا او را به میدان جنگ برده تن ظریف او را هدف توپ و مسلسل و بمب قرار داده مزه این کارها را به او بچشاند،بازهم به واسطه مقاومت بیشتر زن در مقابل بیمارى توازن عدد جنس زن و جنس مردمحفوظ نخواهد ماند. اینها همه راجع به مقدمه اول،یعنى فزونى نسبى عدد زنان آماده ازدواج بر عددمردان آماده ازدواج.پس معلوم شد واقعا چنین حقیقتى وجود دارد و معلوم شد علت آن چیست و آن لت یا علتها از اول تاریخ بشر تا این ساعت وجود داشته و دارد. حق زن در چند همسرى اما مقدمه دوم،یعنى اینکه فزونى عدد زن آماده ازدواج بر عدد مرد آماده ازدواج براى طبقه زن تولید«حق »مى کند و براى مردان و زنان متاهل ایجاد«وظیفه ». در اینکه حق تاهل از طبیعى ترین و اصیل ترین حقوق بشرى است جاى سخن نیست.هر کسى(اعم از زن یا مرد)حق دارد زندگى خانوادگى داشته باشد،از داشتن زن یا شوهر و فرزند بهره مند باشد;همان طورى که حق دارد کار کند،مسکن داشته باشد،از تعلیم و ربیت بهره مند شود،از بهداشت استفاده کند،امنیت و آزادى داشته باشد.اجتماع نه تنها نباید مانعى در راه استیفاى این حقوق ایجاد کند،بلکه باید وسیله تامین این حقوق را فراهم سازد. از نظر ما یک نقیصه بزرگ در اعلامیه جهانى حقوق بشر این است که به حق «تاهل »توجهى نکرده است.این اعلامیه از حقوقى مانند حق آزادى و امنیت،حق رجوع مؤثر به محاکم ملى، حق تابعیت و ترک تابعیت،حق آزادى ازدواج با اهل هرنژاد و مذهب،حق مالکیت،حق تشکیل اتحادیه،حق استراحت و فراغت،حق آموزش و پرورش یاد مى کند اما از حق تاهل یعنى حق داشتن یک کانون خانوادگى قانونى نامى به میان نمى آورد.این حق مخصوصا از ناحیه زن بیشتر اهمیت دارد،زیرازن بیش از مرد به داشتن کانون خانوادگى نیازمند است.در مقاله ۲۷ گفتیم ازدواج براى مرد از جنبه مادى اهمیت دارد و براى زن از جنبه هاى معنوى و عاطفى.مرد اگرخانواده را از دست بدهد،با فحشاء و رفیقه بازى لااقل نیمى از احتیاجات خود رابرمى آورد،اما اهمیت خانواده براى زن بیش از اینهاست.زن اگر محیط خانوادگى رااز ست بدهد،با فحشاء و رفیق بازى نمى تواند به هیچ وجه احتیاجات مادى و معنوى خود را-ولو به حداقل-تامین کند. حق تاهل براى یک مرد یعنى حق اشباع غریزه،حق همسر و شریک و همدل داشتن،حق فرزند قانونى داشتن.اما حق تاهل براى یک زن علاوه بر همه اینها یعنى حق حامى و سرپرست داشتن،حق پشتوانه عواطف داشتن. اکنون پس از اثبات دو مقاله بالا: ۱٫فزونى نسبى عدد زنان بر عدد مردان ۲٫حق تاهل یک حق طبیعى بشرى است. نتیجه این است:اگر تک همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد عملا گروه زیادى از زنان از حق طبیعى انسانى خود(حق تاهل)محروم مى مانند.تنها با قانون تجویزتعدد زوجات است-البته با شرایط خاصى که دارد-که این حق طبیعى احیاء مى گردد. بر عهده زنان روشن بین مسلمان است که شخصیت واقعى خود را باز یابند و به نام حمایت از حقوق حقه زن،به نام حمایت از اخلاق،به نام حمایت از نسل بشر،به نام یکى از طبیعى ترین حقوق بشر،به کمیسیون حقوق بشر در سازمان ملل پیشنهادکنند که تعدد زوجات را در همان شرایط منطقى که اسلام گفته،به عنوان حقى از حقوق بشر به رسمیت بشناسد و از این راه بزرگترین خدمت را به جنس زن و به اخلاق بنمایند.صرف اینکه یک فرمول از جانب شرق آمده و غرب باید از شرق پیروى کند،گناه محسوب نمى شود. نظریه راسل برتراند راسل-چنانکه قبلا اشاره کردیم-به این نکته توجه دارد که اگرتک همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد مستلزم محرومیت گروه زیادى از زنان مى شود.لهذا راه حلى پیشنهاد مى کند.اما چه راه حلى؟!خیلى ساده،پیشنهاد مى کندکه به این زنان اجازه داده شود براى اینکه از داشتن فرزند محروم نمانند با شکار کردن مردان،فرزندان بى پدر به وجود آورند، و نظر به اینکه زن در حالى که فرزند در رحم یادامن دارد احتیاج به کمک مادى دارد و معمولا پدر به نام نفقه به او کمک مى کند،دولت از این جهت جانشین پدر شود و به این گونه زنان کمک اقتصادى کند. راسل پس از اینکه مى گوید: «در انگلستان کنونى بیش از دو میلیون زن زائد بر مردان وجود دارد و بنا بر عرف(عرف تک همسرى)باید همواره عقیم بمانند و این براى آنها محرومیت بزرگى است.» مى گوید: «وحدت ازدواج کامل(تک همسرى)مبتنى بر فرض تساوى تقریبى زنان و مردان است.جایى که تساوى وجود ندارد قساوت زیادى درباره کسانى مى شود که به حکم قانون ریاضى باید مجرد بمانند.حال اگر مایل به ازدیاد نفوس باشیم این قساوت،گذشته از نظر خصوصى از لحاظ عمومى نیز مجاز نخواهد بود.» این است راه حلى که یک فیلسوف قرن بیستم براى این مساله اجتماعى پیشنهادمى کند،و آن بود راه حلى که اسلام پیشنهاد کرده است.اسلام مى گوید:این مشکل را به این صورت حل کنید که یک نفر مرد واجد شرایط مالى و اخلاقى و جسمى بیش ازیک زن را تکفل کند،زن دوم را همسر قانونى و شرعى خود قرار دهد،میان او و همسراولش و همچنین میان فرزندان این زن و فرزندان همسر اولش هیچ گونه تبعیض وتفاوتى قائل نشود،زن اول تحت عنوان یک وظیفه اجتماعى نسبت به خواهر خودش از حق خود بگذرد و فداکارى کند و این نوع اشتراک و سوسیالیزم را که ضرورى ترین انواع سوسیالیزم است بپذیرد.اما این فیلسوف قرن بیستم مى گوید:زنان محروم شوهران زنان دیگر را بدزدند،بچه هاى بى پدرى که از این راه به وجود مى آیند دولت تکفل کند.از نظر این فیلسوف قرن بیستم احتیاج زن به تاهل فقط از سه ناحیه است: یکى از ناحیه جنسى که با زرنگى و دلربایى زن به خوبى تامین مى شود،دیگر از ناحیه فرزند که آن هم با دزدى تامین مى گردد،سوم از ناحیه اقتصادى که به وسیله دولت باید تامین شود.از نظر این فیلسوف چیزى که اهمیت ندارد یکى این است که زن احتیاج دارد به عواطف صمیمانه شوهر;احتیاج دارد به اینکه مردى او را زیر بال حمایت خود بگیرد و تماس با او تنها از ناحیه احتیاج جنسى نباشد.موضوع دیگرى که از نظر این فیلسوف اهمیت ندارد وضع پریشان و ناراحت کننده کودکى است که ازاین راه به دنیا مى آید.هر کودکى،بلکه هر انسانى نیاز دارد به پدر شناخته شده و مادرشناخته شده.هر کودکى نیاز دارد به عواطف صمیمانه پدر و مادر.تجربه نشان داده است مادرى که فرزندش پدر مشخصى ندارد و قلبش از منبع عواطف پدر آن فرزندسیراب نمى شود کمتر نسبت به فرزندش مهر مى ورزد.این کسر محبتها را از کجا بایدتامین کرد؟آیا دولت مى تواند تامین کند؟ آقاى راسل متاسف است که اگر پیشنهاد او قانونى نشود گروه زیادى از زنان مجردعقیم مى مانند.اما خود آقاى راسل بهتر مى داند که زنان مجرد انگلستان شکیبایى انتظار چنین قانونى را ندارند;عملا از پیش خود مشکل تجرد و فرزند بى پدر را حل کرده اند. از هر ده انگلیسى… در اطلاعات ۲۵/۹/۳۸ تحت عنوان «از هر ده انگلیسى یکى حرامزاده است » چنین نوشته بود… «لندن،رویتر،۱۶ دسامبر،خبرگزارى فرانسه.در گزارشى که دکتر ژ.آ.اسکات،مامور پزشکى شهردارى لندن تهیه کرده است خاطر نشان شده:سال گذشته درلندن از هر ده کودکى که به دنیا آمدند یکى غیر مشروع بوده است.دکتر اسکات تاکید کرده است که تولدهاى غیر قانونى در حال افزایش دائمى است و از ۳۳۸۳۸نفر در سال ۱۹۵۷ به ۵۳۴۳۳ نفر در سال بعدى افزایش یافته است.» ملت انگلستان بدون اینکه انتظار قانونى شدن پیشنهاد آقاى راسل را بکشدخودش مشکل را حل کرد. تعدد زوجات،ممنوع و همجنس بازى رواست! اما دولت انگلستان درست بر خلاف نظر آقاى راسل عمل کرد;به جاى اینکه تکلیف زنان مجرد را روشن کند و حقى براى آنها در وجود مردان قرار دهد،کارى کردکه زنان بیش از پیش از وجود مردان محروم گردند.در هفته گذشته قانون «همجنس بازى »را به تصویب نهایى رسانید.در تاریخ ۱۴/۴/۴۶ روزنامه اطلاعات خبر داد: «لندن،مجلس عوام بریتانیا پس از یک بحث هشت ساعته قانون همجنس بازى راتصویب کرد و متن لایحه را براى تصویب نهایى به مجلس اعیان فرستاد.» در ده روز بعد یعنى در ۲۴/۴/۴۶ نوشت: «مجلس لردهاى انگلیس قانون «همجنس بازى »را در شور دوم تصویب کرد.این قانون که قبلا به تصویب مجلس عوام انگلیس رسیده به زودى از طرف ملکه الیزابت دوم ملکه بریتانیا توشیح خواهد شد.» در حال حاضر در انگلستان تعدد زوجات ممنوع است اما همجنس بازى رواست. از نظر این مردم اگر یک مرد براى زن خود«هوویى »از جنس زن بیاورد جایزنیست،یک عمل غیر انسانى کرده است،اما اگر«هوویى »از جنس مرد بیاورد،عمل شرافتمندانه و انسانى و متناسب با مقتضیات قرن بیستم انجام داده است.به عبارت دیگر به فتواى اهل حل و عقد انگلستان اگر«هووى »زن ریش و سبیل داشته باشدچند همسرى اشکال ندارد!اینکه مى گویند دنیاى غرب مسائل جنسى و خانوادگى راحل کرده و ما باید از راه حل هاى آنها استفاده کنیم،به این نحو حل کرده که دانستید. اینها براى من چندان مایه تعجب نیست.راهى که غرب در مسائل مربوط به امورجنسى و امور خانوادگى پیش گرفته،به نتایجى جز این نتایج نمى رسد;اگر به نتایجى غیر اینها برسد تعجب دارد. آنچه مایه تعجب و تاسف من است این است که مردم ما چرا منطق خود را از دست داده اند؟! چرا جوانان و تحصیل کرده هاى امروز ما کمتر قدرت تجزیه و تحلیل قضایارا دارند؟!چرا شخصیت خود را باخته اند؟!چرا اگر گوهرى در دست داشته باشند ومردم آن سوى جهان بگویند این گردوست،باور مى کنند و دور مى اندازند،و اما اگرگردویى را در دست اجنبى ببینند و به آنها گفته شود این گوهر است،باور کرده شیفته اش مى گردند؟!
