مناظره(گفتگو با اشعار)

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
افسوس که کس با خبر از دردم نیست
آگاه ز حال چهره‌ی زردم نیست
ای دوست برای دوستیها که مراست
دریاب که تا درنگری گردم نیست

ابو سعید
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بس کـن ای دل، آه و زاری
آه دل خستگان را اثر نیست
گریه تا کـــــی، ناله تا چند؟
ناله ی عاشقان را اثر نیست
از گذشته، یاد کن یاد
تا نماید خـــاطرم شاد
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بس کـن ای دل، آه و زاری
آه دل خستگان را اثر نیست
گریه تا کـــــی، ناله تا چند؟
ناله ی عاشقان را اثر نیست
از گذشته، یاد کن یاد
تا نماید خـــاطرم شاد
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کار من از گریه گذشته بدان می خندم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گفتم که تنم،گفت فنا می خواهم
گفتم که سرم،گفت جدا می خواهم
گفتم که من از هجر تو شب می میرم
گفتا به درک،من از خدا می خواهم:D


من از این دشت خشك روزی كوچ خواهم كرد
و اشك من تورا بدرود خواهد گفت
نگاهم تلخ و افسرده است
دلم را خار خار نا امیدی سخت آزرده ست
غم این نا بسامانی همه توش و توانم را زتن برده ست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از این دشت خشك روزی كوچ خواهم كرد
و اشك من تورا بدرود خواهد گفت
نگاهم تلخ و افسرده است
دلم را خار خار نا امیدی سخت آزرده ست
غم این نا بسامانی همه توش و توانم را زتن برده ست
چیست گیتی؟ محفلی با قیل و قال آمیخته
ذره هایی از وجود با زوال آمیخته
این تلاش آرزو آمیز هستی نام چیست؟
خواب بی تعیبر گنگی با خیال آمیخته
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چیست گیتی؟ محفلی با قیل و قال آمیخته
ذره هایی از وجود با زوال آمیخته
این تلاش آرزو آمیز هستی نام چیست؟
خواب بی تعیبر گنگی با خیال آمیخته

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگيرم
سنـــــــگ خارا را گواه اين دل شيدا بگيرم

مو به مو دارم سخن ها
نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بيابان
بشنويــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگيرم
سنـــــــگ خارا را گواه اين دل شيدا بگيرم

مو به مو دارم سخن ها
نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بيابان
بشنويــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون


خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجتست :warn:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم
 

moein

عضو جدید
حباب وار بـرانـــدازم از نشــاط کــلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بــود که پرتو نــوری به بـام مـا افتــد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران
پر از طراوت تکرار بود
 

ahmad45199

عضو جدید
تو را نادیدن ما غم نباشد,
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی,
ولیکن چون تو در عالم نباشد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر كه‌ دلارام‌ ديد، از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص،‌ هر كه‌ در اين‌ دام‌ رفت
ياد تو می‌رفت‌ و ما، عاشق‌ و بی‌دل‌ بُديم‌

پرده‌ برانداختی‌، كار به‌ اتمام‌ رفت
ماه‌ نتابد به‌ روز، چيست‌ كه‌ در خانه‌ تافت

سرو نرويد به‌ بام،‌ كيست‌ كه‌ بر بام‌ رفت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هر كه‌ دلارام‌ ديد، از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص،‌ هر كه‌ در اين‌ دام‌ رفت
ياد تو می‌رفت‌ و ما، عاشق‌ و بی‌دل‌ بُديم‌

پرده‌ برانداختی‌، كار به‌ اتمام‌ رفت
ماه‌ نتابد به‌ روز، چيست‌ كه‌ در خانه‌ تافت

سرو نرويد به‌ بام،‌ كيست‌ كه‌ بر بام‌ رفت


[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلم سوزد به سرگردانی ماه...[/FONT]​

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که شب تا صبح پوید اینهمه راه...[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سحر خواهد در آمیزد به خورشید...[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نداند چون کند با بخت کوتاه...[/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز پرده گر بدر اید نگار پرده نشینم
چون اشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم
بسازم از سر زلف تو چون نسیم به بویی
گرم ز دست نیابد که گل ز باغ تو چینم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]از زمـزمــه دلتـنـگـیم، از همـهـمـه بیــزاریم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نــه طــاقت خـامـوشی، نـه تـابِ سُخـن داریم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آوار پریشـانی است، رو سوی چه بُگریزیم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هنگامه حیرانی است خود را به که بسپاریم؟[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ناوك چشم تو در هر گوشه ايي
همچو من افتاده دارد صد قتيل

پاي ما لنگست و منزل بس دراز
دست ما كوتاه و خرما بر نخيل
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
"سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی....
شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی ...
آه باران من سراپای وجودم آتش است....
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی"
 

siyavash51

عضو جدید
"سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی....
شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی ...
آه باران من سراپای وجودم آتش است....
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی"

تو مپندار که این قصه فراموش شود

آتش عشق محال است که خاموش شود

توسن سیمره گر هست چموش دل خوشدار

فکرش آنست که با زال هماغوش شود


دست مریزاد ... ممکن است زال و سیمره برای تان ناآشنا نمود کنند ! این دوبیتی خام ، از کارهای خودم است و زال و سیمره دو رود پرآب و همیشگی اند که در شهرمن درهم می آمیزند و در ادبیات فولکلور منطقه جایگاه دارند . برای نمونه هنگام که کسی سخن کسی را می برد ، از این ضرب المثل بهره می گیرند که : «زال اوما سیمرن بوری » برگردان : زال آمد و سیمره را برید . و مانستگی در آن است که سیمره گل آلوده و خروشان و توفنده پویه می کند و زال در نهایت نرمی و آرامی و بسیار زلال ، چندانکه ریگ های هفت رنگ کف آن از دور پیداست ! اما شگفت این است که در گاه آمیزش زال زلال چونان تیغی پهنای سیمره را برش می زند و از شکوه و شوکتش می کاهد و آن را به آرامش و فروتنی فرا می خواند . پس از آمیزش این رود فربه شده کرخه نام می گیرد ... خالی از لطف نیست که بگویم از این تصویر که ساعتی بدان خیره شدم حسی به من دست داد و یک قطعه موسیقی بی کلام به نام «مناظره ی زال و سیمره» در دستگاه راست پنجگاه نوشتم که با اجرای خوب گروه نوروز در پنجمین جشنواره موسیقی جوان کشور برگزیده ی نخست شد ...
 

moein

عضو جدید
در نمــازم خم ابــروی تو با یــاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد...
 

siyavash51

عضو جدید
ناوك چشم تو در هر گوشه ايي
همچو من افتاده دارد صد قتيل

پاي ما لنگست و منزل بس دراز
دست ما كوتاه و خرما بر نخيل

از رشته ی دیبای جان وز دانه ی یاقوت دل

دامی فراهم ساختم آخر نگشتی رام من


از لابلای ابرها گاهی نگاهی می کنی

من گریه بر سودای دل تو خنده بر انجام من
 

Similar threads

بالا