به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

Mehrab413

عضو جدید
زنده باد آنكس كه گاهي يادي از ما ميكند.
از خجالت ما غريبان غرق دريا ميكند.
حال ما ميپرسد و از مهربانيهاي خود.
اين دل رنجور ما را عطر گلها ميكند
 

Mehrab413

عضو جدید
آن روز كه آتش محبت افروخت.
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
از جانب دوست سر زد اين سوز و گداز
تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت

 

aygon

عضو جدید
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد.
اميدوارم پپسندي
 

javi_pirooz

عضو جدید
اگر با گریه دریایی بسازم/اگر با خنده رویایی بسازم/اگر خنده شود در من فراموش/اگر گریه شود با من هم آغوش/تو را هرگز نخواهم کرد فراموش
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تنها یک برگ مانده بود
درخت گفت:
« منتظرت می مانم!»
برگ گفت:
« تا بهار خداحافظ!»
بهار شد
ولی درخت میان آن همه برگ
دوستش را فراموش کرده بود!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد باد آنکه ز ما وقت سحر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نـکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
 

Biomedical

عضو جدید
پود گرم دست او، خیال تــــــار دســـت تو!!

جنگ سرقت از نگاهش اولین شکست تو
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وان چه خود داشت، ز بیگانه تمنّا می کرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ميشود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد
يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد

ميتوان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود
زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه افتاده است در آبگیر
با نگاهم بر می کشم
ماه را از آب به آسمان
در تعجبم از ماه
نه شیون می کند نه شادی
از این غرق و نجات خود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقام امن و می بی‌غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهی توفيق

جهان و کار جهان جمله هيچ بر هيچ است

هزار بار من اين نکته کرده‌ام تحقيق

دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم

که کيميای سعادت رفيق بود رفيق
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تا روح بشر به چنگ زر، زندانیست
شاگردی مرگ، پیشه ای انسانی است
جان ار ته دل، طالب مرگ است .. دریغ!
در هیچ کجا، "برای مردن" جا نیست؟...:gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار
می گشاید مژه و می شکند مستی خواب
آسمان تافته در برکه و زین تابش گرم
آتش انگیخته در سینه افسرده آب
آفتاب از پس البرز نهفته ست و ازو
آتشین نیزه برآورده سر از سینه کوه
صبح می اید ازین آتش جوشنده به تاب
باغ می گیرد ازین شعله گل گونه شکوه
آه دیری ست که من مانده ام از خواب به دور
مانده در بستر و دل بسته به اندیشه خویش
مانده در بسترم و هر نفس از تیشه فکر
می زنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش
چیست اندیشه من ؟ عشق خیالی آشوبی
که به بازویم گرفته ست به بیداری و خواب
می نماید به من شیفته دل رخ به فریب
می رباید ز تن خسته من طاقت و تاب
آنچه من دارم ازو هست خیالی که ز دور
چهر برتافته در اینه خاطر من
همچو مهتاب که نتوانیش آورد به چنگ
دور از دست تمنای من و در بر من
می کنم جامه به تن می دوم از خانه برون
می روم در پی او با دل دیوانه خویش
پی آن گم شده می گردم و می ایم باز
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدين کار برافروخته بود

 

ghisoo_tala

عضو جدید
چارلی چاپلین به دخترش : تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریانت را نشانش نده ، هیچگاه چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمیداند گریان مکن ، قلبت را خالی نگهدار و اگر یک روز خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد ، به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم ، زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز دارم . :gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر رفيق شفيقی درست پيمان باش
حريف خانه و گرمابه و گلستان باش

شکنج زلف پريشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پريشان باش
 

ghisoo_tala

عضو جدید
زهرا که عنایتش به دنیا برسد

باشد که به فریاد دل ما برسد

یا رب سببی ساز که در روز جزا

پرونده ما به دست زهرا برسد :gol:
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت کز سر من آن همه پندار برفت
 

ghisoo_tala

عضو جدید
بیا که قصر امل سخت سست بنیاداست :gol: بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود :gol: زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر :gol: که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد:gol: که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد :gol: که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل :gol: بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس مي کنم
دلم درپي سفراست
وبه من آموخته بودند
که
"
خوبي همانند آبست
وواژه هاي بدي و نفرت
سنگهاي ساحل
آب ميرود پاک وروشن
وسنگها ميمانند
هميشه سنگ
".
 

f.dehestani

عضو جدید
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند
 

jeny02

عضو جدید
اگر

اگر

اگر روزی تورا کردم فراموش
بدان شمع وجودم گشته خاموش:heart:
 

Similar threads

بالا