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
آیا طبیعت مرد چند همسرى است؟
حتما تعجب خواهید کرد اگر بشنوید عقیده رایج روانشناسان و فیلسوفان اجتماعى غرب بر این است که مرد چند همسرى آفریده شده،تک همسرى بر خلاف طبیعت اوست.
ویل دورانت در لذات فلسفه صفحه ۹۱ پس از آن که شرحى درباره آشفتگیهاى اخلاقى امروز از نظر امور جنسى مى دهد،مى گوید:
«بى شک بسیارى از آن،نتیجه علاقه «اصلاح ناپذیرى »است که به تنوع داریم وطبیعت به یک زن بسنده نمى کند.»
هم او مى گوید:
«مرد ذاتا طبیعت چند همسرى دارد و فقط نیرومندترین قیود اخلاقى،میزان مناسبى از فقر و کار سخت و نظارت دائمى زوجه مى تواند تک همسرى را به اوتحمیل کند.»
در شماره ۱۱۲ مجله زن روز تحت عنوان «آیا مرد طبیعتا خیانتکار است؟»نوشته است:
«پروفسور اشمید آلمانى گفته است:…در طول تاریخ،مرد همیشه خیانتکار بوده وزن دنباله رو خیانت.حتى در قرون وسطى نیز برابر شواهد موجود ۹۰ درصد ازجوانان به دفعات رفیقه عوض مى کردند و ۵۰ درصد از مردان زندار به همسرانشان خیانت مى ورزیدند.رابرت کینزى، محقق معروف امریکایى در گزارشش-که به کینزى راپورت مشهور شده-نوشته است:مردان و زنان امریکایى در بى وفایى وخیانت دست سایر ملل دنیا را از پشت بسته اند…کینزى در قسمت دیگر گزارشش آورده است:«زن بر خلاف مرد از تنوع جویى در عشق و لذت بیزار است.به همین دلیل بعضى اوقات از رفتار مرد سر در نمى آورد.ولى مرد تنوع جویى را نوعى ماجراجویى تلقى مى کند،آسان از راه بدر مى رود و به نظر او آنچه مهم است لذت جسمى است نه لذت عاطفى و روحى.تظاهر به تماس عاطفى و روحى در مرد فقطتا وقتى است که فرصتى براى درک لذت جسمى پیش نیامده است.روزى پزشک مشهورى به من گفت:«پولیگام »بودن مرد(تنوع دوستى و تعدد خواهى)و«منوگام »بودن زن(انحصار خواهى و یکه شناسى)یک امر بدیهى است،زیرا در مردمیلیونها سلول «اسپرم »تولید مى شود در حالى که زن در دوران آمادگى جز یک تخم از تخمدان تولید نمى کند.صرف نظر از فرضیه کینزى،بد نیست از خودمان بپرسیم:آیا وفادار بودن براى مرد مشکل است؟
هانرى دومنترلان فرانسوى در پاسخ این سؤال نوشته است:وفادار بودن براى مردمشکل نیست بلکه غیر ممکن است.یک زن براى یک مرد آفریده شده است و یک مرد براى زندگى و همه زنها.مرد اگر به تاریکى مى پرد و به زنش خیانت مى کندتقصیر خودش نیست،تقصیر خلقت و طبیعت است که همه عوامل خیانت را در اوبه وجود آورده است.»
در شماره ۱۲۰ همین مجله تحت عنوان «عشق و ازدواج به سبک فرانسوى » چنین مى نویسد: «زن و شوهر فرانسوى مساله بى وفایى را بین خودشان حل کرده و براى آن قاعده و قانون و حد و حدودى قائل شده اند.اگر مرد از مرز این قاعده و قانون تجاوز نکندپرش به تاریکى اش بى اهمیت است.آیا اصولا یک مرد بعد از دو سال زندگى زناشویى مى تواند وفادار بماند؟به طور یقین نه،زیرا این خلاف طبیعتش است.امادر مورد زنان تا اندازه اى تفاوت مى کند و خوشبختانه آنها به این تفاوت واقفند.درفرانسه اگر شوهرى مرتکب خیانت شود زنش احساس نارضایى نمى کند یاعصبانى نمى شود،زیرا به خودش دلدارى مى دهد:او فقط جسمش را با خودش نزد دیگرى برده نه روح و احساساتش را،روح و احساساتش مال من است.»
در چند سال پیش نظریه یک پروفسور زیست شناس به نام دکتر راسل لى در همین زمینه در روزنامه کیهان منتشر شد و مدتى مورد بحث و گفتگوى نویسندگان ایرانى بود.به عقیده دکتر راسل لى قناعت مرد به یک زن خیانت به نسل است،نه از نظر کمیت بلکه از نظر کیفیت;زیرا بسنده کردن مرد به یک زن نسل او را ضعیف مى کند.نسل درچند همسرى قوى و نیرومند مى گردد.
به عقیده ما این توصیف از طبیعت مرد به هیچ وجه صحیح نیست.الهام بخش این مفکران در این عقیده اوضاع خاص محیط اجتماعى آنها بوده نه طبیعت واقعى مرد. البته ما مدعى نیستیم که زن و مرد از لحاظ زیست شناسى و روانشناسى وضع مشابهى دارند.بر عکس، معتقدیم زیست شناسى و روانشناسى مرد و زن متفاوت است و خلقت از این تفاوت هدف داشته است،و به همین جهت نباید تساوى حقوق انسانى زن و مرد را بهانه براى تشابه و یکنواختى حقوق آنها قرار داد.از نظر روحیه تک همسرى نیز قطعا زن و مرد روحیه هاى متفاوتى دارند.زن طبعا تک شوهر است; چند شوهرى بر ضد روحیه اوست.نوع تمنیات زن از شوهر با چند شوهرى سازگارنیست.اما مرد طبعا تک همسر نیست،به این معنى که چند زنى بر ضد روحیه او نیست. چند زنى با نوع تمنیاتى که مرد از وجود زن دارد ناسازگار نیست.
اما ما با آن عقیده که روحیه مرد با تک همسرى ناسازگار است مخالفیم.ما منکراین نظر هستیم که مى گوید علاقه مرد به تنوع «اصلاح ناپذیر»است.ما با این عقیده مخالفیم که وفادارى براى مرد غیر ممکن است و یک زن براى یک مرد آفریده شده ویک مرد براى همه زنها.
به عقیده ما عوامل خیانت را محیطهاى اجتماعى در مرد به وجود مى آورد نه خلقت و طبیعت.مسؤول خیانت مرد خلقت نیست،محیط اجتماعى است.عوامل خیانت را محیطى به وجود مى آورد که از یک طرف زن را تشویق مى کند تمام فنون اغوا و انحراف را براى مرد بیگانه به کار ببرد،هزار و یک نیرنگ براى از راه بیرون رفتن او بسازد;و از طرف دیگر به بهانه اینکه یگانه صورت قانونى ازدواج تک همسرى است،صدها هزار بلکه میلیونها زن آماده و نیازمند به ازدواج را از حق زناشویى محروم مى کند و آنها را براى اغواى مرد روانه اجتماع مى سازد.
در مشرق اسلامى پیش از آن که آداب و رسوم غربى رایج گردد ۹۰ درصد مردان،تک همسر واقعى بودند;نه بیش از یک زن شرعى داشتند و نه با رفیقه و معشوقه سرگرم بودند.زوجیت اختصاصى به مفهوم واقعى کلمه بر اکثریت قریب به اتفاق خانواده هاى اسلامى حکمفرما بود.
چند همسرى،عامل نجات تک همسرى
تعجب مى کنید اگر بگویم تعدد زوجات در مشرق اسلامى مهمترین عامل نجات تک همسرى بود.بلى،مجاز بودن تعدد زوجات بزرگترین عامل نجات تک همسرى است،به این معنى که در شرایطى که موجبات تعدد زوجات پیدا مى شود و عدد زنان نیازمند به ازدواج از مردان نیازمند به ازدواج فزونى مى گیرد،اگر حق تاهل این عده زنان به رسمیت شناخته نشود و به مردانى که واجد شرایط اخلاقى و مالى و جسمى هستند اجازه چند همسرى داده نشود، رفیقه بازى و معشوقه گیرى ریشه تک همسرى واقعى را مى خشکاند.
در مشرق اسلامى از طرفى تعدد زوجات مجاز بود و از طرف دیگر اینهمه مهیجات و محرکات اغوا کننده نبود.لهذا تک همسرى واقعى بر اکثریت خانواده هاحکمفرما بود و کار معشوقه بازى مردان به آنجا نکشید که کم کم برایش فلسفه بسازندو بگویند آفرینش مرد چند همسرى است و تک همسرى براى مرد جزو ممتنعات ومحالات جهان است.
ممکن است بپرسید:بنا به عقیده این دانشمندان-که از نظر قانون طبیعت،مرد راچند همسرى مى دانند و از نظر قانون اجتماع تعدد زوجات را محکوم مى کنند-تکلیف مرد در میان این دو قانون چه مى شود؟
تکلیف مرد در مکتب این آقایان واضح است:مرد باید قانونا تک همسر باشد وعملا چند همسر;یک زن شرعى و قانونى بیشتر نداشته باشد اما معشوقه و رفیقه هر چه دلش مى خواهد مانعى ندارد.به عقیده این آقایان رفیقه گیرى و معشوقه بازى حق طبیعى و مسلم و مشروع مرد است!و بسنده کردن مرد در همه عمر به یک زن نوعى «نامردى »است.
چهره واقعى بحث
گمان مى کنم وقت آن رسیده است که خواننده محترم درک کند که مساله اى که ازلحاظ چند همسرى براى بشر مطرح بوده و هست چیست.مساله این نیست که آیاتک همسرى بهتر است یا چند همسرى.در اینکه تک همسرى بهتر است تردیدى نیست.تک همسرى یعنى اختصاص خانوادگى،یعنى اینکه جسم و روح هر یک اززوجین از آن یکدیگر باشد.بدیهى است که روح زندگى زناشویى که وحدت ویگانگى است در زوجیت اختصاصى بهتر و کاملتر پیدا مى شود.آن دو راهى که بشر برسر آن قرار گرفته این نیست که از میان تک همسرى و چند همسرى کدامیک راانتخاب کند.مساله اى که از این لحاظ براى بشر مطرح است این است که به واسطه ضرورتهاى اجتماعى،مخصوصا فزونى نسبى عده زنان نیازمند به ازدواج بر مردان نیازمند،تک همسرى مطلق عملا در خطر افتاده است.تک همسرى مطلق که شامل تمام خانواده ها بشود افسانه اى بیش نیست.یکى از دو راه در پیش است:یا رسمیت یافتن تعدد زوجات و یا رواج معشوقه بازى;به عبارت دیگر یا چند همسر شدن معدودى از مردان متاهل-که حتما از ۱۰ درصد تجاوز نخواهد کرد-و سر و سامان یافتن و خانه و زندگى پیدا کردن زنان بى شوهر،و یا باز گذاشتن راه معشوقه بازى;وچون در صورت دوم هر معشوقه اى مى تواند با چندین مرد ارتباط داشته باشد،اکثریت قریب به اتفاق مردان متاهل عملا چند همسر خواهند بود.
آرى،این است صورت صحیح طرح مساله چند همسرى.اما مبلغان شیوه هاى غربى حاضر نیستند صورت صحیح مساله را طرح کنند;حاضر نیستند حقیقت راآشکارا بگویند.آنها واقعا مدافع مترس بازى و معشوقه گیرى هستند،زن شرعى وقانونى را سربار و مزاحم مى دانند و یکى اش را هم زیاد مى دانند چه رسد به دو زن و سه زن و چهار زن،لذت را در آزادى از قیود ازدواج مى شناسند،اما در گفته هاى خود براى ساده دلان چنین وانمود مى کنند که ما مدافع تک همسرى هستیم;با لحنى معصومانه مى گویند ما طرفدار آنیم که مرد تک همسر و باوفا باشد نه چند همسر وبى وفا!
نیرنگ مرد قرن بیستم
مرد قرن بیستم در بسیارى از مسائل مربوط به حقوق خانوادگى توانسته است نعل وارونه بزند و با نامهاى قشنگ تساوى و آزادى،زن را اغفال کرده از تعهدات خودنسبت به او بکاهد و بر کامگیریهاى بى حساب خود بیفزاید.اما در کمتر مساله اى به اندازه تعدد زوجات،از این جهت موفقیت داشته است.
راستى من گاهى در آثار بعضى از نویسندگان ایرانى چیزهایى مى بینم که دچارتردید مى شوم،نمى دانم ساده دلى است یا اغفال؟
یکى از این نویسندگان نظر خود را درباره تعدد زوجات اینچنین نوشته است:
«در حال حاضر در ممالک پیشرفته روابط زوجین متکى بر تکالیف حقوقى متقابل است و بنابر این شناخت تعدد زوجات به هر شکل و عنوان(دائم یا منقطع)از جانب زن همان اندازه دشوار است که از مرد بخواهند وجود رقباى خود را در عرصه زناشویى تحمل کند.»
من نمى دانم این گونه اشخاص تصور واقعى شان از این مساله همین است یا نعل وارونه مى زنند؟!آیا اینها واقعا نمى دانند که تعدد زوجات ناشى از یک مشکل اجتماعى است که بر دوش تمام مردان و زنان متاهل سنگینى مى کند و راه حل بهترى از تعدد زوجات تاکنون براى این مشکل پیدا نشده است؟آیا اینها نمى دانند که چشمهارا روى هم گذاشتن و شعار دادن و فریاد«زنده باد تک همسرى و مرگ برچند همسرى »دردى دوا نمى کند؟آیا اینها نمى دانند که تعدد زوجات جزو حقوق زن است نه حقوق مرد و ربطى به حقوق متقابل زن و مرد ندارد؟
مضحک این است که مى گویند:«تعدد زوجات از جانب زن همان اندازه دشواراست که از مرد بخواهند وجود رقباى خود را در عرصه زناشویى تحمل کند.»گذشته از اینکه مقایسه غلطى است،شاید نمى دانند که دنیاى امروز-که این آقایان هر پدیده اى را به این نام جذب مى کنند و هیچ تردیدى را در صحت رویدادهاى آن روانمى دارند-مرتبا از مرد مى خواهد که عشق زن خویش را محترم بشمارد و وجودرقباى خود را در عرصه زناشویى تحمل کند.دنیاى امروز این «نابردباریها»را به نام حسادت،تعصب،فناتیسم و غیره محکوم مى کند.اى کاش جوانان ما لااقل از عمق جریاناتى که از این لحاظ در مغرب زمین مى گذرد اندکى آگاهى داشتند.
روشن شد که تعدد زوجات ناشى از یک مشکل اجتماعى است نه طبیعت ذاتى مرد.بدیهى است که اگر در اجتماعى مشکله فزونى نسبى عدد زنان نیازمند بر مردان نیازمند وجود نداشته باشد تعدد زوجات از میان خواهد رفت و یا بسیار کم خواهدشد;و اگر بخواهیم در چنین شرایطى(فرضا چنین شرایطى وجود پیدا کند)[زنانى بى شوهر نمانند]تعدد زوجات نه کافى است و نه صحیح.براى این منظور چند چیزدیگر لازم است:اول عدالت اجتماعى و کار و درآمد کافى براى هر مرد نیازمند به ازدواج تا بتواند به تشکیل کانون خانوادگى اقدام نماید. دوم آزادى اراده و اختیارهمسر براى زن که از طرف پدر یا برادر یا شخص دیگر اجبارا به عقد یک مرد زندارپولدار درآورده نشود.بدیهى است که اگر زن آزاد و مختار باشد و امکان همسرى بایک مرد مجرد برایش فراهم باشد هرگز زن مرد زندار نخواهد شد و سر«هوو» نخواهد رفت. این اولیاء زن هستند که به طمع پول،دختر یا خواهر خود را به مردان زندار پولدار مى فروشند. سوم اینکه عوامل تحریک و تهییج و اغوا و خانه خراب کن اینقدر زیاد نباشد.عوامل اغوا،زنان شوهردار را از خانه شوهر به خانه بیگانه مى کشد،چه رسد به زنان بى شوهر.
اجتماع اگر سر اصلاح دارد و طرفدار نجات تک همسرى واقعى است باید در راه برقرارى این سه عامل بکوشد،و الا منع قانونى تعدد زوجات جز اینکه راه فحشاء راباز کند اثر دیگرى ندارد.
بحران ناشى از محرومیت زنان بى شوهر
اما اگر عدد زنان نیازمند بر مردان نیازمند فزونى داشته باشد،منع تعدد زوجات خیانت به بشریت است،زیرا تنها پامال کردن حقوق زن در میان نیست.اگر مطلب به پامال شدن حقوق عده اى از زنان ختم مى شد باز قابل تحمل بود.بحرانى که از این راه عارض اجتماع مى شود از هر بحران دیگر خطرناکتر است،همچنانکه خانواده از هرکانون دیگر مقدستر است.
