مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيباييشـب جـدایی با تمـام محـجوبی ...
تو را صدا می زد سکوت سنگینم
ستـاره ها گفتـند که بـاز می گردی
چه زود باور بود دل دهن بیـنم ؟!
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيباييشـب جـدایی با تمـام محـجوبی ...
تو را صدا می زد سکوت سنگینم
ستـاره ها گفتـند که بـاز می گردی
چه زود باور بود دل دهن بیـنم ؟!
ما عاشق و دلداده و شوریده و مستیم/دیریست که از خویشتن آواره شدستیمشـب جـدایی با تمـام محـجوبی ...
تو را صدا می زد سکوت سنگینم
ستـاره ها گفتـند که بـاز می گردی
چه زود باور بود دل دهن بیـنم ؟!
یاری اندر کس نمی بینم یاران راچه شد/دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شدمشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست...در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیستیاری اندر کس نمی بینم یاران راچه شد/دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
یادم آمدمشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر...گفتاغلطی خواجه در این عهد وفا نیستیاری اندر کس نمی بینم یاران راچه شد/دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
تو غارتگر عقل و هوشیدر طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست...در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا در آنجا بودمدی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر...گفتاغلطی خواجه در این عهد وفا نیست
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی.....دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیییادم آمد
شوق روزگار كودكی
مستی بهار كودكی
یادم آمد
آن همه صفای دل كه بود
خفته در كنار كودكی
رنگ گل، جمال دیگر در چمن داشت
آسمان، جلال دیگر. پیش من داشت
شور و حال كودكی برنگردد دریغا
قیل و قال كودكی بر نگردد دریغا!!
به چشم من همه رنگی فریبا بود
دل دور از حسد من شكیبا بود
نه مرا سوز سینه بود
نه دلم جای كینه بود
شور و حال كودكی برنگردد دریغا
قیل و قال كودكی برنگردد دریغا
روز و شب دعای من بوده با خدای من
كز كرم كند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد و پس دهد به من دمی
مستی كودكانه مرا
شور و حال كودكی برنگردد دریغا
قیل و قال كودكی برنگردد دریغا!!
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از دست حسود چمنشای پادشه خوبان داد از غم تنهایی.....دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی.....دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت...یار شیرین سخن نادره گفتار من استیار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض منو آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت...یار شیرین سخن نادره گفتار من است
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است...دعای پیر مغان ورد صبحگاه من استتا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
من و همصحبتی اهل ریا دورم بادتا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کي به تمناي وصال تو يگانه/ اشکم شود از هر مژه چون سيل روانهمنم که گوشه ی میخانه خانقاه من است...دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است...دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بسستاره ای درشت روی سینه داشتم ، نگار من !
در آن زمان که گام می زدی کنار من
شراب و شادی و شباب من !
یگانه مظهر محبّت دیار من !
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب...باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخورتا کي به تمناي وصال تو يگانه/ اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
مرا در منزل جانان چه نوش عیش چون هر دم....جرس فریاد میدارد که بربندید محملهاتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرستساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب...باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
مرا در منزل جانان چه نوش عیش چون هر دم....جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
تا غنچهء بشکفتهء اين باغ که بويد / هر کس به بهاني صفت حمد تو گويداینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
برگرد ای بهار ! که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
اميد وي از عاطفت دم به دم توست / تقصير "خيالي" به اميد کرم توستسایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها
تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشتاميد وي از عاطفت دم به دم توست / تقصير "خيالي" به اميد کرم توست
در ميکده و دير که جانانه تويي تو / مقصود من از کعبه و بتخانه تويي توتو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت
ز سمک تا به سمایش کشش لیلی برد
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیستاینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
برگرد ای بهار ! که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود/وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رودهان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب...باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
مرا در منزل جانان چه نوش عیش چون هر دم....جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |