اشعار و نوشته هاي عاشقانه

گلابتون

مدیر بازنشسته
آسمان سربی رنگ.

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور.
آه باران
باران پر مرغان نگاهم را شست.
از دل من اما
چه کسی
نقش تو را خواهد شست؟


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوستم داشته باش ، بادها، دلتنگ اند
دستها ، بیهوده ، چشمها، بیرنگ اند
دوستم داشته باش ، شهرها می لرزند
برگها می سوزند ، یادها می گندند
باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز
آشتی كن با رنگ ، عشق بازی با ساز
دوستم داشته باش ، عطرها در راهند
دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند
دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران
گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد
ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد
دوستم داشته باش ، برگ را باور كن
آفتابی تر شو ، باغ را از بر كن
دوستم داشته باش ، عطرها در راهند
دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند
خواب دیدم در خواب ، آب ، آبی تر بود
روز ، پر سوز نبود ، زخم، شرم آور بود
خواب دیدم در تو ، رود از تب می سوخت
نور گیسو می بافت ، باغچه گل می دوخت
دوستم داشته باش ...
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
شهر پر از زلیخا

شهر پر از زلیخا




آن روز که یوسف هایت را نوبت به نوبت به


بهایی تاخیر حتی به کلافی از نخ می فروختی


باید می دانستی که شهر پر از زلیخاهایی است

که آماده عاشق شدن هستند!!!!!!!!!!!!!!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با نگاه آرامت نا مهربانی هایم را می بینی

و همچنان مهربانی می کنی
لبخند تو برایم شرمندگی مکرر
به بار می آورد
و سکوتی آشنا که آبستن پرسش بی جواب من است:
چه طور می توانی این قدر وسیع باشی؟!

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
وقتی بمیرم دلم تنگ می شود

برای . . . . .

برای . . . . .

برای آدم هایی که از قلبم عبور کردند

بدون توقف . . . ! بدون عشق . . . !!

من دلم تـــنگ خواهد شـــــد

برای آنروزها که زنده بودم ! و دلم برای تو تنگ میشد !!!!


 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــــــاز ... لب های ِ عطش کرده ی ِ من

لب سوزان ِ تو را می جوید

می تپد قلبم وُ با هر تپشی

قصه ی ِ عشق ِ تو را می گوید

 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب [/FONT][FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot] آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] شد اما آسمان کی بسته خواهد شد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صبح برمی خیزی از خواب ملال
می خزی در ستر گیسوی شلال

روبرویت آب می لرزد ز شرم
می شود آئینه ات از شرم گرم

می شتابی ز آینه در آینه
هر طرف مشعل کشان پرطنطنه

می گریزی در لباس رنگ رنگ
-در میان بیشه زاران چون ترنگ-

می کشی از خانه چادر سوی دشت
روح دنبال تو در هامون به گشت

می روی آواز خوان کو به کوه
کوه از آواز تو چون کو در ستوه

می خزی چون شعله در دامان باغ
باد در باغ از تو گرداند چراغ

می خرامی روی برگ گل چو باد
گل به دنبالت کشد آه از نهاد

گل به دنبالت کشد آه از حسد
که: ((به گَرد او خدای من رسد!))

عطر می پاشی ز گیسو در چمن
می گزد از حسرتت لب نسترن

می نشینی غرق دامن پای آب
آب گٌر می گیرد از این آفتاب

می کشی انگشت بر آب زلال
می شود آواز خوان ماهی لال

می جهد ماهی به خاک از آب خود
ماه حیران می شود در خواب خود

می کشی بر رود ((هو!)) از فرهی
می شود رود از پریزادان تهی

خسته، از تاب عرق گلگون عذار
می شوی با خانه از گشت و گذار

شیشه ی عطر تن از هٌرم هوا
می کنی خالی در ایوان بی صدا

چون نسیمی در لباسم می وزی
افعی آسا گردنم را می گزی

می خزی سرمست در آغوش من
می پری از سر قرار و هوش من

می شتابی در رگانم چون شراب
خیمه ام را می زنی بر آبِ خواب

می سپاریم به خواب و می روی
می نویسیم بر آب و می روی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نزدیکتر ایستاده ای به من , اما من
هر چقدر
دستم را دراز می کنم
به تو نمی رسد...
آه از این دیوارهای ِ شیشه ای سر به فلک کشیده ی بلندِ غرور
... که جز به دوری مان رضا نمی دهند !!!
روزنه ای باید
برایِ لمس ِ دستانت
روزنه ای هر چند کوچک
هر چند , سخت
باید بگردم
پیدا کنم
شاید هنوز هم بشود دستت را گرفت ...