زیرا آن که از حق طبیعى خود محروم مى ماند یک موجود زنده است با همه عکس العمل هایى که یک موجود زنده در محرومیتها نشان مى دهد،یک انسان است باهمه عوارض روانى و عقده هاى روحى در زمینه ناکامیها،زن است با همه نیرنگهاى زنانه،دختر حواست با قدرت کامل «آدم فریبى ».
او گندم و جو نیست که زائد بر مصرف را به دریا بریزند یا در انبارى براى «روزمبادا»ذخیره کنند،خانه و اتاق نیست که اگر مورد احتیاج نبود قفلى به آن بزنند.بلى،او یک موجود زنده است،یک انسان است،یک زن است;نیروى شگرف خود را ظاهرخواهد کرد و دمار از روزگار اجتماع برخواهد آورد.او خواهد گفت:
سخن درست بگویم نمى توانم دید که مى خورند حریفان و من نظاره کنم
همین «نمى توانم دید»کارها خواهد کرد،خانه ها و خانواده ها ویران خواهدساخت،عقده ها و کینه ها به وجود خواهد آورد.واى به حال بشر آنگاه که غریزه وعقده دست به دست هم بدهند.
زنان محروم از خانواده نهایت کوشش را براى اغواى مرد-که قدمش در هیچ جااین اندازه لرزان و لغزان نیست-به کار خواهند برد،و بدیهى است که «چو گل بسیارشد پیلان بلغزند»و متاسفانه از این «گل »مقدار کمى هم براى لغزیدن این پیل کافى است.
آیا مطلب به همین جا خاتمه پیدا مى کند؟خیر،نوبت به زنان خانه دار مى رسد. زنانى که شوهران خود را در حال خیانت مى بینند آنها هم به فکر انتقام و خیانت مى افتند،آنها هم در خیانت دنباله رو مرد مى شوند.نتیجه نهایى چه خواهد بود؟
نتیجه نهایى در گزارشى که به «کینزى راپورت »مشهور شده،ضمن یک جمله خلاصه شده است:«مردان و زنان امریکایى در بى وفایى و خیانت دست سایر ملل دنیارا از پشت بسته اند».
ملاحظه مى فرمایید که تنها با فساد و انحراف مرد خاتمه نمى یابد،شعله این آتش در نهایت امر دامن زنان خانه دار را هم مى گیرد.
عکس العمل هاى مختلف در زمینه پدیده فزونى زن
پدیده فزونى نسبى زن همیشه در زندگى بشر وجود داشته.چیزى که هست عکس العمل ها در برابر این پدیده-که مشکله اى براى اجتماع به وجود مى آوردیکسان نبوده است.ملتهایى که روحشان با تقوا و عفاف پیوند بیشترى داشته،به رهبرى ادیان بزرگ آسمانى این مشکله را با تعدد زوجات حل کرده اند و ملتهایى که تقوا و عفاف چندان با روحیه شان سازگار نبوده،این پدیده را وسیله اى براى فحشاءقرار داده اند.
نه تعدد زوجات در مشرق ناشى از دین اسلام است و نه ترک آن در مغرب مربوطبه دین مسیح است،زیرا قبل از اسلام در مشرق زمین تعدد زوجات وجود داشته وادیان شرقى آن را مجاز کرده بودند،و در اصل دین مسیح هم نصى بر منع تعددزوجات وجود ندارد;هر چه هست مربوط به خود ملل غرب است نه دین مسیح.
ملتهایى که در مسیر فحشاء قرار گرفته اند بیش از ملتهایى که تعدد زوجات راتجویز کرده اند به تک همسرى ضربه زده اند.
دکتر محمد حسین هیکل نویسنده کتاب زندگانى محمد پس از ذکر آیات قرآن درباره تعدد زوجات مى گوید:
«این آیات اکتفا به یک زن را بهتر مى شمارد و مى گوید:اگر مى ترسید مطابق عدالت رفتار نکنید فقط یک زن بگیرید.ضمنا تاکید مى کند که نمى توانید به عدالت رفتارکنید.اما در عین حال چون ممکن است در زندگى اجتماعى حوادثى پیش آید که تعدد زنان را ایجاب مى کند، بدین جهت آن را به شرط عدالت روا شمرده است. محمد صلى الله علیه و آله و سلم در اثناى جنگهاى مسلمانان که گروهى از آنان کشته مى شدند و طبعازنانشان بیوه ماندند،بدین طریق رفتار کرد.واقعا آیا مى توانید بگویید که پس ازجنگها و امراض عمومى و شورشها که هزارها و میلیونها اشخاص تلف مى شوند وعده زیادى زنان بى شوهر مى مانند،اکتفا به یک زن بهتر از چند زن است که به طوراستثناء و به قید عدالت روا شمرده شده است؟آیا مردم مغرب زمین مى توانند ادعاکنند که پس از جنگ جهانگیر قانون اکتفا به یک زن همان طور که اسما وجود داردعملا نیز اجرا شده است؟»
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
اشکالات و معایب چند همسرى
سعادت و خوشبختى زناشویى در گرو صفا، صمیمیت، گذشت، فداکارى، وحدت و یگانگى است و همه اینها در چند همسرى به خطر مى افتد.
گذشته از وضع ناهنجار زنان و فرزندان دو مادره،از نظر خود مرد آنقدرمسؤولیتهاى تعدد زوجات سنگین و خرد کننده است که رو آوردن به آن پشت کردن به مسرت و آسایش است.
اکثر مردانى که از تعدد زوجات راضى و خشنودند آنها هستند که عملا از زیر بارمسؤولیتهاى شرعى و اخلاقى آن شانه خالى مى کنند;زنى را مورد توجه قرار داده زن دیگر را از حساب خارج مى کنند و به تعبیر قرآن کریم او را«کالمعلقه »رها مى کنند. آنچه این گونه افراد نام تعدد زوجات به آن مى دهند در واقع نوعى تک همسرى است توام با ستمکارى و جنایت و بیدادگرى.
مثل عامیانه اى در میان مردم رایج است،مى گویند:«خدا یکى،زن یکى ».عقیده اکثر مردان بر این بوده و هست و حقا اگر خوشى و مسرت را مقیاس قرار دهیم و مساله را از زاویه فردى و شخصى بسنجیم عقیده درستى است.اگر درباره همه مردان صادق نباشد،درباره اکثریت مردان صادق است.
اگر مردى خیال کند که تعدد زوجات با قبول همه مسؤولیتهاى شرعى و اخلاقى به نفع اوست و او از نظر تن آسایى از این کار صرفه مى برد،سخت در اشتباه است.مسلماتک همسرى از نظر تامین خوشى و آسایش بر چند همسرى ترجیح دارد،اما…
بررسى صحیح
بررسى درستى و نادرستى مسائلى مانند تعدد زوجات-که ناشى از ضرورتهاى شخصى یا اجتماعى است-به این نحو صحیح نیست که آن را با تک همسرى مقایسه کنیم.
بررسى صحیح این گونه مسائل منوط به این است که از طرفى علل و موجبات ایجاب کننده آنها را در نظر بگیریم و ببینیم عواقب وخیم بى اعتنایى به آنها چیست.ازطرف دیگر نظرى به مفاسد و معایبى که از خود این مسائل ناشى مى شود بیفکنیم. آنگاه یک محاسبه کلى روى مجموع آثار و نتایجى که از دو طرف مساله پیدا مى شودبه عمل آوریم.تنها در این صورت است که این گونه مسائل به صورت واقعى خودطرح و مورد بررسى قرار گرفته اند.
توضیحا مثالى ذکر مى کنم:فرض کنید مى خواهیم درباره «سربازى اجبارى »نظربدهیم.اگر تنها از زاویه منافع و تمایلات خانواده اى که سرباز به آنها تعلق دارد بنگریم شک ندارد که قانون سرباز وظیفه قانون خوبى نیست.چه از این بهتر که قانونى به نام قانون سربازى وظیفه وجود نداشته باشد و عزیز دل خانواده از کنارشان دور نرود واحیانا به میدان جنگ و خاک و خون کشیده نشود!
اما بررسى این مساله به این نحو صحیح نیست.بررسى صحیح آن به این نحو است که ضمن توجه به جدا شدن فرزندى از خانواده اى و احتمالا داغدار شدن آن خانواده،عواقب وخیم سرباز مدافع نداشتن را براى کشور در نظر بگیریم.آن وقت است که کاملا معقول و منطقى به نظر مى رسد که گروهى از فرزندان وطن به نام «سرباز»آماده دفاع و جانبازى براى کشور باشند و خانواده هاى آنها رنجهاى ناشى از سربازى راتحمل کنند.
ما در مقالات گذشته به ضرورتهاى شخصى و اجتماعى که احیانا مجوز تعددزوجات مى شود اشاره کردیم.اکنون مى خواهیم معایب و مفاسد ناشى از تعدد زوجات را بررسى کنیم تا زمینه براى یک محاسبه کلى فراهم گردد و ضمنا روشن شود که ما به یک سلسله معایب براى تعدد زوجات اعتراف داریم هر چند بعضى از ایرادات و اشکالات را وارد نمى دانیم چنانکه عن قریب روشن خواهد شد.معایبى که مى شودبراى تعدد زوجات ذکر کرد زیاد است و ما از جنبه هاى مختلف وارد بحث مى شویم. اینک بیان آن اشکالات و معایب:
از نظر روحى
روابط زناشویى منحصر به امور مادى و جسمانى یعنى تماسهاى بدنى و حمایتهاى مالى نیست.اگر منحصر به این امور بود تعدد زوجات قابل توجیه بود،زیرا امور مادى و جسمانى را مى توان میان افراد متعدد قسمت کرد و به هر کدام سهمى داد.
در روابط زناشویى آنچه عمده و اساس است امور روحى و معنوى است،عشق وعاطفه و احساسات است.کانون ازدواج و نقطه پیوند دو طرف به یکدیگر دل است. عشق و احساسات مانند هر امر روحى دیگر قابل تجزیه و تقسیم نیست;نمى توان آنهارا میان افراد متعدد سرشکن و جیره بندى کرد.مگر ممکن است دل را دو نیم کرد یا دردو جا به گرو گذاشت؟مگر مى شود قلب را به دو نفر تسلیم کرد؟عشق و پرستش یکه شناس است،شریک و رقیب نمى پذیرد.جو و گندم نیست که بشود پیمانه کرد و به هر نفر سهمى داد.بعلاوه،احساسات قابل کنترل نیست.آدمى در اختیار دل است نه دل در اختیار آدمى.پس آن چیزى که روح ازدواج است و جنبه انسانى آن است وروابط دو انسان را از روابط دو حیوان-که صرفا شهوانى و غریزى است-متمایزمى کند،نه قابل قسمت است و نه قابل کنترل.پس تعدد زوجات محکوم است.
به عقیده ما در این بیان قدرى اغراق وجود دارد،زیرا راست است که روح ازدواج عاطفه و احساسات است;هم راست است که احساسات قلبى تحت اختیار آدمى نیست;اما اینکه گفته مى شود احساسات قابل تقسیم نیست،یک تخیل شاعرانه بلکه یک مغالطه است،زیرا سخن در این نیست که احساسات بخصوصى را مانند یک قطعه جسم دو قسمت کنند و به هر کدام سهمى بدهند،تا گفته شود که امور روحى قابل تقسیم نیست;سخن در ظرفیت روحى بشر است.مسلما ظرفیت روحى آدمى آنقدرمحدود نیست که نتواند دو علاقه را در خود جاى دهد. پدرى صاحب ده فرزندمى شود و هر ده نفر را تا حد پرستش دوست مى دارد،براى همه آنها فداکارى مى کند.
بلى،یک چیز مسلم است و آن اینکه عشق و احساسات هرگز در صورت تعددآنقدر اوج نمى گیرد که در وحدت مى گیرد.اوج اعلاى عشق و احساسات با تعدد سازگار نیست، همچنانکه با عقل و منطق نیز سازگار نیست.
راسل در زناشویى و اخلاق مى گوید:
«بسیارى از مردم امروز عشق را یک مبادله منصفانه احساسات مى دانند و همین دلیل به تنهایى،صرف نظر از دلایل دیگر،براى محکوم کردن تعدد زوجات کافى است.»
من نمى دانم چرا اگر بناست مبادله احساسات منصفانه باشد باید انحصارى باشد؟ مگر پدر که فرزندان متعدد خود را دوست مى دارد و متقابلا آنها پدر را دوست مى دارند مبادله احساسات آنها به طور منصفانه نیست؟اتفاقا با اینکه فرزندان متعددند علاقه پدر به هر یک از فرزندان بر علاقه هر یک از فرزندان نسبت به پدرمى چربد.
عجیب این است که این سخن را کسى مى گوید که دائما به شوهران توصیه مى کندکه عشق زن خود را به بیگانه محترم بشمارند و مانع روابط عاشقانه آنها نشوند;متقابلاچنین توصیه هایى به زنان مى کند.آیا به عقیده راسل باز هم مبادله احساسات زن وشوهر منصفانه است؟
از نظر تربیتى
هووگرى ضرب المثل ناسازگارى است.براى زن دشمنى بالاتر از«هوو»وجودندارد.چند همسرى،زنان را به قیام و اقدام علیه یکدیگر و احیانا شوهر وا مى دارد ومحیط زناشویى را-که باید محیط صفا و صمیمیت باشد-به میدان جنگ و جدال وکانون کینه و انتقام تبدیل مى کند.دشمنى و رقابت و عداوت میان مادران به فرزندان آنها نیز سرایت مى کند،دو دستگى ها و چند دستگى ها به وجود مى آید،محیطخانوادگى-که اولین مدرسه و پرورشگاه روحى کودکان است و باید الهام بخش نیکى و مهربانى باشد-درس آموز نفاق و نامردى مى گردد.
در اینکه تعدد زوجات زمینه همه این آثار ناگوار تربیتى است شکى نیست.اما یک نکته را نباید فراموش کرد و آن اینکه باید دید چقدر از این آثار ناشى از طبیعت تعددزوجات است و چقدر از آنها ناشى از ژستى است که مرد و زن دوم مى گیرند.به عقیده ما همه این ناراحتیها معلول طبیعت تعدد زوجات نیست،بیشتر معلول طرز اجراى آن است.
مردى و زنى با هم زندگى مى کنند و زندگى آنها جریان عادى خود را طى مى کند. در این بین آن مرد در یک برخورد فریفته زنى مى گردد و فورا هوس چند همسرى به سرش مى زند. پس از یک قول و قرار محرمانه ناگهان زن دوم مثل اجل معلق پا به خانه و لانه زن اول مى گذارد و شوهر و زندگى او را تصاحب مى کند و در حقیقت به زندگى او شبیخون مى زند. واضح است که عکس العمل روحى زن اول جز کینه و انتقام چیز دیگر نیست.براى زن هیچ چیزى ناراحت کننده تر از این نیست که مورد تحقیرشوهر قرار بگیرد.بزرگترین شکست براى یک زن این است که احساس کند نتوانسته قلب شوهر خود را نگهدارى کند،و ببیند که دیگرى او را تصاحب کرده است.وقتى که مرد ژست خودسرى و هوسرانى مى گیرد و زن دوم ژست شبیخون زنى،انتظار تحمل وبردبارى از زن اول انتظار بیجایى است.
اما اگر زن اول بداند که شوهرش «مجوز»دارد،از او سیر نشده است و رو آوردن به چند همسرى به معنى پشت کردن به او نیست،و مرد ژست استبداد و خودسرى وهوسرانى را از خود دور کند و بر احترامات و عواطف خود نسبت به زن اول بیفزاید،وهمچنین اگر زن دوم توجه داشته باشد که زن اول حقوقى دارد و حقوق او محترم است و تجاوز به آنها جایز نیست، خصوصا اگر همه توجه داشته باشند که در راه حل یک مشکل اجتماعى قدم برمى دارند، مسلما از ناراحتیهاى داخلى کاسته مى شود.
قانون تعدد زوجات یک راه حل مترقیانه ناشى از یک دید اجتماعى وسیعى است. حتما اجرا کنندگان آن نیز باید در سطح عالیترى فکر کنند و از یک تربیت عالى اسلامى برخوردار باشند.
تجربه نشان داده است که در مواردى که مرد ژست خودسرى و هوسرانى نداشته وزن احساس کرده که شوهرش نیازمند به زن دوم است،خود داوطلب شده و زن دوم رابه خانه شوهر آورده است و هیچ یک از ناراحتیهاى مزبور وجود نداشته است.اکثرناراحتیها ناشى از طرز رفتار وحشیانه اى است که مردان در اجراى این قانون به کارمى برند.
از نظر اخلاقى
مى گویند:اجازه تعدد زوجات اجازه «شره »و شهوت است;به مرد اجازه مى دهدهواپرستى کند. اخلاق ایجاب مى کند که انسان شهوات خود را به حداقل ممکن تقلیل دهد،زیرا مقتضاى طبیعت آدمى این است که هر اندازه جلو شهوت را باز گذارد رغبت و تمایلش فزونى مى گیرد و آتش شهوتش مشتعلتر مى گردد.
منتسکیو در روح القوانین صفحه ۴۳۴ درباره تعدد زوجات مى گوید:
«پادشاه مراکش در حرمسراى خود از تمام نژادها،اعم از سفید و زرد وسیاه پوست،زن دارد. اما اگر این شخص دو برابر زنهاى کنونى خود نیز زن داشته باشد باز هم خواهان زن تازه خواهد بود،زیرا شهوترانى مثل خست و لئامت است وهر چه شدت کرد زیادتر مى شود، چنانکه تحصیل سیم و زر زیاد باعث ازدیادحرص و آز مى گردد.تعدد زوجات رسم عشقبازى مستهجن و مخالف طبیعت(همجنس بازى)را نیز مى آموزد و رایج مى کند،زیرا در عرصه شهوترانى هر عملى که از حدود معین خارج گردید باعث اعمال بى قاعده مى گردد.در اسلامبول وقتى که شورشى در گرفت،در حرمسراى یک حکمران حتى یک زن وجود نداشت، چه آن حکمران با عشقبازیهاى مخالف طبیعت،روزگار خود را مى گذرانید.»
این ایراد را از دو نظر باید مورد بررسى قرار داد:یکى از این نظر که مى گوینداخلاق پاک با اعمال شهوت منافات دارد و براى پاکى نفوس باید شهوت را به حداقل ممکن تقلیل داد.دیگر از نظر آن اصل روانى که مى گوید مقتضاى طبیعت آدمى این است که هر چه بیشتر با آن موافقت شود بیشتر طغیان مى کند و هر چه بیشتر با آن مخالفت شود آرام مى گیرد.
اما از نظر اول:باید بگوییم متاسفانه این یک تلقین غلطى است که اخلاق مسیحى-که بر پایه ریاضت است و از اخلاق هندى و بودایى و کلبى متاثر است-القاء کرده است.اخلاق اسلامى بر این پایه نیست.از نظر اسلام چنین نیست که هر چه از شهوات تقلیل شود با اخلاق سازگارتر است و اگر به حد صفر برسد صد در صد اخلاقى است. از نظر اسلام اخلاق با افراط در شهوترانى ناسازگار است.