علیرضا باقی
 
  • Like
واکنش ها: noom

mohsen-0547

عضو جدید
ازاین سیگار پشت سیگار ...
از این لیوان نسکافه که هنوز خالی نشده پر می شود ...
از ایستادن های بی هدف جلوی آیینه ...
از این وب گردی های بی هدف ...
از این گوشه نشینی های بغض آلود ...
از این آشفتگی ذهن ...
از این قبرستان گردی ها ...
و حتی این یاوه گویی های بی واژه ...
همه و همه خسته شدم ...
معامله می کنم
همه چیزهای زمینی ام مال تو ...
هر چه را خواستی ببر ...
نخواستی دور بریز ...
تنها ...
مرا به خودم پس بده ....
 

mohsen-0547

عضو جدید
بــــــاز ... لب های ِ عطش کرده ی ِ من

لب سوزان ِ تو را می جوید

می تپد قلبم وُ با هر تپشی

قصه ی ِ عشق ِ تو را می گوید

ببخش که گاهی دلم بهانه ات را می گیرد...

یادش میرود که رفته ای...

دل است دیگر...هنوز هم تو را میخواهد...
 

mohsen-0547

عضو جدید
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم !
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم !
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم !
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم !
کودکان را دوست دارم
ولی از آئینه می ترسم !
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم !
من می ترسم پس هستم
 

mohsen-0547

عضو جدید
این عطر ِ غریب
مرا به دورهای دور می برد!
به روزگار ِ
دریا وُ
هیــچ کس!

حسین پناهی
دل خوش
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه
ونه دندان های سفید​
 

mohsen-0547

عضو جدید
..

..

بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،

اما دلـــــــــــت میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است

بخواند جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

بگید که هفت شبانه روز شهرو سیا ببندن

عروسی عشق منه همه حنا ببندن

ترانه خون هیچی نگو توام بیا نگا کن

ترانه هاتو خط بزن دفترتو سیا کن

بگو خدا با ما نبود آدم بدا رو دوست داشت

گل یکی یه دونمو تو باغ دیگه ای کاشت

بگو همه خوب بدونن رز سیامو چیدن

میگن غریبه اومده برق چشاشو دیدن

ای غریبه مواظب رز قشنگ من باش

نذار که سختی بکشه بعدا بگی که ای کاش

ای غریبه بگو براش قصر طلا میسازی

بگو به پای داشتنش هر چی داری میبازی

قسمت ما دوری نبود خدا با ما چی کار کرد؟

ناله های ترانه خون عاشقا رو بیدار کرد

میخوام برم سقاخونه شمعامو پس بگیرم

بگم که قهرم با همه یه گوشه ای بمیرم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه....
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته از هياهوي خيابان
به پس كوچه‎هاي گیسوی تو مي‎گريزم

پس كو
پس كوچه‎هايي كه انگشتانم در آن مي‎دويد؟
مي‎آيم
و خستگي‎ام را دم در درمي‎آورم
مي‎آيم
تا ترا ـ نه!
ترانه را تكرار كنم
تا تو
مرا ـ نه!
مراسم ديدار را به ياد آوري
لبخندي بزن
خيلي وقت است كه شعر نديده‎ام...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صبوری کن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] سایه‌ی پا در گریز پسینِ[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خورشید[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برای بازآمدن است که می‌رود[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]نگران نباش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به زودی باردارترین ابرهای شمالی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شامگاه گندم و آهو را[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سیراب خواهند کرد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و توبه راه روشن آرامش خواهی رسید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]فقط کافی است به قدر سوختن کبریتی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تاریکی بی پایان پیش رو را تحمل کنی.[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حتما سپیده دم سر خواهد زد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خورشید بازخواهد گشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و واژه های زیبا وزیدن خواهند گرفت[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






پاییز است

زیر طاق آسمان خدا ایستاده ام

دارم باران می چینم

قطره های باران را برایت درون سبدی از گلهای یاس میریزم

مثل دانه های انار

دانه دانه


زلال و شفاف


مثل دل پاکت


هر قطره برای یکی از غمهایت


باشد که مرحمی باشد

تا آنها را بشوید و با خود ببرد

سبدم پر شده

قطره ها را پیش کشت می کنم

همه از آن قلب مهربانت.
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
و هـَمین روزمــرگــے هاسـت ..

حاشیــه ســازِ لبخنـــدهــامان

تـو امـــــا ٬

از آنِ هر لــحظـه مـی شوی

قــلم میـــزنــے ..

تــراژِدی هایِ تَــمـــام روزگــارم را !
 

Similar threads

بالا