براى اینکه بدانیم تعدد زوجات یک عمل افراطى است یا نه،باید ببینیم آیا مرد بالطبع تک همسرى است یا نه.از مقاله ۳۱ معلوم شد که شاید امروز یک نفر هم پیدانشود که طبیعت مرد را محدود به تک همسرى بداند و چند همسرى را یک عمل انحرافى و افراطى بشناسد.بر عکس،عقیده بسیارى این است که طبیعت مردچند همسرى است و تک همسرى چیزى است نظیر تجرد که بر خلاف طبیعت مرداست.
اگر چه ما با آن نظر که طبیعت مرد چند همسرى است مخالفیم،اما با این نظر هم موافق نیستیم که طبیعت مرد تک همسرى است و چند همسرى بر ضد طبیعت مرداست و نوعى انحراف و مخالف طبیعت است نظیر همجنس بازى.
کسانى مانند منتسکیو که تعدد زوجات را مساوى با شهوت پرستى مى دانند،نظرشان به حرمسرا بازى است;خیال کرده اند که اسلام با قانون تعدد زوجات خواسته است جواز حرمسرا براى خلفاى عباسى و عثمانى و امثال آنها صادر کند.اسلام بیش از همه با آن کارها مخالف است.حدود و قیودى که اسلام براى تعدد زوجات قائل است،آزادى مرد هوسران را بکلى از او سلب مى کند.
اما از نظر دوم:این عقیده که مى گوید:«طبیعت آدمى هر اندازه ارضاء شود بیشترطغیان مى کند و هر اندازه مخالفت شود بهتر آرام مى گیرد»درست نقطه مقابل عقیده اى است که امروز در میان پیروان فروید پیدا شده و مرتبا به نفع آن تبلیغ مى شود.
فرویدیستها مى گویند:«طبیعت بر اثر ارضاء و اقناع آرام مى گیرد و در اثر امساک فزونى مى گیرد و طغیان مى کند».لهذا این عده صد در صد طرفدار آزادى و شکستن آداب و سنن خصوصا در مسائل جنسى مى باشند.اى کاش منتسکیو زنده مى بود ومى دید که امروز چگونه فرضیه او مورد تمسخر فرویدیستها قرار گرفته است.
از نظر اخلاق اسلامى هر دو عقیده خطاست.طبیعت،حقوق و حدودى دارد و آن حقوق و حدود را باید شناخت.طبیعت در اثر دو چیز طغیان مى کند و آرامش را بهم مى زند:یکى در اثر محرومیت و دیگر در اثر آزادى کامل دادن و برداشتن همه قیود وحدود از مقابل او.
به هر حال نه تعدد زوجات ضد اخلاق و بهم زننده آرامش روحى و مخالف پاکى نفوس است آنچنانکه امثال منتسکیو مى گویند،و نه قناعت ورزیدن به زن یا زنان مشروع خود ضد اخلاق است آنچنانکه فرویدیستها عملا تبلیغ مى کنند.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
از نظر حقوقى
به موجب عقد ازدواج،هر یک از زوجین به دیگرى تعلق مى گیرد و از آن اومى شود.حق استمتاعى که هر کدام نسبت به دیگرى پیدا مى کنند از آن جهت است که منافع زناشویى طرف را به موجب عقد ازدواج مالک شده است.از این رو در تعددزوجات آن که ذى حق شماره اول است زن سابق است.معامله اى که میان مرد و زن دیگرى صورت مى گیرد در حقیقت معامله «فضولى »است،زیرا کالاى مورد معامله یعنى منافع زناشویى مرد قبلا به زن اول فروخته شده و جزء مایملک او محسوب مى شود.پس آن کس که در درجه اول باید نظرش رعایت شود و اجازه او تحصیل گردد زن اول است.پس اگر بناست اجازه تعدد زوجات داده شود باید موکول به اجازه و اذن زن اول باشد،و در حقیقت این زن اول است که حق دارد درباره شوهر خودتصمیم بگیرد که زن دیگر اختیار بکند یا نکند.
بنابر این زن دوم و سوم و چهارم گرفتن درست مثل این است که شخصى یک بارمال خود را به شخص دیگر بفروشد و همان مال فروخته شده را براى نوبت دوم و سوم و چهارم به افراد دیگر بفروشد.صحت چنین معامله اى بستگى دارد به رضایت مالک اول و دوم و سوم،و اگر عملا شخص فروشنده مال مورد نظر را در اختیار افراد بعدى قرار دهد قطعا مستحق مجازات است.
این ایراد مبتنى بر این است که طبیعت حقوقى ازدواج را مبادله منافع بدانیم و هریک از زوجین را مالک منافع زناشویى طرف دیگر فرض کنیم.من فعلا راجع به این مطلب-که البته قابل خدشه و ایراد است-بحثى نمى کنم.فرض مى کنیم طبیعت حقوقى ازدواج همین باشد. این ایراد وقتى وارد است که تعداد زوجات از جانب مردفقط جنبه تفنن و تنوع داشته باشد. بدیهى است که اگر طبیعت حقوقى ازدواج مبادله منافع زناشویى باشد و زن از هر لحاظ قادر باشد که منافع زناشویى مرد را تامین کند،مرد هیچ گونه مجوزى براى تعدد زوجات نخواهد داشت.اما اگر جنبه تفنن و تنوع نداشته باشد،بلکه مرد یکى از مجوزهایى که در مقالات پیش اشاره کردیم داشته باشد،این ایراد مورد ندارد.مثلا اگر زن عقیم باشد،یا به سن یائسگى رسیده باشد ومرد نیازمند به فرزند باشد،یا زن مریض و غیر قابل استمتاع باشد،در این گونه مواردحق زن مانع تعدد زوجات نخواهد بود.
تازه این در صورتى است که مجوز تعدد زوجات امر شخصى مربوط به مرد باشد. اما اگر پاى یک علت اجتماعى در کار باشد و تعدد زوجات به واسطه فزونى عدد زنان بر مردان و یا به واسطه احتیاج اجتماع به کثرت نفوس تجویز شود،این ایراد صورت دیگرى پیدا مى کند.در این گونه موارد،تعدد زوجات یک نوع تکلیف و واجب کفایى است;وظیفه اى است که براى نجات اجتماع از فساد و فحشاء و یا براى خدمت به تکثیر نفوس اجتماع باید انجام شود.بدیهى است آنجا که پاى تکلیف و وظیفه اجتماعى به میان مى آید،رضایت و اجازه و اذن مفهوم ندارد. اگر فرض کنیم اجتماع واقعا مبتلا به فزونى زن بر مرد است یا نیازمند به تکثیر نفوس است، یک وظیفه،یک واجب کفایى متوجه همه مردان و زنان متاهل مى شود;پاى یک وظیفه، یک واجب کفایى متوجه همه مردان و زنان متاهل مى شود،پاى یک فداکارى واز خود گذشتگى به خاطر اجتماع براى زنان متاهل به میان مى آید.درست مثل وظیفه سربازى است که متوجه خانواده ها مى شود و باید به خاطر اجتماع از عزیزشان دل بکنند و او را روانه میدان کارزار کنند.در این گونه موارد،غلط است که موکول به رضایت و اجازه شخص یا اشخاص ذى نفع بشود.
کسانى که مدعى هستند حق و عدالت ایجاب مى کند که تعدد زوجات با اجازه همسر پیشین باشد،فقط از زاویه تفنن و تنوع طلبى مرد مطلب را نگریسته اند وضرورتهاى فردى و اجتماعى را از یاد برده اند.اساسا اگر ضرورت فردى یا اجتماعى در کار نباشد،تعدد زوجات حتى با اجازه زن پیشین نیز قابل قبول نیست.
از نظر فلسفى
قانون تعدد زوجات با اصل فلسفى تساوى حقوق زن و مرد-که ناشى از تساوى آنها در انسانیت است-منافات دارد.چون زن و مرد هر دو انسان و متساوى الحقوق مى باشند،یا باید هر دو مجاز باشند که داراى چند همسر باشند یا هیچ کدام مجازنباشند.اما اینکه مرد مجاز باشد چند زن داشته باشد و زن مجاز نباشد که چند شوهرداشته باشد،تبعیض و مرد نوازى است.اجازه دادن به مرد که تا چهار زن مى تواندبگیرد به معنى این است که ارزش یک زن مساوى است با یک چهارم مرد.این نهایت تحقیر زن است و حتى با نظر اسلام درباره ارث و شهادت-[ که ارث و شهادت] دو زن را برابر با ارث و شهادت یک مرد قرار داده است- منافات دارد.
این ایراد سخیف ترین ایرادى است که بر تعدد زوجات گرفته شده است.گویى ایراد کنندگان به علل و موجبات فردى و اجتماعى تعدد زوجات کوچکترین توجهى نداشته اند;خیال کرده اند تنها موضوعى که در میان است هوس است.آنگاه گفته اندچرا به هوس مرد توجه شده و به هوس زن توجه نشده است؟
چون در گذشته راجع به علل و موجبات و مجوزهاى تعدد زوجات،مخصوصاراجع به چیزى که تعدد زوجات را به صورت حقى از جانب زنان بى شوهر بر عهده مردان و زنان متاهل در مى آورد بحث کرده ایم،دیگر بحثى نمى کنیم.
در اینجا همین قدر مى گوییم اگر مبناى فلسفه اسلام در تعدد زوجات و ارث وشهادت،تحقیر و بى اعتنایى به حقوق زن بود و اسلام میان زن و مرد از لحاظ انسانیت و حقوق ناشى از انسانیت تفاوت قائل بود،همه جا یک جور نظر مى داد زیرا این فلسفه همه جا یک جور حکم مى کند;یک جا نمى گفت یک زن نصف یک مرد ارث ببرد و در جاى دیگر نمى گفت یک زن با یک مرد برابر ارث ببرد و در جاى دیگرنمى گفت یک مرد تا چهار زن بگیرد،و همچنین در باب شهادت در هر موردى به نحوى حکم نمى کرد.از اینها به خوبى مى توان فهمید که اسلام فلسفه هاى دیگرى درنظر گرفته است.ما در یکى از مقالات گذشته راجع به ارث توضیح دادیم و در مقاله دیگرى گفتیم مساله تساوى زن و مرد در انسانیت و حقوق ناشى از انسانیت،از نظراسلام جزء الفباى حقوق بشرى است.از نظر اسلام در حقوق زن و مرد مسائلى بالاتراز تساوى وجود دارد که لازم است آنها دقیقا منظور گردد و اجرا شود.
نقش اسلام در چند همسرى
اسلام نه چند همسرى را اختراع کرد(زیرا قرنها پیش از اسلام در جهان وجودداشت)و نه آن را نسخ کرد(زیرا از نظر اسلام براى اجتماع مشکلاتى پیش مى آید که راه چاره آنها منحصر به تعدد زوجات است).ولى اسلام رسم تعدد زوجات را اصلاح کرد.
محدودیت
اول اصلاحى که به عمل آورد این بود که آن را محدود کرد.قبل از اسلام تعددزوجات نامحدود بود;یک نفر به تنهایى مى توانست صدها زن داشته باشد و از آنهاحرمسرایى به وجود آورد.ولى اسلام «حداکثر»براى آن معین کرد;به یک نفر اجازه نداد بیش از چهار زن داشته باشد.در حکایات و روایات نام افرادى در صدر اسلام دیده مى شود که در حالى که اسلام آوردند بیش از چهار زن داشتند و اسلام آنها رامجبور کرد مقدار زائد را رها کنند.از آن جمله نام مردى به نام غیلان بن اسلمه برده مى شود که ده زن داشت و پیغمبر اکرم او را مجبور کرد که شش تاى آنها را رها کند.وهمچنین مردى به نام نوفل بن معاویه پنج زن داشت.پس از آن که اسلام اختیار کردرسول اکرم امر کرد که یکى از آنها را حتما رها کند.
در روایات شیعه وارد شده که یک نفر ایرانى مجوسى در زمان امام صادق اسلام اختیار کرد در حالى که هفت زن داشت.از امام صادق سؤال شد:تکلیف این مرد که اکنون مسلمان شده با هفت زن چیست؟امام فرمود:حتما باید سه تاى از آنها را رهاکند.
عدالت
اصلاح دیگرى که اسلام به عمل آورد این بود که عدالت را شرط کرد و اجازه ندادبه هیچ وجه تبعیضى میان زنان یا میان فرزندان آنها صورت بگیرد.قرآن کریم در کمال صراحت فرمود: فان خفتم الا تعدلوا فواحدة (۱) اگر بیم دارید که عدالت نکنید(یعنى اگربه خود اطمینان ندارید که با عدالت رفتار کنید)پس به یکى اکتفا کنید.
در دنیاى قبل از اسلام اصل عدالت به هیچ وجه رعایت نمى شد،نه میان خود زنان و نه میان فرزندان آنها.در مقاله ۲۷ از کریستین سن و دیگران نقل کردیم که در ایران ساسانى رسم تعدد زوجات شایع بود و میان زنان و همچنین میان فرزندان آنها تبعیض قائل مى شدند.یکى یا چند زن،زنان ممتاز(پادشاه زن)خوانده مى شدند و از حقوق کامل برخوردار بودند.سایر زنان به عنوان «چاکر زن »و غیره خوانده مى شدند ومزایاى قانونى کمترى داشتند.فرزندان چاکر زن اگر از جنس ذکور بودند در خانه پدربه فرزندى پذیرفته مى شدند و اگر دختر بودند به فرزندى قبول نمى شدند.
اسلام همه این رسوم و عادات را منسوخ کرد;اجازه نداد که براى یک زن یافرزندان او امتیازات قانونى کمترى قائل گردند.
ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن ضمن بحث از تعدد زوجات مى گوید:
«به تدریج که ثروت نزد یک فرد به مقدار زیاد جمع مى شد و از آن نگرانى پیدامى کرد که چون ثروتش به قسمتهاى زیادى منقسم شود سهم هر یک از فرزندان کم خواهد شد،این فرد به فکر مى افتاد که میان زن اصلى و سوگلى و همخوابه هاى خود فرق بگذارد تا میراث تنها نصیب فرزندان زن اصلى شود.»
این جمله مى رساند که تبعیض میان زنان و فرزندان آنها در دنیاى قدیم امر رایجى بوده است. ولى عجیب این است که ویل دورانت بعد به سخنان خود چنین ادامه مى دهد:
«تا نسل معاصر تقریبا زناشویى در قاره آسیا بدین ترتیب بوده است.کم کم زن اصلى مقام زن منحصر به فرد را پیدا کرد و زنان دیگر یا محبوبه هاى سرى مردشدند و یا اصلا از میان رفتند. »
ویل دورانت توجه نکرده یا نخواسته توجه کند که چهارده قرن است که در آسیا درپرتو دین مقدس اسلام رسم تبعیض میان فرزندان منسوخ شده است.یک زن اصلى وچند محبوبه سرى داشتن جزء رسوم اروپایى است نه آسیایى.این رسم اخیرا از اروپابه آسیا سرایت کرده است.
به هر حال اصلاح دومى که اسلام در تعدد زوجات انجام داد این بود که تبعیض راچه در میان زنان و چه در میان فرزندان ملغى ساخت.
از نظر اسلام «سوگلى »بازى به هر صورت و به هر شکل جایز نیست.علماى اسلام تقریبا وحدت نظر دارند که تبعیض میان زنان تحت هیچ عنوانى جایز نیست. فقط بعضى از نحله هاى فقهى اسلامى حق زن را طورى توجیه کرده اند که با تبعیض سازگار است.به نظر من نباید تردید کرد که این نظر درست نیست و بر خلاف مفهوم آیه کریمه قرآن است.رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم جمله اى در این باره فرموده است که شیعه وسنى بالاتفاق آن را نقل و روایت کرده اند.فرمود:
«هر کس دو زن داشته باشد و در میان آنها به عدالت رفتار نکند(به یکى از آنهابیشتر از دیگرى اظهار تمایل کند)،در روز قیامت محشور خواهد شد در حالى که یک طرف بدن خود را به زمین مى کشد تا سرانجام داخل آتش شود.»
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
عدالت عالیترین فضیلت انسانى است.شرط عدالت یعنى شرط واجد بودن عالیترین نیروى اخلاقى.با توجه به اینکه معمولا احساسات مرد نسبت به همه زنهایکسان و در یک درجه نیست،رعایت عدالت و پرهیز از تبعیض میان زنان یکى از مشکلترین وظایف به شمار مى رود.
همه مى دانیم که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در ده سال آخر عمر خود یعنى در دوره مدینه که دوره جنگهاى اسلامى بود و زنان بى سرپرست در میان مسلمین زیاد بودند-زنان متعدد اختیار کرد.اکثریت زنان پیغمبر بیوه و بزرگسال بودند و غالبا از شوهران سابق خود فرزندانى داشتند.تنها دوشیزه اى که پیغمبر اکرم با او ازدواج کرد عایشه بود.
عایشه به همین جهت همیشه تفاخر مى کرد و مى گفت:من تنها زنى هستم که جزپیغمبر شوهر دیگرى او را لمس نکرده است.
رسول اکرم منتهاى عدالت را درباره همه آنها رعایت مى کرد و هیچ گونه تبعیضى میان آنها قائل نمى شد.عروة بن زبیر خواهر زاده عایشه است;درباره طرز رفتارپیغمبر اکرم با زنان خود، از خاله خویش عایشه سؤالاتى کرده است.عایشه گفت: رسم پیغمبر این بود که هیچ یک از ما را بر دیگرى ترجیح نمى داد.با همه به عدالت وتساوى کامل رفتار مى کرد.کمتر روزى اتفاق مى افتاد که به همه زنان خود سر نزند واحوالپرسى و تفقد نکند.ولى نوبت هر کس بود، سبت به دیگران به احوالپرسى قناعت مى کرد و شب را در خانه آن کس بسر مى برد که نوبت او بود.اگر احیانا دروقتى که نوبت زنى بود مى خواست نزد زن دیگر برود،رسما مى آمد و اجازه مى گرفت.
اگر اجازه داده مى شد مى رفت و اگر اجازه داده نمى شد نمى رفت.من شخصا این طوربودم که هر وقت از من اجازه مى خواست نمى دادم.
رسول اکرم حتى در بیماریى که منجر به فوت ایشان شد که توانایى حرکت نداشت،عدالت را در کمال دقت اجرا کرد.براى اینکه عدالت و نوبت را رعایت کرده باشد،هر روز بسترش را از اتاقى به اتاق دیگر منتقل مى کردند.تا آنکه یک روز همه را جمع کرد و اجازه خواست در یک اتاق بماند و همه اجازه دادند در خانه عایشه بماند.
على بن ابیطالب علیه السلام در اوقاتى که دو زن داشت،حتى اگر مى خواست وضو بسازد،در خانه زنى که نوبتش نبود وضو نمى خواست.
اسلام براى شرط عدالت آن اندازه اهمیت قائل است که حتى اجازه نمى دهد مرد وزن دوم در حین عقد توافق کنند که زن دوم در شرایط نامساوى با زن اول زندگى کند;
یعنى از نظر اسلام رعایت عدالت تکلیفى است که مرد نمى تواند با قرار قبلى با زن،خود را از زیر بار مسؤولیت آن خارج کند.مرد و زن هیچ کدام حق ندارند چنین شرطى در متن عقد بنمایند.زن دوم کارى که مى تواند بکند فقط این است که عملا ازحقوق خود صرف نظر کند اما نمى تواند شرط کند که حقوقى مساوى با زن اول نداشته باشد،همچنانکه زن اول نیز مى تواند عملا با میل و رضاى خود از حقوق خود صرف نظر کند اما نمى تواند کارى کند که قانونا حقى نداشته باشد.از امام باقر علیه السلام سؤال شد: آیا مرد مى تواند با زن خود شرط کند که فقط روزها هر وقت بخواهد به او سر بزند یاماهى یک بار یا هفته اى یک بار نزد او برود، یا شرط کند که نفقه به طور کامل ومساوى با زن دیگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول این شرطها را بپذیرد؟امام فرمود:
«خیر،چنین شرطهایى صحیح نیست.هر زنى به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق کامل یک زن را پیدا مى کند.چیزى که هست،پس از وقوع ازدواج هر زنى مى تواند عملا براى جلب رضایت شوهر که او را رها نکند یا به علت دیگرى،همه یا قسمتى از حقوق خود را ببخشد.»
تعدد زوجات با این شرط اخلاقى اکید و شدید به جاى آنکه وسیله اى براى هوسرانى مرد واقع گردد،شکل و قیافه انجام وظیفه به خود مى گیرد.هوسرانى وشهوت پرستى جز با آزادى کامل و دنبال هواى دل رفتن سازگار نیست.هوسرانى آنگاه صورت عمل به خود مى گیرد که آدمى خود را در اختیار دل قرار دهد و دل را دراختیار خواهشها و میلها.دل و خواهشهاى دل منطق و حساب برنمى دارد.آنجا که پاى انضباط و عدالت و انجام وظیفه به میان مى آید، هوسرانى و هوا پرستى باید رخت بربندد.از این رو به هیچ وجه تعدد زوجات را در شرایط اسلامى نمى توان وسیله اى براى هوسرانى شناخت.
کسانى که تعدد زوجات را وسیله هوسرانى قرار داده اند،قانون اسلامى را بهانه براى یک عمل ناروا قرار داده اند.اجتماع حق دارد آنها را مؤاخذه و مجازات[کند]واین بهانه را از دست آنها بگیرد.
مساله بیم از عدم عدالت
انصاف باید داد که افرادى که شرایط اسلامى را در تعدد زوجات کاملا رعایت مى کنند بسیار کم اند.در فقه اسلامى مى گویند:«اگر بیم دارى که استعمال آب براى بدنت زیان دارد وضو نگیر»،«اگر بیم دارى که روزه برایت زیان دارد روزه نگیر».این دو دستور در فقه اسلامى رسیده است.شما افراد بسیارى را مى بینید که مى پرسند: مى ترسم آب برایم زیان داشته باشد،وضو بگیرم یا نگیرم؟مى ترسم روزه برایم ضررداشته باشد،روزه بگیرم یا نگیرم؟البته این پرسشها پرسشهاى درستى است.چنین اشخاصى نباید وضو بسازند و نباید روزه بگیرند.
ولى نص قرآن کریم است که «اگر بیم دارید که نتوانید میان زنان خود به عدالت رفتار کنید، یک زن بیشتر نگیرید».با این حال آیا شما در عمر از یک نفر شنیده اید که بگوید:مى خواهم زن دوم بگیرم اما بیم دارم که رعایت عدالت و مساوات میان آنهانکنم،بگیرم یا نگیرم؟من که نشنیده ام.حتما شما هم نشنیده اید.سهل است،مردم ما باعلم و تصمیم اینکه به عدالت رفتار نکنند زنان متعدد مى گیرند و این کار را به نام اسلام و زیر سرپوش اسلامى انجام مى دهند. اینها هستند که با عمل ناهنجار خود اسلام رابدنام مى کنند.
اگر تنها کسانى اقدام به تعدد زوجات نمایند که لااقل این یک شرط را واجد باشند،جاى هیچ گونه بهانه و ایرادى نبود.
حرمسراها
موضوع دیگرى که سبب شده تعدد زوجات را بر قانون اسلام عیب بگیرنددستگاههاى حرمسرادارى خلفا و سلاطین پیشین است.برخى از نویسندگان ومبلغین مسیحى تعد زوجات اسلامى را مساوى با حرمسرادارى با همه مظاهر ننگین و مظالم بى پایان آن معرفى کرده اند و چنین وانمود مى کنند که تعدد زوجات در اسلام یعنى همان حرمسراداریها که تاریخ در دستگاههاى خلفا و سلاطین پیشین نشان مى دهد.
متاسفانه بعضى از نویسندگان خودمان نیز-که حرف به حرف بازگو کننده افکار وعقاید و منویات غربیها هستند-هر جا که نام تعدد زوجات مى برند آن را با حرمسراردیف مى کنند. این قدر شخصیت و استقلال فکرى ندارند که میان آنها تفکیک کنند.
شرایط و امکانات دیگر
گذشته از شرط عدالت،شرایط و تکالیف دیگرى نیز متوجه مرد است.همه مى دانیم که زن مطلقا یک سلسله حقوق مالى و استمتاعى به عهده مرد دارد.مردى حق دارد آهنگ چند همسرى کند که امکانات مالى او به او اجازه این کار را بدهد. شرط امکان مالى در تک همسرى نیز هست.اکنون فرصتى نیست که وارد این بحث بشویم.
امکانات جسمى و غریزى نیز به نوبه خود شرط و واجب دیگرى است.در کافى ووسائل از امام صادق روایت شده است که فرمود:
«هر کس گروهى از زنان نزد خود گرد آورد که نتواند آنها را از لحاظ جنسى اشباع نماید و آنگاه آنها به زنا و فحشاء بیفتند،گناه این فحشاء به گردن اوست.»
تاریخچه هاى حرمسراها داستانها ذکر مى کنند از زنان جوانى که از لحاظ غریزه تحت فشار قرار مى گرفتند و مرتکب فحشاء مى شدند و احیانا پشت سر آن فحشاءهاکشتارها و جنایتها واقع مى شد.
خواننده محترم از مجموع هفت مقاله اى که درباره چند همسرى نوشتیم،کاملا به ریشه و علل و موجبات تعدد زوجات و اینکه چرا اسلام آن را نسخ نکرد و چه شرایطو حدود و قیودى براى آن قائل شد کاملا آگاه گشت;برایش روشن شد که اسلام باتجویز تعدد زوجات نخواسته است زن را تحقیر کند،بلکه از این راه بزرگترین خدمت را به جنس زن کرده است.اگر تعدد زوجات،مخصوصا در شرایط فزونى نسبى عددزنان آماده ازدواج بر مردان آماده ازدواج-که همیشه در دنیا بوده و هست-اجازه داده نشود،زن به بدترین شکلى ملعبه مرد خواهد شد;رفتار مرد با او از یک کنیز بدترخواهد بود،زیرا انسان در مقابل یک کنیز لااقل این اندازه تعهد مى پذیرد که فرزند اورا فرزند خود بداند اما در مقابل معشوقه و رفیقه این اندازه تعهد هم ندارد.
مرد امروز و تعدد زوجات
مرد امروز از تعدد زوجات روگردان است،چرا؟آیا به خاطر اینکه مى خواهد به همسر خود وفادار باشد و به یک زن قناعت کند یا به خاطر اینکه مى خواهد حس تنوع طلبى خود را از طریق گناه-که به حد اشباع،وسیله برایش فراهم است-ارضاءنماید؟امروز گناه جاى تعدد زوجات را گرفته است نه وفا،و به همین دلیل مرد امروزسخت از تعدد زوجات که براى او تعهد و تکلیف ایجاد مى کند متنفر است.مرد دیروزاگر مى خواست هوسرانى کند راه گناه چندان براى او باز نبود،ناچار بود تعدد زوجات را بهانه قرار داده هوسرانى کند.در عین اینکه شانه از زیر بار بسیارى از وظایف خالى مى کرد،از انجام بعضى تعهدات مالى و انسانى درباره زنان و فرزندان چاره اى نداشت. اما مرد امروز هیچ الزام و اجبارى نمى بیند که کوچکترین تعهدى در زمینه هوسرانیهاى بى پایان خود بپذیرد.ناچار علیه تعدد زوجات قیام مى کند.
مرد امروز تحت عنوان سکرتر،ماشین نویس و صدها عنوان دیگر کام خود را اززن مى گیرد و بودجه آن را به صندوق دولت یا شرکت یا مؤسسه اى که در آن کارمى کند تحمیل مى کند بدون آنکه دینارى از جیب خود بپردازد.
مرد امروز هر چند صباح یک بار معشوقه خود را عوض مى کند بدون اینکه احتیاجى به تشریفات مهر و نفقه و طلاق داشته باشد.مسلما موسى چومبه با تعددزوجات مخالف است، زیرا او همیشه یک سکرتر موبور جوان زیبا در کنار خود داردو هر چند سال یک بار آن را عوض مى کند.با چنین امکاناتى چه حاجت به تعددزوجات؟
در شرح حال برتراند راسل-که یکى از مخالفین سرسخت تعدد زوجات است چنین مى خوانیم:
«در نخستین دوران زندگى او علاوه بر مادر بزرگش دو زن دیگر نقش بزرگى داشته اند که یکى از آنها آلیس نخستین همسرش و دیگرى رفیقه اش به نام اتولین مورل مى باشند.مورل از زنان سرشناس آن دوره بود و با بسیارى از نویسندگان اوایل قرن بیستم دوستى داشت.»
مسلما چنین شخصى با تعدد زوجات روى موافق نشان نمى دهد.گویا همین رفیقه بازى او بود که به ازدواج او با همسرش آلیس پایان داد،زیرا از زبان خود راسل چنین نوشته اند:
«در بعد از ظهر یکى از روزها هنگامى که با دوچرخه عازم یکى از ییلاقات نزدیک شهر بودم ناگهان احساس کردم که دیگر آلیس را دوست ندارم.»


 

Similar threads

بالا